عفت
«عفت» نقطه مقابل «شكم پرستى و شهوت پرستى» است كه از مهمترين فضايل انسانى محسوب مى شود.
«عفت» به گفته راغب اصفهانى در كتاب «المفردات»، به معنى پديد آمدن حالتى در نفس است كه آدمى را از غلبه شهوت باز مى دارد و «عفيف» به كسى گفته مى شود كه داراى اين وصف و حالت باشد.
صاحب «مقاييس اللغة» مى نويسد: «عفت در اصل به دو معنى آمده است: نخست، خوددارى از انجام كارهاى زشت و ديگر، كم بودن چيزى. لذا عرب به باقى مانده شير در پستان مادر «عفه» (بر وزن مدت) مى گويد». ولى از كلام راغب اصفهانى درمفردات، استفاده مى شود كه هر دو معنى به يك چيز باز مى گردد. (زيرا افراد عفيف به چيز كم قانع هستند).
مؤلف التحقيق مى نويسد: «اين ماده در اصل، به معنى حفظ نفس از تمايلات و شهوات نفسانى است، همان گونه كه تقوا به معنى حفظ نفس از انجام گناهان مى باشد، بنابراين عفت يك صفت دورنى است،در حالى كه تقوا ناظر به اعمال خارجى است».
علماى اخلاق نيز در تعريف «عفت»، آن را صفتى حد وسط در ميان شهوت پرستى و خمودى دانسته اند.
آنچه بيان شد، تفسير «عفت» به مفهوم عام كلمه بود، زيرا بعضى براى معرفى «عفت» از نقطه مقابل آن، يعنى، پرده درى نيز استفاده كرده اند. به همين علت در بسيارى از موارد، واژه «عفت» را در مورد پرهيزكارى در خصوص مسايل جنسى استعمال كرده اند.
به هر حال از آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى استفاده مى شود كه «عفت»- به هردو معنى- از بزرگترين فضايل انسانى است و هيچ كس در سير الى الله، بدون داشتن «عفت» به جايى نمى رسد. در زندگى دنيا نيز آبرو و حيثيت و شخصيت انسان در گرو عفت است.
با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و آيات ذيل را بررسى مى كنيم:
1- للفقراء الذين احصروا فى سبيل الله لا يستطيعون ضربا فى الارض يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفف تعرفهم بسيماهم لا يسئلون الناس الحافا و ما تنفقوا من خيرفان الله به عليم (سوره بقره،آيه 273).
2- و راودته التى هو فى بيتها عن نفسه و غلقت الابواب و قالت هيت لك قال معاذ الله انه ربى احسن مثواى انه لا يفلح الظالمون (سوره يوسف،آيه 23).
3- و لقد همت به و هم بها لو لا ان رءا برهان ربه كذلك لنصرف عنه السوء والفحشاء انه من عبادنا المخلصين(سوره يوسف، آيه 24).
4- قالت فذالكن الذى لمتننى فيه و لقد راودته عن نفسه فاستعصم و لئن لم يفعل ماء امره ليسجنن و ليكونا من الصاغرين - قال رب السجن احب الى مما يدعوننى اليه والا تصرف عنى كيدهن اصب اليهن و اكن من الجاهلين- فاستجاب له ربه فصرف عنه كيدهن انه هو السميع العليم (سوره يوسف، آيه 32-34).
5- و الذين هم لفروجهم حافظون*الا على ازواجهم او ما ملكت ايمانهم فانهم غيرملومين - فمن ابتغى ورآء ذلك فاولئك هم العادون (سوره مؤمنون، آيه 5-7).
6-.. و الحافظين فروجهم و الحافظات ...(سوره احزاب،آيه 35).
ترجمه
1- (انفاق شما مخصوصا بايد)براى نيازمندانى باشد كه در راه خدا،در تنگنا قرار گرفته اند، (و توجه به آيين خدا، آنها را از وطن هاى خويش آواره ساخته و شركت در ميدان جهاد به آنهااجازه نمى دهد تا براى تامين هزينه زندگى،دست به كسب و تجارت بزنند)، نمى توانند مسافرتى كنند (و سرمايه اى به دست آورند) و از شدت خويشتن دارى، افراد ناآگاه آنها رابى نياز مى پندارند، اما آنها را از چهره هايشان مى شناسى و هرگز با اصرار چيزى از مردم نمى خواهند (اين است مشخصات آنها!) و هر چيز خوبى در راه خدا انفاق كنيد، خداوند از آن آگاه است.
