رفتن به محتوای اصلی
آيت اللَّه العظمى صافى گلپايگانى

نتايج قيام حضرت سيدالشهدا عليه السلام

تاریخ انتشار:
نتايج فداكارى بى مانند سيدالشهدا - عليه السلام - از هر جهت در راستاى هدف و مقصد آن حضرت شد، و امام در اين فداكارى و معامله اى كه با خدا كرد، نه فقط خسارت و زيان نكرد؛ بلكه سود و فايده اى برد كه غير از خدا كسى حساب و مقدارش را نمى داند.
امام حسین

مقدمه

نتايج فداكارى بى مانند سيدالشهدا - عليه السلام - از هر جهت در راستاى هدف و مقصد آن حضرت شد، و امام در اين فداكارى و معامله اى كه با خدا كرد، نه فقط خسارت و زيان نكرد؛ بلكه سود و فايده اى برد كه غير از خدا كسى حساب و مقدارش را نمى داند.
اين هم يك امر بديهى و فطرى است كه در مبارزاتى كه بين حق و باطل واقع مى شود، همگان اهل حق را برنده مى دانند و هر كس خواستار بودن در صف حق و جبهه حق پرستان است.
از وقتى حادثه جانسوز كربلا واقع شد، تا حال كسى پيدا نشده كه مايل باشد همكار شمر و حرمله مى بود و كسى يافت نشده كه از اعمال آنها متنفر نباشد، در مقابل هر عصر و زمان ميليون ها مردم آرزو داشته اند كه از ياران امام حسين - عليه السلام - شمرده شوند.
ما با يك مقايسه و ذكر يك مثال ثابت مى كنيم كه حسين - عليه السلام - اين مبارزه را برد و يزيد و اهل باطل مغلوب و شكست خوردند.
دو نفر را تصور كنيد كه هر دو داراى يك سابقه بودند و هر دو از سپاه ابن زياد بودند. هر دو در شمار لشكرى بودند كه براى كشتن حسين اعزام شده بودند.
يكى از آن ها در نيمه راه، رياست و فرماندهى و جايزه و تمام امتيازات را ترك كرد و به دنيا و مال و ثروت و آن چه داشت پشت پا زد و خود را به خدا فروخت.
و آن ديگرى از ستم و دشمنى با خاندان رسالت و خدمت به دودمان ابى سفيان و قساوت و بى رحمى چيزى فروگذار نكرد.
نام شخص اول حرّ بن يزيد رياحى و نام دومى، شمر بن ذى الجوشن بود.
«حرّ» اگر در جنگ با پسر پيامبر اصرار مى ورزيد و با سپاه بنى اميه همكارى مى كرد و به طمع جايزه و ترفيع درجه، در صف اول سپاه كوفه قرار مى گرفت و هر چه مى توانست ظلم و ستم مى كرد و فرضاً (العياذباللَّه) اگر روز عاشورا چند ساعت ديگر با عمر بن سعد مانده بود، و اعمال شمر و سنان و حرمله و بيشتر از آن را هم مرتكب شده بود، سرانجام از اين اعمال جز اينكه نامش در تاريخ در رديف شمر و حرمله ذكر مى شد، چه سودى مى برد؟
ولى حرّ، همقطار سپاه عمر سعد نبود، اگر جسمش چند صباحى در لشكر كوفه بود اما با روح و فكر و علوّ همتش در اصحاب حسين - عليه السلام - بود.
او به تمام امور مادى پشت پا زد. و با يك انتخاب سرنوشت ساز و تاريخى از دنيا به سوى آخرت و از ظلمت به سوى نور و از باطل به سوى حق و از كفر به سوى اسلام شتافت، و خود را به سعادت جاودانى رساند، كارى كرد كه تاريخ نام او را در رديف زهير و حبيب و مسلم بن عوسجه ثبت كرد.
«حرّ» اگر به سوى امام نمى آمد، جز آن كه ابن زياد جايزه به او مى داد و درجه او را بالا مى برد و حقوقش را زياد مى كرد چه سودى مى برد؟
ولى امروز از هر كس بپرسيد كه حرّ و شمر كدام يك بردند و كدام باختند؟ همه پاسخ مى دهند: حرّ برنده شد، حرّ سربلند شد، حرّ افتخار يافت. شمر سرنگون شد، شمر پست و خوار شد، شمر به لعن ابد گرفتار شد.
به همين قياس هر كدام از اصحاب ابى عبداللَّه - عليه السلام - را با سران لشكر كوفه مقايسه كنيم؛ مسلم بن عوسجه را با شبث بن ربعى، حبيب بن مظاهر را با عمر و بن حجاج، عمر بن قرظه انصارى را با برادرش كه در لشكر ابن سعد بود، مى بينيم كه فتح و پيروزى نصيب اصحاب آن حضرت است.
امروز نام مسلم و حبيب و عمرو بن قرظه محبوب دل هاست و نام آنان در شمار كفار و اشقيا است.
پس در نتيجه بخشىِ فداكارى مردان خدا و توفيق و پيروزى آن ها شكى نيست، و اين حكم فطرى و عقلى و شرعى است كه تلاش مصلحين به بار نشسته و در دنيا و آخرت مأجور و مشكور است:
«إِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ»(1)
براستى كه خداوند پاداش نيكوكاران را تباه نمى كند.

