تکامل انسان، هدف بعثت انبیاء
تکامل انسان، هدف بعثت انبیاء
یک سؤال اساسى در بحث از رسالت پیامبران (علیهم السلام)، پرسش از هدف اصلى آنان است. آیا پیامبران براى آبادى دنیاى مردم آمدند یا سعادت اخروی ایشان؟!
در این گفتار ما به تجزیه و تحلیل شبهاتى می پردازیم که از سوى مرحوم مهندس مهدى بازرگان و دکتر سروش در این باب مطرح شده است.
مهندس بازرگان، در آخرین سالهاى حیات خود، مطرح کرد که هدف بعثت انبیاء، جز دعوت به خدا و آخرت نبوده است و پیامبران آمدند تا بشر را تنها با توحید و حیات اخروى آشنا سازند.
پیامبران در فکر اداره جامعه بشرى نبوده اند، براى اصلاح بشر نیامدند و از فرامین آنها نباید انتظار اصلاح دنیا را داشت. پیامبران آمدند تا ما انسانها را از خود محورى نجات بخشیده و حیات جاوید را به اطلاع ما برسانند و این دو محور فکرى انبیاء، از جمله امورى است که بشر نمی تواند با عقل خویش به دست آورد.
اما امورى نظیر اصلاح جامعه که بشر، خود از عهده آن برمى آید، جزء تعالیم پیامبران نمى باشد.
«شایسته خداى خالق و فرستادگان و پیام آوران او، حقا و منطقا مى بایست درهمین مقیاسها و اطلاعات و تعلیماتى باشد که دید و دانش انسانها ذاتا و فطرتا از درک آن عاجز و قاصر است و دنیاى حاضر با همه ابعاد و احوال آن، اجازه ورود و تشخیص آنها را به ما نمى دهد، والا گفتن و آموختن چیزهائى که بشرداراى امکان کافى یا استعداد لازم براى رسیدن و دریافت آن هست، چه تناسب و ضرورت می تواند داشته باشد.» (مجله کیان، شماره 28، ص 48)
دکتر سروش نیز مى نویسد:
«خداوند اولا و بالذات دین را براى کارهاى این جهانى و سامان دادن به معیشت درمانده ما در این جهان فرو نفرستاده است تعلیمات دینى على الاصول براى حیات اخروى جهت گیرى شده اند، یعنى براى تنظیم معیشت و سعادت اخروى هستند.» (همان)
از نظر ایشان، دین از عهده اداره زندگى دنیوى مردم برنمى آید و اگر از دین، انتظارداشته باشیم که دنیاى ما را آباد سازد، دینى خواهد شد دنیوى.
«دینى که در واقع، دنیا مطبوع و مخدوم او است و او خادم آن است.» (همان)
براى بررسى و نقد دیدگاههاى فوق باید دو موضوع را مورد بررسى قرار داد.
1. آیا پیامبران براى دنیا آمده اند یا آخرت؟
2 . آیا دین، توانایى اداره جامعه را دارد یا نه؟
در این گفتار به بررسى موضوع اول مى پردازیم و موضوع دوم را در مقاله اى جداگانه مورد بحث و بررسى قرار مى دهیم.
براى پاسخ گویى به سؤال اول، مى توان نگاه درون دینى محض داشت و نیز، نگاهى که مبانى آن، بیشتر برون دینى است. یعنى توجه به آیات قرآنى، عمدتا جنبه استشهادى دارد نه استدلالى.
ابتدا هدف بعثت انبیاء را از این منظر مورد مطالعه قرار داده و سپس با مراجعه به وحى و متون دینى به موضوع خواهیم پرداخت.
براى تبیین مسئله از منظر برون دینى باید به چند اصل توجه کرد:
اصل اول:
هدف دین، کمال انسان است. پیامبران آمده اند تا انسانها را به کمال وجودى خود برسانند.این اصل، خود مبتنى بر مقدمات زیر است:
الف) جهان آفرینش داراى هدف است و بیهوده خلق نشده است.
موجودات براى نیل به مقصد خاصى در حرکتند و آفرینش آنها، از سر تدبیر و حکمت بوده است.
«و ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما باطلا»
«ما آسمان و زمین و آنچه را در آن دو است، بیهوده و باطل نیافریدیم ». (سوره ص، آیه 27)
« افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لاترجعون »
«آیا گمان کرده اید که شما را بیهوده آفریده ایم و شما به سوى ما بازگشت نمى کنید؟» (سوره مؤمنون، آیه 115)
ب) هدف از آفرینش موجودات، میل به کمالات است. هر موجودى، خلق شده تا به کمال وجودى خود برسد. موجودات جهان، در اثر برخودارى از یک نیروى درونى به سوى مقصد خاصى درحرکتند. به بیان دیگر، اگر هر یک از موجودات در شرایط مشابه قرار گیرند و موانعى بر سر راه نباشد، مى توانند قوه ها و استعدادهاى وجودى خود را به فعلیت برسانند. به طور مثال، دانه گندم یا هسته میوه اى که در دل خاک نهفته اند، مراحلى طى مى کنند تا به کمال خود که بوته گندم یا میوه اى مطلوب است، دست یابند.
