خاتميت از ديدگاه استاد مطهري
خاتميت [1]
استاد مطهري در آثار مختلفي درباره مسئله ختم نبوت سخن گفته است. اولين و مفصل ترين اثر ايشان در اين زمينه، سخنراني هايي است كه با عنوان خاتميت چاپ شده است. دومين اثر ايشان در اين زمينه، ختم نبوت است كه در مجموعه اي به نام محمد، خاتم پيامبران به چاپ رسيده است. سومين اثر ايشان نيز بخش سوم از مجموعه مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي با نام وحي و نبوت است كه در بخشي از آن به موضوع فلسفه ختم نبوت پرداخته است. البته در ديگر آثار ايشان نيز مانند اسلام و مقتضيات زمان، آشنايي با قرآن و نقدي بر ماركسيسم، اشاره هايي به اين مسئله شده است.
گفتيم كه پيامبران با همه اختلاف هاي ظاهري، حامل يك پيام و وابسته به يك مكتب بوده اند. اين مكتب به تدريج و بنا بر استعداد جامعه انساني عرضه شد تا بشر به مرحله اي از تكامل رسيد كه آن مكتب به صورت كامل و جامع عرضه گشت و چون بدين نقطه رسيد، نبوت پايان پذيرفت. كسي كه شكل كامل مكتب به واسطه ايشان عرضه و ابلاغ شد، حضرت محمد بن عبداللّه صلی الله علیه و آله است كه آموزه هاي الهي اش را در قالب آخرين كتاب آسماني؛ يعني قرآن آورد: «وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقًا وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ؛ پيام راستين و معتدل پروردگارت كامل گشت. كسي توان تغيير دادن آنها را ندارد». [2]
چرا در گذشته، نبوت ها تجديد مي شد و پيامبران يكي پس از ديگري مي آمدند. البته بايد دانست همه آن پيامبران صاحب شريعت نبودند و بيشتر براي اجراي شريعت موجود مبعوث مي شدند. با اين حال، چرا پس از حضرت خاتم النبيين، اين جريان پايان يافت و نه تنها پيامبر تشريعي (صاحب شريعت) نيامد و نخواهد آمد، حتي پيامبران تبليغي نيز ديگر نيامدند؟ استاد مطهري درباره علل تجديد نبوت ها مي نويسد:
هميشه رابطه اي ميان هدايت غريزي و الهامي و هدايت عقلي و عقلاني موجود است. هر اندازه اي كه موجود زنده از لحاظ رشد و بلوغ علمي و عقلاني ضعيف است، خداوند از طريق الهامات فطري و غريزي او را هدايت مي كند و هر اندازه كه در اين ناحيه، نيرو و قدرت پيدا مي كند، در آن ناحيه ضعيف مي شود؛ زيرا نيازش سلب مي گردد... پيغمبراني كه در ادوار گذشته بوده اند، در ادواري بوده اند كه عقل و علم بشر قادر نبوده است كه مبلّغ شريعت باشد.[3]
بشر در دوره خاتميت كه دوره عقل و علم و تمدن است، از آموزه هاي قرآني الهام گرفت و سير رشد و تكامل را پيمود؛ چون آيات قرآن سرشار از دعوت به علم و عقل است. مانند اين آيه كه مي فرمايد:
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ. خَلَقَ اْلإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ. اقْرَأْ وَ رَبُّكَ اْلأَكْرَمُ. الَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ. عَلَّمَ اْلإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ[4]
بخوان به نام پروردگارت كه آفريد. انسان را از علق آفريد. بخوان و پروردگار تو كريم ترين [كريمان] است. همان كس كه به وسيله قلم آموخت. آنچه را انسان نمي دانست، [به تدريج به او] آموخت.
