بخل
ولایحسبن الذین یبخلون بما آتاهم الله من فضله هو خیراً لهم بل هو شر لهم سیطوقون ما بخلوا به یوم القیامة؛[1]
و کسانی که به آنچه خدا از فضل و کرم خود به آنان داده بخل میورزند این را خیر خویش مپندارند، بلکه شرّشان است و بهزودی در روز قیامت آنچه را بخل کردهاند طوق گردنشان شود.
مفهومشناسی
در لغت خودداری کردن از خرج کردن مال هنگام نیاز داشتن به چیزی، یا دریغ داشتن چیزی از دیگران به دلیل حسادت، تنگچشمی و خسّت را بخل میگویند[2] و در اصصلاح علم اخلاق بخل یعنی خودداری از بذل کردن آنچه که باید بذل کرد.[3] بخل در قرآن مفهوم وسیعتری دارد و به مواردی مانند: ترک کارهای خیر، جهاد و... هم اطلاق میشود.[4]
تفسیر آیه
گروهی از مفسّران گفتهاند: مقصود از جملة «سیطوقون ما بخلوا به یوم القیامة» این است که ثروتهایی که در بخشش و انفاق آن، بخل ورزیدهاند در روز رستاخیز بهسان حلقه بر گردن آنان افکنده خواهد شد.
از امام باقر(ع) نقل کردهاند که آیة شریفه، هشدار به کسانی است که از زکات و پرداخت حقوق مالی سرباز میزنند.
از پیامبر گرامی(ص) نیز روایت کردهاند که فرمود: هیچیک از شما مردم از پرداخت زکات سرباز نمیزند جز اینکه خداوند در روز قیامت ماری بر گردن او خواهد افکند و آنگاه به تلاوت این آیه پرداختند.
گروهی معتقدند که پروردگار در روز قیامت آنان را وامیدارد تا ثروتی را که در آن بخل ورزیدند بیاورند و عدّهای هم میگویند: آیه، هشدار به کسانی است که مثل زراندوزان هستند و خداوند روز قیامت طلا و نقرههای گنجینه شدة آنان را داغ میکند و بر پشت، پهلو و پیشانی آنها میزند.[5] اینها برخی از نظریّات دربارة آیه بود که از مفسّران نقل شد.[6]
پیامهای آیه
1. مالی که در راه خدا صرف نشود شرّ است (بل هو شر لهم).
2. مال بخل ورزیده شده در قیامت به صورت طوقی از آتش بر گردن بخیل است.
3. همه چیز از آن اوست ما با دست خالی آمدهایم و با دست خالی میرویم، پس بخل چرا؟
4. اسیر مال شدن در دنیا، موجب اسارت در آخرت است.[7]
بخل از پیآمدها و نتایج دنیادوستی است و از صفات پلید و زشت و اخلاق رذیله به شمار میرود. از این رو، اخبار بسیاری در مذمّت آن رسیده است.
آیات و عناوین مرتبط
آثار بخل
انکار پاداش: (لیل، 8 ـ 9)؛ ترک جهاد: (احزاب، 18 ـ 19)؛ تهدید: (ماعون، 4 و 7)؛ سختی: (لیل، 8 و 10)؛ سرزنش: (اسراء، 29)؛ شر: (آلعمران، 180)؛ کفران نعمت: (نساء، 37)؛ کینه: (محمّد، 37 ـ 38)؛ محرومیّت از محبّت خدا: (نساء، 36 ـ 37).[8]
عوامل بخل
بیتوجّهی به مالکیّت خدا: (آلعمران، 180)؛ بینیازی طلبی: (لیل، 8)؛ ترس از تهیدستی: (اسراء، 100)؛ تکبّر: (نساء، 36 ـ 37)؛ جهل: (آلعمران، 180).[9]
راههای اجتناب از بخل
توجّه به علم خدا: (نساء، 37 و 39 ـ 40)؛ توجّه به غنای خدا: (محمّد، 38)؛ توجّه به مالکیّت خدا: (آلعمران، 180)؛ توجّه به مشیّت خدا: (اسراء، 29 ـ 30)؛ درک خیر و شر: (آلعمران، 180).[10]
کیفر بخل: عذاب: (توبه، 67 ـ 68)؛ طوق آتشین در گردن: (آلعمران، 180)؛ سقوط: (لیل، 8 و 11).[11]
بخل از منظر روایات
بخل از پیآمدها و نتایج دنیادوستی است و از صفات پلید و زشت و اخلاق رذیله به شمار میرود. از این رو، اخبار بسیاری در مذمّت آن رسیده است. پیامبر اکرم(ص) توصیه فرمود:
إیّاکم والشُحّ فإنّه أهلک من کان قبلکم حملهم علی أن سفکوا دماءهم واستحلّوا محارمهم؛[12]
از بخل بپرهیزید که پیشینیان شما را هلاک کرد و آنها را به خونریزی و حلال شمردن حرامها واداشت.