همچنین نطفه اى که در رحم مادر بسته مى شود از آغاز پیدایش، به سوى هدف غایى خود که نوزاد انسانى است، رهسپار است. موجودات با هدایت تکمیلى به سوى کمال نوعى خود در حرکت مى باشند و خداوند متعال که رب العالمین است به هر یک ازموجودات، جهاز وجودى لازم را داده و آنها را به سوى هدف نهایى خویش سوق مى دهد.
«قال ربناالذى اعطى کل شى ء خلقه ثم هدى »
«گفت: پروردگار من کسى است که به هر موجودى، خلقت لازمه اش را داد وسپس هدایت کرد.» (سوره طه، آیه 50)
ج) انسان به عنوان موجودى داراى اختیار، باید با اراده خود، مسیر کمال را طى کند.او در هر دو بعد مادى و معنوى، مى تواند کمال یابد و کمال وى، اختیارى است.
«ولو شئنا لآتینا کل نفس هدیها»
«اگر مى خواستیم به هر انسانى (از روى اجبار) هدایتش را مى دادیم.» (سوره سجده، آیه 13)
د) انسان به خاطر محدودیت و خطاى عقل، نمى تواند کمال نهایى خود و راه وروشهاى آن را دریابد. و اگر خداوند، آگاهى از هدف خلقت و راه نیل به کمال را دراختیار انسان نمى گذاشت، آفرینش لغو و بیهوده مى شد.
خداوند، پیامبران را مبعوث نمود تا راه رشد و کمال را به انسانها نشان دهد. با این بیان مى توان گفت که خداوندپیامبران را براى کمال انسان مبعوث کرده است.
اصل دوم:
کمال انسان، مربوط به روح وى است. انسان برخلاف سایر موجودات، هم کمال جسمانى دارد و هم کمال روحانى. هدایت تکوینى، در کمال جسمانى انسان نقش اساسى دارد و انسان، در کمال روحانى خود، نیاز شدید به پیامبران دارد.
اصل سوم:
روح انسان، یک وجود متصل است که دو نشئه را پشت سر مى گذارد. یکى نشئه دنیوى است و دیگرى نشئه اخروى که مربوط به عالم برزخ و قیامت مى باشد. به بیان دیگر، روح انسان از آغاز حیات دنیوى خود تا قیامت، مراحل و نشآتى را پشت سرمى گذارد.
اصل چهارم:
کمال روح، به معناى فعلیت استعدادها و قواى مثبت درونى است. انسان،داراى مجموعه اى از استعدادها و صفات و گرایشهاى بالقوه اى است که با فعلیت آنهامى تواند به کمال وجودى خود برسد.
اصل پنجم:
تکامل انسان، در ظرف جامعه میسر است. بسیارى از صفات انسانى درخلال زندگى اجتماعى فعلیت مى یابند. تکامل انسان، تنها فردى نیست. بلکه بعداجتماعى نیز دارد. برخى از مکاتب نظیر آیین هاى هندى و تصوف، فقط بر روى تکامل فردى انسان تاکید دارند و از ضرورت مسائل اجتماعى غافل مانده اند. این مکاتب تصورکرده اند که بدون یک جامعه سالم، مى توان انسانها را به رشد و کمال رساند.
در یک جامعه ناسالم، فقط برخى از افراد مى توانند به کمال وجودى خود برسند نه اکثریت انسانها، در حالى که در یک جامعه سالم، زمینه هاى رشد و کمال براى عموم انسانها فراهم مى شود.
اصل ششم:
جامعه سالم، جامعه اى نیست که در آن، فقط افراد سالم باشند. بلکه جامعه اى است که همه نهادهاى آن سالم باشد. اگر غایت جامعه اى، تحقق فلسفه خلقت نباشد؛ اگر ارزشهاى الهى بر همه اجزاء و نهادهاى جامعه حاکم نباشد؛ آن جامعه، دینى تلقى نخواهد شد. اگر قوانین موجود در جامعه، دینى نباشد; روابط اجتماعى مبتنى بر دین نباشد; سیاست داخلى و خارجى آن بر اساس مبانى دینى نباشد و ارزشهاى الهى در تار و پود جامعه،ریشه ندوانده باشد، آن جامعه، دینى تلقى نخواهد شد. با این بیان، سخن آقاى سروش نیز که جامعه دینى را "جامعه دینداران"تلقى مى کنند، به نقد کشیده مى شود.
در یک جامعه طاغوتى نیز دینداران مى توانند حضور داشته باشند، اما چهره آن جامعه، دینى نخواهد بود. این همه اصول اجتماعى که در اسلام وجود دارد، از اصل"امر به معروف" گرفته تا "جهاد" و اجراى "حدود" و "حاکمیت صالحان بر جامعه" و ... نشانگر آن است که جامعه اى، دینى است که نهادهاى آن نیز دینى باشند.
اصل هفتم:
رابطه دنیا و آخرت، رابطه عمل و عکس العمل است. حیات دنیوى، سازنده حیات اخروى است. انسان، در ظرف دنیا، حیات اخروى خود را مى سازد.
حدیث «الدنیا مزرعة الآخرة » اشاره به همین معنا دارد. نمى توان بدون برخوردارى از یک زندگى متعالى در دنیا، حیات اخروى مثبت داشت. براى آنکه حیات اخروى، آباد باشد، باید حیات دنیوى را نیز آباد ساخت.
