جغرافياى تاريخى هجرت حضرت معصومه(س)(2)
عصر رضوى
حضرت امام رضا - عليه السلام - پس از شهادت پدر بزرگوارش، در سال 183 هجرى در 35 سالگى، عهده دار مقام امامت شد.
دوره امامت ايشان بيست سال بود كه ده سال نخست آن با خلافت «هارون الرشيد»، پنج سال با خلافت «محمد امين » و پنج سال آخر با خلافت «عبدالله المامون» معاصر بود.
با شهادت امام موسى كاظم(ع)، سياست ضد علوى عباسيان با شكست مواجه شد.
مردم بيش از پيش به اهل بيت عصمت(ع) گرايش پيدا كردند و اين گرايش حتى در ميان خانواده خلفا و درباريان نيز رسوخ كرد.
چنانكه گويند: زبيده، همسر رشيد و نوه منصور و بزرگترين زن عباسى، شيعه شد و چون هارون الرشيد از آن آگاهى يافت، سوگند خورد كه طلاقش دهد.
روايت شده است كه وقتى جسد مطهر امام كاظم(ع) را به جمع پاسبانان حكومت آوردند و با سخنان زشت خبر مرگ آن بزرگوار را اعلام كردند، سليمان، پسر منصور دوانيقى، فرزندان و غلامانش را فرمان داد جلوى اين كار را بگيرند.
او، خود، با پاى برهنه در پى جنازه حركت كرد و قضيه را كتبا به اطلاع هارون الرشيد رساند.
هارون در پاسخ گفت: اى عمو، صله رحم كردى، خداوند به تو پاداش نيك دهد؛ به خدا سوگند، سندى بن شاهك اين كار را به دستور ما انجام نداده است.
همه اين كارها به خاطر هراس از شورش علويان سامان يافت.
چه اينكه سليمان بن ابى جعفر نيز از برگزيدگان دولت عباسى بود.
مؤيد اين سخن اظهارات هارون در پاسخ به يحيى بن خالد برمكى است.
يحيى نخست در باره امام كاظم(ع) سعايت كرد و مقدمات شهادت آن حضرت را فراهم آورد؛ آنگاه در باره امام رضا(ع) به هارون گفت: پس از موسى بن جعفر پسرش جاى او نشسته، ادعاى امامت مى كند.
هارون، از عواقب قتل موسى بن جعفر(ع) بيم داشت، به يحيى گفت: آنچه با پدرش كرديم كافى نيست؟ مى خواهى يكباره شمشير بردارم و همه علويان را بكشم؟ امام رضا(ع) با استفاده از فرصت بدست آمده، آشكارا اظهار امامت كرده؛ در حالى كه مى دانيم امام صادق(ع)، پنج نفر را وصى خود خواند تا وصى برگزيده از گزند دشمنان در امان ماند.
بدين ترتيب بايد گفت كه عباسيان طى 15 سال آغازين امامت امام رضا(ع) يا در هراس از علويان به سر مى بردند و يا به منازعات داخلى بين دو برادر، امين و مامون، مشغول بودند.
سرانجام، پنج روز پيش از پايان محرم سال 198 ق، امين از خلافت خلع و به قتل رسيد.
در اين دوره حكومتهاى مستقلى چون «ادارسه » و «اغالبه » پاى گرفتند و قيام ابوالسرايا روى داد.
در اين قيام بيش از بيست هزار نفر شركت داشتند و شهرهاى زيادى به تصرف قيام كنندگان در آمد.
در سال 199 هجرى، ابوالسرايا به دست نظاميان مامون كشته شد.
نام برخى از واليان شهرهاى تصرف شده چنين بود:
والى كوفه؛ اسماعيل بن على بن اسماعيل بن امام جفعرصادق(ع)
والى يمن؛ ابراهيم بن موسى بن جعفر(ع)
والى اهواز؛ زيد بن موسى بن جعفر(ع) (زيدالنار)
والى بصره؛ عباس بن محمد بن عيسى بن محمد بن على بن عبدالله بن جعفر بن ابيطالب
والى مكه؛ حسن بن حسن افطس
والى واسط؛ جعفر بن محمد بن زيد بن على
ولايتعهدى امام رضا(ع)
تزلزل شخصيت مامون و قيامها و حكومتهاى مستقلى كه در اندك مدتى جان گرفته بود، او را بر آن داشت تا به همان سياست پيشين عباسيان، كه با شعارهايى به نفع علويان حكومت عباسى را از آن خود ساختند، تمسك جويد و رژيم عباسى را با تدبيرى زيركانه از سقوط حتمى نجات بخشد.
بيشتر حكومتهاى به استقلال رسيده و عموم قيام كنندگان و رهبران آنها از خاندان پيامبر بودند.
چنانكه در قيام ابوالسرايا دو تن از برادران امام رضا(ع) ولايت يمن و اهواز را به دست گرفته بودند.
مامون، كه پس از شهادت امام كاظم(ع) از امامت على بن موسى الرضا(ع) آگاهى داشت، وى را وليعهد خود ساخت تا آتش انقلابها و شورشهاى شيعى را فرو نشاند.