علماى اخلاق در تعريف «عفت»، آن را صفتى حد وسط در ميان شهوت پرستى و خمودى دانسته اند.
2- و آن زن كه يوسف در خانه او بود،از او تمناى كامجويى كرد، درها را بست و گفت: «بيا(به سوى آنچه براى تو مهياست)». (يوسف)گفت: «پناه مى برم به خدا!او [ عزيز مصر ] صاحب نعمت من است،مقام مرا گرامى داشته (آيا ممكن است به او ظلم و خيانت كنم؟!)
مسلما ظالمان رستگار نمى شوند!»
3- آن زن قصد او كرد و او نيز - اگر برهان پروردگار را نمى ديد- قصد وى مى نمود!اين چنين كرديم تا بدى و فحشاء را از او دور سازيم، زيرا او از بندگان مخلص ما بود.
4- (همسر عزيز مصر)گفت: «اين همان كسى است كه به خاطر(عشق) او مرا سرزنش كرديد!(آرى!) من او را به خويشتن دعوت كردم و او خوددارى كرد و اگر آنچه را دستورمى دهم،انجام ندهد،به زندان خواهد افتاد و مسلما خوار و ذليل خواهد شد!»
(يوسف) گفت: «پروردگارا!زندان، نزد من محبوبتر است از آنچه اينها مرا به سوى آن مى خوانند! و اگر مكر و نيرنگ آنها را از من باز نگردانى، به سوى آنان متمايل خواهم شد و ازجاهلان خواهم بود!»
پروردگارش دعاى او را اجابت كرد و مكر آنان را از او گردانيد، زيرا او شنوا و داناست.
5- و آنها كه دامان خود را(از آلوده شدن به بى عفتى) حفظ مى كنند.
تنها آميزش جنسى با همسران و كنيزانشان دارند كه در بهره گيرى از آنان ملامت نمى شوند و كسانى كه غير از اين راه را طلب كنند، تجاوز گرند!
6- مردان پاكدامن و زنان پاكدامن.
تفسير
بهترين انفاق
در آيه نخست، درباره بهترين مورد انفاق، مى فرمايد: انفاق شما (مخصوصا) بايد براى نيازمندانى باشد كه در راه خدا محصور شده(و از خانه و كاشانه خود آواره گشته اند و شركت در ميدان جهاد به آنها اجازه نمى دهد براى تامين زندگى خود تلاش كنند) و نمى توانند سفرى كنند (و سرمايه اى به دست آورند)، «للفقراء الذين احصروافى سبيل الله لا يستطيعون ضربا فى الارض...» [2]
سپس به ويژگى مهم ديگرى از آنها اشاره مى كند: «از شدت خويشتن دارى و عفاف، افراد بى اطلاع، آنها را غنى مى پندارند، در حالى كه آنها را از چهره هايشان مى شناسى، ...يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفف تعرفهم بسيماهم... » [3]
آرى!آنها رنجهاى درونى خود را كاملا حفظ مى كنند و زبان به شكوه نمى گشايند و در عين نيازمندى شديد، همچون بى نيازان گام بر مى دارند، ولى براى آگاهان رنگ رخساره آنها از سر درونشان خبر مى دهد.
باز به بيان ويژگى ديگرى پرداخته،مى افزايد: «هرگز با اصرار چيزى را از مردم نمى خواهند، ...لا يسئلون الناس الحافا...>» [4]
در پايان آيه مى فرمايد: «و هر چيزى خوبى در راه خدا انفاق كنيد، خداوند به آن آگاه است، ...و ما تنفقوا من خير فان الله به عليم». [5]>
بديهى است كه «عفت» در اين آيه به معنى خويشتن دارى در مسايل مالى است، نه امور جنسى. جمعى از مفسران، شان نزول آن را «اصحاب صفه» دانسته اند. آنها يك گروه چهار صد نفرى از مسلمانان مكه و اطراف مدينه بودند كه نه خانه اى در مدينه داشتند و نه خويشاوندانى كه به منزل آنها بروند و نه كسب و كار، ولى در عين حال، در نهايت تعفف در محلى كه به صورت سكوى بزرگ [6] در كنار مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله بود، زندگى مى كردند. آنها مجاهدانى بودند كه به فرمان رسول الله صلى الله عليه و اله به ميدان هاى جنگ حركت مى كردند و در عين گرسنگى و نيازمندى شديد، عزت نفس و خويشتن دارى وعفت خويش را حفظ مى كردند.
