خشم هشام از پیروزی امام باقر(ع) بر اسقف مسیحیان
هشام که از فراخوان اجباری امام (ع) دستمایه ای برای شکست جایگاه وِی نصیبش نشد، درخواست حضرت را برای بازگشت به مدینه پذیرفت. امام (ع) از قصر بیرون آمد و همراه فرزندش ميدان رو بروی امارت رسید. در آنجا جمعيت انبوهى را دید. امام از اجتماعشان پرسید. گفتند: كشيشان و راهبان مسيحى هستند كه در مجمع بزرگ ساليانه خود گردآمده اند و طبق برنامه همه ساله منتظر اسقف بزرگ مى باشند تا مشكلات علمى خود را از او بپرسند. حضرت (ع) ناشناسانه به ميان جمعيت رفت. ماموران خلیفه هشام را آگاه کردند.او افرادى را مامور كرد تا در آن انجمن شركت کنند و از نزديك این رخداد را ببینند. اسقف بزرگ -كه بسیار پير و سال خورده بود، آمد و با شكوه و گرامی داشت در بالای مجلس جای گرفت. آنگاه نگاهى به مردم انداخت، و چون سيماى امام باقر(ع) را دید، به امام رو كرد و پرسيد:
- از ما مسيحيان هستيد يا از مسلمانان؟
- از مسلمانان.
- از دانشمندان آنان هستيد يا افراد نادان؟
- از افراد نادان نيستم!
- اول من سوال كنم يا شما مى پرسيد؟
- اگر مايليد شما سوال كنيد.
- به چه دليل شما مسلمانان ادعا مى كنيد كه اهل بهشت غذا مى خورند و مى آشامند ولى مدفوعى ندارند؟ آيا براى اين موضوع، نمونه و نظير روشنى در اين جهان وجود دارد؟
- بلى، نمونه روشن آن در اين جهان جنين است كه در رحم مادر تغذيه مى كند ولى مدفوعى ندارد!
- عجب! پس شما گفتيد از دانشمندان نيستيد؟!
- من چنين نگفتم، بلكه گفتم از نادانان نيستم!
- سوال ديگرى دارم.
- بفرماييد.
- به چه دليل عقيده داريد كه ميوه ها و نعمت هاى بهشتى كم نمى شود و هر چه از آنها مصرف شود، باز به حال خود باقى بوده كاهش پيدا نمى كنند؟ آيا نمونه روشنى از پديده هاى اين جهان را مى توان براى اين موضوع ذكر كرد؟
- آرى، نمونه روشن آن در عالم محسوسات آتش است. شما اگر از شعله چراغى صدها چراغ روشن كنيد، شعله چراغ اول به جاى خود باقى است و از آن به هيچ وجه كاسته نمى شود!...
...اسقف هر سوال و مشكلى به نظرش مى رسيد، همه را پرسيد و جواب قانع كننده شنيد و چون خود را عاجز يافت، بشدت ناراحت و عصبانى شد و گفت: «مردم! دانشمند والا مقامى را كه مراتب اطلاعات و معلومات مذهبى او از من بيشتر است، به اينجا آورده ايد تا مرا رسوا سازد و مسلمانان بدانند پيشوايان آنان از ما برتر و بهترند؟! به خدا سوگند ديگر با شما سخن نخواهم گفت و اگر تا سال ديگر زنده ماندم، مرا در ميان خود نخواهيد ديد!» اين را گفت و از جا برخاست و بيرون رفت!
اين جريان به سرعت در شهر دمشق پيچيد و موجى از شادى و هيجان در محيط شام به وجود آورد. هشام، به جاى آن كه از پيروزى افتخارآميز علمى امام باقر(ع) بر بيگانگان خوشحال گردد، بيش از پيش از نفوذ معنوى امام(ع) بيمناك شد و ضمن ظاهر سازى و ارسال هديه براى آن حضرت پيغام داد كه حتماً همان روز دمشق را ترك گويد!