1. تقرب و ارتقاء درجه

يكى از بزرگترين نتايج قيام سيدالشهدا - عليه السلام - قرب و ارتقاء درجه آن حضرت نزد خداوند متعال است.
به طورى كه از احاديث و اخبار استفاده مى شود، فداكارى حسين - عليه السلام - و تحمل آن نوائب و مصايب در راه خدا و نجات دين خدا، نتايج بزرگ و بركات بسيارى در پى داشت كه زبان و قلم از توصيف و تشريح آن عاجز است.
شيخ صدوق - رضوان اللَّه عليه - به سند خود از حضرت باقر يا حضرت صادق - عليهماالسلام - روايت كرده است كه:
پيامبر - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - در خانه ام سلمه(رضى اللَّه عنها) بود، و به او فرمود: كسى بر من وارد نشود، در اين اثنا حسين - عليه السلام - آمد و ام سلمه نتوانست او را منع كند، حسين بر پيامبر - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - وارد شد. ام سلمه نيز به دنبال او شرفياب شد، ديد حسين بر سينه پيامبر است و پيامبر گريه مى كند و در دست او چيزى است كه آن را مى گرداند، پس فرمود: اى ام سلمه، جبرئيل به من خبر داد، اين (حسين) مقتول است و اين خاك زمينى است كه در آن كشته مى شود، آن را نزد خود نگهدار، وقتى كه تبديل به خون شد، حبيب من كشته شده است. ام سلمه عرض كرد: يا رسول اللَّه از خدا بخواه تا كشته شدن را از او دفع كند، فرمود: خواستم، پس خدا وحى كرد كه براى او درجه اى است كه به آن درجه احدى از مخلوق نمى رسند، و همانا كه براى او شيعه اى است كه شفاعت مى كنند، و شفاعتشان پذيرفته مى شود، و همانا مهدى - عليه السلام - از فرزندان اوست، پس خوشا به حال كسى كه از دوستان حسين - عليه السلام - باشد، و به خدا سوگند شيعيان او در روز قيامت رستگارند.(2)

