اشعار مناسبتی-شهادت امام سجاد(ع)
سوز مناجات(نوحه)
جعفر رسول زاده
چشمه ی خون دل بود اشک روانت
داغ چهل ساله ی غم همدم جانت
عالم فدای ناله هایت ... آن روضه ها و گریه هایت
یا سیّدی امام سجّاد
داغ چهل محرّم، به سینه ی تو
به کربلا رسیده، مدینه ی تو
خاطره های جانگدازت ... با دل خسته سوز و سازت
یا سیّدی امام سجّاد
عبادت و دعایت زینت طاعات
نافله ی غم تو سوزِ مناجات
تو کوثر امّن یجیبی ... وارث مظلوم و غریبی
یا سیّدی امام سجّاد
ویران شده دل از مزار خاکی تو
جانم فدای اشک چشم و پاکی تو
من از بقیعت گر چه دورم ... همیشه یاد آن قبورم
یا سیّدی امام سجّاد
قیام آرا(نوحه)
سید رضا مؤید
کاروان خون را بهترین سفیرم
بر جهان امیرم، گر چنین اسیرم
از صحنه ی خون و راز ... شد امامتم آغاز
زین العابدینم
افتخار دینم، یادگار عشقم
وارث مدینه، فاتح دمشقم
شاهدم شهیدان را ... دیده جبس و ویران را
زین العابدینم
دومین علی و چهارمین امامم
با اشک و دعایم، حافظ قیامم
عصر روز عاشورا ... من شدم قیام آرا
زین العابدینم
بوده ام کفیلِ یک قافله ی دل
کرده ام به سختی من طِیّ منازل
دست و پای در زنجیر ... با شماتت و تحقیر
زین العابدینم
یک چمن گل درد، حاصل دل من
سرهای بریده، در مقابل من
چون نظر کنم بالا ... افتد به سر بابا
زین العابدینم
یادت مانده
یوسف رحیمی
با تو هر لحظهی من بوی خدا می گیرد
عطر اخلاص و مناجات و دعا می گیرد
بچشان بر دل ما طعم عبودیّت را
سجده هامان به نگاه تو بها می گیرد
تو ولی نعمت ما و همه عبدت هستیم
رحمت واسعه ات دست مرا می گیرد
تا بقیعت دل شیدای مرا راهی کن
عشق از گوشهی چشمان تو پا می گیرد
آن قَدَر بنده نوازی که دل چون من هم
عاقبت تذکرهی کرب و بلا می گیرد
بانی روضهی اربابی و باران باران
چشمم از محضر تو اذن بکا می گیرد
از تو بر گردن اسلام چه دِیْنی مانده
با فداکاری تو شور حسینی مانده
رهبر جان به کف اهل ولایی آقا
مظهر بی بدل صبر و رضایی آقا
به تو و عزّت و ایثار و شکوهت سوگند
علم افراشتهی خون خدایی آقا
بیرق نهضت ارباب به روی دوشت
وارث سرخی خون شهدایی آقا
خطبهی حیدری ات کاخ ستم را لرزاند
دشمن تو نَبَرد راه به جایی آقا
کربلا را که تو به کوفه و شام آوردی
همه دیدند که مصباح هُدایی آقا
مصحف چشم تو از عشق حکایت دارد
راوی غیرت و ایمان و وفایی آقا
دیدهی غرق به خون تو گواهی داده
تو عزادار چهل سال منایی آقا
اشک هم از غم چشمان تو خون میگرید
زائر جان به لب کرب و بلایی آقا
چشم های تو از آن ظهر قیامت می خواند
دم به دم در همه جا داشت مصیبت می خواند
غربت و بی کسی قافله یادت مانده
شام اندوه و شب هلهله یادت مانده
خار غم، چشم تو را باز نشانده در خون
پای زخمی و پر از آبله یادت مانده
در خرابه تو هم از پای نشستی آخر
قامت خم شدهی نافله یادت مانده
زخم بی مرهم چل روز اسارت آقا
سال ها سلسله در سلسله یادت مانده
سالیانی ست که این داغ شهیدت کرده
تلخی طعنهی صد حرمله یادت مانده
قاتلت درد و غم و بی کسی عاشوراست
سالیانی ست دل زخمی ات ارباً ارباست
با تو هر لحظهی من بوی خدا می گیرد
عطر اخلاص و مناجات و دعا می گیرد
بچشان بر دل ما طعم عبودیّت را
سجده هامان به نگاه تو بها می گیرد
تو ولی نعمت ما و همه عبدت هستیم
رحمت واسعه ات دست مرا می گیرد
تا بقیعت دل شیدای مرا راهی کن
عشق از گوشهی چشمان تو پا می گیرد
آن قَدَر بنده نوازی که دل چون من هم
عاقبت تذکرهی کرب و بلا می گیرد
بانی روضهی اربابی و باران باران
چشمم از محضر تو اذن بکا می گیرد
از تو بر گردن اسلام چه دِیْنی مانده
با فداکاری تو شور حسینی مانده
رهبر جان به کف اهل ولایی آقا
مظهر بی بدل صبر و رضایی آقا
به تو و عزّت و ایثار و شکوهت سوگند
علم افراشتهی خون خدایی آقا
بیرق نهضت ارباب به روی دوشت
وارث سرخی خون شهدایی آقا
خطبهی حیدری ات کاخ ستم را لرزاند
دشمن تو نَبَرد راه به جایی آقا
کربلا را که تو به کوفه و شام آوردی
همه دیدند که مصباح هُدایی آقا
مصحف چشم تو از عشق حکایت دارد
راوی غیرت و ایمان و وفایی آقا
دیدهی غرق به خون تو گواهی داده
تو عزادار چهل سال منایی آقا
اشک هم از غم چشمان تو خون میگرید
زائر جان به لب کرب و بلایی آقا
چشم های تو از آن ظهر قیامت می خواند
دم به دم در همه جا داشت مصیبت می خواند
غربت و بی کسی قافله یادت مانده
شام اندوه و شب هلهله یادت مانده
خار غم، چشم تو را باز نشانده در خون
پای زخمی و پر از آبله یادت مانده
در خرابه تو هم از پای نشستی آخر
قامت خم شدهی نافله یادت مانده
زخم بی مرهم چل روز اسارت آقا
سال ها سلسله در سلسله یادت مانده
سالیانی ست که این داغ شهیدت کرده
تلخی طعنهی صد حرمله یادت مانده
قاتلت درد و غم و بی کسی عاشوراست
سالیانی ست دل زخمی ات ارباً ارباست
جلوه زین العباد
محمدحسین انصاری نژاد
بر نيزه ماه و دست گل افشان باد بود
وقت طلوع، زمزمه اش ان يكاد بود
آنجا ميان دشنه ي ابن زيادها
بر نيزه ها فرود كبوتر زياد بود
"بر نيزه ها طلوع سر سر بدارها"
صحرا شگفت در تب صبح معاد بود
يارب سحر چه ولوله اي در ميان باغ
در سوگ كشتگان شقايق نژاد بود؟!
چاووش صبح محشر و يك قوم در خروش
يك پرده از تجلّي زين العباد بود
در هر بهار چشم به شطّ فرات داشت
در باغ لاله، راوي فصل جهاد بود
اين خطبه ها صحيفه ي سرخ قيام اوست
بر شاميان ادامه ي ماه تمام اوست
مي خوانم از حوالي شب كوچه هاي شام
چون ابر شرحه شرحه غزل هاي ناتمام
بانگ دراي قافله اي را شنيده ام
بين فرود سنگ و هياهوي خاص و عام
او كيست در ميانه ي زنجير در خروش؟!