به هر حال، قرآن مجيد اين گروه از عفيفان را در آيه فوق با تعبيرات مختلف ستوده است و آنها را به عنوان الگو براى ساير مسلمانان معرفى نموده است.
«عفت» و پاكدامنى يوسف ع
در آيه دوم و سوم،سخن از «عفت» و پاكدامنى يوسف عليه السلام است كه در سخت ترين شرايطى كه تمام اسباب گناه در آن آماده بود،خود را حفظ كرد. به خداوند خويش پناهنده شد و از كوره يك امتحان بزرگ الهى، آبرومندانه بيرون آمد.
طبق بيان قرآن كريم: «آن زن كه يوسف عليه السلام در خانه او بود،از وى تمناى كامجويى كرد وتمام درها را بست و گفت: بشتاب به سوى آنچه كه براى تو مهياست.
يوسف عليه السلام گفت:به خدا پناه مى برم،او (عزيز مصر )صاحب نعمت من است، مقام مرا گرامى داشته (آيا ممكن است به او ظلم و خيانت كنم؟)، به يقين ظالمان (و خائنان) رستگارنمى شوند، و روادته التى هو فى بيتها عن نفسه و غلقت الابواب و قالت هيت لك، قال معاذ الله انه ربى احسن مثواى انه لا يفلح الظالمون». [7]
چهره زيبا و ملكوتى حضرت يوسف عليه السلام، نه تنها عزيز مصر را مجذوب كرده بود، بلكه همسر عزيز مصر نيز به او علاقه مند شده بود. اين عشق و علاقه همسر عزيز مصر،پنجه در اعماق جانش داشت كه با گذشت زمان داغتر و سوزانتر مى شد،اما حضرت يوسف عليه السلام عفيف و پاكدامن و پرهيزكار، قلبش تنها در گرو عشق به خدا بود.
همسر فريباى جوان و زيباى عزيز مصر، از تمام وسايل و روشها، براى رسيدن به مقصد خود استفاده كرد، وسايلى كه تنها بخشى از آنها براى تحريك يك جوان مجرد هم سن و سال حضرت يوسف عليه السلام كافى بود، ولى حضرت يوسف عليه السلام در برابر امواج شديد شهوت ايستادگى نمود و خود را به كشتى لطف پروردگار سپرد كه اگر نمى سپرد، غرق شده بود، همان گونه كه آيه بعد مى فرمايد: «آن زن قصد كامجويى را از او (حضرت يوسف عليه السلام) كرد و او نيز-اگر برهان پروردگار را نمى ديد - قصد وى مى نمود،اين چنين كرديم.
(و يوسف را در برابر اين طوفان شديد تنها نگذاشتيم) تا بدى و فحشاء را از او دور سازيم، زيرااو از بندگان مخلص ما بود، و لقد همت به و هم بها لو لا ان رءا برهان ربه كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصين». [8]
«من عبادنا» (از بندگان ما) و «مخلصين» (خالص شدگان)، تعبيرات بسيار پرمعنايى است كه در اين آيه به عنوان نشان افتخار بر سينه حضرت يوسف عليه السلام نصب شده است.
گر چه حضرت يوسف عليه السلام با وجود عفت و پاكدامنى از سوى همسر عزيز مصر متهم به خيانتى شد كه ممكن بود به قيمت جان او تمام شود، ولى خداوندى كه وعده حمايت از مؤمنان پاكدامن را داده است توسط گواهى كودك شيرخوارى كه در گهواره بود، به صورت معجزه آسايى، او را نجات داد.
آنچه بعضى از افراد نادان و بى خبر، در شرح اين آيات نوشته اند كه منظور از «هم بها» اين است كه حضرت يوسف عليه السلام نيز آماده كامجويى از زليخا شد، نه با مقام عصمت انبياء سازگار است و نه با لحن آيات فوق، بلكه قرآن مى گويد: «برهان پروردگاربه يارى حضرت يوسف عليه السلام آمد كه اگر نيامده بود،آماده مى شد، ولى چون به سراغش امد، قصد گناه نكرد».