بر اساس اين آيه، عصر نزول قرآن، عصر خواندن و نوشتن و ياد دادن علم و عقل است. اين آيه به طور تلويحي مي فهماند كه در عصر قرآن، وظيفه تعليم و تبليغ و حفظ آيات آسماني به عالمان منتقل شده است و آنان از اين نظر، جانشين پيامبران مي شوند. قرآن در سراسر آياتش، بشر را به تعقّل و استدلال، مشاهده عيني و تجربي طبيعت، مطالعه تاريخ و تفقّه و فهم عميق دعوت مي كند.[5] «نبودن انبيا در دوره اسلامي، خود، دليل تكامل بشريت است؛ يعني علم و عالم و فقيه و متفقّه، حكيم و فيلسوف، جانشين انبيايي مي شود كه كارشان تبليغ شرايع ديگران بود».[6]
پس از تحويل كليات متناهي، عالمان دين خاتم، با به كار بردن تخصص توانستند اين كليات را بر شرايط متغيّر و نيازهاي متغيّر هر زمان و مكان تطبيق كنند. اين عمل اجتهاد، همراه با تبليغ، عالمان دوره خاتميت را جانشين وحي تشريعي و تبليغي ساخته است. «... علماي امت در عصر خاتميت كه عصر علم است، قادرند با معرفت به اصول كلي اسلام و شناخت شرايط زمان و مكان، آن كليات را با شرايط و مقتضيّات زماني و مكاني تطبيق دهند و حكم الهي را استخراج و استنباط كنند. نام اين عمل اجتهاد است. علماي شايسته امت اسلامي، بسياري از وظايفي را كه پيامبران تبليغي و قسمتي از وظايف پيامبران تشريعي را (بدون آنكه خود شارع باشند) با عمل اجتهاد و با وظيفه خاص رهبري امت انجام مي دهند».[7]
1. علل تجديد نبوت ها
نبوت يك جريان به هم پيوسته است و پيام خدا، يعني دين نيز يك حقيقت بيشتر نيست. همچنين مي دانيم كه در گذشته، نبوت هاي تشريعي و تبليغي تجديد مي شدند و پيامبراني مي آمدند كه پس از ظهور خاتم الانبيا، همه آنها متوقف شد. در اينجا اين پرسش پيش مي آيد كه چرا پس از اسلام و با اعلام ختم نبوت، ارتباط انسان با جهان غيب يك سره بريده شد و نه تنها پيامبر تشريعي (صاحب شريعت)، كه پيامبر تبليغي نيز نيامد؟ فلسفه ختم نبوت چيست؟
استاد مطهري در پاسخ به اين پرسش درباره خاتميت، سه علت اصلي را بيان مي كند:
الف) تحريف
يكي از عوامل تجديد رسالت و ظهور پيامبران جديد، تحريف و تبديل هايي است كه در آموزه ها و كتاب هاي مقدس پيامبران رخ مي داد. بشر قديم به علت نبود رشد و بلوغ فكري، قادر به حفظ كتاب آسماني خود نبود. معمولاً كتاب هاي آسماني مورد تحريف و تبديل قرار مي گرفت يا به كلي از ميان مي رفت. ازاين رو، لازم مي شد كه اين پيام تجديد شود. دوران نزول قرآن، دوره اي است كه بشريت، كودكي خود را پشت سر گذاشته بود و مي توانست مواريث علمي و ديني خود را حفظ كند. ازاين رو، در آخرين كتاب مقدس آسماني؛ يعني قرآن تحريفي رخ نداد. مسلمانان از ساعت نزول هر آيه، آن را در دل ها و نوشته ها حفظ مي كردند، به گونه اي كه امكان هرگونه تغيير و تبديل و تحريف و حذف و اضافه از بين مي رفت. ازاين رو، ديگر تحريف و نابودي در كتاب آسماني رخ نداد و يكي از علت هاي اساسي تجديد پيامبر و ظهور پيامبر جديد منتفي گشت.[8]
بنابراين، يكي از دلايل تجديد پيامبران و شريعت هاي جديد، از ميان رفتن محتواي اديان پيشين و تحريف كتاب هاي آسماني است، درحالي كه اين مسئله در مورد خاتميت صدق نمي كند؛ زيرا خداوند وعده محفوظ ماندن قرآن از تحريف و تغيير را داده است: «إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ».[9]
اين آيه به منتفي شدن مهم ترين علت تجديد نبوت و رسالت از تاريخ نزول قرآن به بعد اشاره مي كند و در حقيقت، تحقق يكي از اركان ختم نبوت؛ يعني بلوغ اجتماعي بشر را اعلام مي دارد.
ب) نقص
در دوره هاي پيشين، بشر به دليل نرسيدن به بلوغ و رشد، نمي توانست يك نقشه كلي براي مسير خود دريافت كند و راه خويش را ادامه دهد. لازم بود مرحله به مرحله راهنمايي شود و هميشه راهنماياني، او را همراهي كنند.
