بصيرت اخلاقي در عصر ظهور (ماهيت، ضرورت و چرايي آن)/بخش اول
چكيده
يكي از پرسش هاي اساسي در مورد «عصر ظهور»، امكان اصلاح اخلاقي و تغيير و تحولات روحي و معنوي در انسان ها و دوري آنان از معصيت، فسادگري، جنايت و بيداد است؛ يعني آيا انسان ها واقعاً خوب و صالح مي شوند؟
بر اساس روايات پاسخ اين سؤال، روشن و مثبت است؛ يعني، اصلاح كامل و همه جانبه رفتار، اخلاق، پندار و گفتار انسان ها به دست امام زمان عليه السلام و در پرتو دولت اخلاقي مهدوي صورت مي گيرد.
بيان چرايي و چگونگي اين دگرگوني روحي و انقلاب اخلاقي، مي تواند راهگشاي بسياري از پژوهش ها و رويكردهاي معرفتي دربارة امكان اصلاح انسان و رفع مشكلات عديدة بشر و تعليم و تربيت او در همه سطوح باشد. تا زماني كه انسان از نظر اخلاقي و فكري، رشد نيابد و تربيت نشود و به كمال و سعادت واقعي خود نينديشد و بدان سو گام ننهد، تمامي كاستي ها، ناراستي ها و ناهنجاري ها باقي خواهد ماند. براي رسيدن به اين مرحله از رشد، انسان بايد داراي بصيرت اخلاقي باشد. درك وشناخت «بصيرت اخلاقي» و ضرورت و بايستگي آن، در اين پژوهش مورد بررسي قرار مي گيرد.
پيش درآمد
انسان موجودي است كرامت يافته، با فطرت پاك الهي و سرشته شده با مكارم اخلاقي و خرد متعالي. اين خليفه حق بر روي زمين، ظرفيت و نيروي رشد و شكوفايي فوق العاده اي دارد كه در پرتو آن، مي تواند يك زيست فرهنگي شكوهمندي را تجربه كند و در سطح فراگير و جهان شمول، هويت انساني و الهي خود را بروز دهد. انسان مادي و دنيوي، داراي «بعد فرهيخته اي» است معنوي و الهي؛ كه هم او را به سمت كمال و تعالي برتر سوق مي دهد و هم حيات زميني او را سامان حقيقي مي بخشد. در واقع زيست پاك و بي آلايش انساني، تنها در گرو راهكارهاي مديريتي و تجربي نيست؛ بلكه اينها فقط براي چرخش بهينه بعضي از امور دنيوي است؛ يعني،مربوط به سطح خُرد حيات. اما سطح كلان زندگي در دو بعد مادي و معنوي، نيازمند راهكار بنيادين و نظام جامعي است كه انسان را از سطح نابهنجار و غيرحقيقي جدا كرده و در يك سطح برتر و كامل تري قرار مي دهد؛ يعني، انسان به آن هويت واقعي و اصيل خود نزديك شده و در نظام متواتر فكري و اخلاقي قرار گيرد. مهم ترين مسأله اين است كه آيا امكان اين تغيير و تحول روحي و اخلاقي در انسان وجود دارد و اصولاً چرا جامعه به اين دگرگوني هاي فرهنگي نياز دارد؟ مكاتب فكري بشر، پاسخ هاي مختلفي به اين سوال داده اند و البته كمتر مكتب و انديشه اي هست كه به طور جامع و كامل به اين مسأله بپردازد و راهكار فرهنگي (فرهيختگي معنوي و تربيتي) براي رفع كاستي ها و ناراستي ها ارائه بدهد؛ اما اديان الهي ـ به خصوص دين مقدس اسلام ـ به اين جنبه توجه ژرفي نشان داده و رسالت پيامبران و مصلحان را، اصلاح اخلاقي و معنوي انسان قرار داده و راهكار بنيادين و فراگيري ارائه نموده اند.
به نظر ما اين نظام جامع و كامل، تنها در «دولت اخلاقي مهدوي» محقق شده و سامان مي يابد. مؤلفه اساسي اين نظام، رسيدن انسان به «بصيرت اخلاقي» است تا تمامي ظرفيت ها و توانايي هاي او شكوفا گشته و بسترهاي فرو روي او در ناراستي ها، دشواري ها و آلودگي ها برچيده شود. تا انسان به اين بصيرت و خرد ورزي اخلاقي والوهي نرسد و از رشد فكري و اخلاقي همنوا برخوردار نگردد، دامنة رنج ها و كاستي هاي او، گسترده تر شده و از حيات معقول و متكامل به دور خواهد بود. فرضيه اي كه به دنبال طرح و تبيين آن هستيم، «بايستگي دستيابي به بصيرت اخلاقي جهت فرو كاستن ناراستي ها و مشكلات بشر و رسيدن به يك جامعه برتر اخلاقي و ديني است».
