سيره اخلاقى امام هادى(علیه السلام)/2
هيبت و وقار
ائمه اطهار(ع) مظاهر قدرت و عظمت خداوند و معادن كلمات و حكمت ذات مقدس حق و منبع تجلّيات و انوار خاصّه او هستند. براين اساس از يك قدرت معنوى فوق العاده و نفوذ و هيبت خاصّى برخوردارند.
امام هادى(ع) مانند پدران گرامى خود و انبياى الهى، از آنچنان هيبت و نفوذ معنوى برخوردار بود كه همگان را وادار به كرنش مى كرد و اين امر اختصاص به شيعيان حضرت نداشت.
اين هيبت و عظمت خدادادى را در زيارت جامعه و از زبان امام هادى(ع) چنين مى خوانيم: «طأطأ كل شريف لشرفكم، و بخع كل متكبّر لطاعتكم، و خضع كل جبار لفضلكم، و ذل كل شىء لكم.»
هر بزرگ و شريفى در برابر بزرگوارى و شرافت شما سر فرود آورده و هر خود بزرگ بينى به اطاعت از شما گردن نهاده و هر زورگويى در برابر فضل و برترى شما فروتنى كرده و همه چيز براى شما خوار و ذليل گشته است.
دراين باره از محمّد بن حسن اشتر علوى نقل شده كه گفت: «همراه پدرم با جمعى از مردم عباسى، طالبى و جعفرى نزد متوكل عباسى بوديم كه ناگهان ابوالحسن، امام هادى(ع)، وارد شد و آهنگ در قصر خليفه را نمود تمامى حاضران بلا استثناء از مركب هايشان فرود آمده احترامات لازمه را به عمل آوردند تا حضرت وارد كاخ شد، مردى از آن جمع از اين تجليل و گرامى داشت به خشم آمده لب به اعتراض گشود و گفت: اين تشريفات براى كيست؟! چرا براى اين جوان اين همه احترام بگذاريم؟ او نه از ما بالاتر است و نه بزرگسال تر. به خدا قسم هنگام خارج شدن، ديگر براى او بپا نخواهيم خاست و از اسب فرود نخواهيم آمد...
ابوهاشم جعفرى به او چنين پاسخ داد: به خدا سوگند با ذلت و كوچكى به او احترام خواهى گذاشت. لحظاتى بعد امام از قصر خارج شد و بانگ تكبير و سرود توحيد برخاست و همه مردم به احترام امام بپا خاستند، ابوهاشم مردم را مخاطب ساخته گفت: «مگر شما نبوديد كه تصميم داشتيد به حضرت احترام نگذاريد!».
گروهى از آن ميان پرده از حالت درونى خود برداشته گفتند: به خدا قسم نتوانستيم خودمان را كنترل مى كنيم و بى اختيار از اسب فرود آمده به ايشان احترام گذاشتيم.(9)
زيد بن موسى(10)چندين بار به «عمر بن فرج» گوشزد كرد و از او خواست كه وى را بر امام هادى(ع) مقدم بدارد و مى گفت: او جوان است و من عموى پدر او هستم.
«عمر بن فرج» سخن او را براى امام هادى(ع) نقل كرد. امام فرمود: «يك بار اين كار را بكن. فردا مرا پيش از او در مجلس بنشان، سپس ببين چه خواهد شد.»
روز بعد «عمر» امام هادى (ع) را دعوت كرد و آن حضرت در بالاى مجلس نشست. سپس به «زيد» اجازه ورود داد. «زيد» در برابر امام (ع) بر زمين نشست.
