رفتن به محتوای اصلی
به مناسبت شهادت امام جواد (علیه السلام)؛

چند نکته کلیدی از زندگانی امام جواد علیه السلام

تاریخ انتشار:
شناخت و معرفت همه جانبه از زندگانی 25 ساله امام نهم، امام جواد علیه السلام، وآگاهی یافتن از کارنامه دوره 17 ساله امامت آن حضرت زمانی امکان پذیر خواهد بود که چند نکته کلیدی از زندگانی آن حضرت به درستی مورد تحلیل قرار بگیرد.
45

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی بلاغ، چند نکته کلیدی اززندگانی امام جواد علیه السلام.

نگارنده: «مبلغ نخبه حجت الاسلام و المسلمین سید محمدتقی قادری»

شناخت ومعرفت همه جانبه از زندگانی 25 ساله امام نهم، امام جواد علیه السلام، وآگاهی یافتن از کارنامه دوره 17 ساله امامت آن حضرت زمانی امکان پذیر خواهد بود که چند نکته کلیدی اززندگانی آن حضرت به درستی مورد تحلیل قرار بگیرد.

1-((تثبیت امامت امام رضا علیه السلام)) 
دوره امامت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام دوره سخت اعتقادی و ایمانی بوده است، چرا که عده ای از شیعیان به دلیل مادی امامت آن حضرت را انکار می کردند و به اصطلاح هفت امامی شده، و نام وافقیه پیداکرده بودند، دلیل سران واقفیه بر انکارامامت امام رضا علیه السلام این بود می گفتند طبق احادیث وارده از رسول الله صلی الله علیه علیه وآله امام کسی است امامت ازنسل وی ادامه پیداکند وامام رضا علیه السلام چون تاسن47 سالگی صاحب فرزند نشد بود واقفیه می گفتند پس وی نمی تواند امام باشد از همین رو «حسین بن قیاما واسطی» که از سران «واقفیه» بود، طی نامه ای به امام رضا(ع) او را متهم به عقیم بودن کرد. امام (ع) در پاسخ نوشت: از کجا می دانی که من فرزندی نخواهم داشت، سوگند به خدا، بیش از چند روز نمی گذرد که خدا پسری به من عطا می نماید که حق را از باطل جدا می کند. امام رضا (ع) همواره سخنان و دلایل آنان را رد می کرد، تا آن که تولد حضرت جواد (ع) به این سم پاشی ها خاتمه داد و امامت امام رضا علیه السلام  تقویت گردید و اعتبار تشیع بالا رفت.(کشف الغمة، ص143)

2-((تثبیت امامت درسن کودکی))
امام جواد علیه در سال(203 ه.ق) درحالی که سن مبارکش 8 سال بود به امامت رسید وامامت در سن کودکی نخستین تجربه ای بوده است که شیعیان با آن روبرو شده بودند وهمین موجب شبهه نه تنها برای عوام بلکه خواص ازشعیان شده بود به گونه ای که مورّخان در این زمینه می نویسند: (( چون امام رضا (ع) در سال 202 هجری به شهادت  رسید، سنّ ابوجعفر نزدیک به هشت سال بود، از این رو در بغداد و سایر شهرها در بین مردم اختلاف نظر پدید آمد. «ریان بن صلت»، «صفوان بن یحیی»، «محمد بن حکیم»، «عبدالرحمن بن حجّاج» و «یونس بن عبدالرحمن» با گروهی از بزرگان و معتمدان شیعه، در خانه «عبدالرحمن بن حجّاج» گرد آمدند و در سوگ امام به گریه و اندوه پرداختند... یونس به آنان گفت: دست از گریه و زاری بردارید، باید دید امر امامت را چه کسی عهده دار می گردد و تا این کودک (ابوجعفر) بزرگ شود، مسائل خود را از چه کسی باید بپرسیم؟ در این هنگام «ریان بن صلت» برخاست و گلوی او را گرفت و فشرد، و در حالی که به سر و صورت او می زد، با خشم گفت: تو نزد ما تظاهر به ایمان می کنی و شک خود را پنهان می داری؟! اگر امامت او از جانب خدا باشد حتی اگر طفل یک روزه باشد، مثل پیرمرد صد ساله خواهد بود و اگر از جانب خدا نباشد حتی اگر صد ساله باشد، چون دیگران یک فرد عادی خواهد بود، شایسته است در این باره تأمّل شود. در این هنگام حاضران به توبیخ و نکوهش یونس پرداختند.(بحارالانوار، ج50، ص98)