در واقع اجتماع سالم در پرتو اخلاق سالم است؛ يعني، اگر در يك جامعه فضايل اخلاقي رواج داشته باشد و اخلاق الهي بر آن حكم فرما شود، بي ترديد آن جامعه از آرامش و سلامت بالايي برخوردار خواهد بود. اگر دنياي امروز در آتش ناامني، تشويش و هرج و مرج مي سوزد؛ اگر كابوس فساد و انحراف بر آن حكم فرماست؛ اگر دنياي امروز گرفتار كشمكش ها، فحشا، تجاوز و ده ها فتنه و فساد ديگر است؛ اگر دولت مردان همچون گرگ هاي درنده و خون آشام از ترس همديگر خواب و آرام ندارند و پيوسته در انديشه نابودي همديگر هستند؛ اگر جوانان كشورها به انحراف جنسي آلوده شده اند؛ اگر بي عفتي و بي بند و باري دامنگير زنان و دختران غربي و شرقي گرديده است و ... همه و همه به علت عدم حكومت مكارم و فضايل اخلاقي در جامعه و بي توجهي به مباني اسلامي و آداب انساني در اجتماع است. اگر در اجتماع، ورع، پارسايي، تعاون، همياري، انفاق، عفت، تواضع، حسن خلق، محبت و به طور كلي عدالت به معناي وسيع و جامعش حكم فرما باشد، اين اجتماع همان مدينه فاضله خواهد بود كه مي توان در آن با فكري آسوده و به دور از وحشت زندگي كرد.[1]
اين پژوهش عهده دار پاسخ دهي به اين مسأله اساسي و تبيين بايستگي و چرايي طرح فريضه «بصيرت اخلاقي» است.
بصيرت اخلاقي
«بصيرت» در لغت به معناي بينش، دانايي، هوشياري و آگاهي است. در اصطلاح بصيرت همان عقلي است كه با نور قدسي منور و به شعاع هدايت الهي آراسته گشته است و از اين رو در مشاهده خطا نمي كند و به دليل و برهان نياز ندارد؛ بلكه حق را، روشن و آشكار مي بيند و باطل را با خواري و ذلت نفي مي كند. از اين رو بصيرت، انسان را از حيرت و تشويش و ترديد مي رهاند و هرگونه شبهه اي را طرد مي كند؛ چنان كه صاحب منازل السائرين مي گويد: «البصيرة ما يخلصك من الحيرة»؛ «بصيرت چيزي است كه تو را از حيرت خلاص مي سازد».[2]
بصيرت در اصطلاح عرفاني، عبارت است از قوة قلبي كه به نور قدس روشن باشد و با آن قوه، شخص حقايق و بواطن اشياء را مي بيند. حكما قوت بصيرت را عاقله نظريه و قوة قدسيه مي نامند.[3] مولوي نيز مي گويد:
اي خدا داده تو را چشم بصيرت از كرم
كز خمارش سجده آرد شهپر روح الامين
يكي از درجات مهم بصيرت، اين است كه هر كس را خداوند به تزكية نفس و تصفيه دل با زهد و عبادت موفق گرداند و قلب او را از زنگار تعلّقات دنيوي پاك سازد و از اين ظلمت ها رهايش كند و معرفت را در قلب او روان سازد، فراست در او ظاهر و شكوفا مي گردد (تفجّر المعرفه و تُنبت الفراسه)[4] و حكمت ها در قلب او پديدار مي شود؛ چنان كه رسول گرامي صل الله عليه و آله فرمود: «هر كس براي خداوند چهل صباح خود را خالص سازد، چشمه هاي حكمت از قلب او بر زبانش سرازير مي گردد».
علامه بحراني (صاحب رسالة الطريق الي الله) مي گويد: «مقصود اصلي شارع از مكلفين تقويت بصيرت ايشان است تا او را با بينش كامل و آگاهي كافي اطاعت كنند و هر چه موجب تقويت بصيرت و زيادت هوشمندي گردد، مورد نظر حق تعالي است؛ بلكه تأكيد بيشتري بر آن دارد».[5] بر اين اساس بصيرت، روشن بيني، انديشمندي و دانايي حكيمانه و انساني است كه همچون چراغي پر نور در شب تاريك، جلوي او را روشن مي كند و راه كمال و انسانيت را براي وي نمايان مي سازد و مانع از سقوط او در جهالت، ضلالت و حيوانيت مي گردد.