چون ذوالفقار حيدري آشفته در نيام
تا خطبه خواند شهر سراسر بلند شد
در حيرت از تجلي سرهاي تشنه كام
بر مركبي بدون عماري ست ماه من
در خود شكسته مي شنوم خطبه را مدام
بين درنگ قافله شرح قيام را
مي خوانم از صحيفه ي سجّادي امام
سر داد تا خروش انابن القتيل را
خاموش كرد همهمه و قال و قيل را
يا ايهاالخطيب! پس از اين خموش باش
بر خطبه ها ي معجزه يك باره گوش باش
ياايهاالخطيب! فرود آ از آن بلند
كمتر عبيد ملعبه اي دين فروش باش
اينجا منم خزائن عرشي ست در كفم
دور از خزانه ي زر و آن ناز و نوش باش
از سنگ فرش كاخ رها شو درآ به عرش
يعني مريد سيّدي آيينه پوش باش
دارالخلافه دستخوش برق آه ماست
صبح قيامت ست پس از اين به هوش باش
خورشيد در ميانه ی زنجير، خطبه خوان
اي شام بي ستاره سراپا خروش باش
از كربلا ادامه ي توفان مي آورد
فوج پرندگان پريشان مي آورد
در چشم او درخت، كتابي ست شعله ور
او را به باغ لاله خطابي ست شعله ور
دلواپس اسارت گل هاي هاشمي ست
هر گل از آن بهار، گلابي ست شعله ور
در مجلس يزيد، نگاهش به نيزه ها
بر خيزران و شطّ شرابي ست شعله ور
يك كهكشان ستاره ي سرخ ست پيش رو
از چشمشان فرود شهابي ست شعله ور
با خيزران به گونه ي قرآن كه مي زند
هر آيه اش نزول عذابي ست شعله ور
اي كشتگان تشنه، شهيدان كيستيد؟
باز از گلوي عشق جوابي ست شعله ور
ماه مرا تو هر شبه بر بام ديده اي
در موج خيز ظلمت ايّام ديده ای
در پرده ي حجازي اذانش شنيده اي
او را ميان جذبه ي احرام ديده اي
او را چه ناشناس، شبانگاه تا سحر
آهسته بين كوچه ي ايتام ديده اي
مي پرسم از مدينه تو هر شب امام را
در كوچه هاي گمشده گمنام ديده اي
او را به چشم خصم جفا پيشه ي عجب
آيينه ي مجسّم اسلام ديده اي
بنويس شرح مصحف سجّاد را كه تو
او را شهيد عشق، سرانجام ديده اي
بگذار تا حديث فرزدق بياورم
از آن شراب، مستي مطلق بياورم
ذي الحجه بود همهمه در مسجد الحرام
لبيك حاجيان و هياهوي و ازدحام
روزي رسيد كوكبه اي شوم در حرم
آمد ميان تلبيه ها ناگهان هشام
يك دم صدا زدند هلا كوچه وا كنيد
امّا تكان نخورد كس آنجا به احترام
در گير و دار همهمه ها ناگهان رسيد
از راه مثل ماه شب چارده امام
صف ها ز هم شكافته شد پيش پاي او
مي رفت جانب حجر آن گاه گام گام
پرسيد از هشام كسي اين شكوه كيست؟
اين ست اصل كوكبه ي شاهي اين مقام
فرياد زد فرزدق و كم كم قصيده شد
خلعت براي آخرتش آفريده شد
از من بپرس كيست كه معشوق عالم ست
شعر من از صحيفه ي اين باغ شبنم ست
او كيست ابن مروه و بطحاست، ابن نور
از اوست اگر كه ركن و مقام ست و زمزم ست
اين سنگريزه ها به شهادت سخن كنند
در دست او كه معجزه هايش دمادم ست
دار الشفاست چشمش و هنگامه مي كند
دستش براي هر دل مجروح مرهم ست
دارد به روي دست سفرنامه ي قيام
او وارث حسين ذبيح محرّم ست
اين شعر خسته از نفس افتاد نيمه شب
در غربت صحيفه ي سجّاد نيمه شب
عابد افتاده پا
محمود ژولیده
مظلومم و به داغ و بلا مبتلا منم
عمری سفیر واقعه ی كربلا منم
یك عمر گریه كرده ام از غربت حسین
بنیان گذارِ نهضتِ اهل بُكا منم
دارم بِه دوش خود عَلَمِ انقلابِ اشك
از كربلا پیمبرِ اشك و دعا منم
من پاره ی تنِ بدنی پاره پاره ام
نور نگاه خامس آل كسا منم
جای كفن برای تن بی سر حسین
آن كس كه خواست بهر پدر بوریا منم
از مقتل امام، عبورم، كه داد خصم
در قتلگاه، عابد افتاده پا منم
با كعب نی تمام تنم را كبود كرد
با ریسمان و سلسله ها آشنا منم
من دیده ام هجوم حرامی به خیمه را
دل خون ترین امامِ پس از نینوا منم
ذبح عظیم را همه دیدم به چشم خویش
یعنی شهید و شاهد خون خدا منم
آن كس كه برق نیزه و شمشیر كوفه را
دیده كنار قتلگه هل اتا منم
پیراهن از تن پدرم برده اند هیچ
ناظر به درد غارت آل عبا منم
سوز تَبَم ز شعله ی آتش زیادتر
معصوم سینه سوخته ی خیمه ها منم
معجر برای دختر زهرا نمانده بود
آن كس كه داشت خون دل از این جفا منم
بر خواهران خویش جسارت كه دیده است؟
آن كه به سینه حبس كند غصّه را منم
هجده سر بریده كه دیده به نیزه ها؟
مردی كه بود شاهد این ماجرا منم
با ریسمان كشید چهل منزلم عدو
ناقه سوار كوفه و شام بلا منم
وقتی سر شكسته ی من سوخت از شرر
خورشیدِ بِینِ شعله شده بر ملا منم
زنجیر، استخوان مرا هم شكسته بود
ماه هلال مانده ی بی آشنا منم
آن كس كه در حفاظتِ ناموس كبریا
با سهل گفت: زود كنارم بیا منم
ای كاش مادرم به جهانم نزاده بود
مضطرترین امام پس از كربلا منم
با این همه به یاریِ زینب تمام راه
آن كه نمود معجزه با خطبه ها منم
تكثیر كرده ام به جهان اشك و آه را
یعنی امیر قافله ی نینوا منم
مسموم و تشنه لب شدم آخر شهید عشق
آری امام كشته ی زهر جفا منم
گریه
علی اکبر لطیفیان
درد بسیار، مداوا گریه
ارث جامانده ی زهرا گریه
روزها ناله و شب ها گریه
آب می خورد، ولی با گریه
گریه بر آب وضویش می ریخت
خون دل بر سر و رویش می ریخت
گریه بر شاه شهیدان خوب ست
گریه بر کشته ی عریان خوب ست
گریه بر دامن طفلان خوب ست
گریه بر آن لب و دندان خوب ست
خواسته هر سحرش گریه کند
در فراق پدرش گریه کند
گریه بر ناله ی آن مادرها
گریه بر گریه ی آن دخترها
گریه بر غارت انگشترها
گریه بر وا شدن معجرها
رنگ مهتاب، زمینش می زد
دیدن آب، زمینش می زد
گریه بر ناقه نشسته سخت ست
گریه با پیکر خسته سخت ست
گریه با بال شکسته سخت ست
گریه با گردن بسته سخت ست
گریه خوب ست که هر شب باشد
گریه بر چادر زینب باشد
آن که را هست پیاده نکُشید
تشنه را بر لب باده نکُشید
طفل را این همه ساده نکُشید
ذبح را آب نداده نکُشید
هیچ کس آب به گودال نبُرد
پدرم ذبح شد و آب نخورد
آمد و دید تنی افتاده
کشته ی بی کفنی افتاده
شه بی پیرهنی افتاده
پاره پاره بدنی افتاده
همه پروانه و شمعش کردند
بوریا آمد و جمعش کردند
آمد و دید کنارش پر نیست
بدن افتاده ولیکن، سر نیست
چند انگشت، وَ انگشتر نیست
این حسین ست ولی دیگر نیست
بس که با نیزه قلیلش کردند
ذبح کردند قتیلش کردند
فلق
افشین علاء
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بی رمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاری
«قل اعوذ برب الفلق» بود
گفتی: آیا کسی یار من نیست؟
قفل، بر دست و دندان من بود
لحظهای تب امانم نمیداد
بی تو آن خیمه زندان من بود
کاش میشد که من هم بیایم
در سپاهت علمدار باشم
کاش تقدیرم از من نمیخواست
تا که در خیمه بیمار باشم
ماندم و در غروبی نفسگیر
روی آن نیزه دیدم سرت را
ماندم و از زمین جمع کردم
پارههای تن اکبرت را
ماندم و تا ابد داد از کف
طاقت و تاب بعد از ابالفضل
ماندم و ماند کابوس یک عمر
خوردن آب بعد از ابوالفضل
ماندم و بغض سنگین زینب
تا ابد حلقه زد بر گلویم
ماندم و دیدم افتاده در خاک
قاسم آن یادگار عمویم
گفتم ای کاش کابوس باشد
گفتم این صحنه شاید خیالی است
یادم از طفل شش ماهه آمد
یادم آمد که گهواره خالی است
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بی رمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاری
«قل اعوذ بربالفلق» بود
سینه های شعله ور
مرتضی حیدری آل کثیر
شب بود و روحم در سکوتی نوحه گر شد
فرمانروای سینه های شعله ور شد
چشمم که می بایست، شب را در نوردد
درخیمه با طفلان گریان همسفر شد
گفتید: من بیمار بودم آه اما
هر عضو من بر چشم شیطان حمله ور شد
من راز نامحدود بودم گرچه ذکرم
درخطبه و شب نامه هاتان مختصر شد
من بال هایی دارم از پروازمانده
خاموشی ای در سینه از اعجاز مانده
زنجیرمی بستید دنیا را به دستم
نشنیده بردم نبض دریا را به دستم
غم! کور شد، دستش گرفتم راه بردم
غمگین ترش، تا قتلگاه ماه بردم
می رفتم اشکم را در اندوهی بکارم
حک شد درون جهل مردم یادگارم
شب را گرفتم در صدای خود فشردم
هفتاد دم در جلجتای سجده مُردم
فرصت ندادم آتش از دستش بروید
با سایه ها راحت دروغش را بگوید
شش فراز
یوسف رحیمی
فراز اول: جذبه هاي عرفاني
آسمان را به خاک ميآري
با همان جذبه هاي عرفاني
ولي از ياد مي بري خود را
دم به دم در شکوه رباني
با خودت يک سحر ببر ما را
تا تجلي روشن ذاتت
دلمان را تو آسماني کن
با پر و بالي از مناجاتت
تربت کربلاست تسبيحت
همدم ندبه هات سجاده
بيقرار است گريه هايت را
که بيفتد به پات سجاده
غربتت را کسي نمي فهمد
چشم هايت چقدر پُر ابر است
آيه آيه صحيفه ات ماتم
جبرئيل نگاه تو صبر است
فراز دوم : صحيفه باران
تا ابد کوچه کوچهي يثرب
خاطرات تو را به دل دارد
و در آغوش بي پناهي ها
چشم هاي بقيع مي بارد
شده اين خاک گريه پوش آقا
مثل چشمت صحيفهي باران
صبح تا شب شکسته مي گويي
السلام عليک يا عطشان
گريه در گريه ، گريه در گريه
گريه در گريه ، گريه در گريه
چشمه چشمه ، فرات خون چشمت
صبح و مغرب ، شب و سحر گريه
به تماشا نشسته چشمان ِ
آسمان، غربتِ سجودت را
بعد زينب کسي نمي فهمد
راز غمنالهي کبودت را
غم به قلبت دخيل مي بندد
چشم هاي تو با خوشي قهر است
تشنگي بر لبان تو جاري
آب ديگر براي تو زهر است
در نگاهت هنوز شعله ور است
کربلا کربلا پريشاني
لحظه لحظه به هر مناسبتي
مي نشيني و روضه ميخواني
فراز سوم: غروب زينب
کربلا در نگات جاري بود
روضه ميخواند چشم تو سيسال
دل تو هروله کنان ، يک عمر
علقمه ، خيمه گاه ، تل ، گودال
بين امواج شعله ها در باد
گيسوي خيمه ها مشوش بود
با تب قلب پرپرت مي سوخت
خيمه اي که اسير آتش بود
پردهي خيمه ها که بالا رفت
کربلا در برابرت ميسوخت
ناگهان روي نيزه ها ديدي
سر خورشيد پرپرت ميسوخت
دشت را در خباثت و پستي
عرصه گاه مسابقه کردند
آب که هيچ، روز عاشورا
از شرف هم مضايقه کردند
هر که از راه ميرسيد آن دم
بي محابا به فکر غارت بود
گوش با گوشواره رفت از دست
تازه اين اول اسارت بود
يادگاري مادرت زهراست
کهنه پيراهني که غارت شد
زينت شانهي پيمبر بود
آيه آيه تني که غارت شد
در دل قتلگاه ميديدي
لحظه لحظه غروب زينب را
چه به روز دل تو آوردند؟
« وَ أنَا بْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْراً »
فراز چهارم: خورشيد و بوريا
روز سوم حوالي گودال
باز خود را هلاک ميکردي
داغ هاي تو تازه تر ميشد
هر تني را که خاک ميکردي
روضه ها را دوباره ميديدي
يک به يک در مقابلت آقا
شمر را روي سينه حس کردي
حرمله بود قاتلت آقا
در کنار تن علي اکبر
تن تو باز ارباً اربا شد
آه در بين مدفني کوچک
پيکر سرو علقمه جا شد
دل تو غرق درد و غم مي شد
هر طرف که به جستجو مي رفت
نيزه ها را که در ميآوردي
نيزه اي در دلت فرو ميرفت
دل تنگت جلو جلو ميرفت
با سري که به عشق پيوسته
مي نهادي گلوي پرپر را
به روي خاک قبر آهسته
هفت بند دلت به ناله نشست
در مصيبات نينوايي که...
سر خورشيد روي ني مي سوخت
تن خورشيد و بوريايي که...
فراز پنجم: ناقه هاي بي محمل
جز تو و عمهي پريشانت
کوفه و شام را که ميفهمد
طعنه هاي کبودِ سلسله و
سنگ و دشنام را که ميفهد
دست بسته به سوي شهر بلا
خاندان رسول را بردند
به روي ناقه هاي بي محمل
دختران بتول را بردند
يادگار کبود سلسله ها
به روي مصحف تنت مانده
مرهمي از شرار خاکستر
به روي زخم گردنت مانده
سنگ هاي بدون پروايي
محو لب هاي پاک قاري بود
از لب آيه آيهي قرآن
روي ني خون تازه جاري بود
با شکوه نجيب قافله ات
کينه هاي بني اميه چه کرد
در خرابه شکسته اي آخر
با دلت ماتم رقيه چه کرد
بي کسي هاي عمه ات زينب
غصه هاي رباب پيرت کرد
داغ زخم زبان و هلهله ها
بزم شوم شراب پيرت کرد
خيزران بوسه بر لب قرآن
آه نيلوفري به جا مانده
هستيات در تنور غربت سوخت
از تو خاکستري به جا مانده
فراز ششم: سيل اشک
کربلا را به کوفه آوردي
با شکوه پيمبرانهي خود
لرزه انداختي به جان ستم
با بيانات حيدرانهي خود
چه حقير است در برابر تو
قد علم کردن سياهي ها
تو ولي از تبار خورشيدي
شام را در مي آوري از پا
با دعاهاي روشنت آخر
شهر پُر از کميل خواهد شد
کاخ ظلمت به باد خواهد رفت
اشک هاي تو سيل خواهد شد
از همه سو براي خون خواهي
در خروشند باز بيرق ها
راوي زخم هاي پنهان
دل مجروح تو فرزدق ها
مرد سجّاده
علی اکبر لطیفیان
كوچه های مدینه و بوی
زخم های تنی كه می آید
چشم های سپید یعقوب و
بوی پیراهنی كه می آید
مرد سجّاده ای كه درك نكرد
هیچ كس آیه ی مقامش را
در هیاهوی شهر كوفه نداد