امام جواد علیه السلام برای تثبیت امامت خویش و خارج کردن شعیان از شبهه، از دو راه امامت خود راثابت نمود، واین موجب شد که نه تنها شیعیان را از این شبهه خارج کرد و ثابت نمود که امامت درسن شش سالگی امکان دارد بلکه امامت امام هادی و حضرت امام عصر عیلهما السلام را نیز آنچنان هموار کرد وقتی این دو امام در سن کودکی  به امامت رسیدند کسی در امامت این دو امام تردید پیدا نکرد؛

راه اول: امام جواد علیه السلام درجمع نخبگان از شیعیان حضور پیدا کرده درهمان سن شش سالگی به پیجیده ترین  سؤالات فقهی آنان پاسخ دادند ازهمین رو در گزارش آمده است: ((در آن موقع، موسم حج نزدیک شده بود. هشتاد نفر از فقها و علمای بغداد و شهرهای دیگر رهسپار حج شدند و به قصد دیدار ابو جعفر عازم مدینه گردیدند، و چون به مدینه رسیدند، به خانه امام صادق(ع) رفتند. در این هنگام عبد الله بن موسی، عموی حضرت جواد (ع) وارد شد و در صدر مجلس نشست. یک نفر به پا خاست و گفت: این پسر رسول خداست، هرکس سؤالی دارد از وی بپرسد. چند نفر از حاضران سؤالاتی مطرح کردند که وی پاسخ های نادرستی داد...شیعیان، متحیر و غمگین شدند و فقها مضطرب گشتند و قصد رفتن کردند و گفتند: اگر ابو جعفر می توانست جواب مسائل ما را بدهد، عبداالله نزد ما نمی آمد و جواب های نادرست نمی داد! در این هنگام دری از صدر مجلس باز شد و غلامی به نام «موفّق» وارد مجلس گردید و گفت: این ابو جعفر است که می آید. همه به پا خاستند و از وی استقبال کرده سلام دادند. امام وارد شد و نشست و مردم همه ساکت شدند. آن گاه سؤالات خود را با او در میان گذاشتند وقتی که پاسخ های قانع کننده شنیدند، شاد شدند و او را دعا کردند و ستودند و عرض کردند: عموی شما، عبدالله چنین و چنان فتوا داد. حضرت فرمود: عمو! نزد خدا بزرگ است که فردا در پیش گاه او بایستی و به تو بگوید: با آن که در میان امت، داناتر از تو وجود داشت، چرا ندانسته به بندگان من فتوا دادی؟( مناقب ال آبی طالب، ج4، ص380).

راه دوم کرامات: امام جواد علیه السلام برای تثبیت امامت خویش و نجات شیعیان ازشبهه راه دومی که انتخاب کردند بروز و اظهار کرامت بوده است که چند مورد از آن را دراینجا می آوریم؛

الف- اسحاق بن اسماعیل که آن سال همراه این گروه بودم، می گوید: من نیز در نامه ای ده مسئله نوشته بودم تا از حضرت بپرسم. در آن موقع همسرم حامله بود. با خود گفتم: اگر به پرسش های من پاسخ داد، از او تقاضا می کنم که دعا کند خداوند بچه ای را که همسرم به آن آبستن است، پسر قرار دهد. وقتی که مردم سؤالات خود را مطرح کردند، من نیز نامه را در دست گرفته به پا خاستم تا مسائلم را مطرح کنم. امام تا مرا دید، فرمود: ای اسحاق! اسم او را «احمد» بگذار؟ مدتی بعد همسرم پسری به دنیا آورد و نام او را «احمد» گذاشتم(مناقب ال آبی طالب، ج4، ص380) 