2. نجات اسلام

مهمترين نتيجه قيام حسين - عليه السلام - نجات اسلام از چنگال نقشه هاى بنى اميه است.(3)
براى اينكه تأثير نهضت حسينى معلوم شود و بدانيم كه چگونه حيات اسلام و بقاى شريعت و قرآن رهين فداكارى ابى عبداللَّه - عليه السلام - است، توجه به خطراتى كه از ناحيه بنى اميه اسلام را صريحاً تهديد مى كرد، و مطالعه اجمالى سوابق پرونده بنى اميه لازم است.
از آغاز بعثت تا دارالندوه(4) و از هجرت تا جنگ احد و غزوه احزاب، فتح مكه، بنى اميه در هر خطرى كه متوجه جان پيامبر و آيين توحيد و دين اسلام شد يا آن را مستقيماً خود ايجاد كرده، و يا در آن شركت داشته اند و ريشه تمام مخاطرات و تحريكات ضد اسلام، خانه ابى سفيان بود.
ابوسفيان خودش و زنش هند و خواهرش حمالةالحطب، پسرهايش حنظله و يزيد و معاويه، پدر زنش عتبه، عموى زنش شيبه، برادر زنش وليد، پسر عمويش حكم و مروان و فرزندان او، و نوه اش يزيد؛ در ايجاد خطر براى دين خدا تلاش داشتند و كينه هاى جاهليت را در زمان اسلام از دل بيرون نساختند.
پيامبر عظيم الشأن اسلام - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - علاوه بر آن چه از آنها در دوران زندگى و دعوت مردم به خدا ديد در روشنايى وحى خطراتى را نيز كه در آينده از آن ها متوجه اسلام بود مى ديد و مكرر از آن ها خبر مى داد، و خداوند اين طايفه خبيثه را در قرآن مجيد «شجره ملعونه»(5) ناميد.
پيامبر اعظم - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - با يارى خدا تمام تحريكات و دسايس و لشكر كشى ها و دسته بندى هاى ابى سفيان را نقش بر آب نمود و طولى نكشيد كه قلعه هاى استوار بت پرستى، مسخَّر اسلام و خداپرستان شد و جنود الهى بر سپاه اهريمن كفر و شرك پيروز گرديد، فتوحات پى در پى اسلام، ابوسفيان و حزب اموى را به پيشرفت كلمه توحيد مطمئن ساخت و طليعه درخشان نفوذ شريعت محمدى در قلوب مردم جهان هر روز ظاهرتر مى گشت.
بنى اميه از اينكه بتواند با مبارزه علنى و علمدارى شرك و بت پرستى از رشد آيين نو جلوگيرى نمايند نا اميد شده و دانستند كه دوران بت پرستى سپرى گرديده و دعوت به توحيد و آزادى و برابرى و برادرى و عدالت، دنيا را دلباخته پيامبر اسلام - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - خواهد نمود، و فهميدند كه يگانه راه براى جلوگيرى از پيشرفت اسلام و حفظ عادات جاهليت، وارد شدن در جبهه مسلمين و پيشه كردن نفاق است.
طولى نكشيد كه رحلت پيامبر اعظم - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - عالم اسلام را داغدار و اختلاف بر سر خلافت پيش آمد. بنى هاشم كه على - عليه السلام - خليفه منصوص و معرفى شده از طرف پيامبر، از آن ها بود از دخالت در حكومت اسلامى بركنار و ديگران روى كار آمدند.
ابوسفيان به انتظار فرصت بود تا وقتى عثمان حكومت يافت و بنى اميه رسماً زمامدار امور شدند.
عثمان هم در دوران خلافت همسوى با اهداف ابى سفيان حركت مى كرد؛ دست بنى اميه را در دخالت در كارها باز گذاشت و به آن ها زور و قدرت داد و پول هاى كلان از بيت المال مسلمين به آن ها بخشيد، و آن ها را به فرماندارى و استاندارى ولايت برگزيد؛ مروان را وزير خود، وليد خمّار را والى كوفه، و معاويه را در شام و زياد ابن ابيه را بر ايالت كوفه مسلط ساخت تا آن چه خواستند با مال و جان و عرض مسلمان ها انجام دادند.
معاويه براى اين كه حكومت در خاندانش باقى بماند، يزيد را كه مجسمه معاصى و فساد و شرارت بود، وليعهد خود ساخت و وقتى مُرد، يزيد آنچه را معاويه از مظالم و جنايات و هتك شعائر انجام نداده بود، انجام داد.
سرنوشت اسلام و مسلمين در اين صورت معلوم بود، خصوصاً كه در اسلام رهبرى دينى و سياسى از هم جدا نيست. روشن بود كه فاتحه همه چيز خوانده مى شود.
حسين - عليه السلام - تصميم گرفت از انحرافات فكرى و دينى جلوگيرى و معناى دين و خلافت و حكومت اسلامى و هدف دعوت جدش را به مردم بفهماند.
حسين، يزيد را در افكار مردم چنان كوبيد و رسوا كرد كه حساب او از حساب دين و قرآن جدا شد و او به عنوان عنصر شرارت و خباثت و آلوده به فحشا و غرق در فساد، و دشمن دين و خاندان نبوت شناخته و معروف شد.
بنى اميه پس از شهادت حسين - عليه السلام - از اينكه بتوانند از پشت به اسلام خنجر بزنند و اسلام را از پا درآورند محروم شدند و در نظر آحاد جامعه مسلمين گروهى ستمگر و پادشاهانى مستبد معرفى شدند كه به زور سرنيزه و شمشير بر مردم مسلط شده و غاصب حقوق ملت و خائن به اسلام هستند.
مظلوميت سيدالشهدا - عليه السلام - آن چنان احساسات را بر ضد آنها به هيجان آورد كه مردم على رغم سياست آن ها، التزامشان به سنن و احكام اسلام بيشتر شد.
از اين جهت هيچ گزاف نيست كه ما او را مانند «معين الدين اچميرى» شاعر بزرگ هندى، دومين بنا كننده كاخ اسلام بعد از جدّش، و مجدد بناى توحيد و يكتاپرستى بخوانيم.