هیچ كس پاسخ سلامش را
تا عزاداریش شروع شود
دیدن شیرخواره ای كافی ست
تا صدایش به گوش ما برسد
دیدن گوشواره ای كافی ست
وقت افطار كردنش هر شب
تا كه چشمش به آب می افتاد
تشنگی ضریح لب هایش
یاد طفل رباب می افتاد
من نمی دانم این كه خاكستر
چه به روز سر امام آورد
زیر زنجیر، پیكر زردش
معجزه بود اگر دوام آورد
گیرم از دست كوفه راحت شد
سنگ طفلان شام را چه كند؟
گیرم از دست كوچه سنگ نخورد
مردم پشت بام را چه كند؟
تا كه این مرد قافله زنده ست
حرفی از طفل كاروان نزنید
پیش این مرد گریه، جانِ حسین
حرفی از چوب خیزران نزنید
قهقهه
محمود ژولیده
اسرار نهان را سر بازار كشیدند
آتش به دل عترت اطهار كشیدند
دروازۀ ساعات كه در شأن حرم نیست
ناموس خدا را سوی انظار كشیدند
بازار یهود آبروی اهل حرم رفت
از پیرهن پارۀ ما كار كشیدند
با سوت و كف و هلهله و رقص و جسارت
دردِ دل ما را همه جا جار كشیدند
تا خواست، تماشایی مان كرد ستمگر
با بی ادبی در بر حضّار كشیدند
ای كاش كه چون كوفه غم سیلی مان بود
ما را به سوی مجلس كفار كشیدند
ای كاش فقط سنگ به سرها زده بودند
بر گریۀ ما قهقهه بسیار كشیدند
هر بار كه بی عاری شان خنده بما زد
زخمی به دل حیدر كرار كشیدند
ای سهل بگو از صدقه سوخت دل ما
خون از جگر احمد مختار كشیدند
از مردمشان هیزتر اینجا خودشانند
خون بود كه از چشم علمدار كشیدند
با این كه خدا، حافظ ناموس خودش بود
با حرف كنیزی به جگر خار كشیدند
از مجلس بیگانه به ویرانه كه بردند
فریاد سر عصمت دادار كشیدند
ما را پس از آن بزم شراب اشك نمانده
بس چوب به لب های گهر بار كشیدند
با رأس بریده سخن این بود دمادم
یك آیه بخوان، كار به اغیار كشیدند
این شام بلا لكّۀ ننگی است به تاریخ
اسرار نهان را سر بازار كشیدند
منبر
اعظم سعادتمند
آرزوی کوه ها یک سجده ی طولانی اش
آرزوی آسمان یک بوسه بر پیشانی اش
دست هایش شاخه ی طوباست مشغول دعاست
ماه و خورشید و فلک در سایه ی نورانی اش
تا که شد یک شب عروس خانه ی آل عبا
شهربانوی جهان شد مادر ایرانی اش
می وزد از منبرش فریادهای یاحسین
شام ها ویرانه ی هر خطبه ی توفانی اش
در کلامش ضربت شمشیر حق حیدر است
عبدودها کشته از شور حماسی خوانی اش
اوست فرزند منا و مکه فرزند صفا
چشمه ها می جوشد از هر واژه ی قرآنی اش
صدای مرثیه
سودابه مهیجی
در سجده های خویش اگر چشم تر کنی
سجاده های هستی را شعله ور کنی
بی شک ستون هفت فلک می شود اگر
دستی از آستین نیایش به در کنی
داود، طفل مکتب آوای سبز توست
تا در صدای مرثیه خوانش اثر کنی
برخیز ای پرستشِ توحید ، عبد تو
باید جهان بی خبری را خبر کنی
آنقدر خطبه خطبه ، دعا در دعا شوی
آنقدر خون بباری و قرآن به سر کنی ،
تا خشت خشتِ ظلم و ستم را هر آینه
در کاخ های معرکه زیر و زبر کنی
سجاده را که پیرهن عصمتت شده
پرچم برای قصه ی این خیر و شر کنی
یعنی به رغم نعره ی مستانه ی ستم
گوش زمانه را ز "مناجات" کر کنی
باید که روزگار بترسد ز کفر خویش
او را از آه نیمه شبت بر حذر کنی
ای وای بر زمانه ی "لبّیک ناشناس"
"سجاد" اگر تو باشی و نفرین اگر کنی...
امام و شام
یک ماه خون گرفته7
شـامیان کاش شود باورتان کـه منـم زادۀ پیغمبــرتـــان
به چه تقصیر مرا سنگ زدند زن و مرد و پسر و دخترتان
من که در سلسله بسته پایم
پـســـر فـــــاطمـــۀ زهــــرایــم
مـا عـزادار و شما خورسندید بـه ستمکاری خود پابندید
من نگویم که به ما گریه کنید به عزادار چرا میخندید؟!
نه عجب گر به سرم زخم زدید
بـه خـدا بـر جگــرم زخــم زدید
عــوض آنکـه کنیـد اکـرامم سنگ بر فرق زدید از بامم
گیرم از بام مرا سنگ زدید از چـه دادید دگر دشنامم
نسـب و نـــام مــــرا میدانید
پس چرا خارجیام میخوانید
اینقدر چنگ و نی و دف نزنید پیش ناموس خدا صف نزنید
تسلیت گـر کـه نگویید بـه ما دور رأس شهـدا کــف نزنید
شعلـهام بر شرر تب نزنید
اینقدر سنگ به زینب نزنید
زخـم بــر روح و روانم نـزنید اینچنین شعله به جانم نزنید
اگر آتش به سرم میریزید لااقـــل زخــــم زبــــانم نزنید
خنده بر اشک ستمدیده خطاست
رقـص پـــای ســـر ببریده خطاست
ننگتـان باد همانا پستید دشمـن آل پیمـبـــر هستیــد
که به شکرانه قتل پدرم شهر خودرا همه آزین بستید
این همه چنگ و نی و رقص چرا
مـــادر ای کـــاش نمــیزاد مــرا
دشمـن عتــرت خیــــرالبشرید کـم به ناموس الهی نگرید
این سرانی که سر نی زدهاید به سوی محمل زینب نبرید
عصمـتالله کجـا شـام کجا
دخت وحی و نگه عام کجا
به خود آیید خدا را نگرید پـرده از حرمت قرآن ندرید
سـر بـــازار مـرا گر بردید به سوی قوم یهودم نبرید
این یهودان همگی برآنند
داد خیبر ز علی بستانند
با زن و کودک ما جنگ کنید غــل و زنجیـر مـرا تنگ کنید
پیشبـاز همـه بـا سنگ آیید رخم از خون جبین رنگ کنید
مثـل بابا ز تنـم سـر ببرید
به سوی بزم شرابم نبرید
نوحه امام سجاد علیه السلام
یک ماه خون گرفته7
حلقـههای سلسله بـا من عزاداری کنید
ناقهها با اشک چشم خود مرا یاری کنید
من اسیر دشمنم سلسله بر گردنم
طــایـر وحیام ولی بــال و پـــرم را میزنند
شامیان در پیش چشمم خواهرم را میزنند
من اسیر دشمنم سلسله بر گردنم
گــاه از زخــم زبـان بر سینه چنگـم میزنند
گه به اشکم خنده گه از بام سنگم میزنند
من اسیر دشمنم سلسله بر گردنم
شامیان یک لحظه شرم از مادرم زهرا کنید
دسـتهــای عـمــه مظلـــومــهام را واکنیـد
من اسیر دشمنم سلسله بر گردنم
شـامیـان مـن میــوۀ نخـل دل پیغمبرم
ازچه دشنامم دهید آخر مگر من کافرم
من اسیر دشمنم سلسله بر گردنم
وامصیبت وامصیبت وای من ای وای من
شد چــراغ محمـل زینب ســر بابای من
من اسیر دشمنم سلسله بر گردنم
از همان روزی که بین کوچه زهرا را زدند
در میــان کوچههـای شام غم ما را زدند
من اسیر دشمنم سلسله بر گردنم
امام سجّاد علیه السلام
مسافران صفر2-غلامرضا سازگار
امـــام چــارم و جـور زمــانه تـنِ تـب دار و ضــربِ تــازیانه
واویلا آه و واویلا واویلا (2)
چهل منزل ولی با دست بسته بـــروی نــاقـۀ عــریان نشستـه
واویلا آه و واویلا واویلا (2)
