اشعار مناسبتی- میلاد امام حسن عسکری(ع)
سرود میلاد امام عسکری علیه السلام
بهار امامت3
ای درود از داورت بـر جمـــال داوری
ای به خیل انبیات جز محمّد سروری
رتبــهات بالاتــر از رتبــــه پیغمبـــری
ای خدایت داده بر خلق دو عالم برتری
عید میلادت مبارک یا امام عسکری
عید میلادت مبارک یا امام عسکری
ای رخـت آیینــۀ- چارده خورشید نـور
صـد کلیـمالله را طـورِ نــور و نور طـور
منجی کل وجود کرده از صلبت ظهور
نام نیکویت حسن چشم و چراغ حیدری
عید میلادت مبارک یا امام عسکری
عید میلادت مبارک یا امام عسکری
خرم از رویت وجــود روشن از نورت فضا
نجـل پــــاک فاطمه نـور چشم مـرتضی
حضرتت دوم حسن سومیـن ابنالـــرضا
محو خورشید جمالت مهر و ماه و مشتری
عید میلادت مبارک یا امام عسکری
عید میلادت مبارک یا امام عسکری
انبیـــا مشتـاق تـو اولیـــــا دلبـــــاخته
در مـــه رویت خدا عکس خود انداخته
هیچکس قدر تو را جـز خـدا نشنـاخته
آری آری قدر گوهر را که داند گوهری
عید میلادت مبارک یا امام عسکری
عید میلادت مبارک یا امام عسکری
از خــــــدا و انبیــــا بر تن و جانت درود
آسمــــانیهـا برنـد بـر سر جانت درود
نجل هادی هستی و هـادیِ کلِّ وجود
میکند ماه جمالت تا ابد روشنگری
عید میلادت مبارک یا امام عسکری
عید میلادت مبارک یا امام عسکری
جلـــوۀ «اللهُ نـــور» در نجوم ظاهره
بر تو ومهدی سلام از بتــول طاهره
کعبــه اهـــل دلـی در زمین سامره
ای ز شهر سامرایت بر خلایق رهبری
عید میلادت مبارک یا امام عسکری
عید میلادت مبارک یا امام عسکری
*****************
در مدح و ولادت امام عسکری
بهار امامت3
زهی آن عبـد خدایی که خداییست جلالش صلــوات از طــرف خــالق سـرمد به جمالش
حسـن بـن علـی ایـن نجـل جـواد بن رضا را کــه درود از علــی و فاطمـه و احمـد و آلـش
هــر کـه بگــرفته بـه رخ آبـــرو از خــاک در او اشک شوق آمده درچشمۀ چشم آب زلالش
هر که شد دور از او، گلشن فردوس،حرامش هـر کـه شـد زائـر او، وصـل خداونـد، حلالش
هر که بیمهـرِ وی آرد به جزا طاعتِ سلمان کـلِّ طاعـت بـه سـر دوش شـود کـوهِ وبالش
او بـوَد عسکــری و عسکــــر او خیـل ملایـک گــو بیـــایند همـه دیــو صفـتها بـه قتالش
گــرچه در تحـت نظـر بـود، ولی فاتح دل شد کــه روی سینـه بـوَد مهـدی موعود، مدالش
خصمش از پــا فتـد و سـر بـه در آرد ز جهنم گــرچه یـک چند دهـد حضرت دادار، مجالش
سجـده بـر تـربتش آرند چه حور و چه ملایک سائل سـامره بـاشد چه نساء و چه رجالش
هـر کـه رو بـر حرمش کـرد، جحیـم است حرامش هرکه برسامرهاش پشت کند،وای بـه حالش
رَفرَفِ عقـــل کجـــا و پــر پـــرواز عـروجش؟ بیم دارم که به یک لحظـه بسـوزد پـر وبالش
ز بهشـت حــرم ســـامرهاش هـر کـه گـریزد بـه خـدا دیـدن گلـزار بهشـت است محـالش
وجــه نــــادیدۀ ذات ازلـی، مصحـف رویــش شــاهکار قلــم صنـــع الهـی، خـط و خالش