3. بيدارى شعور دينى

در اثر تبليغات معاويه و روش او و همدستانش و دورى مردم از زمان پيامبر - صلى اللَّه عليه و آله وسلم - و تعطيلى برنامه هاى اسلام و توسعه ممالك اسلامى و ممنوع شدن تبليغات صحيح دينى و خانه نشين شدن شايستگان و دانشوران، شعور دينى مردم ضعيف شد و اكثريت مردم در برابر وضع موجود، خودباخته و دلسرد شده بودند.
ذلت و خوارى و احساس زبونى در جوامع اسلامى، مثل بيمارى سرطان پيكر اجتماع را فرا مى گرفت و سستى عجيبى، آنها را از حركت و نشان دادن عكس العمل در برابر اعمال بنى اميه چنان باز داشته بود كه هر چه بر آن ها تحميل مى كردند، مى پذيرفتند، و همانطور كه «عبداللَّه بن همان السلولى» گفت:
فَاِن تَأتو بِرَملَةٍ او بِهِندٍ نُبايِعُها أميرَةً مؤمِنيناً(6) هر كس را مى خواستند بر آن ها حاكم مى ساختند و اگر زنان بنى اميه يا بوزينگان يزيد را هم نامزد حكومت مى كردند كسى از بيعت سر بر نمى تافت و همه از ترس زندان و قتل، آن را تصويب مى كردند.
خلوص نيت، فداكارى شجاعت اخلاقى و نترسيدن از مرگ كه از صفات ممتاز و برجسته مسلمانان عصر پيامبر بود، از بين رفته و از آن قهرمانان فضيلت كه شهادت در راه نصرت دين و مرگ با عزت را به زندگى ذلت بار ترجيح مى دادند، جز تعداد انگشت شمارى باقى نمانده بود. شهادت امام و اصحاب نامدارش احساسات را بيدار و خصال انسانى را زنده ساخت و به مسلمانان درس مردانگى و استقامت داد كه هر چه بنى اميه آن ها را سركوب مى نمودند، و شكست مى دادند، و كشته مى شدند. روحيه آنان شكست نمى خورد و كشته شدن در راه هدف را افتخار مى شمردند.
مصعب بن زبير وقتى همسر ارجمندش سكينه - عليهاالسلام - را در حزن و اندوه ديد گفت:
«لَم يَبقِ أبوكَ لِابنِ حُرَّةٍ عُذراً» پدرت براى هيچ آزاد زاده اى عذرى باقى نگذارد.

4. محبوبيت اهل بيت عليهم السلام و عزت بازماندگان

«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمْ الرَّحْمَنُ وُدّاً»(7) همانا آنان كه به خدا ايمان آوردند و اعمال شايسته به جا آوردند، خداى رحمان آنها را (در نظر خلق و حق) محبوب مى گرداند.
محبت و دوستى اهل بيت - عليهم السلام - از صفات ذاتى هر مسلمان است و احدى نيست كه مسلمان باشد و پيامبر - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - را دوست بدارد و با اين حال دختر ارجمندش حضرت فاطمه زهرا و دو ريحانه اش حسن و حسين، و برادر و پسر عمش على - عليه السلام - را دوست نداشته باشد.
همانطور كه حضرت زين العابدين - عليه السلام - در خطبه مسجد شام فرمود:
يكى از خصائص اين خاندان محبتى است كه خداوند متعال از آن ها در دل هاى مؤمنين قرار داده است.

يكى از نتايج شهادت سيد الشهدا - عليه السلام - كه همواره مورد استفاده عموم و وسايل تعليم و تربيت و هدايت جامعه و اخلاق فاضله است، برنامه هايى است كه به عنوان عزادارى و سوگوارى و ذكر مصائب آن حضرت در طول سال اجرا مى شود.شايد كسانى باشند كه اهتمام شيعه را به برگزارى اين مراسم و صرف ميليون ها اموال را همه ساله بى فايده و اسراف بشمارند؛ ولى اگر فوايد معنوى اين مراسم و تأثير آن را در تربيت جامعه و تهذيب اخلاق در نظر بگيرند، تصديق مى كنند كه اين برنامه ها از بهترين راه هاى اصلاح و موفق ترين مكتب هاى تربيتى است.

يكى از آثار شهادت حسين - عليه السلام - اين بود كه اين محبت در دل ها زياد شد و موجب جلب عواطف و جذب احساسات عموم به خاندان نبوت گشت.
از اشعارى كه شعرا پس از شهادت حسين - عليه السلام - در مرثيه آن حضرت و مدح خاندان على - عليه السلام - سروده اند معلوم مى شود كه شهادت امام در جلب قلوب و محبت مردم چه تأثير عجيبى كرد و چگونه دل هاى همه را ربود.
هشام بن عبدالملك در زمان حكومت پدرش به مكه معظمه مشرف شد، وقتى طواف به جا آورد خواست استلام حجر كند، از كثرت ازدحام نتوانست، منبرى برايش گذاشتند تا بر آن بنشيند.
در اين هنگام حضرت على بن الحسين زين العابدين - عليه السلام - در حالى كه لباس احرام بر تن داشت ظاهر شد و شروع به طواف كرد، در هر شوط وقتى به حجرالاسود مى رسيد به احترام آن حضرت مردم به يك سو مى شدند، تا فرزند حسين استلام حَجَر كند.
هشام كه اين احترام و احساسات را از مردم ديد خشمناك شد، يك نفر از اهل شام از او پرسيد: اين كيست كه مردم احترام او را اين گونه نگاه مى دارند و براى احترام او از حجر به يك سو مى شوند؟
هشام براى آن كه شاميان امام را نشناسند گفت: من او را نمى شناسم.
فرزدق كه حاضر بود گفت: من او را مى شناسم.
مرد شامى گفت: يا ابافراس او كيست؟
فرزدق آن قصيده طولانى را كه از جمله آن، اين ابيات است سرود:
هذا الذى تَعرِفُ البَطحاءُ وَ طأَتَه         والبَيتُ يَعرِفُه، و الحِلُّ والحَرَمُ
هذا إبنُ خَيرِ عِبادِاللَّهِ كُلِّهِم             هذا التَّقىُّ النَّقىُّ الطّاهِرُ العَلَمُ
هذا إبنُ فاطمةَ إن كنتَ جاهِلَه        بِجَدِّه انبياءُ اللَّهِ قَد خُتِموا
من معشر حبهم دين و بغضهم        كفرٌ، و قربهم منجى و معتصم
يستدفع الضر و البلوى بحبهم          و يستزاد به الاحسان و النعم
- اين كسى است كه بيابان جاى پايش را مى شناسد كعبه و حلّ و حرم او را مى شناسد.
اين پسرِ بهترين بندگان خداست، اين پرهيزگار، پاكيزه، پاك و سرشناس است.
اين پسرِ فاطمه است! اگر او را نمى شناسى، رسولان خدا به جدّ او ختم شدند.
او از خاندانى است كه دوستى آنها دين، و دشمنى آنان كفر است و نزديك شدن به آنان پناهگاه و محل امن است.
ضررها و بلاها با دوستى آنان دفع مى گردد و با دوستى آنان نيكى ها و نعمت ها زياد مى شود.
از اين حكايت و قصيده، شدت محبت و علاقه مردم به خاندان نبوت و نيز عزت و عظمت فرزند يگانه حسين، زين العابدين - عليه السلام - ، ظاهر مى گردد و معلوم مى شود كه عموم مردم، تشنه شنيدن فضايل اهل بيت - عليهم السلام - بوده اند كه فرزدق به مقتضاى بلاغت در آن مكان مهم - با اينكه مى دانست مورد مؤاخذه حكومت ستمكار اموى قرار مى گيرد - آن قصيده را سرود.