چون روز پنجشنبه شد ابتدا به زيد اجازه داد تا وارد شود و در صدر مجلس بنشيند، سپس از امام خواست تا وارد شود. امام (ع) داخل شد. هنگامى كه چشم زيد به امام افتاد و هيبت امامت را در رخسار حضرت مشاهده كرد از جايش برخاست و امام را بر جاى خود نشاند و خود در برابر او نشست.(11)
هيبت امام آنچنان قوى و نفوذ ايشان آنقدر نيرومند بود كه هنگام آمدن نزد متوكل تمامى درباريان و نگهبانان قصر بى اختيار هنگام حضور امام قيام مى كردند و بدون كمترين بهانه جويى و به انتظار گذاشتن، درها را مى گشودند و پرده ها را كنار مى زدند.(12)
ناگفته پيداست كه نيرومندى و هيبت امام ناشى از سلطنت دنيوى يا اندوخته هاى مالى نبود، بلكه سرّ عظمت ايشان در اطاعت خداوند متعال، زهد در دنيا و پايبندى به دين بود. امام خوارى و ذلّت عصيان خدا را از خود دور ساخته و از طريق اطاعت پروردگار به اوج عزت و وقار دو جهان رسيده بود.
زهد و عبادت امام
امام هادى(ع) از تمام لذّات زودگذر و مادى اين جهان روى گردانده و به ضروريات آن اكتفا كرده بود، كمترين توجهى به جلوه هاى فريبنده نشان نمى داد و زندگى خود را وقف عبادت خداى متعال كرده بود، كار را در زهد و ورع تا بدانجا رسانده بود كه خانه مسكونى حضرت در سامرّا و مدينه از اثاثيه معمولى نيز خالى بود و هنگامى كه مأموران متوكل عباسى شبانگاه به منزل حضرت هجوم آوردند و به بازرسى آن مشغول شدند، چيزى قابل توجّه در آن نيافتند. بار ديگر كه به خانه حضرت در سامرّا هجوم آوردند ايشان را در اتاقى در بسته مشاهده كردند در حالى كه با لباسى پشمين بدون هيچ فرشى بر شن و سنگريزه نشسته بود.
سبط بن جوزى درباره زهد آن امام همام مى گويد:امام على هادى كمترين ميل و گرايشى به دنيا نداشت و هميشه ملازم مسجد بود، هنگامى كه خانه اش را بازرسى كردند، جز قرآن، كتب دعا و چند كتاب علمى در آن چيزى نيافتند.
حضرت مانند اجداد طاهرين خود زندگى بى آلايشى را پيش گرفته بود و اهميّتى به مسائل مادى نمى داد، بلكه تمام توجّه اش اتصال دائمى به حق تعالى بود.
جدّش مولاى متقيان، اميرمؤ منان، نيز از پارساترين مردم بود و در ايّام خلافت خويش هيچ اندوخته مادى براى خود فراهم نكرد و كفش و كمربندش از ليف خرما بود و كفشش را خود تعمير مى كرد بر شكم خود سنگى مى بست تا فشار گرسنگى را كاهش دهد و همسرش دخت گرامى پيامبر اكرم زهراى اطهر(س)، نيز مانند پدر و شوهر والا مقامش زندگى زاهدانه اى را دنبال مى كرد و در خانه اش از اثاث البيت خبرى نبود و دستانش از آسيا كردن گندم تاول زده بود.
ائمه(ع) اين چنين زيستند و نعمتهاى مادى را كنار گذاشته كريمانه از مظاهر فريبنده حيات گذشتند و تنها به كارى پرداختند كه آنان را به خداوند نزديك كند.»
آن امام عظيم الشأن به دور از گرايش هاى مادى و هواهاى نفسانى و خود بزرگ بينى، براى معيشت خود و خانواده اش در مزرعه اش كار مى كرد.
على بن حمزه مى گويد: ابوالحسن ثالث را ديدم كه بر زمينى كار مى كرد و قدم هايش از عرق خيس شده بود. گفتم: «قربانت گردم، كارگران كجا هستند؟...»
حضرت فرمود: «اى على! بهتر از من و پدرم كسانى بودند كه با بيل در زمين خود كار مى كردند...».
آنها چه كسانى بودند؟....