کسی نشنیده بیماری به زاری چهـل منزل کند اشتر سواری
واویلا آه و واویلا واویلا (2)
بنفشـه پیکـر او زخـمِِ غُـل داشت به روی نیزه هجده دسته گل داشت
واویلا آه و واویلا واویلا (2)
به روی خاک ویران صورتش بود رقیه تا سحر هم صحبتش بود
واویلا آه و واویلا واویلا (2)
مبـر ای ناقـه مــــولا را بـه زاری که خون ازساق پایش گشته جاری
واویلا آه و واویلا واویلا (2)
یا امام سجاد علیه السلام
یک ماه خون گرفته7-غلامرضا سازگار
ای دعــا بـا نفست کرده به گردون پرواز
سجده آورده به سجادهات از شوق نماز
عرشیان راست به خاک حرمت روی نیاز
سخنـانـت همـگی وحی و کلامت اعجاز
آفتاب دلی و ماه هزار انجمنی
حجـت چـارمی و آینـۀ پنج تنی
تو حسین دگر فاطمۀ زهرایی
تـو فـروغ بصـر فاطمـۀ زهرایی
بلکه قرص قمر فاطمۀ زهرایی
تـو تمــام ثمــر فـاطمۀ زهرایی
پـدر هشـت امـامی و عـزیز سه ولی
رخ نبی حسن علی نام گرامیت علی
نطق تو قبضۀ شمشیر و وجودت سپر است
دم تــو از دم شمشیــر تـــو بـرنده تــر است
خــط تـــو سیــــر وصـــال احـد داد گر است
بلکـه هـر گـام تـو یـک کربوبلای دگـر است
به دل سنگ عدو تیغ شدی تیر شدی
فــاتح کــربوبـلا در غـل و زنجیر شدی
گــرچـه بـردند تــو را بـــــر در دروازۀ شام
گـر چـه دادنـد تو را با همه پاکی دشنام
گرچه بر فرق سرت سنگ زدند از لب بام
تــو امـامی تـو امـامی تـو امـامی تو امام
نه عجب چهره به خاک تو فلک بگذارد
نــاقـهات پــا بـه روی بــال ملک بگذارد
دشمنان زخـم به قلب تو هم آهنگ زدند
گــرگهـا بــر جگر سوختهات سنگ زدند
دستهای چنگ زدند و به تنت سنگ زدند
بـر گـل روی تـو از خــون جبین رنــگ زدند
شامیان شمع صفت سوخته آبت کردند
خـارجیزاده بـه هر کوچه خطابت کردند
حـجــتالله کجـــا طعنـــۀ پیــوستـه کجا
روح توحید کجا جسم به غل بسته کجا
رنــج راه و دل زار و بــــدن خستــه کجا
بـارش سنـگ کجا و سر بشکسته کجا
هجده سایه به سر از سر پاک شهدا
بــر لبـت ذکـر خـدا بــود خــدا بود خدا
ای که داغ جگرت شعله زده بر دلها
سنگ باران شده از بام همه منزلها
سـر بـابـا سـر نـی پیشــرو محملها
خنـده کـردند بـه اشک غم تو قاتلها
کــوه انـدوه نشـاید شکنـد پشت تو را
خنده و هلهله و زخم زبان کشت تو را
پســر هنــد شـــرر بـر جگــرت زد دیدی
زخــمها بـر روی زخـــم دگـرت زد دیدی
خنده بر سوز دل و چشم ترت زد دیدی
خیـزران بـر لـب خشـک پـدرت زد دیدی
تو که از خاک درت خلق، عزیزی ببرند
خواهرت را ز چـه بـاید بـه کنیزی ببرند
چـرخ گردون به تو در جور و جفا عادت کرد
همه جا سهم تو را درد و غم و محنت کرد
همـه گــلهـای گلستــان تــو را غارت کرد
بـه خــدایـی خــدا زهــر تــــو را راحـت کرد
تو علی بودی و مثل علی اول مظلوم
بـابی انت و امی شدی آخر مسموم
ای جگرپارۀ زهرا که شدی پاره جگر
عــاقبت زهــر جفــا بر جگرت کرد اثر
گشـت حــق تــو ادا ای پسـر پیغمبر
وای بـر مـا زغمت اشـک نـریـزیم اگر
تا دم مرگ روان اشک به سیمایت بود
اثــر حلقـــۀ زنجیــر بـــه اعضــایت بــود
شعلـۀ آه تـو پنهان به خروش ما بود
نـالـۀ یــا ابتــای تــو بـه گـوش ما بود
آه تــو در دل فــریاد خمــوش مـا بود
کاش تابوت تو آن روز به دوش ما بود
تـو کـه خـود دست کرم بر سر عالم داری
چه بسا شعله که در سینۀ «میثم» داری
امام سجّاد علیه السلام
یک ماه خون گرفته 6 – غلامرضا سازگار
غــم بــا ارادۀ تـــو زمینگیــر میشــود
قدت کمان، ولـی نفست تیر میشود
آیــات صبــر بـــر در دروازههــای شـام
با خون ساق پـای تـو تفسیر میشود
بشکن به پیش اهل ستم بغض خویش را
وقتی شکست، غض تو تکبیر میشود
قــد تـــو زیـــــر بـــار فـــراق پــدر خمید
دردانـــۀ سـهساله چـرا پیـر میشود؟
تنهـــا نـه بــا خطابه که با غیرت شما
آه سـهسالـه تیغـۀ شمشیـر میشود
خــوانـدند خـــارجـی و نگفتند وصف تو
تفسیـر قـدر و کــوثر و تطهیـر میشود
اطفال شـام، سیر ز ناناند و ای عجب
طفل شما به شام زجان سیر میشود
خــون دلی کــه کربوبلا شد نصیب تو
جــــاری ز جـای حلقــۀ زنجیـر میشود
گـــر آسمــان نگــاه بــه زخــم تنت کند
بــر خــاک، اوفتـــاده؛ زمینگیر مـیشود
«میثم!» ز اهل شام بپرس این همه ستم
بـا آل فــاطمـه بــه چــه تقصیــر میشود؟
امام سجّاد علیه السلام
یک ماه خون گرفته 6 – غلامرضا سازگار
کیستــم مـن؟ پیشـوای چـارم اهـلیقینـم
سیّــد سجّــاد، بــــاب الله، زیــنالعــابدینم
قطب عرفان،روح ایمان،جان قرآن،رکن دینم
هـل اتی و کـوثر و فرقان و نور و یا و سینم
چون نبی مشکلگشایم، چون علی حبلالمتینم
من علی بنحسین بن امیرالمؤمنینم
نیتـم، تکبیـر و حمـدم، کعبـهام، حجرم، مقامم
زمـزمم، سعیـم، صفایم، مروهام، رکنم، مقامم
هم قنوتم هم سجودم هم تشهد هم سلامم
هــم جهـادم هـم زکاتم هم صلاتم هم صیامم
هـم حیــاتم هــم نجـــاتم هـم امانم هم امینم
من علی بنحسین بن امیرالمؤمنینم
رکــن میبــالد کـه دست من نمـــاید استلامش
کعبه مینازد که من از سوی حق باشم امامش
هــرکـه مــا را دوست دارد از خــدا بـادا سلامش
هـــرکه بـا مــا بـــود دشمـن تـا ابـد لعن مدامش
مــن قسیـم جنـت و دوزخ بـــــه روز واپسینــم
من علی بنحسین بن امیرالمؤمنینم
آسمــانیهـا همه محـو منـاجـات شب من
نــور خیزد از کلام و، وحی جوشد از لب من
آسمان پیچد به خود در شعلۀ تاب و تب من
ذات حـق لبیـکگـــو بــا ذکــر یــاربیارب من
گشتــه محــــراب دعـــا آغــوش رب العــالمینم
من علی بنحسین بن امیرالمؤمنینم
من به شهر شام، روز شامیان را شام کردم
در غــل و زنجیـــر دشمـن یــاری اسلام کردم
فتــــح ثــــارالله را در سلسلــه اعــــلام کـردم
آل سفیان را بسی رسوای خاص و عام کردم
بـــا بیـــــان دلنشیـــن و بـــا کــــلام آتشینــم
من علی بنحسین بن امیرالمؤمنینم
جسم بابم گشت پـامال سواران، صبـر کردم
پیکــرم از بــامهـا شد سنگبـاران، صبر کردم
سینــهام آتـش گـرفت از داغ یاران، صبر کردم
خــورد سیـلی بـر عـذار گلعـذاران، صبر کردم
بـا وجــود آن که بودی دست حق در آستینم
من علی بنحسین بن امیرالمـؤمنینم