عـــوض خشــــم از او لالــۀ لبخنــد ستــاند هـر کـه بـا قهـر کنـد روی بـه میـدان جدالش
این عجب نیست که درعرش زند بانگ تفاخر کـه بـه دور حـرم سـامره گـردد مه و سالش
صلــوات علــی و فاطمــه و خیـــل امــامـان به کمال و به جلال و به جمال و بـه خصالش
گــو بگـــــردند ملایـک همـهجـا ملـک خدا را نـه توان دیـد نظیـرش، نـه تـوان یافت مثالش
از خـــدا تــــا ابـدالدهــر جـــدا مــانده و مانَد هــر کـه از راه محبـت نبـــرد ره بـه وصالش
خســروان تــاج گــذارند و دل از تخت بشویند راه یــــابند اگــــر یکســــره در صـفِّ نعالش
مــدح او گــــر زِ خـلایق نبـــوَد میسـزد آری پســـرش مهـــدی مــوعود زنـد دم ز مقالش
اگـــر از روی خداییـش زنـد پـرده بـه یک سو مهــر بــا جلــوۀ خــود ذره شود ماه هلالش
عــــالم دل شــــود آبـــاد بــه یــــاد حـرم او گـرچه کــردند خـراب از ره کین اهل ضلالش
اوست آن بنده که داردبه همه خلایق خدایی او خــدا نیـست ولی وهـم بـوَد مـات جلالش
قعـــر دریــــا و پـــر کــــاه خــدایا چـه بگویم نظــم مـن چـون ببـرد راه به دریای کمالش؟
بـه جـز از مــادر و جـد و پــدر و خیــل امامان این محال است،محال است که یابند همالش
اوسـت آن بــاغ بهـاری که خزان دور ز دوْرش اوست آن مهـر فــروزان کـه به حق نیست زوالش
نــاز بــر جنّت و فـردوس کند در صـف محشر گــر بــوَد در کفـن شیعـه گیــاهی ز نهالش
جان نهم در کف سـاقی اگر از لطف و عنایت دهــدم جــام و در آن جام بوَد عکس خیالش
خشک گردیده در این جامه قلم در کف «میثم»
چـه بیــارد؟ چـه بگـوید به چنین منطق لالش؟
*****************
مدح و میلاد امام عسکری علیه السلام
بهار امامت3
کیستــم مــن؟ گـــوهر ده بحــر نـــور کبـریایم
آفتـــــاب ســـامره، روشنگــــر ملـــک خــدایم
آسمــان معـرفت را در زمیـن شمسالضحـایم
کعبهام، رکنم، مقامم، مروهام، سعیم، صفایم
منظــر حسـن خــدا مصبـاح انوارالهدایـم
من ابوالمهدی امام عسکری ابنالرضایم
من همان دریای نور استم که نور از آن دمیده
دیــن و دانـش را خــدا در مــوج موجم پروریده
در درونــم گـــوهر نـــابی چــو مهـــدی آفریده
انتهـــایم را بـه جـز چشم خدا چشمی ندیده
بشنوید ای آسمانیهـا زمینیها صدایم
من ابوالمهدی امـام عسکری ابنالرضایم
چارده معصوم گل پیداست از باغ جمالم
نیست آگه از جلالم، غیر ذات ذوالجلالم
تشنــگان چشمـــــۀ تـــوحید را آب زلالم
بنــدهام امــا چو حی بیمثالم، بیمثالم
فیضبخش عالمی ازشهر «سرّ من رآ»یم
من ابوالمهدی امــام عسکری ابنالرضایم
مـن علی بن جـــواد بن رضـــا را نــــور عینـم
پیشتـــر از عــالم خلقـت هــدایت بــوده دینم
گــر چــه در سـنّ شبــابم پیـر خلـق عالمینم
هم محمّد،هم علی،هم مجتبایم،هم حسینم
هم بوَد زهد و کمال و عصمت خیرالنسایم