حضرت فرمود: رسول اللّه (ص)، اميرالمؤمنين(ع) و همه پدرانم با دست خويش كار مى كردند و اين كار پيامبران، رسولان و اوصياى صالح بوده است ....»(13)
امام هادى(ع) شب هنگام به پروردگارش روى مى آورد و شب را با حالت خشوع به ركوع و سجده سپرى مى كرد و بين پيشانى نورانى اش و زمين جز سنگ ريزه و خاك حائلى وجود نداشت و پيوسته اين دعا را تكرار مى نمود: «الهى مسىء قد ورد، و فقير قد قصد، لا تخيب مسعاه و ارحمه و اغفر له خطاه»(14) بارالها! گنهكارى بر تو وارد شده و تهيدستى به تو روى آورده است، تلاشش را بى نتيجه مگردان و او را مورد عنايت و رحمت خويش قرار داده و از لغزشش درگذر.
پارسايى و انس با پروردگار، آنچنان نمودى در زندگى امام نقى (ع) داشت كه برخى از شرح حال نويسان در مقام بيان برجستگى ها و صفات والاى آن گرامى به ذكر اين ويژگى پرداخته اند. «ابن كثير» مى نويسد: «كان عابدا زاهدا»(15) او عابدى وارسته و زاهد بود.
آرى، آن بزرگ مشعل دار هدايت امّت(امام هادى)، بيش از همه معاصران خود به عبادت و تهجّد مى پرداخت و تقوا و پايبندى وى به اصول ديانت زبانزد خاص و عام بود. آن حضرت تمام نوافل را بجا مى آورد و در ركعت سوم نافله مغرب، سوره حمد و اوّل سوره حديد تا «انه عليم بذات الصدور» و در ركعت چهارم پس از سوره حمد، آخر سوره حجرات را تلاوت مى كرد.(16)
نافله اى را نيز به اين صورت به حضرت نسبت داده اند كه: ايشان در ركعت اول، سوره حمد و يس و در ركعت دوم، سوره حمد و الرحمن را تلاوت مى كردند.(17)
سخن كوتاه اين كه، آنچه در هنگام مطالعه سيره همه ائمه آطهار(ع) به وضوح قابل مشاهده است، توجه شديد آن بزرگواران به عبادت، شب زنده دارى، تلاوت قرآن و مناجات با پروردگار و دورى از زخارف دنيوى است.
سخاوت و جود امام(ع)
امامان معصوم(ع) براى مظاهر دنيوى، از جمله مال و ثروت ارزش ذاتى قائل نبودند و سعى مى كردند به حد اقل آن كه زندگى معمولى روزانه آنان را تامين كرده و آن بزرگواران را در راه انجام وظايف فردى و اجتماعى يارى رساند بسنده كنند و مازاد آن را در راه هايى كه موجب خشنودى خداوند بود صرف كنند.
يكى از اين راهها انفاق به افراد تهيدست و نيازمند مى باشد. اين شيوه خدا پسندانه مالى كه در زندگى همه معصومان(ع) در سطح گسترده اى به چشم مى خورد علاوه بر جنبه هاى معنوى و آثار اخروى، عامل مهمى در كاهش فقر و فاصله طبقاتى جامعه اسلامى و تأليف قلوب افراد و حفظ شخصيت و علاقه مند ساختن آنان به مكتب اهلبيت و جلوگيرى از ارتباط و نزديك شدن آنان به دستگاه زر و زور خلفا بود.
در پرتو برخوردارى ائمه (ع) از اين خلق نيكو، وجود آن بزرگواران پيوسته مايه اميد، و خانه شان نه تنها مركز نشر دانش، بلكه پناهگاه افراد نيازمند و درمانده و محل رفت و آمد انسان هاى مختلف، به ويژه آنان كه از راه دور آمده بودند، بود. اين مسئله هم براى عموم مردم جا افتاده بود، به گونه اى كه وقتى فرد نيازمند و درماندهاى را مى ديدند او را به خانه امامان (ع) راهنمايى مى كردند، و هم براى خود افراد درمانده، بدين معنى كه به محض مواجه شدن با مشكلى به طور مستقيم سراغ خانه امامت را مى گرفتند.