5. تأسيس مكتب عالى و همگانى تعليم و تربيت

يكى از نتايج شهادت سيد الشهدا - عليه السلام - كه همواره مورد استفاده عموم و وسايل تعليم و تربيت و هدايت جامعه و اخلاق فاضله است، برنامه هايى است كه به عنوان عزادارى و سوگوارى و ذكر مصائب آن حضرت در طول سال اجرا مى شود.
شايد كسانى باشند كه اهتمام شيعه را به برگزارى اين مراسم و صرف ميليون ها اموال را همه ساله بى فايده و اسراف بشمارند؛ ولى اگر فوايد معنوى اين مراسم و تأثير آن را در تربيت جامعه و تهذيب اخلاق در نظر بگيرند، تصديق مى كنند كه اين برنامه ها از بهترين راه هاى اصلاح و موفق ترين مكتب هاى تربيتى است.
حسين - عليه السلام - با سرمايه اخلاق و نيّت پاك و فداكارى در راه حق، مدرسه اى باز كرد كه قرن هاست كلاس هاى آن روزافزون و در همه جا تشكيل و نشريات و مطبوعات آن همواره رو به ازدياد بوده و افراد در اين كلاس ها شركت نموده و درس حقيقت و فداكارى مى آموزند.
براى ترغيب مردم به فضايل اخلاقى يك راه مؤثر اين است كه نمونه هاى عملى به مردم نشان داده شود و تاريخ زندگى افراد ممتاز و نخبه جهان را، براى آنها بگويند.
حكايت و نقل تاريخ چه كسى از تاريخ زندگى حسين - عليه السلام - ، آموزنده تر و سودمندتر است.
مجالس ذكر مصيبت آن حضرت بهترين مجالس تبليغى و دعوت به اسلام است.
پس بايد بگوييم حسين - عليه السلام - همانطور كه فداكارى و شهادتش باعث نجات اسلام شد، مجالس روضه و ذكر مصائبش نيز موجب بقاى دين و هدايت جامعه بوده و هست.