اگر آبادانى حیات دنیا اهمیت نمى داشت، قرآن کریم نمى فرمود:
«ولاتنس نصیبک من الدنیا»
«بهره ات را از دنیا فراموش نکن.» (سوره قصص، آیه 77)
اینکه تفکر دینى از سویى رهبانیت را، و از سوى دیگر، هوسبارگى و به فراموشى سپردن ارزشهاى الهى را نهى مى کند، به خاطر آن است که حیات دنیوى و حیات اخروى، هر دو طیبه باشد. از آنجا که حیات اخروى، نتیجه حیات دنیوى است و انسان در دنیا به هر کمالى برسد، در آخرت، نتیجه آن را خواهد دید، مى توان گفت به یک معنا،حیات دنیوى، مهم تر از حیات اخروى است.
اصل هشتم:
از دیدگاه قرآن، حیات اخروى بر حیات دنیوى برترى دارد و در مقایسه باآن، زندگى دنیوى، ناچیز و بى مقدار به حساب آمده است.
«و ما هذه الحیوة الدنیا الا لهو و لعب و ان الدار الآخرة لهى الحیوان لو کانوا یعلمون »
«این زندگانى دنیا جز بازیچه و سرگرمى چیزى نیست، در حالى که زندگانى آخرت جاویدان و همیشگى است، اگر آنها دریابند.» (سوره عنکبوت، آیه 64)
«یا قوم انما هذه الحیوة الدنیا متاع و ان الآخرة هى دارالقرار»
«اى قوم زندگانى دنیا متاعى بیش نیست، ولى زندگانى آخرت منزلگاه ابدى است.» (سوره مؤمن، آیه 39)
در این قبیل آیات، حیات اخروى با حیات دنیوى مقایسه گشته و برتر دانسته شده است. این آیات به انسان گوشزد مى کند که مبادا زندگانى دنیوى را هدف اعلاى خودتلقى کند، چرا که اگر انسان زندگى دنیوى را آرمان خود بداند، هیچ گاه حیات از محدوده اشباع خودخواهیها، خارج نخواهد شد. اما اگر زندگى اخروى را ایده آل تلقى کند، دیگراسیر هوسهاى نفسانى نخواهد شد.
حیات اخروى، باطن حیات دنیا و حیات حقیقى است، چرا که در آنجا آدمى باحقایق سر و کار دارد نه با امور اعتبارى. آن حیات، جاودانه است و در آن، اثرى از شر وفساد نیست. برترى حیات اخروى به خاطر ویژگیهاى آن است اما از برترى کیفى آن،نمى توان به نفى حیات دنیوى رسید.
نتیجه گیرى:
با توجه به اصول هشتگانه فوق:
اولا: پیامبران براى تکامل روح انسان آمده اند، نه براى دنیا یا آخرت انسانها.
ثانیا: دنیا و آخرت، ظروف تکامل روح انسان مى باشند. در دنیا انسانها به تکامل مى رسند و یا سقوط مى کنند و در آخرت نتایج تکامل یا سقوط خود را مشاهده مى کنند.پس دنیا ظرف تکامل و یا سقوط روح است و آخرت، ظرف برخوردارى از نتایج عملکردهاى دنیوى.
ثالثا: حیات اخروى نتیجه حیات دنیوى است، لذا براى آماده سازى آخرت انسانها باید دنیاى آنها را نیز بر اساس ارزشهاى الهى آباد ساخت.
بحث درون دینى یا قرآنى:
براى بحث پیرامون اهداف بعثت انبیاء و اینکه جهتگیرى آنها اخروى بوده است یادنیوى، اینک به برخى از آیاتى مى پردازیم که در آنها از اهداف رسالت انبیاء سخن به میان آمده است.
1. دعوت به توحید:
مهمترین هدف پیامبران، توحید بوده است. همه پیامبران مردم را دعوت به توحید ودورى از شرک مى کردند.
«و لقد بعثنا فى کل امة رسولا ان اعبدوالله و اجتنبواالطاغوت »
«ما در هر امتى پیامبرى را برانگیختیم تا مردم خدا را بپرستند و از طاغوت دورى جویند.» (سوره نحل، آیه 26)
عمومیت دعوت انبیاء به توحید را مى توان از خطاب به حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) دریافت. طبق این آیه همه انبیاى قبل از پیامبر اسلام نیز مردم را به سوى توحید و دورى از شرک فرامى خواندند.
«و ما ارسلنا من قبلک من رسول الا نوحى الیه انه لا اله الا انا فاعبدون »
«ما پیش از تو هیچ پیامبرى را نفرستادیم، مگر اینکه به او وحى نمودیم که جزمن معبودى نیست و تنها مرا پرستش کنید.» (سوره انبیاء، آیه 25)
نکته مهمى که از آیه 26 سوره نحل به دست مى آید، این است که لازمه توحید، نفى طاغوتهاست. در کنار طاغوتها، توحید باقى نمى ماند.
جامعه اى که مى خواهد به سوى"توحیدى شدن" گام بردارد، باید همه طاغوتها را نفى کند.