ب- شیخ مفید در ارشاد نقل می‌کند: زمانی که حضرت جواد (علیه السلام) با همسرش ام الفضل از بغداد به مدینه مراجعت کرد، به کوفه که رسید مردم او را مشایعت کردند، هنگام غروب در خانه مسیب فرود آمد و به مسجد وارد شد.
در صحن مسجد درخت سدری قرار داشت که هنوز میوه آن به بار ننشسته‌اند بود، امام کوزه آبی خواست و در پای آن درخت سدر وضو گرفت و نماز مغرب را با مردم اقامه کرد. امام در رکعت نخست سوره حمد و اذا جاءنصرالله و در رکعت دوم حمد و قل هو الله را خواند. پیش از رکوع قنوت گرفت. پس ازخواندن رکعت سوم تشهد و سلام داد. پس از نماز مدتی در حال نشسته مشغول تعقیبات و ذکر شد، سپس بلند شد و چهار رکعت نماز نافله مغرب را به جای آورد و تعقیب خواند و دو سجده شکر به جای آورد و از مسجد خارج شد. امام جواد (علیه السلام) هنگامی که به کنار درخت سدر رسید، مردم متوجه شدند که آن درخت به بار نشسته و میوه داده است. از این جریان شگفت زده شدند و از میوه آن خوردند در حالی که میوه‌های سدر هسته نداشت آنگاه حضرت را برای وداع بدرقه کردند. (کشف الغمة، ج2، ص385)

3-((نفوذ در حاکمیت برای حفظ اقلیت شیعه))
به دلیل شرایط ویژه ای که در زمان امامت امام جواد علیه السلام حاکم بود، جنگ مسلحانه و یا قیام در مقابل حکمای عباسی برای آن حضرت امکان پذیر نبود ولی امام علیه السلام برای حفظ موجودیت شیعه به شیعیان دستور داده بود که در حکومت نفوذ کنند. این امر موجب می شد که او از سیاست های ظالمانه حکومت علیه شیعیان آگاه شود و در این باره تصمیم بگیرد. از سوی دیگر، با نفوذ یاران امام در حکومت، شیعیان حفظ می شدند، زیرا کسانی که در حکومت نفوذ کرده بودند به روش های مختلف از ظلم و جنایت حکومت علیه شیعیان جلوگیری می نمودند. از این رو محمد بن اسماعیل بن بزیع و احمد بن حمزه قمی، مقام والایی در دستگاه حکومت داشتند. نوح بن درّاج نیز چندی قاضی بغداد و پس از آن قاضی «کوفه» بود. بعضی دیگر از شیعیان مانند حسین بن عبدالله نیشابوری حاکم بُست و سیستان شد و حکم بن علیا اسدی به حکومت بحرین رسید.

مرحوم کلینی نقل می کند که حضرت امام جواد (ع) بنا به درخواست یکی از شیعیانِ بُست و سیستان، طی نامه ای به والی این منطقه سفارش کرد که در اخذ مالیات، بر او سخت نگیرد. والی که از پیروان امام بود، نه تنها بدهی او را بابت مالیات نگرفت، بلکه اعلام کرد تا آن زمان که بر سرکار است وی را از پرداخت مالیات، معاف خواهد کرد. علاوه بر این دستور داد برای او مستمری نیز تعیین کردند.

4-((تاسیس حلقه وکالت بین خود و شیعیان)) 
شیعیان در دوران امام جواد علیه السلام - در اثر کاهش نسبی جو فشار و خفقان حکومت - در بلاد اسلامی پراکنده بودند: بغداد، مدائن، مصر، کوفه و مناطق مختلف ایران چون: خراسان، ری، قم، سیستان، طبرستان، طالقان و اهواز. حضرت جواد علیه السلام از طریق وکلا و نمایندگان خویش با شیعیان در سرتاسر سرزمین های اسلامی مرتبط بود. وکلایی همچون علی بن مهزیار، خیران خادم، ابراهیم بن محمد همدانی، احمدبن محمد بن عیسی و صالح بن محمد بن سهل. ملاحظه منابع و شواهد تاریخی در زندگی امام جواد علیه السلام گویای آن است که آن حضرت در مناطق اهواز، همدان، سیستان، ری، بصره، واسط، بغداد، کوفه و قم نمایندگانی داشته که پاسخگوی مسائل دینی شیعیان بوده، خواسته ها و وجوه شرعی آنان را به امام می رساندند، به عنوان نمونه حضرت به ابراهیم بن محمد همدانی طی نامه ای نوشت:
(در آن منطقه) وکیلی جز تو ندارم و به دوستانمان در همدان نوشته ام ازتو حرف شنوی داشته باشند ( اختیار معرفة الرجال، حیات فکری وسیاسی امامان شیعه، ج1ص490 تا 494).