من ابوالمهدی امــام عسکــری ابنالرضایم
پیشتـر از خلقتـم بـر چشـم عـالم نور دادم
بــر همــه شـورآفرینـان تا قیامت شور دادم
پاسخ موسی بن عمران را به کوه طوردادم
حــــاجت اربـــاب حـــاجت را ز راه دور دادم
همچو اجدادم زخلق عالمی مشکلگشایم
من ابوالمهـدی امــام عسکــری ابنالرضایم
من به شهر سامره خود کعبۀ اهل یقینم
پــر زنـد همچــون کبوتر در حرم روحالامینم
حاجت کــونین میبــارد چو باران زآستینم
حضــرت مهــدی پذیــرایی کنـد از زائــرینم
مهر و مه گیرند نور از گنبد و گلدستههایم
من ابوالمهدی امــام عسکـری ابنالرضایم
حضرت هــادی از اوّل دیـد چـون حُسن تمامم
خنده زد بر روی زیبا و «حسن» بگذاشت نامم
همچــو قــــرآن بـــود روی سینـــۀ بـــابا مقامم
خــود امــــام ابـن امـــام ابـن امـــام ابن امامم
دختـر پـاکِ یشـوعا، همسـر پاکیـزهرایم
من ابوالمهدی امام عسکری ابنالرضایم
جلــوۀ معلــوم و نامعلـوم را دیدند در من
سرِّ هر مفهوم و نامفهوم را دیدند در من
انتقــام خـون هـر مظلـوم را دیـدند در من
فـاش گویم چارده معصوم را دیدند در من
چارده معصوم نورم، بلکه خود وجه خدایم
من ابوالمهدی امــام عسکری ابنالرضایم
گرچه ویران کرد دست شوم دشمن تربتم را
لطـف حــق افـــزود بیـن خلـق عـالم عـزّتم را
تــا قیـــامت او نگهـــدار است عصــر دولتم را
بـار دیگـر دیـد دشمن قـدر و جـاه و رفعتـم را
خشت خشت قبر ویرانگشتهام گوید ثنایم
من ابوالمهـدی امــام عسکــری ابنالرضایم
مهـر مــا در قلـب ابنــاء بشــر پـایـان ندارد
هر که مهر ما ندارد، در حقیقت جان ندارد
وآنکــه شـد بیگــانه با آل علی ایمان ندارد
درد بغض ما به جز خشم خدا درمان ندارد
ای خوشا آنکس که گوید مدح،چون میثم برایم
مـن ابـوالمهــدی امــــام عسکــری ابـن الرضایم
*****************
در مدح و ولادت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام
بهار امامت
ای بـه حـق مقتـدا ایهـــا العسکری ای ولـیّ خـــــدا ایهـــا العسکـری
شمـع جمـع همـه یـوسـف فــاطمه زادۀ مــــرتضـی ایهــــا العسکـری
مـاه رویـت حَسـن، خُلـق و خـویت حسن حُسن سر تا به پا ایها العسکری
هم تو خیر العباد هــم تو باب المراد هـم تـو ابن الـرضـا ایها العسکری
هم سپاهت ملک،هم مطیعت فلک هم به حکمت سما ایهاالعسکری
یا بن خیر الوری سامرایت مرا
کعبـه و کــربلا ایها العسکری
****
تـو به ارض و سما، تو به اهل ولا تــو بـه خلق خـدا، هادی و رهبری
چشـم بـد از تو دور، نورالانوار طور دُر دَه بحـر نــور، بحــر یـک گوهری
تـو بـه زهـرا ثمر تو به هادی پسر تو به مهدی پدر،تو به حق محـوری
یـوسف فاطمـه، عــرش را قائمـه تـو ز وصــف همــه، بهتــر و بـرتری
هم رضاطینتی، هم علی صولتی هم نبی خصلتی، هم خدا منظری
روز میــلاد تـــو، پَــر زنــد یــاد تو
