مفهوم بصيرت(1)
همه مي دانيم بصيرت با "بصر " هم ريشه و در اصل به معناي بينش است؛ مفهومي اسلامي است و ريشه اش در قرآن و كلمات اهل بيت صلوات الله عليهم اجمعين مخصوصا نهج البلاغه يافت مي شود. قرآن كريم درباره پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله مي فرمايد؛ "قُلْ هَـذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِي...؛ من به سوي خدا دعوت مي كنم؛ هم خودم بصيرت دارم؛ هم كساني كه با من هستند و از من پيروي مي كنند. "1 در فرمايشات اميرمؤمنان صلوات الله عليه تعبيرات عجيبي است. در جايي مي فرمايند: "إِنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِي مَا لَبَّسْتُ عَلَى نَفْسِي وَ لَا لُبِّسَ عَلَيَّ...؛ من در اين راهي كه انتخاب كردم با بصيرتم. نه خودم خودم را فريب دادم، نه ديگري فريبم داد.2 "3 ذيل اين كلام، مقداري مفهوم بصيرت را روشن مي كند؛ كسي كه بصيرت دارد فريب نمي خورد، نه خودش خودش را فريب مي دهد؛ نه ديگران مي توانند فريبش بدهند. در دو جاي نهج البلاغه اين كلام تكرار شده است كه بسيار جلب توجه مي كند. براي درك بهتر اين كلام بايد حوادث آن زمان را در ذهن خود ترسيم كنيم تا كمابيش متوجه شويم كه اميرالمؤمنين صلوات الله عليه از همان آغاز خلافت ظاهريشان با چه مشكلاتي روبه رو بودند كه اين چنين مي گويند.
جامعه اسلامي بعد از رحلت پيغمبر صلي الله عليه وآله به راحتي سه خليفه را قبل از علي (ع) پذيرفت و به يك معنا خودش آنان را تعيين كرد. با اين كه در بين مسلمانان افراد بسياري در رخداد غدير حضور داشتند و با اميرالمؤمنين بيعت كردند ولي هفتاد روز بعد، آن را به فراموشي سپردند. بالاخره از سر خيرخواهي و براي اين كه جامعه اسلامي بي سرپرست نماند، خليفه تعيين كردند و مردم هم پذيرفتند. خاندان پيامبر و بعضي از اصحاب مانند سلمان و ابوذر و مقداد و برخي ديگر از انصار مخالفت كردند، اما صدايشان به جايي نرسيد و مجبور شدند امر واقع شده را بپذيرند. جامعه اي را تصور كنيد كه سه خليفه را خودش تعيين كرده و براي ساير كساني كه كانديداي خلافتند احترام زيادي قائل است. بعد، طلحه و زبير كه از كانديداهاي خلافت بودند به همراه همسر پيامبر حركتي را بر ضد اميرالمؤمنين آغاز كردند، و همه اين حوادث بعد از بيعتي است كه با علي(ع) داشتند؛ آن بيعت عجيب تاريخي كه اميرالمؤمنين مي فرمايد آن چنان هجوم آوردند كه نزديك بود فرزندان من زير دست و پا له شوند. بعد از اين بيعت، علي عليه السلام يك طرف است و طرف ديگر زبير، طلحه و همسر پيغمبر. هر كدام از اين افراد به تنهايي استوانه اي هستند. اين ها جمع شدند و بر ضد علي شورش كردند. بصره را تصرف كردند و مي خواستند در آن جا حكومت تشكيل بدهند. فكر مي كنيد مردم درباره اين جريان چگونه قضاوت كنند؟ بنده خودم را جاي مردم آن زمان بگذارم؛ مي بينم علي، يكي از اصحاب پيغمبر، يك طرف است، اما طرف ديگر سه نفر هستند: يكي از آن ها همسر پيغمبر است. اين كه خانمي فرماندهي لشگري را بر عهده بگيرد يا به هرحال جزو يك قيام سياسي بر ضد خليفه باشد، بي سابقه بود. اين خيلي مسأله مهمي است. خيال مي كنم اگر بنده آن زمان بودم خيلي هنر داشتم، احتياط مي كردم؛ نه طرف علي مي رفتم نه طرف آن ها. بالاخره اين سه نفر نيز از اصحاب پيغمبرند؛ زبير پسرعمه پيغمبر است؛ سنش بيشتر از علي است؛ بزرگ بني هاشم است. طبعا در مردم تزلزل پيدا شد كه چگونه رفتار كنند. انسان وقتي اين دو كلام را از اميرالمومنين مي بيند، مي تواند حدس بزند كه حضرت در چه فشاري قرار گرفته بودند. فرمودند: خواب از چشم من ربوده شد؛ شب تا صبح فكر كردم؛ كار را زير و رو كردم؛ همه اطراف و تمام جوانب قضيه را سنجيدم؛ نتيجه اي كه از اين فكرها و تأملات گرفتم اين شد كه كار من بين دو چيز مردد است؛ بايد يكي از دو چيز را انتخاب كنم؛ يا با اين ها بجنگم يا از دين اسلام بيرون بروم؛ راه ديگري ندارم.