احمد شبلى مى گويد: ...چه بسا انگيزه بيعت گرفتن مامون براى ولايتعهدى امام رضا(ع) آن بود كه مى خواست به آمال اهل خراسان پاسخ بدهد؛ زيرا آنان به اولاد على(ع) تمايل بيشترى داشتند.
علامه جعفر مرتضى حسينى مى گويد: در ارزيابى شورشهاى ضد عباسى به اين نكته پى مى بريم كه از سوى علويان خطرى جدى آنان را تهديد مى كرد؛ زيرا اين شورشها در مناطق بسيار حساسى برمى خاست و رهبريشان نيز در دست افرادى بود كه از استدلال قوى و شايستگى غير قابل انكارى برخوردار بودند و بدان لحاظ هرگز با عباسيان قابل مقايسه نبودند.
اينكه مردم رهبران اين شورشها را تاييد مى كردند و دعوتشان را به سرعت پاسخ مى گفتند، خود دليلى بود بر ميزان درك طبقات مختلف ملت از خلافت عباسيان و نيز شدت خشمشان كه بر اثر استبداد، ظلم و رفتارشان با مردم و بويژه با علويان برانگيخته شده بود.
در اين ميان، مامون بيش از هر كس ديگرى مى دانست كه اگر امام رضا(ع) بخواهد از آن فرصت استفاده كند و به تحكيم موقعيت و نفوذ خويش بر ضد حكومت جارى بپردازد، چه فاجعه اى در انتظارش است.
با توجه به موقعيت پيش آمده، مامون بايد دست به كارى مى زد تا از ورطه هلاكت رهايى يابد.
فرو نشاندن شورشهاى علويان، مشروعيت بخشيدن به حكومت عباسى، از ميان بردن محبوبيت علويان، جلب اعتماد و مهر اعراب، خشنود ساختن عباسيان، مستمر ساختن تاييد ايرانيان، تقويت حسن اطمينان مردم به خليفه اى كه برادر خود را كشته است و از ميان بردن خطر قيام رضوى بخشى از حقايقى بود كه مامون را در انديشه نيرنگ فرو برد.
او چنان انديشيد كه براى خلافت امام رضا(ع) از مردم بيعت بگيرد، تا امام را خليفه مسلمانان و امير بنى هاشم، اعم از عباسيان و طالبيان، قرار دهد.
حضرت امام رضا(ع) با پيشنهاد مامون مخالفت كرد.
تزلزل شخصيت مامون و قيامها و حكومتهاى مستقلى كه در اندك مدتى جان گرفته بود، او را بر آن داشت تا به همان سياست پيشين عباسيان، كه با شعارهايى به نفع علويان حكومت عباسى را از آن خود ساختند، تمسك جويد و رژيم عباسى را با تدبيرى زيركانه از سقوط حتمى نجات بخشد.
اصرار مامون و خوددارى امام دو ماه به طول انجاميد.
سرانجام خليفه به حضرت رضا(ع) چنين پيام داد: «...تو هميشه به گونه ناخوشايندى با من برخورد مى كنى، در حالى كه تو را از سطوت خود ايمنى بخشيدم.
به خدا سوگند، اگر وليعهدى را پذيرفتى كه هيچ، و گر نه مجبورت خواهم كرد كه آن را بپذيرى، اگر باز همچنان امتناع بورزى، گردنت را خواهم زد».
ناگفته پيداست كه پيشنهاد خلافت هرگز جدى نبود، چگونه ممكن بود مامون، كه براى به دست آوردن خلافت برادرش را از ميان برد و عباسيان را از خود رنجاند، آن را به امام(ع) واگذار كند؟ اين برنامه، مقدمه مساله ولايتعهدى امام رضا(ع) بود؛ مساله اى كه حضرت(ع) دلايل پذيرش آن را چنين بيان كرده است:
1.روزى «ابن عرفه » از امام پرسيد: به چه انگيزه اى وارد ماجراى ولعيهدى شدى؟ امام جواب داد: به همان انگيزه اى كه جدم على(ع) را به ورود در شورا وادار كرد.
2.امام در پاسخ ريان، يكى از يارانش، فرمود: ...خدا مى داند چقدر از اين كار بدم مى آمد.ولى چون مرا مجبور كردند كه ميان كشته شدن يا ولايتعهدى يكى را برگزينم ... در واقع اين ضرورت بود كه مرا به پذيرفتن آن كشانيد و من تحت فشار بودم.
در اين روايت امام پذيرش ولايتعهدى را به پذيرش خزانه دارى از سوى حضرت يوسف مانند مى كند.
مامون در برابر اعتراض عباسيان به مساله ولايتعهدى امام رضا(ع) چنين گفت: «اين مرد كارهاى خود را از ما پنهان كرده، مردم را به امامت خود مى خواند.
ما او را بدين جهت وليعهد قرار داديم كه مردم را به خدمت ما بخواند و به ملك و خلافت ما اعتراف كند.
در ضمن شيفتگانش بدانند كه او چنانكه ادعا مى كند نيست و اين امر (خلافت) شايسته ماست نه او.