همچنین، بر اثر خشمى كه از این پيروزى علمى به او دست داده بود، كوشش كرد درخشش علمى و اجتماعى ايشان را با نیرنگِ «تهمت» از بين ببرد؛ او امام (ع) را به گرايش به مسيحيت متهم کرد و ناجوانمردانه، به برخى از فرمانداران خود (مانند فرماندار شهر مدين) چنين نوشت: «محمد بن على، پسر ابوتراب، همراه فرزندش نزد من آمده بود، هنگامی که آنان را به مدينه بازگرداندم، نزد كشيشان رفتند و با گرايش به نصرانيت!! به مسيحيان تقرّب جستند. ولى من به خاطر خويشاوندیِشان با من ، از كيفر آنان چشم پوشيدم! وقتى كه اين دو نفر به شهر شما رسيدند، به مردم اعلام كنيد كه من از آنان بيزارم!»
هشام و زید بن علی بن الحسین (ع)هرچند قیام زید «برادر امام باقر (ع)» پس از شهادت حضرت انجام شده است، اما مناسب است در بررسی سیره امام (ع) به آن پداخته شود؛ هم از این نظر که زید در بسیاری از رخدادهایی که برای امام روی می داد، در کنار حضرت بوده است و هم اینکه شهادت زید در زمان خلیفه ای (هشام) بوده است که پیش از کشتن وِی در قتل امامش (باقرالعلوم) نقش داشته است.
امام باقر (ع) پیش بینی شگفتی در باره برادرش «زید» دارد که به درستی راه او و پذیرش شهادتش نزد پروردگار گواهی میدهد؛ «إنَّ أَخي زَيدَ بنَ علي (ع) خارجٌ فَمَقتُولٌ عَلَی الحَقِّ، فَالوَيلُ لِمَن خَذَلَهُ، وَ الوَيلُ لِمَن حَارَبَهُ وَ الوَيلُ لِمَن قَاتَلَهُ؛ برادرم زيد بن على عليه السلام بر ستم شورش مىنمايد و در راه حق كشته مىشود. واى به آن كسى كه بر وى آسيب رساندو با وى بستيزد. واى بر آن كسى كه وى را به قتل رساند».
نظیر این گواهی در گزارشی که امام صادق(ع) از عموی خویش «زید» دارد، آمده است؛ «زید برای قیامش با من مشورت کرد، من به او گفتم عموجان اگر دوست داری که همان شخص بهدار آویخته در کُناسه کوفه باشی، راه همین است.» وقتی زید از حضور حضرت امام صادق (ع) بیرون رفت امام گفت: «وای بر کسی که ندای او را بشنود و به یاری او نشتابد»
انگیزه ها و عواملی برای قيام زيد بن علي(ع) برشمرده اند که عمدۀ آن ها بدین شرح است:
1- تعطيل شدن احكام و قوانين اسلام؛ 2- آزار و اذيّت مردم به دست سردمداران حكومت (به بهانه حفظ امنيّت جامعه)؛ 3- فساد زمامداران؛ و در آخر، 4- رفتارهاي هشام بن عبدالملك.
دربارۀ گفتگوها و کشمکش هایی که میان زید با هشام انجام شده است، گفته اند که هشام بن عبدالملك بارها زید را با هدف تحقير و توهين احضار و يا جلب ميكرد و علاوه تهمت و افترا زدن به صورت علني به او توهين مينمود. نقل ميكنند: روزي زيد كه به مجلس هشام وارد شد او به اطرافيانش گفت به زيد جا براي نشستن ندهند تا به او اهانتي شده باشد. اما زيد بيدي نبود كه با اين بادها بلرزد. لذا همان پيش آمد را وسيلهاي براي كوبيدن هشام قرار داده و در همان مجلس خطاب به هشام فرمود: «از خدا بترس و پرهيزگار باش. هشام گفت تو مرا به پرهيزكاري فراميخواني؟ زيد فرمود: در ميان بندگان خدا هيچكس برتر نيست كه ديگران را به تقوا و پاكي وصيت كند و كسي از وصيت شدن به تقوا پست نگردد. پس از خدا بترس. هشام تند شد به زيد گفت: تو آرزوي خلافت، در دل داري اميد به آن بستهاي اما تو را با حكومت چكار؟ تو فرزند كنيزي بيش نيستي. زيد در پاسخ او فرمود: «اي هشام من كساني را والامقامتر پيامبران در نزد خدا نمييابم و حال آن كه اسماعيل پيغمبر خدا كنيززاده بود، اگر اين جهت حاكي از فرومايگي بود، وي به رسالت مبعوث نميگرديد... خلاصه جوابهاي زيد هشام را منكوب كرد. هشام نتوانست خشم خود را فرو برد لذا فرياد زد: «اي دژخيم بيا مبادا اين مرد در ميان لشكريان من بماند... زيد وقتي وضع به اين سان ديد از سخن گفتن بازايستاد و ديد نصيحت كردن هشام فايدهاي ندارد و در حال خارج شدن از مجلس زير لب زمزمه كرد: «اِنّه لَم يكره قوم قط حرّ السيوف الّا ذلّوا؛ همانا هيچ ملّتي از داغي شمشير نترسيد مگر اينكه پست و زبون و ذليل گشت.» هشام رو به اطرافيان كرد و گفت: «اين خاندان هرگز نابود نميشوند به جانم سوگند خانواده اي كه اين مرد را از خود به جاي گذاشته هرگز منقرض نخواهد شد.