5-((حلقه درسی و نخبه پروری))
تاسیس مدرسه و تربیت شاگرد ونخبه پروری در دایره وسیع هرچند در دوره امامت امام باقر وامام صادق علیهما السلام شکل گرفته بود ولی در دوره امامت امام جواد علیه السلام به دلیل فشار سیاسی سنگین خلفای عباسی نتوانست درآن وسعت ادامه پیداکند ولی درهمان دایره بسیار محدود امام اقدام به تربیت شاگردان بسیار برجسته وتاثیر گذار نمودند. شیخ طوسی نام 113 نفر از اصحاب و راویان آن حضرت را نوشته است که در میان آنان افراد زبده و سرشناسی به چشم می خورد از قبیل: احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی که از اصحاب اجماع است و همگان به فقاهت او اعتراف کرده مرسلاتش را پذیرفته اند.

احمد بن اسحاق اشعری که شیخ قمییین بود و به نمایندگی از سوی آنان خدمت ائمه می رسید و احکام و دستورها را از امامان می گرفت و به مردم ابلاغ می کرد.ذکریا بن آدم قمی که حضرت جواد علیه السلام برای او دعا کرد و او را در زمره یاران حق شناس و باوفای خویش بشمار آورد. و علی بن مهزیار اهوازی که از وکلای خاص امام بود و آن حضرت برای او دعا کرد و از او به عنوان چهره ای بی نظیر یاد نمود. و محمد بن اسماعیل بن بزیع. وی هرچند از وزرای دربار عباسی بود ولی همچون علی بن یقطین سنگردار و پناهگاه استواری برای شیعیان و مورد اعتماد آنان بود و محضر امام کاظم، امام رضا و امام جواد علیهم السلام را درک کرد وشخصیت هایی مانند: علی بن مهزیار، احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی، زکریا بن آدم، محمد بن اسماعیل بن بزیع، حسین بن سعید اهوازی، احمد بن محمد بن خالد برقی بودند که هر کدام در صحنه علمی و فقهی، وزنه به شمار می رفتند و حتی برخی تألیفات متعددی داشتند. تربیت کردند (مسندالجوادص298تا308، رجال نجاشی، ص 177،الفهرست ابن ندیم 276) .

6-((دستگیری از درماندگان و نیازمندان))
هرچند دستگیری از درماندگان ونیازمندان سیره مشترک همه معصومین علیه السلام است ولی ازآنجایی که دوره امامت امام جواد علیه السلام دوره خاص بوده است وشیعیان در تنگنای اقتصادی سختی قرار داشتند وتلاش خلفای عباسی براین بوده است که ازاین طریق شیعیان را از پا در بیاورند وآنان راتسلیم بی چون وچرای خودشان بکنند امام جواد علیه السلام به دستگیری شیعیان مبادرت می نمودند وازآنان دستگیری معنوی ومادی می کردند.
ازهمین رو اسماعیل بن عباس هاشمی می‌گوید: در روز عیدی به خدمت حضرت جواد(علیه السلام) رفتم، از تنگدستی به آن حضرت شکایت کردم. حضرت سجاده خود را بلند کرد، از خاک قطعه‌ای از طلا گرفت. یعنی خاک به برکت دست حضرت به پاره‌ای طلای گداخته مبدل شد. آن را به من عطا کرد. من آن را به بازار بردم شانزده مثقال بود.
همچنین ابوجعفر طبری از ابراهیم بن سعید نقل می‌کند که: حضرت امام جواد(علیه السلام) را دیدم که بر برگ درخت زیتون دست می‌زد و آن برگ‌ها به برگ نقره تبدیل می‌شد. من آن‌ها را از حضرت گرفتم، و با آن‌ها در بازار معامله نمودم. آن برگ‌ها نقره خالص بود و هرگز تغییری نکردند.(کشفالغمةج158،بحار،ج50،ص49).

7-((شرکت در مناظرات علمی)) 
 یکی از مواضع سنجیده امام جواد علیه السلام حضور در مناظره ها بوده است که توسط مأمون شکل می گرفته است و امام علیه السلام از فرصت به دست آمده استفاده لازم درتثبیت امامت خویش می نمودند ازهمین رو درتاریخ گزارش شده است: مأمون از طوس به بغداد آمد، نامه ای برای حضرت جواد - علیه السلام- فرستاد و امام را به بغداد دعوت کرد. البته این دعوت نیز مثل دعوت امام رضا به طوس، دعوت ظاهری و در واقع سفر اجباری بود.
حضرت پذیرفت و بعد از چند روز که وارد بغداد شد، مأمون او را به کاخ خود دعوت کرد و پیشنهاد تزویج دختر خود ام الفضل را به ایشان کرد.