6. حكومت بنى اميه در افكار مسلمين و ساير ملل

بنى اميه با كشتن حسين - عليه السلام - گور خود را كندند، و پرده از اعمال و اهداف شوم خود برداشته و خشم و غضب ملت هاى اسلامى را برانگيختند.
مجامع اسلامى با تأثر و تأسف شديد و فوق العاده، با اين حادثه فجيع برخورد نمودند، و عموم مسلمانان غرق در تألم گشتند.
همه، عمل بنى اميه را تقبيح كردند. همه، آنها را سرزنش نمودند و خطا كارشان شناختند.
مستشرق آلمانى «ماربين» مى گويد:
بزرگترين غلطهاى سياسى امويين كه اسم و رسم آنها را از صفحه عالم محو ساخت، كشتن حسين - عليه السلام - بود.
محكوميت بنى اميه در افكار مسلمين براى آينده اسلام بسيار مفيد شد؛ زيرا بنى اميه از اينكه بتوانند منافقانه و از پس پرده به اسلام ضربه بزنند مأيوس شدندو مردم آنها را شناختند و كشته شدن حسين - عليه السلام - و اسير كردن خاندان پيامبر، بنى اميه را رسوا ساخت و پس از آن، همكارى و نزديك شدن به آن ها سبب بدنامى و ننگ مى شد.
شعر عبداللَّه بن همام سلولى، ترجمان احساسات و تنفر و انزجار مردم از بنى اميه است:
حَشينا الغَيظَ حَتّى لو شَرِبنا            دماءَ بنى اُميَّةَ مارَوَينا
به قدرى از خشم پر شده ايم كه اگر خون هاى بنى اميه را بياشاميم سيراب نمى شويم.
يكى از علماى مصر كه فهرست كتاب كامل ابن اثير را تهيه كرده است، مى گويد:
سپاهى كه با حسين - عليه السلام - جنگ كرد و او را كشت، سخت دل ترين افراد بودند، و در آن آثار رحم انسانى نبود، بلكه آنان جمادات متحرك و شريرى بودند كه برخود بزرگترين عار و بدترين كارها و شنيع ترين كردار را نوشتند. خداوند آن ها را به كيفر جرائمشان به شديدترين عقاب، كيفر دهد.(8)
«شيخ عبدالوهاب نجار» استاد «الازهر» در ملاحظاتش بر كامل مى نويسد:
خدا فسق و فساق را لعنت كند، همانا سياه كردند (كشندگان حسين) صفحه هاى تاريخ را و بر خود جرائم بزرگى را نگاشتند كه نه آمرزيده مى شود و نه تا پايان روزگار فراموش مى گردد.(9)

7. گرفتارى بنى اميه به شورش و انقلاب

يكى از عكس العمل ها و نتايج شهادت و مظلوميت حسين - عليه السلام - شورش ها و انقلاب هايى بود كه براى بر انداختن حكومت امويين در جهان اسلام بر پا شد.
در اين شورش ها عاملى كه بيش از هر چيز مردم را تهييج و تحريك مى كرد، شهادت حسين - عليه السلام - و دعوت به قيام براى خونخواهى آن حضرت و گرفتن انتقام از بنى اميه بود.
خونخواهى حسين - عليه السلام - شعارى بود كه همه جا از آن طرفدارى مى شد ومردم به دور پرچمى كه با اين شعار افراشته مى شد جمع مى شدند.
اين شورش ها اگر چه بسيارى با شكست مواجه شد؛ اما سلطنت بنى اميه را رو به سقوط و زوال برد و وضع سياسى بنى اميه را سست و ضعيف ساخت.
انقلاب مدينه نخستين انقلاب بزرگ و يكى از مهم ترين انقلاب هايى است كه تاريخ در ذهن خود نگه داشته است.
يكى ديگر از انقلاب هاى صادقانه و واقعى كه براى خونخواهى حسين - عليه السلام - برپا شد، انقلاب توابين، به فرماندهى «سليمان بن صرد» بود كه جمعى از بزرگان شيعه و اصحاب اميرالمؤمنين - عليه السلام - در آن، شركت داشتند اين گروه با شعار «يا لثارات الحسين» قيام كردند و به قدرى صدق نيت و احساسات پاك نشان دادند كه هر كس شرح قيام آن رادمردان را بخواند تحت تأثير ايمان و خلوص آن ها واقع مى شود.
گروه توابين هنگام خروج، نخست به زيارت قبر حسين - عليه السلام - رفتند و فرياد به صيحه و گريه بلند كردند. به طورى كه مانند آن روز ديده نشد و مى گفتند:
خدايا، حسين، شهيد فرزند شهيد را رحم آر، هدايتگر فرزند هدايتگر، راستگوى فرزند راستگو، خدايا، تو گواه باش كه ما معتقد به دين آنان و پايبند به راه آنان و دشمن كشندگان آنان و دوستدار دوستان آنانيم. خدايا، ما فرزند دختر پيامبرمان را خوار كرديم، گذشته ما را بر ما ببخش و توبه ما را پذيرا باش!(10)
بعد از اين انقلاب، انقلاب مختار شروع شد، و همواره شورش و انقلاب بود تا سلطنت بنى اميه منقرض گرديد.