بصيرت، خرد ورزي فاضله اي است كه از اخلاق الهي و طهارت روح به دست مي آيد و بر روشن بيني و نيك انديشي او، اثري عميق دارد. اين بصيرت اخلاقي است كه در شناخت حق از باطل و عيوب فرد و جامعه، شناخت احكام الهي و موانع رشد (وسوسه هاي شيطاني و...) و راه نجات و رستگاري، به انسان ياري مي رساند. انساني كه حجاب هاي هوس و تمايلات نفساني و مادي، جلوي چشم باطن و عقل پوياي او را گرفته است، نمي تواند حقايق را آن گونه كه هست و راه حيات طيّبه و معقول را آن گونه كه بايد، مشاهده كند؛ اما طهارت روح و پاكي باطن و رشد دانايي، منجر به درك هرچه بيشتر حقايق و شكوفايي استعدادهاي انساني مي شود.
بصيرت اخلاقي؛ يعني، بر قراري پيوند بين جنبه هاي عقلي و فطري انسان ها و تربيت و تزكيه او در جهت رشد و تعالي معنوي و روحي در پرتو دانايي و پارسايي. در واقع انسان با دو بال عقل و اخلاق، قله هاي كمال را در مي نوردد و مشكلات و كاستي هاي ناشي از رشد رذايل اخلاقي، فزون خواهي، جهالت، بي خردي، دنيا گرايي و .... را از خود و جامعه مي زدايد. او در ساية بصيرت اخلاقي، چنان به روشن بيني پارسايانه مي رسد كه دنيا براي او فقط دار امتحان و گذر مي شود و وظيفه و راه نجات خود را در فضيلت گرايي و پاك زيستي مي داند و با پي بردن به زشتي انحرافات و معاصي، به فكر آباد كردن آخرت و كسب توشه براي آن مي افتد.
خلاصه آنكه در تعريف و تبيين ماهيت «بصيرت اخلاقي» مي توان گفت: «رشد و بالندگي توأم فكري و اخلاقي انسان جهت رسيدن به كمال نهايي و دستيابي به روشن بيني ديني و دانايي معنوي كه منجر به تزكيه و تهذيب انسان و دوري از ناراستي ها و كژتابي هاي گوناگون مي گردد».
دو مؤلّفه همنوا (رشد فكري و اخلاقي)
عصر ظهور، دوران حيات طيبه و حيات معقول انساني است؛ عصر حاكميت عقلانيت و معنويت بر افراد و جوامع. دوره بهْ زيستي و كمال گرايي است كه كمتر نظيري مي توان براي آن تصور كرد. در اين عصر، تمامي ظرفيت ها و استعدادهاي فطري و عقلي انسان، شكوفا مي شود و با تربيت اخلاقي و عقلاني او (تزكيه و تعليم)، حيات نويني فرا روي او گشوده مي شود. به نوشته يكي از حكما: «زمان ظهور دولت آن جناب ـ كه زمان ظاهر شدن دولت ثانية حق است ـ زمان ظهور و غلبة عقل است از روي باطني آن كه مقام ولايت است و به منزله روح است از براي روح ظاهري كه آن مقام نبوت است».[6]
در روايات مهدوي، اشاره اي صريح به همنوايي و هم پوشاني دو بعد فكري و اخلاقي انسان شده و رشد و بالندگي توأم آن دو، به دست مهدي موعود عجل الله تعالي فرجه مورد تأكيد قرار گرفته است. امام باقر عليه السلام مي فرمايد: «اذا قام قائمنا وضع يده علي رؤوس العباد فجمع به عقولهم و اكمل به اخلاقهم»؛[7] «چون قائم ما قيام كند، دستش را بر سر بندگان مي گذارد و عقول آنها را متمركز ساخته و اخلاقشان را به كمال مي رساند» و نيز آمده كه: «يفتح حصون الضلالة و قلوباً غفلاً»؛[8] «قلعه هاي گمراهي و ناداني و دل هاي بسته را مي گشايد».[9]
بر اساس روايت امام باقر عليه السلام، عقول و افكار مردم در عصر ظهور، شكوفا و متمركز و اخلاق آنان كامل مي شود؛ اين يعني، پيوند عقلانيت و معنويت انسان و رسيدن به بصيرت اخلاقي. او در ساية بينش عميق و دانايي پارسا يانه و ايماني، ريشه هاي مفاسد و معايب را از درون خود مي زدايد و بر معرفت و معنويت خود مي افزايد. در واقع دو بعد اثرگذار در انسان تقويت و رشد مي يابد:
1. بعد اخلاقي؛ يعني: تربيت و تزكيه انسان، رشد فضايل اخلاقي و انساني، شكوفايي فطرت الهي، عبوديت و عبادت گري و معنويت گرايي انسان.