2. دعوت به معاد:
دعوت به حیات اخروى نیز از اهداف مهم پیامبران بوده است. هدف پیامبران، این بود که به مردم بفهمانند پس از این حیات دنیوى، حیات دیگرى وجود دارد که در آن به تمام اعمال و رفتار انسانها رسیدگى مى شود و همه باید مراقب اعمال خود باشند تا درآن حیات، دچار عذاب و گرفتارى نشوند.
در آیه زیر، از زبان نوح (علیه السلام) نقل مى کند که مردم را چگونه به سوى توحید و معاد فرا مى خواند:
«لقد ارسلنا نوحا الى قومه فقال یا قوم اعبدوالله ما لکم من اله غیره انى اخاف علیکم عذاب یوم عظیم»
«ما نوح را به سوى قومش فرستادیم، او گفت: اى قوم خدا را پرستش کنید که جزاو معبودى نیست. من از عذاب روز عظیم بر شما بیمناکم.» (سوره اعراف، آیه 59)
موسى(علیه السلام) نیز قوم خود را به حیات اخروى فرا مى خواند. چنانکه در نخستین نزول وحى، مسئله معاد بر وى مطرح مى شود.
«ان الساعة آتیة اکاد اخفیها لتجزى کل نفس بما تسعى»
«حتما قیامت فرا خواهد رسید، ما آن را مخفى مى داریم تا هر فردى به پاداش اعمالش برساند.»
در آیه، زیر طرح حیات اخروى به عنوان یکى از اهداف کلیه پیامبران آمده است، نه پیامبرى خاص.
«یا معشر الجن و الانس الم یاتکم رسل منکم یقصون علیکم آیاتى و ینذرونکم لقآء یومکم»
«اى گروه جن و انس، آیا براى (هدایت) شما از جنس خودتان پیامبرانى نیامدندتا آیات مرا بر شما بخوانند و شما را به دیدار این روز هشدار دهند؟» (سوره انعام، آیه 130)
3. تعلیم کتاب:
دیگر از اهداف انبیاء، تعلیم بشریت بوده است. پیامبران مبعوث شدند تا به مردم علم و آگاهى دهند و واقعیات مربوط به انسان و جهان را به آنان تعلیم دهند.
«ربنا و ابعث فیهم رسولا منهم یتلوا علیهم آیاتک و یعلمهم الکتاب و الحکمة ویزکیهم»
«پروردگارا در میان آنها از جنس خودشان پیامبرى را برانگیز تا آیات تو را بر آنهابخواند و کتاب و حکمت را به آنها تعلیم دهد و آنها را تزکیه نماید.» (سوره بقره، آیه 129)
4. تعلیم حکمت:
همچنین یکى از اهداف بعثت انبیاء، تعلیم حکمت بشمار آمده است.
«لقد من الله على المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاته ویزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة»
«خداوند بر مؤمنان منت گذارد. هنگامى که در میان آنها پیامبرى از جنس خودآنها برانگیخت تا آیاتش را بر آنها بخواند و آنها را تزکیه نماید و به آنها کتاب وحکمت را تعلیم دهد.» (سوره آل عمران، آیه 164)
در باب حکمت، مفسران اقوال بسیارى نقل کرده اند که ما در کتاب «مبانى رسالت انبیاء در قرآن » به آنها اشاره کرده ایم. به طور اجمال، حکمت، عبارت از مجموعه معارفى است که موجب روشن بینى مى شود.
اگر در علم، سخن از "دانستن" است، درحکمت، سخن از "یافتن" است. فراگیرى "حکمت"، موجب رشد و کمال مى شود وانسان برخوردار از آن، مى تواند حق و باطل را از یکدیگر تمیز دهد.
حکمت، نورى است که هدف را به انسان نشان مى دهد، در حالى که "علم"، فقط راه را نشان مى دهد.علم، ممکن است موجب کمال انسان نشود، اما حکمت، بى تردید موجب تعالى انسان مى شود. از همینجاست که قرآن برخوردارى از حکمت را موجب "خیرکثیر" تلقى کرد:
«یؤتى الحکمة من یشاء و من یؤت الحکمة فقد اوتى خیرا کثیرا»
(خداوند) حکمت را به هر که بخواهد مى دهد و به هر کس نیز حکمت داده شود، خیر بسیار داده شده است.» (سوره بقره، آیه 269)
اما هر فردى نمى تواند از حکمت، برخوردار شود. لازمه برخوردارى از حکمت،رها کردن هوا و هوس است. چنانکه على (علیه السلام) مى فرماید:
«حرام على کل عقل مغلول بالشهوة ان ینتفع بالحکمة»
«بر عقلى که گرفتار هوا و هوس است حرام است که از حکمت سودى ببرد.»
5. دعوت به تزکیه و تقوا:
دیگر از اهداف انبیاء، تزکیه و تقوا بوده است. پیامبران، مردم را به رهاساختن پلیدیهاى نفسانى، فرامى خواندند، چرا که تا انسانها از درون، ساخته نشوند و قلب آنها ازخودخواهیها آزاد نشود، نمى توانند به کمال برسند.
در آیات بسیارى از زبان پیامبرانى چون نوح، هود، صالح، لوط، شعیب، الیاس وعیسى (علیهم السلام) نقل شده که مردم را به تزکیه و تقوا فرامى خواندند.