حضرت مي فرمايد شب تا صبح فكر كردم، همه جوانب را سنجيدم و به اين نتيجه رسيدم. اين طور نيست كه اگر با كسي اختلاف نظري داريم، به روي هم شمشير بكشيم. دعواي سياسي يا دعواي حزبي نيست. إِنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِي؛ من مي فهمم دارم چه كار مي كنم. اين طور نيست كه از روي احساسات بگويم با شما مي جنگم. شب تا صبح فكر كردم، جوانبش را سنجيدم؛ قلبت ظهر الامر و بطنه؛ ظاهر و باطنش را سنجيدم تا به اين نتيجه رسيدم كه يا بايد با اين ها بجنگم يا از دين اسلام استعفا بدهم يعني اگر با اين ها نجنگم كافرم.
بصيرت امام علي عليه السلام
من و شما بوديم چه قضاوتي مي كرديم؟ نه تنها به سادگي نمي پذيرفتيم كه بايد با آنان جنگيد؛ بلكه مي گفتيم: آقا! حالا يك چيزي گفتند، يك كاري كردند، حكومتي مي خواهند، اصلا حكومت بصره را به اين ها بده و خودت را راحت كن! نه تنها حركت علي عليه السلام را تأييد نمي كرديم كه ته دل مان تخطئه هم مي كرديم. مي گفتيم: حالا اول كارت است چه كار داري با اينها بجنگي؟ فعلا چهار روزي بگذار اينها حكومت كنند. آن هاي ديگر كه به عنوان امير و فرماندار به مناطق مختلف مي فرستي بهتر از زبير هستند؟! بگذار بصره هم دست اين ها باشد، اما علي مي گويد: اگر با اين ها نجنگم كافرم. ببينيد فتواي امروز ما بعد از 1400سال پيشرفت علم و تحقيق و آشنايي به مقام عصمت، چه قدر با فتواي علي بن ابي طالب عليه السلام تفاوت دارد. هنوز هم درست باور نمي كنيم كه جنگ جمل حتما جنگ واجبي بوده، چه رسد به اين كه بگوييم اگر علي عليه السلام نمي جنگيد كافر مي شد؛ از دين خارج مي شد. اين چه دركي است؟ ما چه طور فكر مي كنيم و علي (ع) چه طور فكر مي كند!
شما احتمال مي دهيد چند درصد مردم اين گونه دلشان با علي بود؟ خيلي از كساني كه همراه علي جنگيدند مي گفتند چون بيعت كرديم سر قولمان مي ايستيم، وگرنه اگر بنا بود روز جنگ بيعت كنند چه بسا حاضر نمي شدند. سنتي بود در عرب كه وقتي با كسي بيعت مي كردند و قولي مي دادند به اين زودي ها زير قولشان نمي زدند؛ خيلي نامردي مي دانستند. شايد آن قدر كه براي مردانگي خودشان اهميت قائل بودند به دين شان بها نمي دادند. خيلي از كساني كه در ركاب علي در جنگ جمل جنگيدند به خاطر بيعتشان بود. مي گفتند حالا كه بيعت كرديم آن را نمي شكنيم، ولي حقيقت اين است كه مسأله بسيار بغرنج بود. چيزي نبود كه به سادگي بشود براي آن تصميم گرفت. مخصوصا آن زمان كه هنوز مسأله عصمت ائمه درست روشن نبود. بسياري از امام زاده هاي مورد احترام ما كه خود ائمه اطهار به آنها احترام مي گذاشتند آن چنان كه بايد مسأله عصمت را باور نداشتند. براي اين كه يادي از امام رضوان الله عليه شده باشد اين مطلب را كه در درس ايشان شنيدم، براي شما عرض مي كنم. ايشان فرمودند: بعد از شهادت امام سجاد عليه السلام يك روز امام محمدباقر صلوات الله عليه و جناب زيدبن علي بن الحسين4 با هم نشسته