فخر رازى در تفسير اين آيه، تعبير جالبى دارد. او مى نويسد: «همه، حتى شيطان شهادت به پاكى حضرت يوسف عليه السلام دادند، زيرا شيطان در همان زمانى كه رانده درگاه خداشد،گفت: من براى گمراه ساختن همه فرزندان آدم تلاش مى كنم، جز بندگان مخلص تو، قال فبعزتك لاغوينهم اجمعين*الا عبادك منهم المخلصين». [9]
سپس فخر رازى مى افزايد: «اگر گويندگان اين سخنان بى اساس و خرافى، تابع خداوند هستند، خداوند شهادت به پاكى حضرت يوسف عليه السلام داد و اگر پيرو شيطانند، شيطان نيز شهادت به پاكى او داده است. [10]
شرح زندگى پرماجراى حضرت يوسف ع
در چهارمين آيه كه ادامه شرح زندگى پرماجراى حضرت يوسف عليه السلام و بيان مقام والاى عفت و پارسايى اوست، ضمن اشاره به آزمون ديگرى كه مانند طوفانى سخت دربرابر او پديدار شده بود، مى فرمايد: «هنگامى كه آوازه عشق سوزان عزيز مصر به غلام كنعانيش حضرت يوسف عليه السلام، در شهر پيچيد و زنان مصر، زبان به ملامت و سرزنش اوگشودند، او براى اثبات بى گناهى خود، مجلس ميهمانى عظيمى ترتيب داد و از زنان سرشناس مصر دعوت كرد و در يك لحظه حساس، حضرت يوسف عليه السلام را وادار كرد كه وارد آن مجلس شود.
هنگامى كه آنها چشمشان به جمال دل آراى حضرت يوسف عليه السلام افتاد، زمام اختيار را ازدست دادند و با كاردهايى كه براى خوردن ميوه در دست داشتند، بى اختيار دستهايشان رابريدند و همگى گفتند:اين جوان، يك انسان نيست كه يك فرشته زيبا و عجيب است!»
در آن هنگام كه همسر عزيز مصر خودش را پيروز مى ديد، رو به آنها كرد و گفت:
«اين همان كسى است كه مرا به خاطر(عشق) به او سرزنش كرديد. (آرى!) من او را به خويشتن دعوت كردم و او خوددارى كرد.اگر آنچه را كه من دستور مى دهم، انجام ندهد، به زندان خواهد افتاد و به يقين خوار و ذليل خواهد شد، قالت فذالكن الذى لمتننى فيه و لقدراودته عن نفسه فاستعصم و لئن لم يفعل ما آمره ليسجنن و ليكونا من الصاغرين». [11]
اين دومين امتحان سخت و سنگين حضرت يوسف عليه السلام بود.او بر سر دو راهى قرار داشت، يكى، تسليم شدن در برابر درخواست همسر عزيز مصر و به كام دل رسيدن و از هر گونه ناز و نعمت و محبت برخوردار شدن و ديگرى مقاومت كردن و به زندان افتادن و اعمال سخت آن را تحمل نمودن.
او بدون لحظه اى ترديد،راه خود را انتخاب كرد و به درگاه خداوند متعال رو آوردو گفت: «پروردگار!زندان (با آن همه مشكلات و رنجهايش) نزد من، محبوبتر است از آنچه اينها مرا به آن مى خوانند. اگر مكر و نيرنگ آنها را از من باز نگردانى، قلب من متمايل به آنها خواهد شد و از جاهلان خواهم بود، قال رب السجن احب الى مما يدعوننى اليه و الاتصرف عنى كيدهن اصب اليهن و اكن من الجاهلين». [12]
از تعبيرات آيه روشن مى شود كه زنان آن مجلس نيز با همسر عزيز مصر هم صدا شدند و حضرت يوسف عليه السلام را به تسليم در برابر آن زن دعوت مى كردند و هر كدام به نوعى او را به اجابت دعوت همسر عزيز مصر فرا مى خواندند. يكى مى گفت:اى جوان! مگر جمال دل آرا و خيره كننده همسر عزيز مصر را نمى بينى؟ مگر از عشق و زيبايى اولذت نمى برى؟!
گر چه حضرت يوسف عليه السلام با وجود عفت و پاكدامنى از سوى همسر عزيز مصر متهم به خيانتى شد كه ممكن بود به قيمت جان او تمام شود، ولى خداوندى كه وعده حمايت از مؤمنان پاكدامن را داده است توسط گواهى كودك شيرخوارى كه در گهواره بود، به صورت معجزه آسايى، او را نجات داد.
ديگرى مى گفت: اگر زيبايى خيره كننده او در قلب تو اثر نمى گذارد،ولى فراموش مكن كه او همسر عزيز مصر است، اگر قلب او را به دست آورى، هر چه از مال و مقام بخواهى، در اختيار تو قرار خواهد داد.