و نیز فرمود:
لایدخل الجنةَ بخیلٌ؛[13]
بخیل وارد بهشت نمیشود.
و فرمود:
البخیل بعید من الله بعید من الناس بعید من الجنة قریب من النار وجاهل سخی أحبّ إلی الله من عابد بخیل و أدوی الداء البخل؛[14]
بخیل از خدا، مردم و بهشت دور و به آتش نزدیک است و نزد خدا جاهل سخی از عابد بخیل محبوبتر است و بدترین بیماریها بخل است.
مردی از اصحاب رسول خدا(ص) در جهاد کشته شد، زنی بر او گریست و گفت: واشهیداه! پیامبر(ص) فرمود: «چه میدانی که او شهید است، شاید بیهودهگو بوده یا نسبت به آنچه از زندگی او کم نمیشده بخل میورزیده است». در کلام دیگر حضرت رسول(ص) فرمود:
الموبقات ثلاثٌ شح مطاع وهوی متّبع واعجاب المرء بنفسه؛[15]
سه چیز هلاک کننده است؛ بخلی که اطاعت شود؛ هوای نفسی که پیروی شود و عُجب آدمی به خود.
آثار بخل از دیدگاه روایات
1. دشنام آوری
امام علی(ع) فرمود: «بالبخل تکثر المسبّة»؛[16] بخل ورزیدن، مایة دشنام بسیار میشود.
2. ننگ بودن
امام علی(ع) فرمود: «البخل عارٌ»؛[17] بخل ننگ و عار است.
3. آبروبری
امام رضا(ع) فرمود: «البخل یمزّق العِرض»؛[18] بخل آبرو را بر باد میدهد.
4. خواری
امام علی(ع) فرمود: «من بخل بماله ذلّ من بخل بدینه جَلّ»؛[19] هرکه در مال خود بخل ورزد، خوار شود و هرکه در دین خود بخل ورزد، سربلند گردد.
5. دور شدن از پیامبر
پیامبر اکرم(ص) فرمود: «أبعدکم بی شبهاً البخیل البرزی الفاحش»؛[20] بیگانهترین شما از من آدم بخیل بدزبان زشتکردار است.
6. محرومیت از دوستی
امام علی(ع) فرمود: «لیس لبخیل حبیب»؛[21] بخیل هیچ دوستی ندارد.
7. آتش
پیامبر اکرم(ص) فرمود: «تکلم النار یوم القیامة ثلاثة... تقول للغنی یا من وهبه الله دنیا کثیرة واسعة فیضاً وسأله الفقیر الیسیر قرضاً فأبی إلّا بخلا فتزدرده»؛[22] در روز رستاخیز آتش با سه نفر سخن میگوید:... و به ثروتمند میگوید: ای کسی که خداوند دنیایی فراوان، فراخ و سرشار به تو داد! و فقیر، از تو اندکی قرض خواست و تو ندادی و بخل ورزیدی! پس (آتش) او را میبلعد.
گسترة بخل
1. بخیل کسی است که مالی را به ناروا به دست آورد و آن را بیجا خرج کند.[23]
2. بخیل کسی است که از پرداخت زکات واجب مال خود سرباز میزند و از بخشش به قوم و خویشان خود دریغ میورزد.[24]
3. بخیل کسی است که از سلام کردن بخل میورزد.[25]
امام علی(ع) فرمود: «من بخل بماله ذلّ من بخل بدینه جَلّ»؛[19] هرکه در مال خود بخل ورزد، خوار شود و هرکه در دین خود بخل ورزد، سربلند گردد.
