بصيرت اخلاقي در عصر ظهور (ماهيت، ضرورت و چرايي آن)/بخش دوم
چرايي بصيرت اخلاقي
براي پاسخ به اين پرسش كه چرا فرض «بصيرت اخلاقي» در جهت تغيير و تحوّل رفتارها و گفتارها و پندارها در عصر ظهور مطرح شده و چرا توجه ويژه اي به رشد فكري و اخلاقي گشته است، چند انگاره و دليل را مي توان بيان كرد:
يك. كنه شناسي و پاسخ هاي چند سطحي
ابتدا بايد ديد ـ علم به خصوص فلسفه ـ به دنبال چيست؟ شناخت وجود؟ شناخت حقيقت؟ شناخت انديشه؟ شناخت تجربه؟ شناخت بودن؟ شناخت مشكل و...؟ پاسخي هم كه به دنبال آن مي گردد، چيست؟ به نظر مي رسد به جهت تعدد آرا و انديشه ها، هيچ وقت نتوان پاسخ روشن و قاطعي به آنچه كه بايد باشد، داد؛ زيرا پاسخ ها متفاوت و متعدد و مشكلات و كاستي ها فراوان است ... اين عدم رسايي و كارآمدي، نشان مي دهد كه بايد مسير دانش ها را عوض كرد و به دنبال ريشه يابي واقعي مشكلات و كاستي ها بود؛ آن وقت متناسب با اين دريافت ها (كه ممكن است در سطوح مختلفي به ريشه و علت آنها رسيد)، پاسخ هاي مختلف و چند سطحي ارايه كرد؛ يعني، يك مشكل و پديده سياسي يا اجتماعي، ممكن است داراي ريشه ها و عوامل به وجود آورنده متعددي ـ آن هم در سطوح و مراحل مختلفي ـ باشد. ما بايد ابتدا براي هر سطح از اين عامل ايجادي، پاسخ هاي درخوري (كوتاه مدت، ميان مدت و مادي و صوري) ارائه بدهيم. آن گاه ريشه و عامل اصلي آن را يافته و پاسخ كامل، بنيادين و بلند مدتي براي رفع آن ارائه كنيم. اين «كنه شناسي» و پاسخ هاي چند سطحي است كه مي توان در آموزه هاي ديني، به خصوص آموزه هاي عرفاني، اخلاقي و سياسي، آن را مشاهده كرد و به راه حل ها و پاسخ هاي روشن و بنيادين آن پي برد.
به عنوان مثال جنگ و كشتار يكي از پديده هاي مهم زندگي سياسي و از اساسي ترين مشكلات بشر است. در «كنه شناسي جنگ» ابتدا به عواملي چون اختلافات ژئو پوليتيكي (جغرافيايي)، تضادهاي نژادي، منفعت طلبي مادي و استعمار ديگران و... پي مي بريم. در اين سطح مي توان به كمك سازمان هاي فرا ملّي و يك سري قواعد حقوقي، تا حدي جنگ را كنترل كرد. اما در سطح بعدي ما با روحيه استكباري، زياده خواهي، افكار مازوخيستي، تجاوزگري، سفاكي و... رو به رو هستيم كه پاسخ آن جهاد و مبارزه و استقامت و از بين بردن ظالمان و سفاكان است.
اما در سطح بالاتر به كنه اين مشكلات و ناهنجاري ها پي مي بريم و آن عدم تهذيب انسان، قوت گرفتن خوي حيواني و شيطاني، رشد اخلاق ذميمه (حرص و آز) و دوري از تعاليم ديني و اخلاقي و... است.
در اين سطح به بايستگي تربيت و تعليم انسان، تزكيه و تهذيب او و از بين بردن رذايل اخلاقي و حاكميت ورع و تقوا پي مي بريم. اين همان چيزي است كه پيامبران براي آن مبعوث شده و صالحان و امامان براي آن تلاش كرده اند و منجي موعود نيز براي تحقق آن ظهور خواهد كرد (يزكيهم و يعلمهم).