سومى به او هشدار مى داد كه اگر جمال و زيبايى و يا مال و مقام او براى تو اهميت وارزش ندارد، ولى بدان كه اگر آن زن، خشمگين شود، به يك موجود خطرناك انتقامجو تبديل خواهد شد، آنگاه تو را در قعر زندان خواهد انداخت و تو در آنجا براى هميشه فراموش خواهى شد.
چون آخرين راه، همان زندان وحشتناك بود، حضرت يوسف عليه السلام به درگاه خداوند عرضه داشت: «من براى اطاعت فرمان تو و حفظ پاكى و تقوا و پارسايى و عفت خويش، حاضرم روانه زندان وحشتناك گردم، اما آلوده خواست شوم آنها نشوم.
اين تهديد جدى بود و عملى هم شد. حضرت يوسف عليه السلام به زندان افتاد، ولى روح بلندش از محيط ننگين و آلوده كاخ عزيز مصر رهايى يافت. در ادامه همين آيات آمده است كه خداوند، اين زندان وحشتناك را نردبان ترقى حضرت يوسف عليه السلام قرار داد.
سرانجام به خواست خداوند، او بر تخت قدرت عزيز مصر تكيه زد و با حفظ آبرو وتقوا، به همه چيز رسيد، در حالى كه همه آلودگان رسوا شده و كنار رفتند. اين پاداشى بود كه خداوند در دنيا به اين سلاله نيكان و پاكان عنايت كرد.
قرآن كريم در ادامه مى فرمايد: «پروردگار او، دعاى خالصانه اش را اجابت كرد و مكر ونقشه هاى شوم آنها را از او برگردانيد، زيرا او شنوا و داناست، فاستجاب له ربه فصرف عنه كيدهن انه هو السميع العليم». [13]
عفت، صفت بارز يك مؤمن
در پنجمين آيه مورد بحث، سخن از صفات برجسته مؤمنان است. قرآن در عبارت هاى كوتاه و بسيار پرمعنى، ضمن بيان بخش مهمى از صفات مؤمنان، پاكدامنى وعفت را يكى از خصلت هاى برجسته آنها دانسته و مى گويد: «آنها كسانى هستند كه دامان خود را (از آلودگى به بى عفتى) حفظ مى كنند و تنها آميزش جنسى با همسران و كنيزانشان دارند كه در بهره گيرى از آنان، ملامت نمى شوند و كسانى كه غير از اين راهى را طلب كنند، تجاوزگرند، و الذين هم لفروجهم حافظون-الا على ازواجهم او ما ملكت ايمانهم فانهم غير ملومين-فمن ابتغى وراء ذلك فاولئك هم العادون». [14]
جالب اين كه، قرآن در بيان صفات برجسته مؤمنان، عفت را بعد از نماز و زكات وپرهيز از لغو مطرح كرده و حتى آن را بر مساله امانت و پايبندى به عهد و پيمان نيز مقدم داشته است.
عفت، كليد نجات
در آخرين آيه مورد بحث، قرآن بيان مى كند كه خداوند، ده گروه از مردان و زنان برجسته را مورد مغفرت و اجر عظيم قرار مى دهد كه نهمين آنها مردان و زنانى است كه دامان خود را از آلودگى به بى عفتى، نگه داشته و پاكدامن و عفيف اند.
در بيان اوصاف دهمين گروه، اشاره مى كند كه آنها بسيار ياد خدا مى كنند و بعيد نيست كه بيان اين مطلب، دليل رابطه نزديكى ميان عفت و ياد خدا بودن، باشد كه نتيجه همه اينها، آمرزش الهى و اجر عظيمى است كه عظمتش را تنها خودش مى داند.
در جاى ديگر اشاره شده است كه روزه نيز يكى از راه هاى مهار طغيان «شهوت جنسى» است، بنابراين ميان عفت و روزه، رابطه مستقيم وجود دارد.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله مى فرمايد:«يا معشر الشباب ان استطاع منكم الباءة فليتزوج فانه اغض للبصر و احصن للفرج و من لم يستطع فعليه بالصوم. [15] اى گروه جوانان! كسى از شما كه توانايى بر ازدواج داشته باشد، ازدواج كند، زيرا ازدواج سبب مى شود كه از نواميس مردم چشم فرو بندد و دامان خويش را از آلودگى به بى عفتى حفظ كند و كسى كه توانايى بر ازدواج ندارد، روزه بگيرد».