بودند. جناب زيد كه عليه بني اميه قيام كرده بود، انتظار داشت كه برادرش در اين حركت نظامي عليه بني اميه مشاركت كند، ولي ايشان نظرشان اين نبود؛ وظيفه خودشان نمي دانستند و صلاح نمي دانستند. جناب زيد به امام محمد باقر عليه السلام عرض كردند كه شما مي دانيد كه پدر (امام سجاد عليه السلام) چه قدر به من علاقه داشت، به طوري كه لقمه مي گرفت و در دهان من مي گذاشت. اگر اين مسأله امامتي كه شما براي خودتان معتقديد درست است، چرا پدر به من نگفت كه برادرت امام بعد از من است و بايد از او اطاعت كني؟ معلوم مي شود زيدبن علي بن الحسين با آن جلالت، مسأله امامت برادرش را معتقد نبوده است و دليلش هم اين بوده كه اگر چنين چيزي بود با آن محبتي كه پدرم به من داشت به من فرموده بود. حضرت باقر صلوات الله عليه يك كلمه فرمودند: مِنْ شَفَقَتِهِ عَلَيْكَ مِنْ حَرِّ النَّارِ لَمْ يُخْبِرْكَ؛5 پدرم نگفت آن هم به خاطر محبتي بود كه به تو داشت. يعني مي ترسيد اگر بگويد تو نپذيري و در دينت مشكل پيدا بشود. منظورم از نقل اين كلام اين است كه واقعا مسائلي كه امروز براي همه ما اين چنين آسان حل شده، 1400 سال علما روي آن خون دل خورده اند تا تثبيت شده و امروز از اعتقادات يقيني ماست و در آن ترديدي نداريم. در زمان خود ائمه براي برادران امام و كسي مثل زيد خيلي روشن نبود. در چنين شرايطي شما فكر مي كنيد براي همه اصحاب جمل مسأله عصمت اميرالمؤمنين ثابت بود و ايشان را امام معصوم مي دانستند؟ مي گفتند: اينها خويش و قوم هاي پيغمبرند. حالا كه پيغمبر از دنيا رفته؛ اين نشد آن! آن كه سنش بيشتر است اول خليفه بشود، چون بزرگ تر است و احترامش واجب. وقتي بنا شد بين اين ها جنگ شود، خيال مي كردند جنگ دو برادر سر ارث است؛ او مي گويد سهم من است؛ ديگري مي گويد سهم من. در چنين معامله اي انسان حاضر شود در جنگ شركت كند و جانش را بدهد، كار ساده اي نيست. مي گويد اختلاف در ارث دارند، خودشان به گونه اي اختلافشان را حل مي كنند؛ چرا من بروم جانم را بدهم؟! مسأله بغرنج بود. در مقابل، دو تا از اصحاب بزرگ را مي ديد كه رقيب هاي او در خلافت بودند. در شوراي شش نفري كه خليفه دوم براي تعيين خليفه تشكيل داده بود يكي علي بود، يكي عثمان، يكي طلحه و يكي زبير. اينها به گونه اي در رديف علي حساب مي شدند؛ از جهتي چون سنشان و مثلا سوابق و موقعيت اجتماعي شان بيشتر بود، شايد خيلي ها آنها را بر علي مقدم مي داشتند. طبعا وقتي علي مي خواهد از مدينه به طرف بصره لشگر بكشد، دوستان و نزديكان ايشان مي گفتند كه آقا اين چه كاري است حالا؟! عجله نكنيد؛ بگذاريد حكومت تان پا بگيرد و جاي تان باز بشود، بعد سراغ اين ها برويد. در نهج البلاغه دو بار6 از اميرمؤمنان اين مسأله نقل شده كه من اين جريان را زير و رو كردم؛ آن قدر در اطرافش فكر كردم تا كاملا برايم روشن شد كه يا بايد بجنگم يا از دين محمد (ص) خارج بشوم. اين بصيرتي است كه علي (ع) ادعا مي كند.