«اذ قال لهم اخوهم نوح الا تتقون»
«هنگامى که برادرشان نوح به آنها گفت: آیا تقوا پیشه نمى کنید؟» (سوره شعرا، آیه 106)
«اذ قال لهم اخوهم هود الا تتقون»
«هنگامى که برادرشان هود به آنها گفت: آیا تقوا پیشه نمى کنید؟» (سوره شعرا، آیه 124)
«اذ قال لهم اخوهم لوط الا تتقون»
«هنگامى که برادرشان لوط به آنها گفت: آیا تقوا نمى ورزید؟» (سوره شعرا، آیه 160)
6. آزادسازى انسانها از غل و زنجیرها:
یکى دیگر از اهداف انبیاء، آزادسازى انسانها از غل و زنجیرها است. پیامبران با همه ارزشهاى دروغینى که بر جوامع انسانى حاکم بود، مبارزه کردند. انبیاء آمدند تا تکالیف غیرمنطقى و بیهوده اى را که جوامع مختلف به آنها پایبند بودند، نابود سازند.
«... و یضع عنهم اصرهم و الا غلال التى کانت علیهم»
«و بارهاى سنگین و غل و زنجیرهایى (که بر گردنشان بود) از (دوش آنها)برمى دارد.» (سوره اعراف، آیه 157)
انبیاء با دو گونه غل و زنجیر روبرو بودند. یکى درونى و دیگرى غل و زنجیرهاى بیرونى. زنجیرهاى درونى، عبارت است از هوا و هوسها و تمایلات سرکش و منفى انسانها که بزرگترین سد راه تکامل آنها به شمار مى رود.
زنجیرهاى برونى نیز عبارت است از ارزشها و قوانین ضدالهى حاکم بر جوامع گوناگون نظیر خرافات، آداب و رسوم بیهوده و قوانین غلط.
7. اجراء عدالت اجتماعى:
یکى دیگر از اهداف پیامبران، برپایى عدل و داد بوده است. پیامبران، ماموریت داشتند تا با مفاسد اجتماعى مبارزه کرده، عدل و قسط را در جامعه حاکم نمایند.
«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط»
«ما رسولان خود را با معجزاتى آشکار فرستادیم و بر آنها کتاب و میزان را نازل کردیم تا مردم براى برپایى عدالت قیام کنند.» (سوره حدید، آیه 25)
مبارزه با مفاسد اجتماعى و اصلاح جامعه، از اهداف مهم انبیاء بوده است. پیامبران نیامده بودند تا مردم را فقط به سوى توحید و معاد فراخوانند و با کتاب و حکمت آشناسازند و درس تزکیه و تقوا بدهند، چرا که در یک جامعه فاسد، دعوت مردم به توحید ومعاد و تزکیه و تقوا، چندان کارساز نیست.
تا در جامعه اى، اصلاحات صورت نگیرد و عدالت تحقق نپذیرد، عموم مردم توحیدى نخواهند شد. چگونه مى توان در جامعه آکنده از مفاسد فردى و اجتماعى،مردم را تزکیه داد؟ از همین جاست که شعیب (علیه السلام) هدف از بعثت خود را اصلاح جامعه مى داند.
«ان ارید الا الاصلاح ما استطعت»
«من جز اصلاح تا آنجا که توانایى دارم چیزى نمى خواهم.» (سوره هود، آیه 88)
موسى (علیه السلام) نیز همراه با برادرش هارون (علیه السلام) در مسیر اصلاح افراد گام برمى داشت.
«و قال موسى لاخیه هارون اخلفنى فى قومى و اصلح و لاتتبع سبیل المفسدین»
«موسى به برادرش هارون گفت: جانشین من در میان قومم باش و (آنها را)اصلاح کن و از راه مفسدان پیروى مکن.» (سوره اعراف، آیه 142)
هر یک از پیامبران با مهمترین مفاسد جامعه خود به مبارزه برمى خاستند. به طورمثال در زمان صالح (علیه السلام) چون اسراف و تبذیر رواج بسیار داشت، وى با این مفاسد به مبارزه برخاست. او نه تنها خود، به مبارزه با مسرفان مى پرداخت، بلکه افراد جامعه رانیز بر آن مى داشت تا مبارزه کنند.
«و لاتطیعوا امر المسرفین الذین یفسدون فى الارض و لایصلحون»
«از مسرفان اطاعت نکنید، آنهایى که در زمین فساد مى کنند و اصلاح نمى نمایند.» (سوره شعرا، آیات 2 - 151)
در زمان لوط نیز که مفاسد جنسى نظیر هم جنس بازى رواج بسیار داشت و مهمترین مشکل جامعه، بود، پیامبر با این نوع انحراف جنسى مبارزه مى کرد.
«اتاتون الذکران من العالمین و تذرون ما خلق لکم ربکم من ازواجکم بل انتم قوم عادون»
«آیا در میان مردم جهان سراغ مردها مى روید و همسرانى را که خدا براى شماآفریده رها مى کنید؟ شما قوم تجاوزگرى هستید.» (سوره شعراء، آیات 6 - 165)
شعیب (علیه السلام) نیز با مفاسد اجتماعى که بر جامعه آن دوران، حاکم بود، مبارزه مى کرد،کم فروشى و استثمار اقتصادى، از مفاسد رایج عصر شعیب بود.