هم زمان با دوره رسالت خاتم و پس از آن، اين توان براي بشر پيدا شد و برنامه دريافت راهنمايي هاي منزل به منزل و مرحله به مرحله متوقف گشت. علت دوم تجديد شريعت ها اين بود كه بشر نمي توانست برنامه كلي و طرح جامع خود را دريافت و تدوين كند. با پيدايش اين امكان و استعداد، طرح كلي و جامع در اختيار بشر قرار گرفت و علت دوم تجديد نبوت ها و شريعت ها نيز منتفي شد. عالمان امت، كارشناساني هستند كه با استفاده از نقشه كلي كه اسلام به دست مي دهد و با تدوين و تنظيم آيين نامه هاي موقت، راه را مي نمايانند.[10]
ج) نياز به تفسير و تبليغ
در كل، پيامبران دو وظيفه داشتند: اول اينكه از سوي خدا براي بشر قانون و دستورالعمل مي آوردند. دوم اينكه مردم را به اطاعت از خدا و عمل به دستورها و قوانين الهي آن عصر و زمان فرا مي خواندند. در اينجا استاد مطهري ميان نبوت تبليغي و نبوت تشريعي تفكيك قائل مي شود و پيامبران را به پيامبران صاحب شريعت و پيامبران مبلّغ شريعتِ پيامبران گذشته تقسيم مي كند. به باور وي «غالب پيامبران، پيامبر تبليغي بوده اند، نه تشريعي. پيامبران تشريعي شايد از انگشتان يك دست تجاوز نكنند. كار پيامبران تبليغي، ترويج و تبليغ و اجرا و تفسير شريعتي بود كه حاكم بر زمان آنها بوده است. علماي امت در عصر خاتميت كه عصر علم است، قادرند با معرفت به اصول كلي اسلام و شناخت شرايط زمان و مكان، آن كليات را با شرايط و مقتضيات زماني و مكاني تطبيق دهند و حكم الهي را استخراج و استنباط كنند. نام اين عمل، «اجتهاد» است. علماي شايسته امت اسلامي، بسياري از وظايفي را كه پيامبران تبليغي و قسمتي از وظايف پيامبران تشريعي را (بدون آنكه خود مشرّع باشند) با عمل اجتهاد و با وظيفه خاص رهبري امت انجام مي دهند. ازاين رو، در عين اينكه نياز به دين همواره باقي است و بلكه هر چه بشريت به سوي تمدن پيش رود، نياز به دين فزوني مي يابد، نياز به تجديد نبوت و آمدن كتاب آسماني جديد و پيامبر جديد براي هميشه منتفي گشت و پيامبري پايان يافت».[11]
بنابراين، اسلام با اعلام ختم نبوت، نه تنها به نبوت تشريعي، بلكه به نبوت تبليغي نيز پايان داد. حال بر فرض كه پذيرفتيم اسلام به واسطه كمال، كليّت و جامعيتش به نبوت تشريعي پايان داد، پايان يافتن نبوت تبليغي را چگونه مي توان توجيه كرد؟ استاد مطهري در پاسخ اين پرسش مي گويد:
حقيقت اين است كه وظيفه اصلي نبوت و هدايت وحي، همان وظيفه اول است، اما تبليغ و تعليم و دعوت، يك وظيفه نيمه بشري و نيمه الهي است، ولي عالي ترين و راقي ترين مظاهر و مراتب هدايت است. وحي رهنمودهايي دارد كه از دسترس حس و خيال و عقل و علم و فلسفه بيرون است و چيزي از اينها جانشين آن نمي شود، ولي وحي اي كه چنين خاصيتي دارد، وحي تشريعي است، نه تبليغي؛وحي تبليغي برعكس است.
تا زماني بشر نيازمند به وحي تبليغي است كه درجه عقل و علم و تمدن به پايه اي نرسيده است كه خود بتواند عهده دار دعوت و تعليم و تبليغ و تغيير و اجتهاد در امر دين خود بشود. ظهور علم و عقل و به عبارت ديگر، رشد و بلوغ انسانيت، خود به خود به وحي تبليغي خاتمه مي دهد و علما جانشين چنان انبيا مي گردند. در عهد قرآن، وظيفه تعليم و حفظ آيات آسماني به علما منتقل شده و علما از اين نظر جانشين انبيا مي شوند.[12]
از ديدگاه استاد مطهري، مفهوم «اجتهاد» در فلسفه ختم نبوت، نقش مهمي دارد. عالمان امت در دوران خاتميت كه عصر علم است، با معرفت به اصول كلي اسلام و شناخت شرايط زمان و مكان، مي توانند وظيفه خطير خود را به انجام رسانند.
از آنچه گفته شد، برمي آيد كه بلوغ و رشد فكري اجتماعي بشر در ختم نبوت نقش دارد و اين نقش از چند جهت است:
1. كتاب آسماني اش را از خطر تحريف، حفظ كرده است.
2. به مرحله اي رسيده است كه برنامه تكاملي خويش را يك جا ـ نه منزل به منزل و مرحله به مرحله ـ تحويل بگيرد.
3. بلوغ فكري و رشد اجتماعي اش به او اجازه مي دهد كه ترويج و تبليغ و اقامه دين و امر به معروف و نهي از منكر را خود برعهده بگيرد. از اين طريق، نياز به پيامبران تبليغي كه مروّج و مبلّغ شريعت پيامبران صاحب شريعت بوده اند، برطرف شده است. اين نياز را عالمان و مصلحان امت برآورده مي كنند.