مـن کـه خـود اصل دعا روح دعا قلب دعایم
شــامیــان بیحیـــا دادنـد دشنـام از جفایم
حلقههای سلسله خون گریه کردند از برایم
سخـتتـر بـود از زمیــن کــربـلا شـــام بلایم
ریختنـد از بـــام، خــاکستـر بــه فـــرق نـازنینم
من علی بنحسین بن امیرالمؤمنینم
ظلـم و بیـداد و ستـم از دشمنـان پیوسته دیدم
ده عــزیـز خــویش را در ریسمـــانی بسته دیدم
چشمِ گریان، صورت خونین، سر بشکسته دیدم
شــامیـان را بهـــر استقبــال، دستهدسته دیدم
حملـه بـــا تیـغ زبـــان کـردند بــر قلـب حزینـم
من علی بنحسین بن امیرالمؤمنینم
عمهها منزل به منزل چشمشان در اشکریزی
متحــد گشتنـــد اهــــل شـــام بـا قرآنستیـزی
وای بــر احـــوال آنکــو خــوار شد بعـد از عزیزی
ســرخرویـی خــواهرم را خـــواست از بهر کنیزی
کشـت از غیـرت عـرق جاری به صورت از جبینم
من علی بنحسین بن امیرالمؤمنینم
من کــه خــورشید جمـالم، شـد غبار غم نقابم
بـــا ســــر پــــاک پـدر بـــردنـد در بــــزم شـرابم
پیش چشمم چوب میزد خصم بر لبهای بابم
خــارجـی کــردنـد در اوج مسلمـــانـی خطــابم
گــرچه دانستـند نــــور چشــم ختــمالمرسلینم
من علی بنحسین بن امیرالمؤمنینم
امام سجّاد علیه السلام
مسافران صفر2-علی انسانی
به تاب و تَعبَم من ز غــــم لبـــالبـم من
اگر که زنده ماندم رهیــــن زینبـــم مـن
منـم یـوسف زهـرا که ماندهام به صحرا
واویلا واویلا واویلا
منــم غـــریب شهـری کـــه آشنــــا نــدارد
کسی جز غُل و زنجیر بـــه مــن وفــا ندارد
منـــم یـــوسـف زهــرا که ماندهام به صحرا
واویلا واویلا واویلا
اگـــر مــرا نکشتنـد نـه اینکـــه داد امانم
عدو گمان نمیکرد کـه مـن زنـده بمانم
منــم یــوسف زهرا که ماندهام به صحرا
واویلا واویلا واویلا
چنان عدو دو پایــم بـه زیــر نـــاقـه بسته
که دانههای زنجیـر به استخوان نشسته
منـم یـوسف زهــرا که ماندهام به صحـرا
واویلا واویلا واویلا
به عمّه بس جفا شد چو ماه نُو، دو تا شد
شـد آن گـونه هلالی کـه انگُشتنمـا شد
منـــم یــــوسف زهـرا که ماندهام به صحرا
واویلا واویلا واویلا
امام سجّاد علیه السلام
مسافران صفر2-محمود شریفی (کمیل)
اگرچه زهرکین زد شعله از سر تا به پایم
ولـــی مـــن کُشتـــۀ داغ غـــم کــرببلایم
سراپا داغ و دردم فغــان و آه ســردم
چهل سال از فراقِ شهیدان گریه کردم
به لب زمزمه، که یا فاطمه، تو را مهمان رسیده
کـه سوغــاتیش، بـرای شما، بود قدّ خمیده
امامُ السّاجدینم شهیدِ زهر کینم (2)
خدا داند خلاص از دست غمها شد دل من
که امشب میهمان در بزم زهرا شد دل من
بگـــویم مـاجـــرا را غــم کـرببلا را
حدیث دشت غربت خزان لالهها را
که عصر جنون، در آن دشت خون، حسینت بیمعین شد
پس از اکبـرش، پس از اصغرش، حسین تنهاترین شد
امامُ السّاجدینم شهیدِ زهر کینم (2)
میــان خیمههــا آتـش ز هـر سو زد زبانه
یتیمــان حسینــت را عــدو زد بــیبهـانه
بیابان بـود و غــربت گذشت از حد جسارت
در آن غوغای سیلی حــــرم گـــردیده غـــارت
سـر لالــهها، ســر نیـزهها، سحر کی میشد آنشب
چه سنگین گذشت،چه غمگین گذشت،برای عمه زینب
امامُ السّاجدینم شهیدِ زهر کینم (2)
امام سجّاد علیه السلام
مسافران صفر2-غلامرضا سازگار
یگانــه یــــادگـار شهیـــد کـــربلایم
خوشم به زیر زنجیر که عاشق بلایم
امام ساجدینم فدای راه دینم
بدین حق بقا داد پس از پدر قیامم
ز نطـــق آتشیــن و ز گــریۀ مدامم
امام ساجدینم فدای راه دینم
گهی به خاک ویران شبانه سرگذارم
گهـی ز زهر دشمن فغـان ز دل برآرم
امام ساجدینم فدای راه دینم
به شهر شام و کوفه چه طعنهها شنیدم
بــه هــر طـرف کـه رفتـم سـر بـرهنه دیدم
امام ساجدینم فدای راه دینم
عیـان شـود بـه عالم ز بعدِ کُشتنِ من
که حلقههای زنجیر چه کرده با تنِ من
امام ساجدینم فدای راه دینم
گهی سخن بگویم ز حال خود به منهال
گهــی بـــه پـــا نمـایـم عـزا کنـار گودال
امام ساجدینم فدای راه دینم
امام سجّاد علیه السلام
مسافران صفر2-غلامرضا سازگار
مـن شاهـد گلهـای آتشزده در باغم
یارب تو خبر داری از سوز دل و داغم
آه، زین العبادم، ادامه دادم، راه حسین را (2)
با این همه داغی که بر روی جگر دارم
مسمـوم جفا یا رب رو سوی تو میآرم
آه، زین العبادم، ادامه دادم، راه حسین را (2)
از کودک شش ماهه تا پیر نود ساله
در کـرببلا دیـدم؛ پــرپـر چـو گـل لاله
آه، زین العبادم، ادامه دادم، راه حسین را (2)
از فیض شهادت گر آنجا عقب افتادم
از شوق لقاء حق در تاب و تب افتادم
آه، زین العبادم، ادامه دادم، راه حسین را (2)
تـا شکـوه بـرم بــر حــق از ماتـم ثارالله
این زخمِ غُل و زنجیر با خود ببرم همراه
آه، زین العبادم، ادامه دادم، راه حسین را (2)
امام سجّاد علیه السلام
مسافران صفر2-محسن (حافظی)
سیّدالسّاجدین شمس هدایت
چــــارمین والــــیِ ملک ولایــت
مسموم گشته، ز زهـر بیداد
امام سجّاد، امام سجّاد (2)
آنکه با خطبهاش به شام ویران
کرده اندیشهها را مات و حیران
مسموم گشته، ز زهـر بیداد
امام سجّاد، امام سجّاد (2)
چارمین حجت خلاّق سرمد
بهــــر ابقــــــاء آئیــن محمّد
مسموم گشته، ز زهـر بیداد
امام سجّاد، امام سجّاد (2)
آن فــــروغ دو دیـــدۀ پیمبـر
و آن جگرگوشۀ زهرای اطهر
مسموم گشته، ز زهـر بیداد
امام سجّاد، امام سجّاد (2)
خـون بـود لالۀ دلهـا ز داغش
جان به قربان قبر بیچراغش
مسموم گشته، ز زهـر بیداد
امام سجّاد، امام سجّاد (2)
امام سجّاد علیه السلام
مسافران صفر2-غلامرضا سازگار
من چارمین هـادی راه دینم فـــرزند زهــــرا زیـنالعابدینم
روح دعا مولای ساجدینم
شد همدم من زنجیر دشمن
مـن خـون ثـارالله را ندایـم دروازۀ ســـاعـات کـربلایـم
خون میچکد از فرق و ساق پایم
شد همدم من زنجیر دشمن
دشمن زکینه سنگ بر سرم زد دشنــام او بـــر سینــــه آذرم زد
سیلی به ماه روی خواهرم زد
شد همدم من زنجیر دشمن
صیــاد آتـــش زد بــه آشیانم از تابش خورشید خستهجانم
هجده ستاره گشته سایهبانم
شد همدم من زنجیر دشمن
من داغ هفتاد و دو لاله دیدم بـــر نیـــزه آیــات جلاله دیدم