2. بعد فكري؛ يعني: تعليم و حكمت آموزي انسان، دانايي و روشن بيني او، انديشه ورزي در مبدأ و معاد و ... تقويت خرد ورزي و فهم عميق و واقعي محاسن اخلاقي.
بر اين اساس امام زمان عجل الله تعالي فرجه پس از ظهور، با نفوذ در دل و جان و عقل مردم و هدايت هاي پيامبرگونة خود، آنان را هدايت و راهنمايي مي كند. مقصود از دست (وضع يده) در اين روايت، دست رحمت، هدايت و شفقت الهي بر بندگان است. كلمة «يد» به معناي دست در زبان عربي، مفاهيم و مصداق هاي گوناگوني دارد. يكي از معاني يد، نعمت و رحمت است.[10]
در اين صورت معنا چنين مي شود: در زمان ظهور حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه، با آفت زدايي از درخت عقل و خرد و ايجاد بستر و زمينة مناسب براي رشد و شكوفايي عقول مردم، رحمت و نعمت خداوند بر مردم نازل مي شود و همة آنان هدايت مي يابند و به سر منزل مقصود (كمال) مي رسند. خداوند در قرآن كريم در مورد يكي از حكمت هاي نبوت مي فرمايد: (و يضع عنهم اصرهم و الأغلال التي كانت عليهم)[11]؛ «پيامبر زنجيرها و مشقت ها (جهالت و هواپرستي) را از آنها (مردم) بر مي دارد». در اينجا منظور از زنجير و مشقّت، بندها و زنجيرهاي مادي نيست؛ بلكه مقصود زنجيرهاي ناداني و فساد است كه پيامبر اكرم با هدايت ها و تلاش هاي فراوان فرهنگي، آن را از انسان ها بر طرف ساخت. در عين حال از هدايت هاي تكويني ويژه اي نيز استفاده كرد و در دل و جان مردم مشرك و فاسد نفوذ معنوي داشت و تأثيرات عميقي بر آنان گذاشت.
در عصر ظهور نيز امام مهدي عجل الله تعالي فرجه، تمامي موانع و آفت هاي رشد و تعالي عقلاني انسان ها را از بين مي برد و عقول آنان را به حد بالايي از شكوفايي و رشد مي رساند. در اينجا حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه ادامه دهنده راه پيامبران و تكميل كننده برنامه هاي آنان به خصوص پيامبر اسلام صل الله عليه و آله است. در واقع در اين عصر به دو بعد تعليم و تزكيه عموم مردم پرداخته مي شود؛ يعني، هم بر بصيرت و دانايي آنان افزوده مي شود و هم پاكسازي و تزكيه نفوس در اولويت قرار مي گيرد. قرآن در اين رابطه مي فرمايد: (هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ)[12]؛ «او است كه در ميان قوم بي كتاب، پيامبري از ميان خودشان بر انگيخت كه آيات او را بر آنان مي خواند و پاكيزة شان مي دارد و به آنان كتاب و حكمت مي آموزد». بر اساس اين آيه، تكامل وجود انسان از جنبه هاي علمي و عملي و تزكيه و تهذيب او، به عنوان هدف نهايي بعثت پيامبر صل الله عليه و آله معرّفي شده است و يكي از زمينه ها و بستر هاي رسيدن به اين هدف، بصيرت بخشي و علم آموزي به انسان است. امام علي عليه السلام مي فرمايد: «خداوند فرستادگان خود را در ميان مردمان بر انگيخت و پيامبران خويش را پياپي روانه كرد تا از آنان رعايت ميثاق فطري الهي را باز طلبند و نعمت هاي فراموش شده خدايي را به آنان ياد آور سازند و نيروهاي پنهان عقل آدمي را آشكار كنند (يثيروا لهم دفائن العقول) و آيات بهنجار آفرينش را به مردمان بنمايانند...».[13] بر اين اساس نقش اصلي دعوت پيامبران، گسترش دانايي و آموزش و تعليم است و ايمان و معرفت، خود از شاخه هاي دانايي به شمار مي رود. پيامبران به انسان ها، راه و رسم زندگي و هدف و نتيجه آن را مي آموختند و ارزش انسان و والايي مقام و نقش برجستة او در كائنات و توانايي و ظرفيت وجودي او را در رسيدن به تكامل فراگير و تعالي روحي، به وي يادآور مي شدند. در پرتو چنين تعليمي، نيروي تفكر و خردورزي را در او بيدار مي كردند و به انديشه درباره مبدأ و معاد و كشف رموز و اسرار آيات الهي وا مي داشتند. البته در كنار اين و فراتر از آن، به تزكيه و تهذيب او اهميت داده و راه رسيدن به كمال را در اخلاق متعالي و معنويت ديني مي دانستند.