دل سوی سامرا ایها العسکری
****
مظهر حلم حق،مخزن علم حق معـدن حکمتی سیـدی یا حسن
جلــــوۀ کبـــــــریــا، وارث انبیـــا حـاصل عترتی، سیدی یا حسن
به جلالت درود، به جمالت درود که خدا طلعتی،سیدی یا حسن
آیــت محکمــه، تــو پنـــاه همـه عــالم خلقتـی، سیدی یا حسن
هـم امـام امم، هـم سپهر کرم هم یم رحمتی، سیدی یا حسن
در زمین و زمان می برند انس وجان
بـــــر درت التجـــــا ایهــــا العسکری
****
حُسن حی صمد،وصف تو بی عدد مهـدیت تــا ابـد منجـی عـالم است
ای ولـی خـــدا، ای چــــراغ هـدی وصـف و مــدح تـو را، هرچه گویم کم است
دل محیـط غمـت، دیده ها مقدمت زنده ازیک دمت،صدمسیحادم است
مهـر تـو یـا حسن جان جانم به تن سینـۀ پــاک مـن آیتـی محکم است
روح تقـــدیم تــو، قلـــب تسلیــم تو بهـر تعظیم تو چرخ گردون خم است
به تو نازد رسول، به تو بالد بتول
به تو بخشد خدا ایها العسکری
****
تــو صـراط اللّهم، تـو چـراغ رهــم رو به هر سو نهم قبله ام روی تو است
اشــــرف الانبیــا، خـــاتم الاوصیا آن ثناخوان تو،این ثناگوی تواست
بر درت سائلم،کی شود شاملم کـز بهشـت دلــم، بشنوم بوی تو
گفتگــویم تــــویی، آرزویم تـــویی آبــرویم تـویی، ای دلــم سوی تو
یــا ابـاالمنتظَر، مـرغ دل تـا سحر می زنـد بال و پر، بـر سر کوی تو
سیدی میثمم، مهر تو همدمم
از تـو گـــویم ثنا ایها العسکری
*****************
شعر ولادت امام حسن عسگری
کمیل کاشانی
زمین چشم تماشا شد امام عسگری آمد
بهشت آرزوها شد امام عسگری آمد
هوای سامره گلپوش از عطر نفسهایش
گل ایمان شکوفا شد امام عسگری آمد
سروش هاتف غیبی بشارت داد «هادی» را
گره از کار دل وا شد امام عسگری آمد
حسن خویش حسن رویش حسن بویش حسن مویش
تمام حسن پیدا شد امام عسگری آمد
چنان پیچید در صبح ازل گلبوی لبخندش
که عقل از شوق،شیدا شد امام عسگری آمد
صفا دارد سرور اهل دل در عالم معنا
بساط سور بر پا شد امام عسگری آمد
تجلی کرد در برق نگاهش هیبت حیدر
طلوع مهر زهرا شد امام عسگری آمد
صدای پای او در کوچه باغ زندگی پیچید
حضورش عالم آرا شد امام عسگری آمد
زمان، امشب «کمیل» از شوق سر از پای نشناسد
که - خلقت - باز معنا شد امام عسگری آمد
*****************
شعر ولادت امام حسن عسگری
محمد بختیاری
عقل مجنون شود از این همه لیلایی تو
من و از دور تماشای تماشایی تو
از قدم های تو روشن ده این قلب سیاه
نیست حنا خود خورشید به زهرایی تو
دومین آینه آینه ی حسن خدای حسنی
وقت پیدا شدنت کیست به زیبایی تو؟
باید از دین خود اعتراض کند آن کس که
مست وحدت نشد از باده ی یکتایی تو؟
نور مطلق تویی و نیست کنارت نوری
جز خدا کیست در این پهنه به تنهایی تو
سامرا قبله ی اصحاب گدایی شده است
خوب پیداست در این معرکه آقایی تو
در حریم تو عجب نیست نباشد مرگی
مرگ هم زنده شد از دم عیسایی تو
*****************
در مدح امام حسن عسكرى (ع)