«اوفوا الکیل و لاتکونوا من المخسرین و زنوا بالقسطاس المستقیم و لاتبخسوا الناس اشیآءهم و لاتعثوا فى الارض مفسدین»
«حق پیمانه را ادا کنید. (کم فروشى نکنید) و به مردم خسارت وارد نسازید. باترازوى صحیح وزن کنید و حق مردم را ضایع نکنید و در زمین فساد ننمایید.»(سوره شعراء، آیات 3 - 181)
آیات فوق، نشانگر آن است که پیامبران براى برپایى قسط و عدل با همه انحرافات جامعه خود، مبارزه کردند. آنها تلاش مى کردند تا همه مفاسد اجتماعى را از میان ببرندنه آنکه فقط به یک نوع از مفاسد اجتماعى توجه داشته باشند.
قرآن مصادیق بسیارى ازحیات اجتماعى پیامبران نقل مى کند تا نشان دهد که انبیاء، نابودى کلیه مفاسد اجتماعى را نشانه گرفته بودند.
کمال انسان، هدف نهایى انبیاء:
براساس آیات فوق، هفت هدف براى پیامبران ذکر گردید. آنچه در اینجا مورد بحث قرار مى گیرد، این است که آیا پیامبران، داراى چند هدف بوده اند یا آنکه یک هدف آنان،اساسى و سایر اهداف، تبعى بوده اند؟!
به بیان دیگر آیا آن اهداف، از یکدیگر جدا بوده و رابطه عرضى با یکدیگر داشته اندیا در ارتباط با یکدیگر بوده و رابطه طولى داشته اند. چند فرض را مى توان تصور کرد:
1. پیامبران، اهداف گوناگون داشته اند و هر هدفى، ناظر به بعدى خاص بوده است.برخى موجب سعادت دنیوى انسانها و برخى موجب سعادت اخروى آنها بوده است.
2. پیامبران تنها یک هدف داشته اند و آن عدالت اجتماعى بوده است. آنهامى خواستند تا جامعه اى عادلانه تشکیل دهند و براى تحقق عدالت در جامعه نیز ناگزیر بوده اند تا مردم را به توحید و تقوا و حکمت فراخوانند.
به بیان دیگر، پیامبران تنها براى آباد ساختن حیات دنیوى انسانها آمده اند و اگر از آخرت نیز سخن به میان آوردند، به خاطر بهبود حیات دنیوى انسانها بوده است، چرا که اگر انسانها به خدا و معاد، ایمان داشته باشند و علم و حکمت پیشه کنند، زندگى سعادتمندانه در دنیا خواهند داشت.
3. هدف حقیقى، همان توحید و کمال انسان است. شناخت خدا و قرب به حضرت حق، هدف نهایى همه پیامبران بوده است.
طبق این نظریه، سایر اهداف در حکم مقدمه براى این ذى المقدمه بوده اند. پیامبران از این جهت، عدالت اجتماعى را مطرح کردند تا زمینه هاى رشد و کمال انسانها فراهم آید.
در میان سه نظریه فوق، نظریه اخیر صحیح است، زیرا هدف از خلقت انسانها،عبودیت است و پیامبران آمده بودند تا مردم را به هدف نهایى خلقتشان برسانند.
«و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون»
«جن و انس را نیافریدم، مگر اینکه مرا عبادت کنند.» (سوره ذاریات 56)
پیامبران از این جهت مردم را به پرستش خدا و قرب به او دعوت مى کردند تا آنها رابه سوى هدف آفرینش، رهسپار سازند.
آنان آمدند تا انسانها را با هدف نهایى حیات، آشنا سازند و با ایجاد زمینه هاى مناسب اجتماعى - که با عدالت اجتماعى تحقق پذیر است - و ارائه برنامه هاى تکاملى که بر مبناى کتاب و حکمت است، بشریت را به غایت و هدفشان برسانند. خلاصه آنکه هدف خلقت، چیزى جز عبودیت و کمال انسان نیست، پس هدف انبیاء نیز عبودیت وکمال انسان بوده است.
اگر پیامبران، فقط به توحید فرامى خواندند، در امر توحیدى سازى مردم، مفید واقع نمى شدند، چرا که اندیشه هاى توحیدى در سرزمینى رشد مى کند که در آن عدل، وقسط حکمفرما باشد، نه ظلم و جور.
به همین علت است که وقتى شعیب (علیه السلام)، مردم را به سوى توحید فرامى خواند، به دنبال آن، از مفاسد اجتماعى زمان خود یاد مى کند و با آن مفاسد، با کم فروشى ونپرداختن حقوق مردم، به مبارزه برخاست.