همچنين ترسيديم اگر او را به حال خود بگذاريم، در كار ما شكافى به وجود آورد كه نتوانيم آن را پر كنيم و اقدامى عليه ما بكند كه تاب مقاومتش را نداشته باشيم.
اكنون كه اين شيوه را پيش گرفته، در كارش مرتكب خطا شديم، و با بزرگ كردن او خود را در لبه پرتگاه قرار داديم، نبايد در كارش سهل انگارى كنيم.
بدين جهت بايد كم كم از شخصيت و عظمت او بكاهيم؛ بايد او را پيش مردم به صورتى درآوريم كه از نظر آنها شايستگى خلافت نداشته باشد.
سپس در باره او چنان چاره انديشى كنيم كه از خطرات احتمالى اش جلوگيرى كرده باشيم ».
هجرت امام رضا(ع) به ايران
وقتى كار امين پايان يافت و حكومت مامون استقرار پذيرفت.
مامون ضمن نامه هاى متعدد از امام رضا(ع) خواست تا همراه بزرگان علوى به خراسان بيايد و چون با مخالفت امام رو به رو شد، پيكى براى انتقال امام رضا(ع) روانه مدينه كرد.
صدوق از محول سجستانى نقل مى كند: زمانى كه پيكى براى بردن امام رضا(ع) به خراسان وارد مدينه شد، من آنجا بودم.
امام براى خداحافظى از رسول خدا(ص) به حرم آمد.
او را ديدم كه چندين بار از حرم بيرون آمده، دوباره به سوى آرامگاه رسول خدا(ص) بازگشت و با صداى بلند گريست.
من به امام نزديك شده، سلام كردم و علت اين امر را جويا شدم.
امام در جواب فرمود: «من از جوار جدم بيرون مى روم و در غربت از دنيا خواهم رفت...»
حسن بن على وشاء نقل مى كند كه، امام به من فرمود: وقتى خواستند مرا از مدينه بيرون ببرند، اعضاى خانواده ام را جمع كردم و دستور دادم برايم چنان گريه كنند كه صدايشان را بشنوم.
سپس ميان آنها دوازده هزار دينار تقسيم كردم و گفتم: من ديگر به سوى شما باز نخواهم گشت.
مامون دستور داد امام رضا(ع) را از مسير بصره، اهواز و فارس به مرو ببرند.
چون بيم آن داشت اگر امام از راه كوفه، جبل و قم حركت كند، مهرورزى شيعيان شهرهاى فوق، حكومت مامون را به خطر اندازد.
«تاريخ قم »، كه از كهن ترين كتب موجود جهان تشيع است، هجرت امام رضا(ع) را چنين نقل مى كند: «...مامون رضا را از مرو به مدينه در صحبت رجاء بن الضحاك به راه بصره و فارس و اهواز [به طوس آورد]و از براى او در آخر سنه ماتين بيعت به ولايت عهد بستند و امام على بن موسى الرضا عليهما السلام را به طوس زهر داد و روز دوشنبه، شش روز از ماه صفر مانده، سنه ثلاث و ماتين مدفون آمد و عمر او چهل و نه سال و چند ماه بوده است، و مدت ولايت عهد دو سال و چهار ماه و قبر و تربت او به ديهيست از ديههاى طوس كه آنرا سناباد مى خوانند، به نزديك نوقان در سراى حميد بن عبدالحميد الطائى الطوسى در پهلوى رشيد...».
هجرت امام رضا(ع) يك مهاجرت سياسى اجبارى بود كه در سال 200 هجرى به دستور خليفه وقت انجام شد.
مسير هجرت امام از مدينه به مرو چنين است:
1.مدينه
2.مكه (برخى اين شهر را مسير هجرت نمى دانند).
3.نباج
4.بصره
5.اهواز
6.اربق (اربك)
7.ارجان (بهبهان)
8.ابركوه (ابرقوه)
9.ده شير (فراشاه)
10.يزد
11.قدمگاه خرانق (مشهدك)
12.رباط پشت بادام
13.نيشابور
14.قدمگاه نيشابور
15.ده سرخ
16.طوس
17.سرخس
18.مرو
در جريان هجرت حضرت رضا(ع) سه مساله عمده روى داد كه به ترتيب عبارت است از:
بيمارى آن بزرگوار در اهواز، استقبال مردم در نيشابور و بيان حديث سلسلة الذهب و زندانى شدن در سرخس.
با توجه به استقبال بى نظير مردم نيشابور از امام رضا(ع) و بيان حديث سلسلة الذهب از سوى آن حضرت، رژيم عباسى چنان شايع كرد كه امام رضا(ع) ادعاى الوهيت كرده، او را بدين اتهام در سرخس زندانى ساخت.
اينكه امام(ع) چه مدت در زندان بود، معلوم نيست.
ولى اين واقعه نشان مى دهد كه پذيرش ولايتعهدى امرى تحميلى بود.
با ورود امام به مرو، مامون براى انجام يافتن نقشه اش استقبال باشكوهى از وى به عمل آورد و پس از پذيرش ولايتعهدى از سوى امام، به نام آن جناب سكه زد.
افزودن دیدگاه جدید