پيوند تعليم و تربيت
تقسيم تربيت به دو بخش عقلاني و اخلاقي، در فلسفة جديد تعليم و تربيت نيز مورد توجه قرار گرفته است. ژان پياژه، يكي از متخصصان اين فن، ضمن تأكيد بر همراهي حيرت آور اين دو بخش از تربيت، ايجاد تفكر منطقي را در انسان مستلزم پرورش او مي داند و بر تربيت عقل و قلب اصرار مي ورزد. به نظر وي:
«اولين وظيفة تربيت تشكيل و بنا كردن عقل است... حق بهره مندي از تربيت اخلاقي همانند برخورداري از پرورش عقلي، در اين است كه آدمي حق داشته باشد، عقل و اخلاق را واقعا در خود بسازد يا لا اقل در تهيه و ساختمان آنها سهيم باشد و آن متضمن چيزي بالاتر از كسب معرفت ها يا گوش دادن به درس و اجبار به اطاعت است. اين حق در واقع، حق سفتن و پرداختن لوازم معنوي گران بهايي است كه ساختن آنها در گرو محيط اجتماعي مخصوصي است».[14]
خواجه نصير طوسي مي گويد:
در صورتي انسان به سعادت واقعي نايل مي شود كه شهوت و غضب و آمال و آرزوهاي خويش را تحت فرمان خرد قرار دهد و خرد را به فرمان دين در آورد و ارادة خويش را در مشيت خداوند فاني سازد.[15]
انسان موجودي است اثر گذار و تأثير پذير؛ ولي اثر پذيري او باعث شده است كه موجودي قابل انعطاف باشد. نفس انسان در آغاز سالم، صاف و بي آلايش است و مي تواند تحت تعليم و تربيت هاي گوناگون قرار گيرد. همچنين چون انسان داراي قدرت اختيار، انتخاب و ارادة آزاد است؛ هم مسؤول است و هم مي تواند ماهيت هاي متفاوت و مختلف پيدا كند و اين تعليم و تربيت است كه آينده و سرنوشت انسان را مي سازد و مسير زندگي وي را تعيين مي كند. اگر تربيت و تعليم بر اساس فطرت پاك و استعدادهاي دروني عالي او باشد، در اين صورت او يك انسان پاك و وارسته و متخلق به اخلاق اسلامي به بار خواهد آمد و اگر تربيت شخصي، مبتني بر فساد اخلاقي و معيارهاي غير الهي باشد، از وي فردي فاسد و بي ايمان ساخته خواهد شد. يكي از متفكران معاصر مي نويسد:
«عقل و قلب آدمي يا به عبارت ديگر اين دو نوع فعاليت دروني، موقعي است كه نورانيت روح را ـ كه روشنايي خود را از مبدأ اعلي (نور السماوات و الارض) گرفته است ـ بپذيرد؛ كليه احكام و فعاليت هاي آنها نوراني مي شود و اگر آن دو پديده به همين روشنايي هاي طبيعي قناعت بورزند و رابطه خود را از روح و نورانيت آن قطع كنند، مانند حواس طبيعي كه داريم، تنها پديده ها و روابط صوري جهان طبيعت را درمي يابند؛ چنان كه چشم را اين نور حالي بين كند، همچنين جسم و عقل و روح را گرگين كند».[16]
عقل و دل ها بي گماني عرشي اند
در حجاب از نور عرشي مي زيند
عقل بايد نور ده چون آفتاب
تا زند تيغي كه نبود جز صواب
اين يك نكته كليدي و مهم است كه در عصر ظهور مورد توجه بايسته و شايسته قرار مي گيرد و انسان با دو بال علم و انديشه و تربيت و تزكيه، به رشد و كمال مي رسد. او با ابزار علم و خرد، بر جهان بدعت و جهالت ويرانگر خود فائق مي آيد و با تهذيب و تزكيه نفس، هر چه بيشتر با خود و خداي خود آشنا شده، بر نفس پيروز مي گردد و به كمال شايسته خود (عبوديت و بندگي) مي رسد. اين، يعني: شكوفايي ظرفيت هاي روحي و معنوي انساني، فزوني حيرت انگيز ايمان و تقوا، فضيلت محوري، بالا بردن سطح دانايي و خرد ورزي و در نتيجه، رسيدن به «بصيرت اخلاقي».