مراتب بصيرت
ملاحظه مي فرماييد بي جا نيست كه مقام معظم رهبري اين قدر روي بصيرت تكيه مي كنند. اگر در آن جريان كساني بصيرت نداشتند خيلي راحت طرفدار دشمنان علي مي شدند و علي دوباره خانه نشين مي شد. اكنون ماييم و چنين مسأله اي كه كار را براي علي و ياران علي هم سخت مي كند. كار به جايي مي رسد كه علي فرياد مي زند: مردم! اگر من اين جنگ را نكنم كافر مي شوم؛ از دين خارج مي شوم، تا آن هايي كه به ايشان اعتماد دارند و مي دانند دروغ نمي گويد باور كنند و براي جنگ همراهش بيايند. در چنين موقعيتي بايد چه بصيرتي داشته باشيم؟ آيا منظور بصيرتي است كه علي داشت؟ پاسخ اين است كه چنين بصيرتي در غيرمعصومين بسيار كم پيدا مي شود. بنده كه اعتراف كردم اگر من بودم خيلي هنر داشتم توقف مي كردم. حل قضيه اين است كه مفهوم بصيرت هم مثل بسياري از مفاهيم ارزشي ديگر ذومراتب است. بصيرت مراتب دارد. آن مرتبه بصيرت مخصوص علي بود. او بود كه يقين كرد كه يا بايد بجنگد يا از دين خارج بشود. من غير از امام معصوم كسي را سراغ ندارم كه بتواند اين گونه قضاوت كند. اما بصيرت به اين مرتبه منحصر نيست و مثل تقوا مراتب زيادي دارد. مرتبه اي از تقوا به ائمه معصوم و تالي تلو مقام عصمت نسبت داده مي شود؛ آن كه در عمرش نه تنها گناه نكرده كه كوشيده مكروهات را هم انجام ندهد، يك مرتبه از تقوا را دارد و يك مرتبه هم تقواي ماست كه به زور از كبائر اجتناب مي كنيم. بين اين دو، مراتب و درجات بسيار زياد است. پس بايد كوشيد و در اين مسير حركت كرد؛ مراتب بصيرت را بالا برد و به يك مرتبه نازله اش اكتفا نكرد. هر كس مسئوليت بزرگ تر يا نقش مهم تري در جامعه دارد؛ هر كه تأثيرش بر ديگران بيشتر است بايد در كسب بصيرت بيشتر بكوشد. ديگران اگر خودشان بصيرت نداشته باشند يك اصل را اگر درست بفهمند و به آن عمل كنند نجات مي يابند و آن اطاعت از ولي فقيه است. اگرچه خودشان درست سر در نمي آورند و نمي توانند مسائل را تحليل كنند، ولي اگر اين اصل را باور داشته باشند كه در زمان غيبت امام معصوم بايد از كسي كه اشبه به امام معصوم است اطاعت كنند و بدانند كه اطاعت او مثل اطاعت معصوم واجب است خيلي به خطر نمي افتند، اما كساني كه مي خواهند عهده دار مسئوليت هايي بشوند نمي توانند هر روز درباره جزئيات از ولي فقيه دستور بگيرند؛ اين كار برايشان ميسر نيست. بنابر اين مي بايست خودشان به سطح مورد نيازي از بصيرت برسند. درطول شاكله هرمي هر كس بالاتر است و به قله نزديك تر، مسئوليتش سخت تر است و بايد بصيرتش هم بيشتر باشد تا برسد به قاعده هرم، اما در مراتب پايين تر، حداقل بصيرتي كه براي همه ما لازم است، همين است كه انسان ولي فقيه را بشناسد و بداند از چه كسي بايد اطاعت كند. الحمدلله خدا هم به ما عنايت فرمود و كسي را كه بهترين انسان روي زمين براي جانشيني امام زمان صلوات الله عليه است به ما داد. اگر نبود چه خاكي به سر مي كرديم؟ اگر بود اما نمي شناختيم و اشتباه مي كرديم و در طول اين سي سال كسان ديگري را جانشين او مي دانستيم چه بلايي به سر ما مي آمد؟ الحمدالله خدا اين معرفت و اين اندازه از بصيرت را به ما داده كه بفهميم بايد از چه كسي اطاعت كنيم و اين بسياري از مشكلات ما را حل مي كند.
منبع:سايت رسمي آیت الله مصباح يزدي
--------------------------------------
پي نوشت:
1 . يوسف، 108.
2 . نهج البلاغه، ص54 و 194.
3 . ظاهرا اشاره به برخوردي است كه با اهل جمل و بعد از آن با ساير ناكثين، مارقين و قاسطين داشتند.
4 . زيد امام زاده بسيار بزرگوار و محترمي است. كسي است كه سند صحيفه سجاديه به خانواده ايشان منتهي مي شود و ناقل آن است. امام باقر سلام الله عليه نيز به ايشان خيلي كمك و احترام مي كردند. ايشان قيام معروفي بر ضد بني اميه داشتند و بالاخره دراين راه شهيد شدند و بدنشان به دار آويخته شد و براي شهادت ايشان مصيبت بزرگي بر اهل بيت وارد شد.
5 . الكافي، جلد 1، ص 174.
6 . البته احتمال دارد يك سخنراني بوده و يك تكه اش دو بار نقل شده است.
افزودن دیدگاه جدید