4. انسان چنان رشد فكري يافته است كه مي تواند در پرتو اجتهاد، كليات وحي را تفسير و توجيه كند و در شرايط مختلف مكاني و زماني، هر موردي را به اصل مربوط ارجاع دهد. اين مهم را نيز عالمان امت انجام مي دهند.
پس معناي ختم نبوت اين نيست كه چون نياز بشر به آموزه هاي الهي و تبليغاتي كه از راه وحي مي رسيد، به دليل بلوغ و رشد فكري برطرف شده، نبوت پايان يافته است. بايد گفت هرگز چنين نيست، بلكه نياز به وحي جديد و تجديد نبوت ها رفع شده است، نه نياز به دين و آموزه هاي الهي.
از نظر استاد مطهري، پيامبر خاتم كسي است كه جميع مراتب را پيموده است و ديگر مرحله اي ناپيموده از نظر او و از نظر كارش وجود ندارد: «اَلْخاتَمُ مَنْ خَتَمَ الْمَراتِبَ بَأَسْرِها؛... ختم كننده كسي است كه تمام مراتب و مراحل را پيموده است».
ازاين رو، چيزهايي كه از طريق وحي و الهام بايد به بشر القا شود، ابلاغ شده است و ديگر راه نرفته و سخن نگفته ديگري باقي نمانده است. بنابراين، وقتي تمام مراحلي كه در اين قسمت هست، به پايان رسيد، خواه ناخواه نبوت هم تمام مي شود. ايشان در توضيح اين مطلب مي نويسد:
مسائلي كه بشر از طريق وحي و الهام بايد آنها را كشف كند و از اين طريق بايد به بشر الهام بشود، نامتناهي نيست؛ محدود است و متناهي. وقتي آنچه در ظرفيت و استعداد بشر هست، بيان شد، مطلب ختم مي شود.[13]
ايشان خاتميت و جاودانگي اسلام را بر فطري بودن دين مبتني مي كند؛ زيرا اگر آموزه هاي اسلامي، فطري يا مبتني بر فطرت باشد، تغييرناپذير و جاويدان خواهد ماند. به باور وي، «رمز ديگر خاتميت و جاوداني بودن اين دين كه آن نيز از هماهنگي با قوانين فطري سرچشمه مي گيرد، اين است كه براي احتياجات ثابت و دايم بشر، قوانين ثابت و لايتغيري در نظر گرفته و براي اوضاع و احوال متغير وي، وضع متغيري را پيش بيني كرده است».[14]استاد مطهري بر پايه اين تبيين از جاودانگي اسلام، تفسيري به دست مي دهد كه بر چهار ركن استوار است:
1. انسان و اجتماع:
انسان داراي جنبه هاي ثابت و متغيّر است. از همين رو، بايد از يك نظر، از اصول ثابت پيروي كند و در بخش هايي نيز تابع اوضاع متغير باشد.
2. وضع خاص قانون گذاري اسلام:
اسلام اصول ثابتي دارد و فروع متغيري كه ناشي از همين اصول ثابت است؛ يعني اسلام بنا بر نياز انسان، قوانين ثابت و متغير دارد.
3. علم و اجتهاد:
وقتي عالم به روح اسلام آشنا شد و اهداف و وسيله ها را هم شناخت و توانست فروع را به اصول برگرداند، وظيفه واقعي خود را انجام داده است.
4. استعداد پايان ناپذير كتاب و سنّت:
تفسير دين نيز مانند طبيعت پايان ناپذير است و بشر در هر زمان موظف است روي آن انديشه و تدبّر كند تا بهره ببرد.[15]
منبع: مجله پايان پيامبري بررسي تطبيقي ديدگاه علامه اقبال لاهوري و استاد مطهري درباره خاتميت/مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما
-----------------------------
پی نوشت:
[1] مطالب اين فصل تا بحث اجتهاد و جاودانگي از مجله رواق انديشه، شماره 28، صص 16 ـ 20 اقتباس شده است.
[2] انعام: 115
[3] همان، صص 34 و 35.
[4] .علق: 1 ـ 5
[5] ختم نبوت، صص 174 و 175.
[6] خاتميت، ص 36.
[7] وحي و نبوت، صص 168 و 169.
[8] همان، ص 184.
[9] حجر: 9
[10] همان، ص 284؛ مرتضي مطهري، خدمات متقابل اسلام و ايران، قم، صدرا، 1378، چ 1،صص 240 و 241.
[11] وحي و نبوت، ص 185
[12] ختم نبوت، صص 173 و 174.
[13] خاتميت، ص 59.
[14] همان، ص 199.
[15] همان، صص 122 ـ 134.
افزودن دیدگاه جدید