جان دادن طفل سه ساله دیدم
شد همدم من زنجیر دشمن
در شام غم شد مرگ آرزویم دشمن نظر افکند تا به سویم
طشت طلا بگذاشت روبرویم
شد همدم من زنجیر دشمن
درطشت زر خورشید جلوهگربود ستـــاره بــــاران دیـدۀ قمـر بود
دیدم سر بریدۀ پدر بود
شد همدم من زنجیر دشمن
امام سجّاد علیه السلام
مسافران صفر2-محمود شریفی (کمیل)
مادر ببین اشک مرا، مادر ببین داغ مرا
دست خـزان تاراج کرد در کربلا باغ مرا
اشکم روان شد از دو عین از داغ بابایم حسین
عمری ز غم خون گریه کردم
در علقمه از تن جدا دست بریده دیدهام
فرق شکسته دیـدهام، قدّ خمیده دیدهام
جان داده سقا تشنهلب بـا یاد آن روح ادب
عمری ز غم خون گریه کردم
بر ناقۀ عریان سوار، زنجیرِ کین بر گردنم
ماننـد شمعی آب شد، از داغ تنهایی تنم
رنج اسارت یک طرف زخم جسارت یک طرف
عمری ز غم خون گریه کردم
امام سجّاد علیه السلام
مسافران صفر2-غلامرضا سازگار
ای کشتـــهی زهر جفا حضرت سجّاد
چشم و چراغ مصطفی حضرت سجّاد حضرت سجّاد
تـــو چــارمیـن امـام دیـن رکن ایمانی
تــو قلـب رکــن و حــرم و جـان قرآنی
چرا گهی بـه حبسی و گه به ویرانی
در کــوفه و شـــام بلا حضرت سجّاد حضرت سجّاد
زیـــر غــل و زنجیـرها، دُر ز لـب سفتی
در حلقههای سلسلـه ذکـر حق گفتی
کنـج خــرابه از چه ای گنج حـق خفتی
از آشیــان گشتـی جــدا حضرت سجّاد حضرت سجّاد
تـــو داغهــا در عــرصــۀ کربـلا دیـدی
رأس پــــدر را بــر سـر نیزههــا دیدی
هجـده عزیزت را ز تن سر جدا دیدی
بـــر روی خـــاک کربلا حضرت سجّاد حضرت سجّاد
زنجیرهــا بــر پیکـرت گـــریــه میکردند
شمشیرهـا بــر پــدرت گریـه میکردند
سرها به نی دور سرت گریه میکردند
گـــرید به تو ارض و سما حضرت سجّاد حضرت سجّاد
کــردی میـان سلسلـه، طـیّ منزلها
بـودی انیـس عمّـههـا، دور محمــلها
ســوزد بــه یـــــاد غـربتت تا ابد دلها
گرید به یادت چشم ما حضرت سجّاد حضرت سجّاد
ای زیسته تمام عمر بیکس و مظلوم
مظلــومیت گــــردیــده از تـربتت معلوم
شـد آخـر از زهـــر جفا جگرت مسموم
بیگنــه و جــرم و خطـا حضرت سجّاد حضرت سجّاد
امام سجّاد علیه السلام
مسافران صفر2-علی انسانی
من دیدهام یک گلستان گُل پارهپاره
دادم ز کف یک آسمان ماه و ستاره
سرهای بیتن دیدهام تـاراج گُلشن دیدهام
یارب گواهی دیدی الهی
چیزی نمانده در کفم از حاصل من
آتـش گرفتــه کــربلا؛ بــــاغ دل من
سرهای بی تن دیدهام تـاراج گُلشن دیدهام
یارب گواهی دیدی الهی
بیمـارم و کـو شــربتـی جـز آب دیده
آنها که من دیدم دگر چشمی ندیده
سرهای بی تن دیدهام تـاراج گُلشن دیدهام
یارب گواهی دیدی الهی
بر گردن من میزبان حلقهیْ گُل انداخت
جسم مرا در کُند و زنجیر و غُل انداخت
سرهای بیتن دیدهام تـاراج گُلشن دیدهام
یارب گواهی دیدی الهی
امام سجّاد علیه السلام
مسافران صفر2-غلامرضا سازگار
مسموم زهر جفا یا سیّدالسّاجدین
ریحانۀُ المصطفی یا سیّدالسّاجدین
ای در غــل جـامعه بستـه دو بـازوی تو
جاری ز سنـگ جفـا خون بر گل روی تو
حتی به شـام بلا چشم همه سوی تو
شــام از غمـت کربلا یا سیّدالسّاجدین
مسموم زهر جفا یا سیّدالسّاجدین
تــــو لالــۀ احمــد و ریحــانـۀ حیدری
در حلـم و صبر و رضا وارث پیغمبری
در عین بـییاوری بر دین حق یاوری
دین از تو دارد بقا یا سیّدالسّاجدین
مسموم زهر جفا یا سیّدالسّاجدین
زنهـای شامـی به گرد ناقهات صف زدند
بر گریهات خنده و چنگ و نی و دف زدند
گـــرد ســر یـوسف زهــرا همه کف زدند
حقّــت چنین شـد ادا یـا سیّدالسّاجدین
مسموم زهر جفا یا سیّدالسّاجدین
ای داغ یــک بـاغ گــل بـر قلبت از کربلا
ای بــا اســـارت روان بـوده به شام بلا
بابا به تو هم سخن در بین طشت طلا
کعبـــۀ اهــــل ولا یــــا سیّدالسّاجدین
مسموم زهر جفا یا سیّدالسّاجدین
ای زیــر سنــگ ستم ذکر خدا بر لبت
روز تو در شام غم شد تیرهتر از شبت
ویــرانـه دلـــدادۀ زمــــــزمــۀ یــــا ربت
پیــوستـه گـرم دعا یا سیّدالسّاجدین
مسموم زهر جفا یا سیّدالسّاجدین
ای قبر بـیزائــرت قبلـۀ حاجات ما
صحیفـۀ نــور تــو درس منـاجات ما
نـامت کلید همـه قفـل مهمّـات ما
سید و مولای ما یا سیّدالسّاجدین
مسموم زهر جفا یا سیّدالسّاجدین
ای خون دلِ عالم از اشک چهلسالهات
گِــریـم بـه یـاد تـو و بــــاغ گـــل و لالهات
ســــوزد دل مــرغ شب از شعلـۀ نالهات
پیــوسته گـــرم عــــزا یا سیّدالسّاجدین
مسموم زهر جفا یا سیّدالسّاجدین
نوحه امام سجاد علیه السلام
یک ماه خون گرفته 4 - غلامرضا سازگار
پاسخ فریاد من، گشته کف و هلهله
جای گل انداختند به گردنم سلسله
یا ابتا یا حسین یا ابتا یا حسین
من به تو میگریم و تو بهر من گریه کن
من بـه رگ پاره، تو به زخم تن گریه کن
یا ابتا یا حسین یا ابتا یا حسین
یکـی ز زخـم زبـان، بـر جگــرم چنـــگ زد
یکی مرا کعب نی، یکی به من سنگ زد
یا ابتا یا حسین یا ابتا یا حسین
یکـی تصـدّق بـه مـا، در مَـلَاءعـام داد
یکی سر راه ما، کف زد و دشنام داد
یا ابتا یا حسین یا ابتا یا حسین
میان نامحرمان خون شده زینب دلش
سـر تـو بـاشد درست بــرابر محملش
یا ابتا یا حسین یا ابتا یا حسین
گرفتم این شامیان، به ما همه دشمنند
چــرا دگـــر کـودکِ سهسالـه را میزنند
یا ابتا یا حسین یا ابتا یا حسین
مــرا نمــوده اسیـر، یزید بیدادگر
کاش مرا مادرم نزاده بود ای پدر
یا ابتا یا حسین یا ابتا یا حسین
شام و امام سجاد علیه السلام
یک ماه خون گرفته 4 - غلامرضا سازگار
ای حلقههای سلسله! با من بنالید
بــر زخــم ساق پــا و زخـم تن بنالید
من امام عالمینم من علی ابن الحسینم
اگر چه میخندد عدو به زخم پایم
هجـده سـر بــریده میگــرید برایم
من امام عالمینم من علی ابن الحسینم
ای لالــههای نـــوک نـی قـــرآن بخوانید
ای سنگها بر زخم من اشکی فشانید
من امام عالمینم من علی ابن الحسینم
خاموشم و سوز دلم در آسمان است
نـاموس من در مجمع نـامحرمان است
من امام عالمینم من علی ابن الحسینم
ای نـاقه، آهستـه بــرو بــا آه و ناله
ترسم که افتد زیر پا طفل سهساله
من امام عالمینم من علی ابن الحسینم