پس «كنه شناسي»، در صدد ريشه يابي واقعي مشكلات و كاستي هاي زندگي فردي و اجتماعي بشر و يافتن سطوح مختلف عوامل به وجود آورنده اين مشكلات است. پس از پي بردن به كنه و ريشه مشكلات، پاسخ هاي متناسب در سطوح مختلف ارائه مي شود؛ اما مهم ترين و بنيادي ترين پاسخ، پس از يافتن ريشه و كنه اصلي و واقعي مشكلات و پديده ها ارائه مي شود (نهايي ترين پاسخ ممكن).
يكي از علما و بزرگاني كه به دقت اين مسأله را مورد توجه قرار داده، امام خميني است كه در اينجا به چند مورد از ديدگاه هاي ايشان دربارة ريشه وكنه ناراستي ها و مشكلات اشاره مي شود:
1. حب دنيا
«ريشه تمام اختلافاتي كه فاقد هدف مشخص و مقدسي باشد، به حب دنيا بر مي گردد و اگر در ميان شما هم چنين اختلافاتي وجود دارد، براي آن است كه حبّ دنيا را از دل بيرون نكرده ايد. مردان خدا كه حب دنيا را از دل بيرون كرده اند، هدفي جز خداوند ندارند، هيچ گاه با هم بر خورد نداشته، چنين مصايب و مفاسدي به بار نمي آورند. اگر تمام پيامبران الهي امروز در يك شهر گرد آيند، هرگز با هم دوييت و اختلاف نخواهند داشت؛ زيرا هدف و مقصد يكي است. دل هاي همه متوجه به حق تعالي بوده، از حب دنيا خالي است».[20]
2. عدم تربيت و تزكيه
«... چنانچه خودمان را تربيت بكنيم، مشكلات مان همه رفع مي شود. همة مشكلات از اين است كه ما تربيت نشده ايم؛ يك تربيت الهي و تحت بيرق اسلام در نيامديم. به واقع همة اين كشمكش هايي كه شما ملاحظه مي كنيد، همه اين كارشكني ها... همة اينها براي اين است كه تربيت در كار نيست، تزكيه نيست».[21]
و نيز «گرفتاري همه ما براي اين است كه ما تزكيه نشده ايم، تربيت نشده ايم. عالم شدند، تربيت نشدند، دانشمند شده اند، تربيت نشده اند. تفكراتشان عميق است، لكن تربيت نشده اند... غايت بعثت اين تزكيه است. غايت آمدن انبيا اين تزكيه است و دنبالش آن تعليم».[22]
3. جهالت و فقر فرهنگي
«.... تمام گرفتاري هايي كه ما در طول مدت تاريخ داشتيم، بهره برداري از جهالت مردم بوده است. جهالت مردم را آلت دست قرار داده اند و بر خلاف مصالح خودشان تجهيز كردند. اگر علم داشتند، علم جهت دار داشتند، ممكن نبود كه مخربين بتوانند آنها را به يك جهتي كه بر خلاف آن مسيري است كه مسير خود ملت است، تجهيز كند. علم و سواد است آن جهتي كه بايد به او توجه كرد كه مي تواند ملت را از همه گرفتاري ها نجات بدهد».[23]
علل ناراستي هاي قبل از ظهور
يكي از صاحب نظران تصويري از انگيزه ها و علل انحراف در جامعه پيش از ظهور را چنين ارائه كرده است:
1. فرهنگ سازي ضد ديني از سوي دولت ها (و مكاتب) براي به انحراف كشاندن نسل هاي رو به رشد در مدارس و دانشگاه ها و نيز رسانه هاي ارتباط جمعي؛
2. اعمال فشار از سوي حكومت ها براي وضع و اجراي قوانين مخالف با عدالت اسلامي؛
3. نياز مالي به طور عام و رقابت هاي سود جويانه به طور خاص كه باعث مي شود فرد براي رسيدن به ثروت به هر كاري دست بزند؛
4. رقابت هاي كور اجتماعي و تجمل گرايي در مسكن و لباس و اسراف در خوراك و نيز استفاده از امكانات مدرن به دليل راحت طلبي و فخر فروشي؛
5. تحريك غريزه جنسي انسان ها در اشكال مختلف و... .[24]
با بررسي روايات مربوط به دوران قبل از ظهور، مي توانيم ريشه و كنه بسياري از مشكلات و ناهنجاري ها را در گزينه ها و انگاره هاي زير شناسايي كنيم:
1. قساوت و ناراستي قلوب
«هنگامي که مردم بر روي دلهاي درنده خوي خود جامة ميش بپوشند، دلهاي آنها از مردار گنديدهتر و از خار، تلختر است» و«دل مرد را قساوت ميگيرد و همانند بدنش ميميرد» و «دلها را قساوت ميگيرد، ديدهها خشک ميشود و تلاوت قرآن بر زبانها سخت ميگردد».