عفت در روايات اسلامى
در منابع حديثى، اهميت فوق العاده اى به «عفت» داده شده است كه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم:
1- امام امير المؤمنين عليه السلام، عفت را برترين عبادت شمرده است:«افضل العبادةالعفاف.» [16] تعبير به عفت در اين جا، ممكن است به معنى وسيع آن استعمال شده و ياممكن است در مقابل شكم پرستى و شهوت جنسى به كار رفته باشد. 2- امام باقر عليه السلام مى فرمايند: «ما عبد الله بشى ء افضل من عفة بطن و فرج، هيچ عبادتى در پيشگاه خداوند، برتر از عفت در برابر شكم و مسايل جنسى نيست». [17]
3- در روايت ديگرى از آن حضرت- كه تفسيرى بر روايت سابق است- آمده است كه مردى خدمت امام عليه السلام عرض كرد: اعمال و طاعات من ضعيف و روزه ام كم است، ولى اميدوارم كه هرگز مال حرامى نخورده ام.امام عليه السلام در پاسخ فرمود: «اى الاجتهادافضل من عفة بطن و فرج،كدام تلاش در راه اطاعت خدا، برتر از عفت در مقابل شكم ومسايل جنسى است». [18]
4- امام على بن ابيطالب عليه السلام در اين رابطه مى فرمايند: «اذا اراد الله بعبد خيرا اعف بطنه و فرجه، هنگامى كه خداوند خير و خوبى براى بنده اش بخواهد، به او توفيق مى دهد كه در برابر شكم و شهوت پرستى عفت پيدا كند». [19]
5- در حديث ديگرى كه مفضل از امام صادق عليه السلام، در توصيف شيعيان واقعى نقل شده، آن حضرت چنين مى فرمايند: «انما شيعة جعفر من عف بطنه و فرجه و اشتد جهاده و عمله لخالقه و رجاء ثوابه و خاف عقابه فاذا رايت اولئك فاولئك شيعة جعفر، پيروان حقيقى جعفر بن محمد، كسانى هستند كه در برابر شكم پرستى و بى بند و بارى جنسى، عفت و (در راه بندگى خدا) تلاش و كوشش فراوان دارند، به ثواب او اميدوارند و از عقاب او بيمناك.
(به همين دليل، پيوسته، در راه حق حركت مى كنند. هرگاه كسى را با اين صفات ببينى،آنهاپيروان و شيعيان جعفربن محمد عليه السلام مى باشند». [20]
6- امير مؤمنان على عليه السلام مى فرمايند: «قدر الرجل على قدر همته، و صدقه على قدرمروته، و شجاعته على قدر انفته و عفته على قدر غيرته، ارزش هر كس به اندازه همت او و صداقت هر كس به اندازه شخصيت او و شجاعت هر كس به اندازه زهد و بى اعتنايى او به ارزشهاى مادى و عفت هر كس به اندازه غيرت اوست». [21]
پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله مى فرمايد:«يا معشر الشباب ان استطاع منكم الباءة فليتزوج فانه اغض للبصر و احصن للفرج و من لم يستطع فعليه بالصوم؛ اى گروه جوانان! كسى از شما كه توانايى بر ازدواج داشته باشد، ازدواج كند، زيرا ازدواج سبب مى شود كه از نواميس مردم چشم فرو بندد و دامان خويش را از آلودگى به بى عفتى حفظ كند و كسى كه توانايى بر ازدواج ندارد، روزه بگيرد».
بديهى است،افراد غيرتمند راضى نمى شوند كه كسى نگاه آلوده به نواميس آنها كند، به همين دليل، نسبت به نواميس ديگران نيز حساسند و متعرض آنها نمى شوند.
7- اين بحث را با حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله پايان مى دهيم، آن حضرت صلى الله عليه و اله در اين روايت ضمن بيان اين كه: «سه چيز است كه بر امتم از آن سه بيمناكم» سومين آنها را«شهوة البطن و الفرج، شكم پرستى و شهوت پرستى جنسى». [22] مى دانند.
نتيجه
آنچه از آيات و روايات فوق حاصل مى شود، اين است كه: اسلام اهتمام فوق العاده به مساله پرهيزكارى در برابر شهوت شكم و بى بند و بارى جنسى دارد تا جايى كه آن رانشانه شخصيت، غيرت، ايمان و پيروى از مكتب اهلبيت عليهم السلام معرفى مى كند. تاريخ نيز سرچشمه بسيارى از گرفتارى هاى انسان را از همين دو امر (شهوت شكم وشهوت جنسى) مى داند، زيرا شهوت شكم، به انسان اجازه تفكر مشروع را نمى دهد تابه وسيله آن، حقوق انسان ها را رعايت كند و در مسير عدالت گام بردارد. به همين علت،انسان را به ارتكاب انواع گناهان وا مى دارد.