نقل ميكنند پس از اين واقعه، زيد بار ديگر تلاش كرد كه در شام با هشام ملاقات ديگري داشته باشد هشام از ورود زيد نگران شد و به او نوشت: «ارجع الي منزلكَ؛ به خانهات برگرد». زيد باز اجازه ديدار خواست هشام مجبور شد كه بپذيرد. زيد ميخواست حجّت را تمام كند هشام را نصيحت كرده از كارهاي زشتي كه انجام ميدهد بازش بدارد ولي او با تكبّر بياعتنايي كرد. اين بار زيد چون خيرخواهيها را بينتيجه ديد سخناني را در قالب اشعار در هنگام خارج شدن از مجلس هشام بيرون كرد كه از آنها برميآيد كه وي تصميم به قيام گرفت چون هشام با گفتار و كردار خود تمام راههاي مسالمتآميز را بست.
همچنین، «اهانت هشام به امام باقر(ع) در حضور زید»؛ «زنداني كردن وِی (بیش از پنج ماه) و اخراج او از شام»؛ و اختلافافكني هشام میان علويان، اموری بود که زيد را در مبارزه با هشام و عواملش مصمم تر کرد به گونه ای که زید گفت: «لَو لَم أَكُن إلّا أَنَا وَ ابني أَخرجتُ عَلَيهِ؛ اگر ياوري جز فرزندم نداشته باشم بر ضد اين مرد قيام ميكنم»
زید در شب چهارشنبه اول ماه صفر سال ۱۲۲هجری قمری قیام کرد. بنا بود قیام او دیرتر از این تاریخ صورت گیرد اما به دلیل کشتهشدن دو تن از یارانش و احتمال اینکه به آنان شبیخون زده شود قیام آنها در تاریخ مذکور واقع شد. فرماندار کوفه که از قیام زید باخبر شده بود مردم را در مسجد کوفه جمع کرد و با بستن درها، عملا آنان را زندانی کرد تا نتوانند به سپاه زید بپیوندند. از این رو از پنجاه هزار نفری که با زید بیعت کرده بودند، تنها ۲۸۰ نفر و به نقلی ۳۰۰ نفر اطراف او را گرفته بودند. شعار سپاهیان زید یا منصور امت بود. سرانجام پس از دو روز درگیری میان سپاه اندک زید و سپاه اموی، تیری به پیشانی زید اصابت کرد و در اثر آن به شهادت رسید. یارانش برای مصون ماندن جنازه زید از تعرض دشمن، آن را شبانه و مخفیانه دفن کردند اما دشمن از آن آگاه شد. امویان جنازه زید را بیرون کشیده سرش را از بدنش جدا کرده، به شام نزد هشام بن عبدالملک فرستادند و بدنش را بهدار آویختند. نقل شده است که سر زید پس از شام به مصر فرستاده شد. در مصر بقعهای به سر زید بن علی منسوب است. اما بدن وی تا زمان مرگ هشام بر دار ماند و پس از آن به امر ولید بن یزید، جنازه را از دار پایین آوردند و سوزاندند و خاکسترش را بر باد دادند.
افزودن دیدگاه جدید