2. نبود حق و عدالت
«حق، مرده و اهل حق رخت بر بسته است... جور و ستم همه شهرها را فرا گرفته است» (رَأَيْتَ الْحَقَّ قَدْ مَاتَ وَ ذَهَبَ أَهْلُهُ وَ رَأَيْتَ الْجَوْرَ قَدْ شَمِلَ الْبِلَاد) [25] و « دلها را قساوت ميگيرد و زمين پر از ستم ميشود». «ستم و تباهي فراوان و منکر آشکار مي شود» (كَثُرَ الْجَوْرُ وَ الْفَسَادُ وَ ظَهَرَ الْمُنْكَر) [26] و« زمين با جور و ستم پيشوايان ظالم و گمراه ميميرد» (بعد موتها بجور أئمة الضلال ).[27]
3. كفر و تباهي جوامع
«زمين با کفر اهل آن ميميرد» (بعد موتها بکفر اهلها) و« کافران ... از مشاهدة فساد و تباهي جهان در پوست نمي گنجند» (رَأَيْتَ الْكَافِرَ فَرِحاً لِمَا يَرَى فِي الْمُؤْمِنِ مَرِحاً لِمَا يَرَى فِي الْأَرْضِ مِنَ الْفَسَاد) [28] و «فاسق ترين مردمان بر آنان حکومت ميکند و پستترين مردم، پيشوايان ميشوند. اشرار از ترس شرارت مورد احترام مي باشند و غنا و موسيقي علني ميگردد. هر ملتي، ملتهاي پيش را لعن ميکنند».
4. مرگ انسانيت و اوج شيطنت ابليس
«شيطان در نسوج بدنشان شرکت جسته، با خونشان آميخته و همراه خون، در شريانهايشان حرکت ميکند. همواره انسان ها را به تهمت و افترا تشويق ميکند تا فتنهها افق شهرها را فرا گيرد... » و «اهل آن زمان گرگ شده و پادشاهان آنها درنده و مردم متوسط آنها خورنده و بينوايان آنها چون مردگان افسرده باشند» (وَ كَانَ أَهْلُ ذَلِكَ الزَّمَانِ ذِئَاباً، وَ سَلَاطِينُهُ سِبَاعاً، وَ أَوْسَاطُهُ أُكَّالًا، وَ فُقَرَاؤُهُ أَمْوَاتا)[29].
«زماني بر امت من ميآيد که در آن زمان درون آنها پليد ميشود؛ ولي ظواهر آنها به طمع دنيا آراسته ميگردد».
5. ضعف ايمان و دينداري
«دلها از ايمان تهي ميگردد و مؤمن در ميان آنان به هر گونه ذلت و خواري دچار ميشود» (قُلُوبُهُمْ خَالِيَةٌ مِنَ الْإِيمَان )[30] و «مردم از دين خدا دسته دسته بيرون ميروند، آن چنانکه دسته دسته به آن داخل شدهاند» (سَيُخْرِجُونَ أَقْوَاماً مِنْ دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجا). [31] «اهل زمانه دگرگون ميشوند ... دلها را شک و ترديد فرا ميگيرد. رشته دين از گردن آنها خارج ميشود و پيوند آنها با دين قطع ميگردد».