علاوه بر اينها، شهوت شكم، سرچشمه بسيارى از بيمارى هاى جسمانى و اخلاقى است تا آنجا كه گاهى چنان خطرناك مى شود كه انسان را به پرستش و اطاعت خويش در همه زمينه ها وادار مى سازد.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله نيز، در اين رابطه، درباره مردم آخر الزمان فرموده است «ياتى على الناس زمان بطونهم الهتهم و نسائهم قبلتهم و دنانيرهم دينهم، و شرفهم متاعهم، لا يبغى من الايمان الا اسمه و لا من الاسلام الا رسمه و لا من القرآن الا درسه، مساجدهم معمورة من البناء و قلوبهم خراب على الهدى، زمانى بر مردم فرا مى رسد كه شكم هاى آنهابت هاى آنهاست و زن هاى آنها قبله آنهاست و دينارهايشان دينشان و شرفشان متاعشان است،در آن زمان از ايمان جز نامى و از اسلام جز رسمى و از قرآن، جز درسى باقى نمى ماند، مساجدشان از نظر ساختمان آباد و دل هايشان از نظر هدايت خراب است...»
در ذيل اين حديث آمده است: «خداوند در چنان شرايطى، آنان را به چهار بلا مبتلا مى كند، جور سلطان و قحطى زمان و ظلم واليان و حاكمان. [23]
فرق ميان ظلم و جور(كه در بسيارى از روايات در برابر هم قرار گرفته اند) ممكن است از اين جهت باشد كه واژه جور، در اصل به معنى انحراف از مسير حق است،بنابراين جور سلطان به انحرافات صاحبان سلطه و فرمانروايان اطلاق مى شود، در حالى كه ظلم به معنى بى عدالتى است.
در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است: «اياك و ادمان الشبع فانه يهيج الاسقام و يثير العلل،از پرخورى بپرهيز كه انواع بيمارى ها را تحريك كرده،و سرچشمه مرض هاست.». [24]
پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله نيز فرموده است: «هر كس از شر شكم و زبان و آلت جنسى خود در امان بماند،از همه بدى ها محفوظ مانده است». [25]
راه هاى پيشگيرى از بى عفتى
براى كنترل شهوات- مخصوصا شهوت جنسى و شهوت شكم-راه هاى بسيارى وجود دارد كه بخشى جنبه كلى و عمومى دارد، يعنى، در تمام مفاسد اخلاقى سارى و جارى است، مانند: پاك بودن محيط، نقش معاشران و دوستان،تربيت خانوادگى، علم و آگاهى به پيامدهاى رذايل اخلاقى، مسايل فرهنگى و مانند آن.
اين بحث را به صورت گسترده و كامل در جلد اول تحت عنوان آمادگى هاى لازم براى پرورش فضايل اخلاقى مطرح كرديم.
بخش ديگر، جنبه خصوصى دارد، يعنى، مربوط به «عفت» در مسايل جنسى و سايرخواست هاى نفسانى است كه امور زير را مى توان به عنوان عمده ترين راه كنترل در اين خصوص ذكر كرد:
1- حجاب و ترك خودآرايى در انظار عموم بى شك، يكى از امورى كه به شهوت جنسى دامن مى زند، «برهنگى و خودآرايى زنان و مردان» براى يكديگر است كه تاثير آن، به خصوص در ميان جوانان مجرد، قابل انكار نيست، به گونه اى كه مى توان گفت: آلودگى به بى عفتى رابطه مستقيمى با بى حجابى، برهنگى و خودآرايى در انظار عموم دارد، حتى طبق بعضى از آمارهاى مستند، هر قدراين مساله تشديد شود، به همان نسبت آلودگى به بى عفتى بيشتر مى شود، مثلا،درتابستان كه به خاطر گرمى هوا،برهنگى زنان بيشتر مى شود، به همان نسبت مزاحمت هاى جنسى افزايش مى يابد و به عكس، در زمستان كه زنان، پوشش بيشتر دارند، اين گونه مزاحمت ها كمتر مى شود.
به همين دليل، دستور حجاب يكى از مؤكدترين دستورهاى اسلام است. قرآن مجيددر آيات متعددى از جمله:آيات 31 و 60 سوره نور و آيات 33 و 53 و 59 احزاب، بر مساله حجاب تاكيد كرده است كه گاهى زنان با ايمان را مخاطب قرار مى دهد و گاهى همسران پيامبر صلى الله عليه و اله را و گاهى نيز با استثنا كردن زنان پير و از كار افتاده، تكليف بقيه را روشن مى سازد، به اين ترتيب با عبارات مختلف،اهميت اين وظيفه اسلامى رابازگو مى كند.