امام در برابر پیشنهاد او سکوت کرد. مأمون این سکوت را نشانه رضایت حضرت شمرد و تصمیم گرفت مقدمات این امر را فراهم سازد.
او در نظر داشت مجلس جشنی تشکیل دهد، ولی انتشار این خبر در بین بنی عباس انفجاری به وجود آورد: بنی عباس اجتماع کردند و با لحن اعتراض آمیزی به مأمون گفتند: این چه برنامه ای است؟
اکنون که علی بن موسی از دنیا رفته و خلافت به عباسیان رسیده باز می خواهی خلافت را به آل علی برگردانی؟! بدان که ما نخواهیم گذاشت این کار صورت بگیرد، آیا عداوتهای چند ساله بین ما را فراموش کرده ای؟!
مأمون پرسید: نظر شما چیست؟ گفتند: این جوان خردسال است و از علم و دانش بهره ای ندارد. مأمون گفت: شما این خاندان را نمی شناسید، کوچک و بزرگ اینها بهره عظیمی ازعلم و دانش دارند و چنانچه سخن من مورد قبول شما نیست او را بیازمایید و مرد دانشمندی را که خود قبول دارید بیاورید تا با این جوان بحث کند و صدق گفتار من روشن گردند. 
عباسیان از میان دانشمندان، یحیی ابن اکثم را (به دلیل شهرت علمی وی) انتخاب کردند و مأمون جلسه ای برای سنجش میزان علم و آگاهی امام جواد (ع) ترتیب داد، درآن مجلس یحیی روبه مأمون کرد و گفت: اجازه می دهی سؤالی از این جوان بنمایم؟ مأمون گفت: از خود او اجازه بگیر.
یحیی از امام جواد(ع) اجازه گرفت. امام فرمود: هر چه می خواهی بپرس. یحیی گفت: درباره شخصی که مُحْرِم بوده و در آن حال حیوانی را شکار کرده است چه می گویید؟ (یکی از اعمالی که برای اشخاص در حال احرام، در جریان اعمال حج یا عمره حرام است شکار کردن است. در میان احکام فقهی، احکام حج، پیچیدگی خاصی دارد، ازینرو افرادی مثل یحیی بن اکثم، از میان مسائل مختلف، احکام حج را مطرح می کردند تا به پندار خود، امام را در بن بست علمی قرار دهند!)