صغير اصفهانى
مر اين بدن كه تو را در ميان پيرهن است
به حيرتم كه تن توست يا كه جان من است
تو را بود دهنى تنگتر ز حلقه ميم
مرا دلى كه بسى تنگتر از آن دهن است
به ياد لعل تو از ديده بس گهربارم
كنار و دامن من رشك تبّت و عدن است
به گرد لب خط سبزت كشيده صف گويى
سپاه زنگ به فكر گرفتن يمن است
به ياد زلف تو باشم به هر كجا كه روم
بلى هميشه مسافر دلش سوى وطن است
بياب حال من اى جان ز سينه مجروح
كه بيستون به حقيقت گواه كوهكن است
ز دشت عشق تو كى جان بدر برد عاشق
كه تير و نيزه و خنجر گياه اين دمن است
هزار يوسف دل را به چاه غم فكند
حلاوتى كه تو را اندرين چه ذقن است
مگر به لابه كنم با تو صحبتى ور نه
كه را به پيش تو ياراى گفتن سخن است
غم تو دارم و اين طرفهتر كه با من زار
سپهر هم به سر جور و كين و مكر و فن است
هر آن چه مىكنى اى چرخ دون بكن با من
كه دادخواه من از تو شهنشه زمن است
مَلَك عساكر، سلطان عسكرى لقبى
كه نام نامى او همچو خلق او حسن است
ضياء ديده حيدر گل رياض بتول
وصى احمد مرسل، ولىّ ذو المنن است
چنان كه ياور انس است ناصر ملك است
چنان كه دافع كرب است رافع محن است
چنان كه مخزن جود است معدن كرم است
چنان كه كاشف سرّ است واقف علن است
وجود طيّب او را صفت نمى دانم
جز اين قدر كه على روح و احمدى بدن است
اگر به انجمنى ذكر او رود يزدان
به چشم رحمت ناظر به اهل انجمن است
شها تويى كه عطاى تو شامل احوال
به شيخ و شاب و صغير و كبير و مرد و زن است
تو شبل شير خدائى و پيش هيبت تو
كجا ز پيرزنى بيش مرد شيرزن است
هميشه تا به بهاران دمن شود خرّم
هماره بادِ خزان تا مخرّب چمن است
شود محبّ تو را وجد و انبساط قرين
رسد عدوى تو را هر چه غصّه و حزن است
صغير از تو قبول چكامه مى طلبد
بدين متاع قليلش اميد آن ثمن است
*****************
ستايش حضرت امام حسن عسكرى (ع)
الهى قمشه اى
ستاره عشق تافت به چرخ نيلوفرى
مهر جمالش ربود دل ز مه و مشترى
كوكب اقبال او خيمه بر افلاك زد
ز خيل انجم گرفت كوكبه مهترى
شاد به رويش سپهر محو رخش ماه و مهر
زهره نهان كرد چهر خجل شد از دلبرى
باد بهارى وزيد بر خم گيسوى دوست
تا كند از زلف يار سنبل گل پرورى
طرّه مشكين اوست آيت شق القمر
طلعت زيباى اوست حجّت پيغمبرى
قامت رعناى وى سدره و طوباى ماست
نرگس مخمور او جام مى كوثرى
روى دلاراى وى رحمت و لطف ازل
زلف سمن ساى او ياسمن و عبهرى
والى ملك وجود قبله اهل سجود
منبع احسان و جود خسرو دين عسكرى
بشارت حسن او فلك به آفاق برد
كزين افق بردمد مهر جهان پرورى
شاه ملائك خدم دانش و ايمان حشم
بر همه عالم علم، زد به سخن گسترى
دفتر تفسير او كاشف اسرار عشق
درس و اشارات آن مخزن هر گوهرى
به خاك درگاه او باج دهد كيميا
به تاج فرمان او فخر كند مهترى
پادشهان را به جان بندگيش افتخار
تاجوران را به دل خدمت او سرورى