8. تحول فكرى

يكى از بيمارى هاى خطرناك فكرى كه پس از رحلت پيامبر اكرم - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - اجتماع مسلمانان به آن گرفتار شد اين بود كه بسيارى از مردم زمانى كه در برابر عمل انجام شده قرار مى گرفتند هر حكومتى را كه روى كار مى آمد واجب الاطاعه و بيعت با آن را لازم الوفا مى دانستند.
اين روش باعث مى شد كه هر كس مى توانست با يك حركت ناگهانى يا اغفال مردم وضعى را ايجاد و سياستى را اجرا كند، بنابراين در روى كار آمدن زمامداران، جز زور و قدرت در كار نبود.
در عصر جاهليت و قبل از طلوع اسلام و در بعضى از جوامع كم و بيش اين روش بوده و هست كه هر كس بر جامعه مسلط شود براى اطاعت از او دليلى جز غلبه و قدرت، از او مطالبه نمى شود.
اما در جامعه اسلامى كه بر اساس عالى ترين نظام هاى آسمانى به وجود آمده، پيدايش اين فكر، بسيار عجيب است، زيرا علاوه بر اين كه حكومت ها نمى توانند جامعه را به سوى هدفى كه اسلام نشان مى دهد رهبرى كنند، موجب اتهام و بدبينى بيگانگان نسبت به تعاليم سياسى و اجتماعى اسلام مى گردند.
فشار حكومتى كه خودسرانه روى كار آمده باشد، بر يك مسلمان حقيقى و انسان فهميده و واقعى، فوق العاده سنگين است و تحقير وتوهينى كه به شخصيت ملت ها از اين راه مى شود، براى كسانى كه درك انسانى دارند به سختى قابل تحمل مى باشد.
طرفداران اين روش كه بيشتر مردمانى مغرض و جيره خوار يا ضعيف مانند عبداللَّه بن عمر(11) مى باشند عذرشان اين است كه مخالفت با حكومت موجب تفرقه و به هم خوردن نظم و چه بسا كه سبب فتنه و خون ريزى شود؛ گاهى هم به رواياتى كه راجع به اطاعت از اولى الامر است تمسك مى جويند؛ لذا در برابر جنايات و انحرافات سكوت ورزيده و خاموشى را اولى مى شمارند!
اين حكمى كه به دروغ و يا نادانى به اسلام نسبت دادند، زمامداران ستمگر را مطمئن ساخت كه مستبدانه هر ظلمى خواستند مرتكب شوند و معترضين را به عنوان خروج از جماعت مسلمين تحت تعقيب قرار داده و به زندان يا قتل محكوم سازند.
بديهى است بر حسب آيات و روايات، اطاعت زمامداران، واجب و مخالفت با آنها حرام است.
ولى مقصود از اين آيات و روايات زمامداران و صاحب منصبان حكومت اسلامى است كه نظامى را كه اسلام به آن دعوت كرده اجرا سازند، هدف هاى اسلام را تحقق داده و مظهر عدالت اسلامى باشند.
چگونه مى شود اطاعت از حكومت هايى مثل حكومت يزيد، و ساير ستمگران تاريخ واجب باشد؟
در منطق اسلام و در مكتب انبياء قيام به حق و امر به معروف و اندرز به زمامداران و دعوت به خير و صلاح، فتنه انگيزى و اخلال به نظم نيست، بلكه عين نظم است.
نظمى كه بر اساس باطل و ستم و تجاوز به حقوق ضعفا به وجود آمده، هر چه زودتر به هم بخورد بهتر است.
نظمى كه در اثر آن يزيد و ابن زياد و شمر و حجاج در رأس امور باشند، و نيكان و شايستگان تحت شكنجه و آزار، فتنه و بى نظمى است وقيام براى بر هم زدن آن قيام براى برقرارى نظم واقعى است.
پس با اين حساب بسيار غلط، حضرت ابراهيم و حضرت موسى و بلكه تمام انبيا و مردان اصلاح طلب، اخلال گر بوده اند!
اين فكر كه اطاعت از هر زمامدار شرعا واجب است به قدرى سخيف و باطل است كه انسان تعجب مى كند چگونه بر افرادى كه طرفدار آن شده اند پنهان مانده است.
حسين - عليه السلام - با اين فكر غلط و خطرناك نيز مبارزه كرد و مردم را از اين اشتباه كه حكومت هايى مانند حكومت بنى اميه و يزيد واجب الاطاعه اند، بيرون آورد و فهماند كه نه فقط اطاعت از آن ها واجب نيست بلكه كوشش براى برانداختن آن ها و تأسيس حكومت اسلامى، لازم و واجب است.

9. عكس العمل جاويدان و پايدار

آثار جهاد حسين - عليه السلام - در تاريخ جاويدان ماند و همواره نيرو بخش اصلاح طلبان و مجاهدان راه حق و عدالت خواهان است.
از جمله درس هاى عالى و سودمند كه هر شيعه و آزاديخواه حق پرست و هر آرزمند تحقق رسالت جهانى اسلام، از واقعه كربلا بايد بياموزد، اين است كه بداند: نبردى كه ميان حسين - عليه السلام - و يزيديان واقع شد، هنوز پايان نيافته و تا هنگامى كه از شرك و جهل و باطل و ستم و استبداد و به بندكشى بندگان خدا و غصب حقوق انسان ها، اثرى باقى است، اين نبرد با مظاهر و جلوه هاى گوناگون ادامه خواهد داشت.
هر كس بايد بنگرد عملاً در كدام يك از اين دو جبهه ايستاده و با چه كسى همكار است؟ در رديف اعوان يزيد و دشمنان اسلام ثبت نام كرده و يا در صف سيدالشهدا - عليه السلام - و اصحاب فضيلت و انصار حق و عدالت قرار گرفته است؟
شهادت حسين - عليه السلام - و فداكارى اصحاب و اسارت اهل و عيالش، جمال زيباى حقيقت و انسانيت را نشان داد و دل ها را به عالم معنا متوجه ساخت، و به همه فهماند كه انسانيت يك معناى عاليترى غير از اين اندام ظاهر و يك مشت گوشت و استخوان و رگ و پيه است، و اگر انسان در وادى آدميت سير كند، آن قدر قوى و شرافتمند مى شود كه با هيچ يك از قواى مادى نمى توان بر او تسلط يافت و با تمام لذت هاى مادى و مقامات دنيايى نمى توان او را خريد.(12)