امام جواد (ع) فرمود: آیا این شخص، شکار را در حِلّ (خارج از محدوده حرم) کشته است یا در حرم؟ عالم به حکم حرمت شکار در حال احرام بوده یا جاهل؟ عمدا کشته یا بخطا؟ آزاد بوده یا برده؟ برای اوّلین بار چنین کاری کرده یا برای چندمین بار؟ شکار او از پرندگان بوده یا غیر پرنده؟ از حیوانات کوچک بوده یا بزرگ؟ باز هم از انجام چنین کاری اِبا ندارد یا از کرده خود پشیمان است؟ در شب شکار کرده یا در روز؟ در احرام عمره بوده یا احرام حج؟!
یحیی بن اکثم از این همه فروع که امام برای این مسئله مطرح نمود، متحیّر شد و آثار ناتوانی در چهره اش آشکار گردید و زبانش به لُکنت افتاد، به طوری که حضّار مجلس ناتوانی او را در مقابل آن حضرت نیک دریافتند.
در پی آن مأمون به بستگان و افراد خاندان خود نظر انداخت و گفت: آیا اکنون آنچه را که نمی پذیرفتید دانستید؟!
حکم کلی شکار برای فرد مُحْرِم: آن گاه پس از مذاکراتی که در مجلس صورت گرفت، مردم پراکنده گشتند و جز نزدیکان خلیفه، کسی در مجلس نماند. مأمون رو به امام جواد(ع) کرد و گفت: قربانت گردم خوب است احکام هر یک از فروعی را که در مورد کشتن صید در حال احرام مطرح کردید، بیان کنید تا استفاده کنیم.
امام جواد(ع) فرمود: بلی، اگر شخص مُحرم در حِلّ (خارج از حرم) شکار کند و شکار از پرندگان بزرگ باشد، کفّاره اش یک گوسفند و اگر در حرم بکشد کفّاره اش دو برابر است؛ اگر جوجه پرنده ای را در بیرون حرم بکشد کفّاره اش یک برّه است که تازه از شیر گرفته شده باشد، و اگر آن را در حرم بکشد هم برّه و هم قیمت آن جوجه را باید بدهد؛ و اگر شکار از حیوانات وحشی باشد، چنانچه گورخر باشد کفّاره اش یک گاو است و اگر شترمرغ باشد کفّاره اش یک شتر است و اگر آهو باشد کفّاره آن یک گوسفند است و اگر هر یک از اینها را در حرم بکشد کفّاره اش دو برابر می شود.
اگر شخص مُحرم کاری بکند که قربانی بر او واجب شود، اگر در احرام حج باشد باید قربانی را در منی ذبح کند و اگر در احرام عمره باشد باید آن را در مکه قربانی کند. کفّاره شکار برای عالم و جاهل به حکم، یکسان است؛ ولی در صورت عمد، (علاوه بر وجوب کفّاره) گناه نیز کرده است، اما در صورت خطا، گناه از او برداشته شده است.
کفّاره شخص آزاد بر عهده خود اوست و کفّاره برده به عهده صاحب او است و بر صغیر کفّاره نیست، ولی بر کبیر واجب است و عذاب آخرت از کسی که از کرده اش پشیمان است برداشته، اما آن که پشیمان نیست، کیفر خواهد شد.مأمون گفت: احسنت ای اباجعفر! خدا به تو نیکی کند! حال خوب است شما نیز از یحیی بن اکثم سؤالی بکنید همان طور که او از شما پرسید.

در این هنگام امام(ع) به یحیی فرمود: بپرسم؟ یحیی گفت: اختیار با شماست فدایت شوم، اگر توانستم پاسخ می گویم  و گرنه از شما بهره مند می شوم، حضرت فرمود: به من بگو در مورد مردی که بامداد به زنی نگاه می کند وان نگاه حرام است و چون روز بالا می آید آن زن بر او حلال می شود، و چون ظهر می شود باز بر او حرام می شود، و چون وقت عصر می رسد بر او حلال می گردد و چون آفتاب غروب می کند بر او حرام می شود، و چون وقت عشاء می شود بر او حلال می گردد، و چون شب به نیمه می رسد بر او حرام می شود، و به هنگام طلوع فجر بر وی حلال می گردد؟این چگونه زنی است و با چه چیز حلال و حرام می شود؟
یحیی گفت: نه، به خدا قسم من به پاسخ این پرسش راه نمی برم، و سبب حرام و حلال شدن آن زن را نمی دانم، اگر صلاح می دانید از جواب آن، ما را مطلع سازید. امام فرمود: این زن، کنیز مردی بوده است. در بامدادان، مرد بیگانه ای به او نگاه می کند و آن نگاه حرام بود، چون روز بالا می آید، کنیز را از صاحبش می خرد و بر او حلال می شود، چون ظهر می شود او را آزاد می کند و بر او حرام می گردد، چون عصر فرامی رسد او را به حباله نکاح خود درمی آورد و بر او حلال می شود، به هنگام مغرب او را ظهار می کند. و بر او حرام می شود، موقع عشا کفّاره ظهار می دهد و مجددا بر او حلال می شود چون نیمی از شب می گذرد او را طلاق می دهد و بر او حرام می شود و هنگام طلوع فجر رجوع می کند و زن بر او حلال می گردد.( الارشاد، ص46و51، الفصوالمهمه، ص267، 271).