زنجیر خونین میدهد، فردا گواهی
از جسـم مجــروح اسیر بیگناهی
من امام عالمینم من علی ابن الحسینم
ای شامیان آخر چرا با من ستیزید؟
خـاکستر و آتـش بـه فرق من نریزید
من امام عالمینم من علی ابن الحسینم
امام سجاد علیه السلام
یک ماه خون گرفته 4 - غلامرضا سازگار
گـردن شیر کجا؟ غـل و زنجیر کجا؟
نخل توحید کجا؟ سنگ تکفیر کجا؟
شامیان سنگ به ریحانۀ زهرا نزنید
خنـده بـر زخم دل زینب کبری نزنید
الامان واویلا الامان واویلا
نقش گلبوسۀ سنگ مانـده روی بدنم
غـــل و زنجیـــر کنــد گریه بر زخم تنم
اجـــر و مـــزد نبـی و عتـرت پیغمبرتـان
آمده سوت و کف و آتش و خاکسترتان
الامان واویلا الامان واویلا
نیــزههــا دورِ زنــــان همــگــی دورْ زنــــان
یکطرف سر به سنان یکطرف شمر و سنان
یـا کـه از تیر حیا، دیدۀ خود کور کنید
یا ز محمـل، سـر بابای مرا، دور کنید
الامان واویلا الامان واویلا
خنده کردید ولی اشک ما را دیدید
پای قرآن حسین همگــی رقصیدید
پیش یک مشت اسیر، از همهسو، صف نزنید
فــاطمــه، آمـــــده در بیــن شمــا، کـف نزنید
الامان واویلا الامان واویلا
شامیان! من پسرِ پســـر زهـــــــرایم
چکمۀ سرخ شده خون به ساق پایم
هر طـرف، با سـر بابای شهیدم نبرید
با تن غرقه به خون، پیش یزیدم نبرید
الامان واویلا الامان واویلا
امام دست بسته
یک ماه خون گرفته 4 - غلامرضا سازگار
گـــلان وحــی، را پـــرپـر کـه دیده؟ به گلشن، طـایر بی سر، که دیده؟
تــب و داغ و غــل و زنجیر و دشنام گلــوی خشک و چشم تر که دیده؟
ســوار نــــاقـه بــــا، بــــازوی بسته زمیــن افتـــادن خــــواهر، که دیده؟
میــــان آفتـــــاب شـــــام و کـــوفه رخ خــورشید و خـــاکستر که دیده؟
بـــه روی یـــاسهـا جــای سفیدی ز سیلــی رنــــگ نیلـــوفـر که دیده؟
بــــه رخســــــار هــــلالِ اوّلِ مـــاه خــدایـــا هیفـــده اختـــر کــه دیده؟
نشــــان سنـــگ در بـــــالای نیــزه ســر پـــاک علــــی اکبـر کـه دیده؟
سـرود و رقـص و جشـن و پـایکوبی بــــه دور آل پیغمبــــر، کــــه دیــده؟
چهــل منــــزل بـــه همــراه سکینه ســـر عبـــــــاسِ آبآور کـــه دیـــده
لـــبِ خشکیـــــده و آوای قـــــــرآن شراب و چوب و طشت زر که دیده؟
بگو «میثم» امام دستْ بسته
اسیـر آنهمه کافر که دیده؟
در مدح و مصیبت حضرت سجاد علیه السلام
یک ماه خون گرفته 4 - غلامرضا سازگار
سر، خاک کـف پای تو یا حضرت سجاد
جـان، مست تولّای تـو یا حضرت سجاد
دل غــرق تجـلّای تـو یــا حضرت سجاد
دست من و اعطای تو یا حضرت سجاد
پـرواز دهـد ذکر تـو تا عرش دعا را
جنت، شنود از نفست بوی خدا را
تو وجه خدا، دست خدا، چشم خدایی
تــو روح دعـــا، بــال دعــا، قلـب دعایی
تو کعبه و تو زمزم و تـو سعی و صفایی
تـو مشعـر و خیـف و عــرفـاتی و منایی
تا دور تو ای کعبه مقصود نگردند
حجـاج، طـواف حـرم الله نکـردند
ای آب بقــا، قطــــرهای از آب وضــویت
وی خضر نبی، نخله سبزی، لب جویت
گلبـوسۀ جـان دو جهـان بـر گــل رویت
اربـاب دعـــا چشم گشودند به سویت
خورشید دو گیتی مه هر انجمنی تو
آئینـه زهــرا و حسیـن و حسنـی تو
مهر تو همه خیل رسل راست وظیفه
گفتـار تــو در لــوح الهـی است لطیفه
بــر لعــل لبـت، بــوسۀ آیـــات شریفه
مصحف، بود از فاطمه و از تو، صحیفه
اول علـی از سلسلـۀ خیرالانامی
چارم ولی حق پدر هشت امامی
تــو نـــور فــــروزنـدۀ مصبــــاح هدایی
ســر سلسلــۀ نســل امام شهدایی
والله تـــو، پیغــامبــرِ خـــــون خـــدایی
همسنگر سرهای ز تن گشته جدایی
هر چند که بر گردن خود، سلسله داری
جـا در دل بشکستـۀ هـر سلسله داری
پــــرواز کنــد طـــایـر وحـــی از چمـن تو
شمشیـر خــدا خطبــۀ دشمـنشکن تو
افسوس که شد سنگ جواب سخن تو
زنجیـــر کنـــد گــــریــه بـــه زخـم بدن تو
بس گل، که به سر ریخت ز سنگ لب بامت
افســوس کـــه بـــردنـد بــه ویـرانـۀ شــامت
غیر تو که ای یوسف زهرای شهیده
گــردیده پیــــامآور ســـرهــای بریده
جـای صلـوات از همه دشنام شنیده
خـون دلـش از حلقــۀ زنجیـر چکیده؟
گیرم که عدو برد سوی شام خرابت
ای کاش نمـیبرد سوی بزم شرابت
ای طایر رحمت، ز چه رو بال و پرت سوخت
هـر لحظـه دل از شعلـۀ داغ دگـرت سوخت
افسـوس کـه در مـاه محرّم، جگرت سوخت
از زهــر جفــا یکسره پـا تا به سرت سوخت
یک کرب و بلا سوز، دلت بود به سینه
تا کرب و بـلا شد ز غمت شهر مدینه
عمـری بـه دل سوختهات، سوز نهان بود
خـون جگرت، دم به دم از دیده، روان بود
چشمت به عزای شهدا، اشکْفشان بود
از کعـب نیاَت، بر بدن خسته نشان بود
در غسل تو یاران ز جگر آه کشیدند
بـر پیکــر پــاکـت اثــر سلسله دیدند
هـر شـب دل زارم شـده، زوّار بقیعت
ای کـاش نهـم چهـره به دیوار بقیعت
چون شمع بسوزم به شب تار بقیعت
خـون گــریه کنـم، لحظـۀ دیدار بقیعت
گیرم بـه دل شب ز دل خاک سراغت
گریم به تو و تربت بی شمع و چراغت
مــن میثــم دلسـوختـۀ زار شمــایم
خـــاک قــدم میثــم تمّـــار شمــایم
شرمنده که با هیچ، خریدار شمایم
هــر چنـد بـدم، عبد گنهکار شمایم
نامم ز ره لطف به خاطر بسپارید
در مصحـف صدّیقـۀ کبـری بنگارید
به کدامین گناه؟
مسافران صفر - غلامرضا سازگار
ناقۀ بیجهاز، حلقۀ سلسله خندۀ دشمـن و گریۀ قافله
ابتا یا حسین ابتا یا حسین
رأس خونیــن تــو پیش چشم تـــرم
یک طرف عمهام، یک طرف خواهرم
ابتا یا حسین ابتا یا حسین
میچکــد پــای هــر لالــۀ چیدهام
خونـم از سـاق پا اشکم از دیدهام
ابتا یا حسین ابتا یا حسین
همدم داغ من سوز و آه و تب است
سپرم پیش سنگ سینۀ زینب است
ابتا یا حسین ابتا یا حسین
من که بر شمس دین اختر عصمتم
گشته خاکستر و کعب نی قسمتم
ابتا یا حسین ابتا یا حسین
کــرده دنیــا چــه بـا عترت بــوتراب
زینب و شهر شام من و بزم شراب
ابتا یا حسین ابتا یا حسین
بــا کدامیــن خطـا بـا کدامیـن گناه
صـورت من کبـود کتـف زینب سیـاه
ابتا یا حسین ابتا یا حسین
دیدگاهها
سلام علیکم؛ متشکر، عالی است. آجرک الله
سلام سپاسگزارم از شما، بسیار عالی بود، اجرکم علی الله
افزودن دیدگاه جدید