مادر! تو از تبار فاطمه ای
مادر! خاطره لطیف دستانت، یادگار همیشه جاری در احساس من است و نقش تو درقالب خاطره ام همواره جاودان.
هنوز گوش هام بوی لالایی تو را می دهند و چشم هام هنگام شب، سراغ قصه های تو را می گیرند.
مادر! از همان آغاز که بوسیدمت و از همان آغاز که چشمانت را شناختم، دانستم در پاغ بهشت ایستاده ای که تمامت بوی بهشت میداد.
نگاهت که میکنم، مثل همه این سالها و مثل همه بامدادان عمرم، آرامشی غریب، مرا به تمامی، در خویش می گنجاند.
نگاهم که میکنی، مثل همه این سالها و مثل همه شبهای عمرم، صدای لالایی آشنا، مرا به سرزمین خواب های خوش می فرستد؛ به سرزمین تمام قصّه هایی که تو برایم گفته ای، آن گاه که سرم را به زانو می گرفتی و میگفتی: «بخواب کودکم، که پادشاه پریان، در قصر طلایی اش، به انتظار توست» و باورِ من به تو، مرا هر شب به قصر طلایی پادشاهان می بُرد.
همه رۆیاهای من، پرداخته دست مقدّس تو بود، مادر! و همه آرزوهایم؛ آرزوهایی که بنیان فردای مرا می گذاشتند؛ بنیان همیشه زندگی مرا.
هان مقدّس زیبا! همان گهواره قدیمی که دست تو می جنباندش، سال هاست که تمامِ حسرتِ مرا برانگیخته است.
روزگار، روزگارِ بی رحمی است و امنیّت آغوشِ تو را هرگز در جای دیگری نیافته ام. عشقِ تو، چنان حریمِ آسایشِ آرامی را برای من ساخته بود، که جز در سایه سارِ محبت تو، در هیچ جای دنیا نمی توان یافت.
پس آیا کدام اسطوره عشق میتواند بگوید که از تو عاشق تر است و جز این نیست که اینک جزءِ عظیمِ رسالتِ قلم من، تقدیس توست مادر!
سپاس حقیر و ناتوانِ مرا بپذیر که جز این، کار بزرگتری برای قدردانی نمی توانم.
تنها بدان که شکوهِ تو را دانسته ام، ای ملکه و بزرگ محبّت، ای عشق و ای عصاره هر چه ایثار! بزرگترین فداکاران زمین، تنها قسمتی از وجود تو را آموخته اند، مادر!
تو مادرم؛ ظریف ترین آفریده خدا، زیباترین ارمغان دوست و تجلی واضح و روشن عشقی و احساس، تو خلاصه و چکیده همه بزرگی هایی
مگر جز این است که بزرگترین ها، روزی حقیر و کوچک، در دامنِ تو غنوده اند و از مکتبِ تو آموخته اند، آنچه را که بزرگشان کرده است.
اینک، نام تو را چون مقدّس ترین کلمات، درشت و کشیده می نگارم و چون زیباترین اسامی، در مرکزِ تالارِ دوست داشتنی های زندگی ام حک می کنم.
بهشت، ارزانی تو باد، مادر! آری! آنچه که زیرِ پای تو گسترده شده است، شاید تنها شایسته تو باشد و بس!
صبر از تو شکیبایی می آموزد. و کوه از تو استواری. مثل آذری، گرم و روشن و مثل رود، پاک و آبی از تبار فاطمه ای.
منبع: تبیان
افزودن دیدگاه جدید