«و الى مدین اخاهم شعیبا قال یا قوم اعبدوا الله ما لکم من اله غیره و لاتنقصواالمکیال و المیزان انى اریکم بخیر و انى اخاف علیکم عذاب یوم محیط »
«به سوى مدین برادرشان شعیب (را فرستادیم) که گفت: اى قوم خدا را پرستش کنید که براى شما معبودى جز او نیست و پیمانه و وزن را کم نکنید. من خیرخواه شما هستم و از عذاب روز فراگیر بر شما مى ترسم.» (سوره هود، آیه 84)
"نقد" نظر مهندس بازرگان:
مرحوم بازرگان، هدف رسالت پیامبران را در دو چیز خلاصه کرده است:
1. انقلاب عظیم و فراگیر علیه خود محورى انسانها براى سوق دادن آنها به سوى آفریدگار جهانها.
2. اعلام دنیاى آینده جاودان بى نهایت بزرگتر از دنیاى فعلى (کیان، شماره 28، ص 48) از میان این دو هدف نیز، هدف نهایى را ایشان، نیل به حیات اخروى دانسته است.یعنى انقلاب عظیم پیامبران براى نابودى خود محوریها نیز در جهت برخوردارى ازحیات اخروى ایده آل بوده است.
ایشان به مسئله عدالت اجتماعى و اصلاح مفاسد اجتماعى که اینهمه قرآن کریم برروى آن تاکید دارد، توجه نکرده و " اصلاح جامعه" را دور از شان خدا و پیامبران دانسته است:
«ابلاغ پیامها و انجام کارهاى اصلاحى و تکمیل دنیا در سطح مردم، دور از شان خداى انسان و جهان است و تنزل دادن مقام پیامبران به حدود مارکس ها،پاستورها و گاندى ها یا جمشید و بزرگمهر و همورابى.» (همان، ص 9 - 48)
مگر بناست هر کس که کار اصلاحى مى کند، مارکس و پاستور و گاندى تلقى شود؟اینگونه نیست که اصلاحات اجتماعى ضرورت دارد; خواه آن را پیامبران انجام دهند یامارکس و پاستور و گاندى!
بعلاوه چه کسى ادعا کرده است که اصلاحات پیامبران در حد اصلاحات متفکران بشرى بوده است تا در مقام مقایسه، آنان را در حد مصلحان بشرى تنزل دهیم؟ پیامبران،اهداف و وظایف گوناگونى داشته اند که مهمترین آنها تکامل روح انسانهاست که همان عبودیت تلقى مى شود و سایر هدفها مقدمه اى براى این ذى المقدمه مى باشند.
اگر گفته مى شود که هدف نهایى آنها عبودیت است، به این معنا نیست که اصلاحات اجتماعى و تحقق عدالت نادیده گرفته شود، چرا که تا در جامعه، عدالت تحقق پیدا نکندزمینه هاى رشد و کمال انسانها فراهم نخواهد شد.
آقاى مهندس بازرگان، فقط به اصلاحات شخصى توجه کرده است. یعنى مردم بایدخودشان اخلاق و رفتارشان را اصلاح کنند. از این روى، آیه 25 سوره حدید را این گونه تفسیر مى کنند:
«معنى و منظور آیه، آن طور که بعضى ها تصور و تبلیغ کرده اند این نیست که مردم ودیگران را براى مبارزه با ظلم، استبداد و استکبار، یا بسط عدالت و دیانت در دنیا بسیج نمایند، بلکه خود مردم در اخلاق و رفتارشان عامل به عدالت و قسط باشند.» (کیان، شماره 28، ص 54)
ایشان تصور کرده که بدون اصلاح جامعه یعنى اصلاح نهادها و ساختارهاى آن،مى توان عدالت را تحقق بخشید. درست است که اصلاح رفتارها و اخلاقیات مردم وتوجه آنها به آخرت از اهمیت بسزایى برخوردار است، اما بدون اصلاحات اساسى اجتماعى و صرفا با پند و اندرز، نمى توان رفتارهاى شخصى مردم را اصلاح نمود.
آیا درجامعه اى که فقر، تبعیض، ظلم و دهها فساد دیگر وجود دارد مى توان دیانت را در میان آنها رواج داد؟ اگر جواب مثبت است، چرا پیامبران با مفاسد اجتماعى مبارزه مى کردند.؟ بدون اصلاحات اجتماعى و صرفا با اصلاح تک تک افراد، نمى توان عدالت اجتماعى را در جوامع بشرى حاکم ساخت.
نگرانى عمده آقاى مهندس بازرگان از تشکیل حکومت دینى است. به نظر ایشان، نباید بر اساس ارزشهاى دینى، تشکیل حکومت داد. از این رو اصرار مى ورزد که پیامبران به دنبال تشکیل حکومت نبوده اند و اگر هم پیامبرانى حکومت تشکیل داده اند استثنا بوده است:
«به قرآن نگاه مى کنیم، مى بینیم احراز حکومت با سلطنت از طرف حضرت خاتم الانبیاء و بعضى از پیامبران یهود، عمومیت به همه پیامبران نداشته و باتوجه به تعداد کثیر انبیاى غیرحاکم، یک امر استثنایى محسوب مى شود واصولا نبوت و حکومت دو امر یا دو شغل کاملا مجزا و متفاوت، با دو منشاء یادو مبناى مختلف غیرقابل تلفیق در یکدیگر بوده و در آن مراجعه و مصالحه ومشورت با مردم را شدیدا منع و بلکه ملامت مى نماید.» (کیان، شماره 28، ص 6)
ما مى پرسیم پیامبرانى که تشکیل حکومت داده اند، چرا چنین کرده اند؟! باید نتیجه گرفت که حکومت دینى، ضرورت داشته است اگر تشکیل حکومت، امرى غیردینى بودچرا آن پیامبران بر مردم حکومت کرده اند؟ همان تعداد محدود و استثنایى، عمل لغوانجام داده اند؟ یا آنکه شرایط اجتماعى مانع مى شده تا سایر انبیاء، تشکیل حکومت دهند، نه آنکه برخى از پیامبران، به ضرورت آن اعتقاد داشته اند و بقیه، آن را لغودانسته اند!!