6. نبود اخلاق و معنويت
«نمازها تباه مي شود ]و انسان ها[ به دنبال شهوت ها رفته و از هواي نفس پيروي ميکنند» (إِضَاعَةَ الصَّلَاةِ وَ اتِّبَاعَ الشَّهَوَاتِ) [32] و خودپرستي در اعماق دل ها، نفوذ کرده آن سان که سمومات در بدن ها نفوذ ميکند [و باعث مرگ مي شود] (دَبَّ الْكِبْرُ فِي الْقُلُوبَ كَدَبِيبِ السَّمِّ فِي الْأَبْدَان )[33]. «راستي و درستي، کمياب و نادر ميشود و دروغ همه جا را فرا ميگيرد» و....
7. كم رنگ شدن خردورزي و دانايي
«ضلالت و گمراهي فراوان ميشود و هدايت کمياب ميگردد» و «زماني ظاهر ميشود که علم [واقعي] رخت بر ميبندد و ناداني ظاهر ميشود» (يَكُونُ ذَلِكَ إِذَا رُفِعَ الْعِلْمُ وَ ظَهَرَ الْجَهْل). [34] «جهالت بر سرير قدرت مينشيند و زنگ باطل پس از يک دوره سکوت به صدا در ميآيد. مردم براي کارهاي ناشايست دست برادري به يکديگر ميدهند» (أَخَذَ الْبَاطِلُ مَآخِذَهُ وَ رَكِبَ الْجَهْلُ مَرَاكِبَه )[35] و ... .
با بررسي اين موارد ما به صراحت در مي يابيم كه مشكل اساسي و هميشگي بشر، در همة ابعاد زندگي فردي و اجتماعي اش، وجود خلأ «اخلاق» است. مشكل بشر، فقر دانش نيست؛ فقر اخلاق و عدم پيوند علم و عقل با اخلاق انساني است. يك نگاه گذرا كافي است تا اين حقيقت را اثبات نمايد كه سوختن صدها ميليون انسان جهان سومي در ورطه هاي فقر، اعتياد، بيماري هاي مدرني چون ايدز و ... عاملي جز خلأ اخلاق ندارد. اخلاق ضرورتي است كه خلأ آن در ميان همه جوامع احساس مي شود؛ اما اين آتش افتاده به جان انسان هاي مستضعف، بيشتر معلول فقر اخلاقي در ميان جوامع پيشرفته و به ويژه رهبران و سردمداران آنها است.
انسان بدون اخلاق و تربيت واقعي و بدون شكوفايي استعداد هاي دروني و ابعاد روحي و فطري؛ يعني، انسان فاقد همه چيز. هر چه پيشرفت علم و صنعت بيشتر باشد، نياز به رعايت اخلاق شديد تر مي شود.[36]
پس از شناخت اين ريشه ها و عوامل است كه مي توان تصويري واقع بينانه از عصر ظهور و پاسخ هاي متناسب براي رفع مشكلات و راه حل هايي چند سطحي براي اداره امور ـ كه در روايات به صراحت به پاره اي از آنها اشاره شده است ـ به دست آورد.
پی نوشت:
[20] . امام خميني، جهاد اكبر، ص 30.
[21] . صحيفه نور، ج13، ص 267.
[22] . همان، ج14، ص 254.
[23] . همان، ج 13، 331.
[24] . سيد محمد صدر، تاريخ پس از ظهور، ص 456.
[25] . كليني، كافي، ج8، ص36.
[26] . مجلسي، بحارالانوار، ج51، ص70.
[27] . نعماني، الغيبه، ج2، ص17.
[28] . كليني، كافي، ج8، ص38.
[29] . مجلسي، بحارالانوار، ج34، ص239.
[30] . همان، ج52، ص262.
[31] . همان، ج24، ص219.
[32] . همان، ج6، ص305.
[33] . همان، ج52، ص262.
[34] . همان، ج51، ص70.
[35] . همان، ج34، ص239.
[36] . ر. ك: علم اخلاق اسلامي، ج1، ص 42، آشنايي با اخلاق اسلامي، ص 15.
افزودن دیدگاه جدید