اى رخ پرنور تو مشرق مهدى دين
مظهر عدل خدا ما حى استمگرى
خسرو اقليم جان حجّت حق بر جهان
در تن عالم روان بر سر ما افسرى
طالب ديدار او زهره زيباى چرخ
مشترى حسن وى مهر و مه و مشترى
تا نگشايد حجاب آن مه مكّى نقاب
بر رخ ما عاشقان، كس نگشايد درى
چشم «الهى» است باز، منتظر اى دلنواز
تا تو بدان چشم ناز بر رخ ما بنگرى
*****************
شعر در منقبت امام حسن عسكرى (ع)
فيّاض لاهيجى
تا كى از حوت كند جا به حمل مهر بدل
اى خوش آن روز كه نه حوت بماند نه حمل
روز و شب عربده دارند به هم در تطويل
گاه آن اقصر ازين آيد و گاهى اطول
روز و شب در قَصَر و طول گرفتار و مرا
غم كوتاهى عمر است و درازّى امل
در چمن بر سر ناز است گل امروز و مرا
غم فردا نگذارد كه كنم فكر غزل
خلعت زرد خزان چون ز برافكند چمن
سبزه بر دوش وى افكند قباى مخمل
تو هم اين جامه خاكى اگر از برفكنى
اطلس چرخ ترا تنگ درآرد به بغل
هان بهار آمد و بلبل به تقاضاى نسيم
فكر آن كرده كه صد قول درآرد به عمل
در چنين فصل كه از فيض هوا نزديك است
غنچه را باز شود عقده ما لاينحل
غنچه خاطرم از بس كه گره در گره است
نگشايد اگرم يار درآيد به بغل
مژده عشّاق چمن را كه حلال است حلال
بوسه از كنج لب غنچه چو آب از جدول
اى دل امروز مده دامن رندى از كف
كار فردا بكند عفو خدا عزّ و جلّ
ليك پنهان نظرى هست مرا در چمنى
كاين بهار است از آن باغ و چمن رسم و طلل
اين همه حسن كه بر خويش فرو چيده بهار
نيست چون حسن طبيعت كه مثال است و مثل
دل برين نقش برونى ننهد عاشق حسن
ندهد خاصيت رفع صداع اين صندل
شكر للّه كه به مصِفات فراموشى خويش
كرده ايم آينه حسن طبيعت صيقل
محو در پرتو شمع چگل خويش شديم
صورت نوعى آيينه نموديم بدل
زنگ در آينه خاطر همت نگذاشت
صيقل خاك در درگه سلطان اجل
درگه پادشه صورت و معنى كه بود
اعلى چرخ برين در بر قدرش اسفل
پادشاهى كه به فرماندهى دنيى و دين
حكم او تا به ابد مىرود از روز ازل
بو محمد حسن بن على العسكرى آنك
دو جهان را بود از حشمت او تنگ محل
وسعت عرصه ملك وى از آن بيشتر است
كه محيط فلكش تنگ درآرد به بغل
آسمان از اثر سجده خاك در اوست
هندوى پير كه بر جبهه بمالد صندل
چون به شب موكبش آهنگ سوارى گيرد
آفتاب آيد و در پيش فتد چون مشعل
آسمان صفّ نعالى است ز محفل گه او
كه در آن صف نرسد صدرنشينى به زحل
تا بود نقل وى، از عقل چه منّت كس را
پيش خورشيد چه حاجت كه فروزى مشعل
در ثناى تو سخن را نرسد غير گداز
همچو شبنم كه به خورشيد درآيد به جدل
من كه باشم كه سزاى تو كنم فكر مديح
من كه باشم كه به عشق تو كنم طرح غزل
گر سرايم نه به قانون ادب معذورم
ناقه عشق جرس كرده به ناقوس بدل
تا بود حسن عمل رهبر عالم به بهشت
تا بود رهزن جاهل ز جنان طول امل
ميل فيّاض به فردوس درت افزون باد
تا ابد اين عملش مايه ده حسن عمل
*****************
افزودن دیدگاه جدید