بديهى است كه برداشتن حجاب، مقدمه برهنگى، آزادى جنسى و بى بند و بارى است كه مشكلات و مفاسد ناشى از آن،در عصر و زمان ما بر كسى پوشيده نيست.
بى حجابى سبب مى شود كه گروهى از زنان، در يك مسابقه بى پايان، در نشان دادن اندام خود و تحريك مردان هوسباز شركت كنند. اين امر در عصر و زمان ما كه به خاطر گرفتارى هاى تحصيلى و اقتصادى سن ازدواج بالا رفته و قشر عظيمى از جامعه راجوانان مجرد تشكيل مى دهد، آثار بسيار زيانبارى دارد.
بى حجابى، علاوه بر اين كه از نظر اخلاقى سبب نا امنى خانواده ها و بروز جنايات مى شود، ضمنا سبب ايجاد هيجان هاى مستمر عصبى و حتى بيمارى هاى روانى نيز مى گردد كه ثمره آن سستى پيوند خانواده ها و كاهش ارزش شخصيت زن در جامعه است.
2- عدم اختلاط زن و مرد بى شك در جامعه مخصوصا در جامعه فعلى نمى توان زندگى زن و مرد نامحرم را به طور كامل از هم جدا كرد،ولى در مواردى كه ضرورتى نداشته باشد، چنان كه ازاختلاط پرهيز شود، به يقين، اصول عفت و پارسايى، بهتر حفظ خواهد شد، دليل آن هم مفاسد بسيار وحشتناك و شرم آورى است كه از اختلاط پسران و دختران دركشورهاى غربى ديده مى شود.
3- مطبوعات و رسانه هاى تصويرى مطبوعات و رسانه هاى تصويرى نقش بسيار مؤثرى در تحريك مسايل جنسى، مخصوصا در ميان قشر جوان دارد. افراد سودجو و گروه هايى كه از اين راه به درآمدهاى هنگفت نامشروعى مى رسند،دست به انتشار مفتضح ترين فيلم ها، عكس ها، رمان ها و داستان هاى عشقى كثيف مى زنند و در شرايطى كه امواج رسانه ها به آسانى ازيك گوشه جهان به گوشه ديگر منتقل مى شود، كنترل آنها كار آسانى نيست، ولى به هرحال اگر اين امر به طور كامل،امكان پذير نباشد، به طور ناقص امكان پذير است كه غفلت از آن،موجب گرفتارى هاى فراوان اخلاقى و اجتماعى است.
با نهايت تاسف،گروهى از نويسندگان و ارباب علم و دانش نيز در اين مساله به موضع انفعالى روى آورده اند و به خاطر اين كه شرايط زمان،اجازه مخالفت با اين اموررا نمى دهد و يا مخالفت با آنها، ما را از نسل جوان جدا مى سازد، يا در اذهان مردم متمدن، به عقب افتادگى متهم مى شويم، به همين دليل،دست روى دست گذاشته ومايوسانه به امواج خطرناكى كه جوامع اسلامى را در برگرفته، نگاه مى كنند.
----------------------------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت
[1]. اخلاق در قرآن جلد دوم صفحه 307.
[2]. بقره/ 273.
[3]. همان.
[4]. همان.
[5]. همان.
[6]. عرب به سكوى بزرگ كنار مسجد «صفه» مى گويد كه علت نام گذارى اين عده به اصحاب صفه نيزهمين است.
[7]. يوسف/ 23.
[8]. يوسف/ 24.
[9]. ص/ 82 و83.
[10]. تفسير كبير فخر رازى، ج 18، ص 117.
[11]. يوسف/ 32.
[12]. يوسف/ 33.
[13].
[14]. مؤمنون/ 5 تا7.
[15]. تفسير مراغى، ج 22، ص 10.
[16]. اصول كافى،ج 2، ص 79.
[17]. همان.
[18]. همان.
[19]. غرر الحكم،شماره 4114.
[20]. وسايل الشيعه، ج 11، ص 199
[21]. نهج البلاغه،كلمات قصار،كلمه 47.
[22]. اصول كافى،ج 2، ص 79.
[23]. بحار الانوار،ج 22، ص 453.
[24]. شرح غرر الحكم،حديث 2681، جمله 1، ص 300.
[25]. معراج السعادة، ص 310
افزودن دیدگاه جدید