امام هادى (ع)، همچون پدر بزرگوارش تنها براى جلب رضاى پروردگار، مسكين، يتيم و اسير را بر خانواده خود مقدّم داشته و اطعام آنان را در درجه اوّل اهميّت قرار مى دادند، تا جايى كه غذايى براى خانواده اش باقى نمى ماند و در مورد لباس نيز بدين گونه عمل مى كردند.
امام صادق (ع) نيز آنقدر به مستحقّين انفاق مى كرد و لباس مى داد كه ديگر براى افراد خانواده اش چيزى يافت نمى شد.(18)
آرى، آن حضرت، كانون سخاوت و كرم بود و گاهى مقدار انفاق به حدى از فزونى مى رسيد كه دانشمندى مانند: «ابن شهرآشوب» پس از نقل آن مى گويد: «اين مقدار انفاق، عمل معجزه گونه اى است كه جز پادشاهان از عهده كسى ساخته نيست و تا كنون اين مقدار انفاق را از كسى نشنيده ايم».(19)
مورّخان موارد بى شمارى از بخشش هاى آن امام همام، نسبت به فقرا و درماندگان را نقل كرده اند كه به عنوان نمونه به ذكر چند مورد بسنده مى كنيم:
1ـ هيأتى از شيعيان بلند پايه مركّب از ابوعمرو عثمان بن سعيد، احمد بن اسحاق اشعرى قمى و على بن جعفر به ديدار امام هادى(ع) رفتند، احمد بن اسحاق از وامى كه در گردن داشت به حضرت شكايت برد، ايشان به وكيل خود عمرو رو كرده فرمودند: به احمد سى هزار دينار و به على بن جعفر نيز همان مقدار بپرداز. سپس حضرت به خود عمرو وكيل حضرت نيز سى هزار دينار بخشيدند.
حضرت براى اين بزرگان زندگانى مرفه اى فراهم آورده بود و غبار فقر را از خانه شان برده بود و طبيعى است كه بهترين بخشش، آن است كه اثرى نيكو و ماندگار از خود بجا گذارد.
2ـ نمونه اى ديگر از كرم حضرت را اسحاق جلاّب چنين نقل مى كند: «در «يوم الترويه» (هشتم ذيحجّه) براى ابوالحسن هادى(ع) تعداد زيادى گوسفند خريدم و ايشان تمام گوسفندان را در ميان خويشان خود تقسيم كردند.»(20)
3ـ مورد ديگر كه اعجاب مورّخان را برانگيخته است چنين مى باشد كه: «حضرت به قصد روستايى متعلّق به خودشان از سامرّا خارج شدند، چندى بعد يكى از باديه نشينان به در خانه حضرت آمد، خانواده حضرت به آن مرد گفتند كه ايشان به زمينى خارج از شهر رفته اند و آن مرد هم متوجّه محل حضرت شده و پس از ديدن ايشان با صدايى ضعيف گفت: يابن رسول اللّه! من مردى از اعراب كوفه و از مواليان و محبّان جدّت على بن ابى طالب هستم، سنگينى قرض مرا از پا درآورده است و جز تو گره گشايى نمى شناسم ...؛ حضرت متأثر شدند و ديدند وى متمسّك به ولايت على(ع) است، ولى خود حضرت در آن هنگام در تنگنا بودند و كمكى از دستش ساخته نبود؛ ازاينرو، به دست خودشان ورقه اى نوشتند مبنى بر آن كه: اعرابى از حضرت مبلغ معينى طلبكار است، سپس كاغذ را به او داده گفتند: اين كاغذ را نزد خودت داشته باش و به سامرّا برو، هر وقت ديدى عده اى نزد من جمع شده اند، برخيز و طلبى را كه در اين كاغذ است از من بخواه و بر من سخت بگير كه چرا بدهى ام را نپرداخته ام و تمامى دستورات مرا انجام بده.