8-((پاسخ به پرسش های فقهی وبی مقدار ساختن قاضیان وفقهای درباری))
امام جواد علیه السلام برای بی مقدار ساختن علمای درباری ودین فروختگان به ثمن‌ بخس دنیوی درمباحثات فقهی که معتصم تشکیل می داد حضور می یافتند وبا پاسخ دقیق وفنی خویش مچ فقهای درباری اهل سنت را بازمی کردند ازهمین رو در گزارش تاریخی آمده است:
زرقان که با ابن ابی دؤاد دوستی و صمیمیت داشت، می گوید: یک روز ابن ابی دؤاد از مجلس معتصم بازگشت، در حالی که بشدت افسرده و غمگین بود. علت را جویا شدم. گفت: امروز آرزو کردم که کاش بیست سال پیش مرده بودم! پرسیدم: چرا؟
گفت: به خاطر آنچه از ابوجعفر (امام جواد) در مجلس معتصم بر سرم آمد!
گفتم: جریان چه بود؟گفت: شخصی به سرقت اعتراف کرد و از خلیفه (معتصم) خواست که با اجرای کیفر الهی او را پاک سازد. خلیفه همه فقها را گرد آورد و محمد بن علی (حضرت جواد) را نیز فراخواند و از ما پرسید: دست دزد از کجا باید قطع شود؟ من گفتم: از مچ دست. گروهی از فقها در این مطلب با من موافق بودند و می گفتند: دست دزد باید از مچ قطع شود، ولی گروهی دیگر گفتند: لازم است از آرنج قطع شود، و چون معتصم دلیل آن را پرسید، گفتند: منظور از دست در آیه وضو: فاغْسِلُواْ وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرَافِق، صورتها و دستهایتان را تا آرنج بشویید تا آرنج است.
آن گاه معتصم رو به محمد بن علی (امام جواد) کرد و پرسید: نظر شما در این مسئله چیست؟گفت: اینها نظر دادند، مرا معاف بدار. معتصم اصرار کرد و قسم داد که باید نظرتان را بگویید. محمد بن علی گفت: چون قسم دادی نظرم را می گویم. اینها دراشتباهند، زیرا فقط انگشتان دزد باید قطع شود و بقیه دست باید باقی بماند.
معتصم گفت: به چه دلیل؟امام جواد (ع) فرمودند:
زیرا رسول خدا(ص) فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحقق می پذیرد: صورت (پیشانی)، دو کف دست، دو سر زانو، و دو پا (دو انگشت بزرگ پا). بنابراین اگر دست دزد از مچ یا آرنج قطع شود، دستی برای او نمی ماند تا سجده نماز را به جا آورد و نیز خدای متعال می فرماید: وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدً(سوره سجده، آیه 18) سجده گاه ها(هفت عضوی که سجده بر آنها انجام می گیرد) از آن خداست، پس، هیچ کس را همراه و همسنگ با خدا مخوانید (و عبادت نکنیدو آنچه برای خداست، قطع نمی شود.
ابن ابی دؤاد می گوید: معتصم جواب محمد بن علی را پسندید و دستور داد انگشتان دزد را قطع کردند(و ما نزد حضار، بی آبرو شدیم!) و من همانجا (از فرط شرمساری و اندوه) آرزوی مرگ کردم!(1-مجمع البیان، ج19، ص372).

9-((حسادت عالمان شکسته خورده درباری عامل شهادت))
قاضیان و فقیهان پس ازپاسخ امام جواد علیه السلام به پرسش فقهی که خود را ابرو برباد رفته در دربار می دیدند آتش حسادت در وجودشان شعله ور شد و با سعایت خویش معتصم را وادار به شهادت امام علیه السلام نمودند ازاین رو د رگزارش آمده است: ((پس از پاسخ امام جواد علیه السلام به پرسش فقهی، ابن ابی داود که فقیه درباری بود به حضور معتصم می رسد و می گوید: به معتصم گفت: خیر خواهی برای امیرالمومنین بر من واجب است و من در این جهت سخنی می گویم که می دانم با آن به آتش جهنم می افتم. معتصم گفت آن سخن چیست؟ گفتم: چگونه امیرالمومنین برای امری از امور دینی که اتفاق افتاده است به خاطر گفته مردی که نیمی از مردم به امامت او معتقدند وادعا می کنند او ازامیر المؤمنين شایسته تر به مقام اوست، تمامی سخنان فقها را رهاکرده و حکم این مرد ا قبول کردی؟ پس رنگ معتصم تغییر کرد و متوجه هشدار من شد و گفت: خدا را دربرابر این خیرخواهیت به تو پاداش نیک عطا کند و پس از آن بود که تصمیم به شهادت امام (ع) گرفت (مناقب ال ا بی  طالب،ج4،ص380).

افزودن دیدگاه جدید

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.