حکایت
1. سوزن عاریهای
نقل شده که محمّد بن یحیی بن خالد بن برمک بخیل بود و سخت بخل میورزید؛ از یکی از خویشاوندانش دربارة او پرسیده شد ـ خویشاوند با او انس داشت ـ و کسی به او گفت: سفرة محمّد بن یحیی را برایم توصیف کن. گفت: سفرهاش یک وجب در یک وجب است و کاسههای او از دانة خشخاش کندهکاری شده است. گفت: چه کسی بر سر آن سفره حاضر میشود؟ گفت: کرام کاتبین (فرشتگانی گرامی که مینویسند). پرسید: آیا کسی با او غذا میخورد؟ گفت: آری، مگسها. پس گفت: بدا بر تو، آن سفره ویژة تو باشد در حالی که جامهات پاره است. گفت: به خدا سوگند، من یک سوزن ندارم که آن را بدوزم. گفت: از محمّد بن یحیی عاریه میگرفتی؟ گفت: اگر محمّد خانهای پر از سوزن میداشت که از بغداد تا نوبه امتداد میداشت، آنگاه جبرئیل و میکائیل میآمدند و یعقوب(ع) به همراهشان بود و ضمانت او میکردند و از او میخواستند که به آن دو فرشته سوزنی عاریه بدهد تا با آن پیراهن یوسف را که از پشت پاره شده بدوزند عاریه نمیداد.[26]
2. فقط کلّه پاچه
گویند: مروان بن ابیحفصه بخیل بود و از روی بخل گوشت نمیخورد تا سخت به گوشت اشتها پیدا میکرد؛ و هرگاه مایل به گوشت خوردن میشد، غلام خود را میفرستاد و غلام برایش کلّهای میخرید و آن را میخورد. به او گفتند: میبینیم که زمستان و تابستان جز کلّه چیزی نمیخوری، به چه دلیل آن را برگزیدهای؟ گفت: کلّه خیلی خوب است، قیمتش را میدانم و از خیانت کردن غلام در امانم و نمیتواند مرا مغبون کند و گوشتی نیست که غلام بپزد و بتواند از آن بخورد و اگر به چشم یا گوش یا صورت آن دست بزند از آن آگاه میشوم و با خوردن کلّه گوشتهای رنگارنگی میخورم، چشم آن رنگی و گوش آن رنگی و میان سر و گردنش رنگی و مغز آن رنگی و زبان آن رنگی است و خودم از عهدة خرج پختن آن برمیآیم. بنابراین، برای من در خوردن کلّه منافع و بهرههایی نهفته است.[27]
3. بخیل راستگو
اعمش همسایهای داشت که همواره او را به منزل خود دعوت میکرد و میگفت: بیا تکّهای نان با نمک بخور و اعمش خودداری میکرد. روزی او را به خانه فراخواند و چون گرسنه بود موافقت کرد. پس وارد منزلش شد. صاحبخانه تکة نان و نمکی نزد او آورد. پس گدایی آمد و صاحبخانه به او گفت: خدا به تو خیر دهد، دوباره تکرار کرد و صاحبخانه گفت: خدا به تو خیر دهد. چون بار سوم تکرار کرد، به او گفت: برو وگرنه با عصا به خدمتت میرسم، اعمش گدا را صدا زد و گفت: وای بر تو! برو به خدا سوگند، راستگوتر از صاحب این خانه ندیدهام (با عصا به سراغت میآید) مدّتی است که مرا به نمک و نان دعوت کرده و به خدا چیزی بر آنها نیفزوده است.[28]
شعر
احوال گنج قارون کایّام داد بر باد
بر غنچه بازگویید تا زر نگه ندارد
حافظ[29]
* * *
بخل عیبی است که صد فضل بپوشاند وجُود
کیمیایی است که صد عیب هنر گرداند[30]
* * *
اگر از فرق تا قدم هنری
چون بخیلی زخاک رَه بَتَری[31]
* * *
بخیل توانگر به دینار و سیم
طلسمی است بالای گنجی مقیم
به سنگ اجل ناگهش بشکنند
به آسودگی گنج قسمت کنند
پس از بردن و گرد کردن چو مور
بخور پیش از آن کِت خورد کرم گور
سعدی[32]
---------------------------------------------------------------------
پي نوشت
1. آلعمران، 180.
2. انوری، فرهنگ بزرگ سخن، ج 2، ص 840.
3. نراقی، ترجمة جامع السعادات، ج 2، ص 151.
4. رفسنجانی، فرهنگ قرآن، ج 6، ص 143.
5. توبه، 35.
6. طبرسی، ترجمة مجمع البیان، ج 3 و 4، ص 636.
7. قرائتی، تفسیر نور، ج 2، ص 242.
8. رفسنجانی، فرهنگ قرآن، ج 6، ص 143.
9. همان، ص 149.
10. همان، ص 145.
11. همان، ص 150.
12. نراقی، ترجمة جامع السعادات، ج 2، ص 152.
13. همان، ص 153.
14. همان.
15. همان.
16. ری شهری، ترجمة میزان الحکمه، ج 1، ص 442.
17. همان.
18. همان.
19. همان.
20. حرّانی، تحف العقول، ص 44.
21. ری شهری، ترجمة میزان الحکمه، ج 1، ص 444.
22. صدوق، خصال، ص 111.
23. مجلسی، بحارالانوار، ج 73، ص 305.
24. صدوق، معانی الاخبار، ص 245.
25. همان، ص 246.
26. صاحبی، راه روشن، ج 6، ص 112.
27. همان.
28. همان، ص 113.
29. حیدری ابهری، نان و نمک، ص 62 ـ 63.
30. همان.
31. همان.
32. همان.
افزودن دیدگاه جدید