اعرابى ورقه را گرفت و هنگامى كه حضرت به سامرّا بازگشت عده اى به ديدن او آمدند كه در ميان آنان جاسوسان و مأموران حكومت عبّاسى هم حضور داشتند، چندى نگذشت كه اعرابى از راه رسيد و كاغذ را نشان داده خواستار پرداخت مبلغ مذكور در آن شد، امام به عذرخواهى پرداخت ليكن اعرابى با اصرار خواستار پول خود بود و همچنان تأكيد مى كرد. حاضرين در مجلس متفرق شدند و جاسوسان متوكل شتابان ماجرا را به گوش خليفه رساندند او نيز دستور داد تا سى هزار درهم نزد حضرت ببرند، وقتى كه اعرابى آمد حضرت پولها را به او داده فرمودند: «اين پولها را بگير و بدهى خود را بپرداز و باقى مانده را خرج خانواده ات كن ...»
اعرابى مبلغ را بسيار ديده گفت: يابن رسول اللّه! بدهى من كمتر از يك سوم اين مبلغ است ...؛ ولى خداوند بهتر مى داند كه رسالت خود را ميان چه كسانى قرار دهد.(21) و پولها را برداشته با خشنودى تمام و با خيال راحت به سوى خانواده اش رفت و همچنان براى امام هادى(ع) كه او را از فقر و سختى نجات داده بود دعا مى كرد».
احترام به علما و دانشمندان
امام هادى (ع) در بزرگداشت دانشمندان و انديشمندان مى كوشيد و به آنها توجّهى خاصّ داشت و آنان را بر ديگر مردم برتر مى شمرد؛ زيرا آنان سرچشمه نور و آگاهى در زمين هستند. از كسانى كه مورد تجليل امام قرار گرفت فقيهى بود كه با يكى از نواصب و مبغضين اهلبيت به مناظره پرداخته و او را مغلوب ساخته بود، آن فقيه پس از چندى به زيارت امام آمد، حضرت كه از مناظره او با ناصبى خبردار بود از ديدن وى شادمان شده او را در صدر مجلس نشاند و به گرمى با وى به گفتگو پرداخت.
مجلس مملوّ از علويّان و عبّاسيان بود. بنى هاشم حاضر در آنجا از اين توجّه خاصّ امام رنجيده شدند و امام را مخاطب ساخته گفتند: «چگونه او را بر سادات و بزرگان بنى هاشم مقدّم مى دارى؟...»
حضرت در پاسخ فرمود: از كسانى نباشيد كه خداوند متعال درباره شان فرمود: «الم تر الى الذين أوتوا نصيبا من الكتاب يدعون الى كتاب اللّه ليحكم بينهم ثم يتولى فريق منهم و هم معرضون»(24) آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب آسمانى به آنها داده شده بود، فراخوانده شدند تا كتاب خدا داور آنان باشد، ولى گروهى اعراض كرده روى گرداندند.
آيا كتاب خداوند متعال را به عنوان داور و حكم قبول داريد؟... همگى گفتند: «آرى، يا بن رسول اللّه». امام روش خود را به استناد آيات قرآن چنين مدلّل ساخت: آيا خداوند نمى گويد: «يا أيها الذين آمنوا اذا قيل لكم تفسحوا فى المجالس فافسحوا يفسح اللّه لكم... و الذين أوتوا العلم درجات...»(25) اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه در مجالسى به شما گفته مى شود جاى باز كنيد شما نيز جاى باز كنيد تا خداوند براى شما گشايش دهد... تا آنجا كه مى گويد: و دانشمندان را درجاتى بالاتر مى دهد».
خداوند متعال همانطور كه مؤمن را بر غير مؤمن مقدّم مى دارد، مؤمن عالم را بر مؤمن غير عالم برترى داده است. و باز خداوند است كه مى فرمايد: «خداوند مؤمنان اهل علم را درجاتى، برترى مى دهد» آيا خداوند گفته است: خداوند نجيب زادگان و شريفان نسب دار را رفعت مى دهد! ولى حق تعالى با تأكيد مى گويد: «هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون»(26) آيا آنان كه مىدانند و آنان كه نمىدانند با هم برابرند؟. پس چرا از احترام و تجليل من نسبت به اين عالم كه مورد بزرگداشت خدا نيز هست رنجيده شده ايد، شكستى كه اين مرد به آن ناصبى با دلائل و براهين خدا آموخته داد از هر شرافت مبنى بر نسب و تبار، بالاتر و برتر است.