-----------------------------------------------

پی نوشت
1) سوره توبه، آيه 120.
2) نفس المهموم، ص 24.
3) شايد كسى بگويد: بنى اميه قادر به محو اسلام نبودند؛ زيرا بر حسب وعده «انا نحن نزلنا الذكر، و انا له لحافظون» خداوند حافظ اين دين است، و نور هدايت آن خاموش نخواهد شد و هر چه دشمنان اسلام سعى كنند: «يأبى اللَّه الا ان يتمّ نوره، و لوكره الكافرون» خداوند دين را حفظ مى كند و نور اسلام را تتميم و تأييد مى نمايد، بنابراين چگونه دين در معرض اضمحلال و انقراض بود و چطور حسين دين را نجات داد، و اسلام را حفظ كرد؟ جواب اين است كه اين دنيا دار اسباب و مسببات است «ابى اللَّه ان يجرى الامور الا باسبابها». حسين - عليه السلام - و كسانى كه بر حمايت از دين قيام مى كنند، اسباب اجراى مشيت الهيه و قضاى حق هستند، چنانچه پيامبر - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - به فرمان خدا بانى اين كاخ توحيد و سازمان عظيم الهى اسلامى بود و على - عليه السلام - پاسدار و مدافع اسلام و حافظ دين بود و مكرر خطرات بزرگ را از آن دفع كرد و اگر شمشير او نبود اين دين برپا وپايدار نمى ماند، حسين - عليه السلام - نيز با قيام و مظلوميت و تحمل شدائد و مصائب دين را حفظ كرد.
4) خلاصه حكايت دارالندوه اين است كه: قريش در خانه قصى بن كلاب كه محل شور و اخذ تصميمات مهم سياسى بود و به آن دارالندوه مى گفتند، اجتماع كردند و پس از مشاوره، همگان قتل پيامبر را تصويب كردند. خداوند پيامبر خود را از تصميم و كيد آنها باخبر ساخت و با فداكارى بزرگ على - عليه السلام - جان پيامبر - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - محفوظ ماند. على در شبى كه بايد نقشه قريش اجرا شود به جاى پيامبر خوابيد و كيد و مكر مشركين بى اثر شد. در اين شورا كه نتيجه آن رأى به اعدام پيامبر خدا بود، ابوسفيان، عتبه و شيبه شركت داشتند (سيره ابن هشام، ج 2، ص 93).
5) سوره اسراء، آيه 60.
6) مقصود شاعراين است كه: كار سلب آزادى و فشار و خودمختارى بنى اميه به جايى رسيده كه اگر رمله يا هند از زنان بنى اميه را هم نامزد حكومت و امارات كنند ما از بس بيچاره ظلم بنى اميه هستيم و قدرت نفس كشيدن نداريم با او بيعت مى كنيم.
7) سوره مريم، آيه 96.
8) فهرست كامل، ج 3، ص ح و ط.
9) الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 297.
10) همان، ص 341.
11) گويند وقتى حجاج مكه معظمه را گرفت، و ابن زبير را به دار زد، عبداللَّه بن عمر نزد او آمد و گفت: دستت را بده تا با تو براى عبدالملك بيعت كنم، پيامبر - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - فرمود: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية» حجاج پايش را دراز كرد و گفت: «پايم را بگير! زيرا دستم مشغول است». ابن عمر گفت: آيا مرا مسخره مى كنى؟ حجاج گفت: اى احمق بنى عدى! تو با على بيعت نكردى و امروز مى گويى: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية» مگر على امام زمان تو نبود؟ به خدا سوگند براى فرموده پيامبر اين جا نيامده اى، بلكه از بيم اين درخت كه ابن زبير به آن به دار كشيده شده است آمده اى(الكنى و الالقاب، ج 1، ص 357).
12) اين مقاله از كتاب «پرتوى از عظمت امام حسين - عليه السلام - تلخيص شده است. از «گروه تلخيص آثار بزرگان» حجج اسلام آقايان؛ محسن الهى منش، مهدى محمدى و محمد رسوليان كه اين مقاله را تهيه كرده اند، تشكر مى نماييم.

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.