اين نظريه مبتني بر نگرش چند بعدي و جامع به انسان و امور مختلف او بوده و در صدد تبيين اين انگاره است كه انسان با روشن بيني پارسايانه و اخلاق و ايمان، مي تواند تمامي مسائل خود را سامان درست ببخشد و در پرتو بصيرت واقعي، به خير مطلق و سعادت برين (قرب الهي و عبوديت) نايل آيد؛ چنان كه در روايت زيبايي آمده است: «الخير كلّه في ذلك الزمان يقوم قائمنا و يدفع ذلك كله»؛[17] «همه خيرها در آن زمان است؛ وقتي كه قائم ما قيام كند و زشتي ها را از ميان بردارد».
يكي از ابعاد مهم اين نظريه، تكيه بر فزوني دانايي و پارسايي انسان و تغيير و تحولات گسترده فرهنگي و دروني در او و جامعه است. پي بردن به باطن و عمق پديده ها، به خصوص كاستي هاي اخلاقي و رذايل فردي و اجتماعي، و مشاهدة واقعيات هستي و بايسته هاي اخلاقي و ايماني و... از دستاوردهاي اين نوع نگرش است. به عنوان نمونه بحث عدالت در عصر ظهور مؤلّفه اي مهم و فراگير است؛ به طوري كه در ابعاد مختلف زندگي محقق خواهد شد (حتي در ابعاد اخلاقي). براي اينكه انسان ها از مزايا و زيبايي هاي عدالت آگاه شوند، بايد با تمام وجود آن را درك كنند و به عمق و ژرفاي آن پي ببرند و در واقع با دل و جان پذيراي آن باشند. به همين جهت در روايات آمده است: حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه واقعيت عدل را به تمام معنا براي مردم جلوه گر خواهد ساخت و آنان نيز با بصيرت خود، آن را مشاهده خواهند كرد: «فيريكم كيف عدل السيرة».[18]
حتي در كنار اين مي توان به روايتي اشاره كرد كه خداوند بر وسعت بينايي و شنوايي مردم مي افزايد (اذا قام مدّالله لشيعتنا في اسماعهم و ابصارهم)؛[19] اين وسعت بينايي، مي تواند علاوه بر امور ظاهري، در امور معنوي و باطني نيز كاربرد داشته باشد.
پي نوشت :
[1] . مختار امينيان، مباني اخلاق اسلامي، ص 18.
[2] . خواجه عبدالله انصاري، شرح منازل السائرين، ص 189.
[3] . عباس كي منش، پرتو عرفان، ج1، ص 240.
[4] . شرح منازل السائرين، ص 192.
[5] . حسين بحراني، سلوك عرفاني (ترجمه الطريق الي الله)، ص64.
[6] . سيدجعفر كشفي، تحفة الملوك، ج1، ص78.
[7] . قطب الدين راوندي، الخرائج و الجرائح، ج2، ص 841؛ محمد تقي مجلسي، بحار الانوار، ج52، ص 336.
[8] . قندوزي حنفي، ينابيع المودة، ج2، ص 588.
[9] . سيد جعفر كشفي، تحفة الملوك، ج1، ص 78.
[10] . مفردات راغب، ص 889.
[11] . اعراف (7)، آيه 157.
[12] . جمعه (62)، آيه 2.
[13] . نهج البلاغه، خطبة 33.
[14] . ژان پياژه، تربيت به كجا ره مي سپرد، ترجمه منصور و ديگران، ص 53.
[15] . نصير الدين طوسي، اخلاق ناصري، ص 142.
[16] . محمد تقي جعفري، نقد و تفسير و تحليل مثنوي، ج7، ص 272.
[17] . شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 437.
[18] . نهج البلاغه، خطبه 138.
[19] . كليني، كافي، چ8، ص 34، ج329.
افزودن دیدگاه جدید