دلائل و حجّت هاى امام، حاضرين را خاموش كرد، ولى يكى از بنى عباس حاضر در جلسه همچنان بر موضع نادرست خويش پافشارى كرد و گفت: «يابن رسول اللّه! شما اين مرد را بر ما مقدّم داشتى و ما را پايين تر از او به حساب آوردى در صورتى كه او مانند ما نسبى چنين روشن و درخشان ندارد و از صدر اسلام تاكنون آن را كه نسبى شريفتر داشته باشد بر ديگران مقدّم مى دارند....»
منطق اين عباسى، منطقى است سست و بى بنياد كه اسلام بدان كمترين بهايى نمى دهد، اسلام متوجّه ارزشهاى والايى است كه هرگز چنين افرادى تصوّر آن را هم ندارند و به گوششان نخورده است. ازاينرو حضرت طبق اصل قرآنى: «و جادلهم بالّتى هى احسن»(27) و دستور: «كلّموا الناس على قدر عقولهم» براى قانع كردن وى راه ديگرى در پيش گرفت و فرمود: «سبحان اللّه!» آيا عباس كه از بنى هاشم بود با ابوبكر تيمى بيعت نكرد؟ آيا عبداللّه بن عباس پدر خلفاى عباسى و از خاندان بنى هاشم، كارگزار عمر بن خطاب از بنى عدى نبود؟ پس چرا عمر افراد خارج از خاندان قريش را وارد شوراى شش نفره كرد، ولى عباس را كه هاشمى و قرشى بود وارد شورا ننمود؟! پس اگر برتر شمردن غير هاشمى بر هاشميان نادرست است، بايد بيعت كردن عباس با ابوبكر و كارگزارى عبداللّه بن عباس براى عمر را محكوم كنى و اگر آن كار اشكالى نداشت اين مورد هم مانند آن روا خواهد بود....»
معترض، تاب اين استدلالات را نياورد خاموش گشت و ديگر دم نزد.(28)
حضرت كه ديده بود دلايل قرآنى او را قانع نكرد از بيعت جدش عباس با ابوبكر و كارگزارى عبداللّه بن عباس براى عمر در حالى كه اين دو خليفه از نظر نسب به پاى عباس و فرزندش نمى رسيدند استفاده كرد و اين نمونه كامل «الزموهم بما التزموا به» است.
پی نوشت:
9. بحارالانوار، ج 13،، ص 131؛ اعيان الشيعه، ج4، ص 275، 274.
10. ظاهراً نامبرده زيد بن موسى بن جعفر است كه به «زيد النار» معروف است. و بر اساس نقل سيد محسن امين در اعيان الشيعه، ج 7، ص 128 در حدود سال 247 در اواخر حكومت متوكل عباسى درگذشته است.
11. اعلام الورى، ص 347.
12. بحارالانوار، ج 13، ص 129.
13. من لا يحضره الفقيه.
14. ائمتنا، ج2، ص 257 به نقل از سيرة الامام العاشر، على الهادى، ص 55.
15. البداية و النهاية، ج 11، ص 15.
16. وسائل الشيعه، ج4، ص 750.
17. همان، ج5، ص 298.
18. صفوة الصفوة، ج2، ص 98.
19. مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص 409.
20. بحارالانوار، ج 50، ص 132 مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص 411.
21. شرح شافيه ابى فراس، ج2، ص 167.
22. من لا يحضره الفقيه.
23. روضات الجنات، ج 3، ص 134.
24. سوره آل عمران،آيه 23.
25. سوره مجادله، آيه 10.
26. سوره زمر،آيه 9.
27. سوره نحل، آيه 125.
28. الاحتجاج طبرسى، ج 1 و 2، ص 454
افزودن دیدگاه جدید