ایشان "نبوت" و "حکومت" را دو امر و دو شغل کاملا مجزا و متفاوت مى خواند. این را کسى انکار نکرده است. یعنى کسى ادعا نکرده که نبوت و حکومت، یک منصب هستند اما ایشان، نتیجه غلطى گرفته و تصور کرده که این دو، غیرقابل جمع نیز هستند.براى این نتیجه گیرى خود، هیچ دلیلى نیاورده است و از این که «پیامبر شدن» پیامبر، ازجانب مردم و با راى و مشورت آنها تحقق نمى پذیرد ولى تشکیل حکومت به راى ومشورت مردم مربوط است، نتیجه گرفته است که نبوت با حکومت، قابل جمع نیست.اگر این دو واقعا قابل جمع نیستند، چرا در برخى از پیامبران جمع شده اند؟ آیا تحقق حتى یک مورد، نشان امکان آن نیست؟
اگر قرآن کریم، نبوت و حکومت را در برخى پیامبران جمع کرده، به معناى آن است که یکى از منصبهاى پیامبران، حکومت بوده است نه آنکه حکومت، عین نبوت است.
حکومت پیامبران از دیدگاه قرآن:
از آیات قرآنى چنین برمى آید که برخى از انبیاء تشکیل حکومت داده اند و براى برخى دیگر شرایط تشکیل حکومت مهیا نبوده است نه آنکه نسبت به ضرورت آن بى اعتنا باشند.
سلیمان (علیه السلام) از جمله پیامبرانى است که تشکیل حکومت مى دهد. مبارزه سلیمان بابلقیس موجب مى شود تا وى از حکومت خلع شود و تسلیم سلیمان شود. طبق آیه زیر، وقتى سلیمان، ملکه سبا را به حضور مى طلبد و او از آمدن به نزد سلیمان خود دارى مى ورزد و به جاى آن هدیه اى براى سلیمان مى فرستد، سلیمان (علیه السلام) به نماینده بلقیس مى گوید:
«اتمدونن بمال فما آتانى الله خیرا مما آتاکم بل انتم بهدیتکم تفرحون ارجع الیهم فلناتینهم بجنود لاقبل لهم بها و لنخرجنهم منها اذلة و هم صاغرون »
«آیا شما مرا به مال مدد مى رسانید؟ آنچه را که خدا به من داده از آنچه به شماداده بهتر است. شما هستید که به هدیه خودتان خوشحال هستید. به سوى آنان بازگردید. ما با سپاهى به سوى آنها مى آییم که در مقابل آن نمى توانند مبارزه کنند و آنها را با ذلت و خوارى از (کشورشان) خارج مى سازیم.» (سوره نمل، آیات 7 - 26)
آیه فوق صریحا خاطر نشان مى سازد که پیامبرى مانند سلیمان، وقتى شرایط را براى تشکیل حکومت مناسب مى بیند براى تحقق آن، با قدرت تمام اقدام مى کند.
یوسف (علیه السلام) نیز از جمله پیامبرانى است که در پست وزارت دارایى توانسته بود منصبى از مناصب حکومتى را برعهده بگیرد.
«قال اجعلنى على خزائن الارض» «گفت مرا وزیر دارایى خویش بگردان.» (سوره یوسف، آیه 55)
داوود (علیه السلام) نیز از جمله پیامبرانى بوده است که خداوند به او ملک و حکومتى عظیم داده بود.
«و شددنا ملکه و آتیناه الحکمة و فصل الخطاب»
«و حکومت او را استحکام بخشیدیم و به او حکومت و داورى عادلانه رابخشیدیم.» (سوره ص، آیه 20)
به حکومت برخى از انبیاء نیز در آیه زیر اشاره شده است:
«ام یحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله فقد آتینا آل ابراهیم الکتاب والحکمة و آتیناهم ملکا عظیما»
«آیا مردم نسبت به آنچه که خداوند از روى فضلش به آنها بخشیده است حسرت مى ورزند؟ ما به آل ابراهیم کتاب و حکمت و حکومت عظیمى دادیم.»(سوره نساء، آیه 54)
در مورد اینکه چه تعداد پیامبران تشکیل حکومت داده بودند، به تحقیق نمى توان سخن گفت، اما از برخى آیات قرآنى مى توان این نکته را به دست آورد که ایشان درصدد تشکیل حکومت بوده اند، هر چند به خاطر عدم شرایط مناسب، توفیق این کار راپیدا نکرده اند.
دسته اول:
همچون آیه 25 سوره حدید، که هدف بعثت پیامبران را عدالت اجتماعى مى داند. شکى نیست که بدون تشکیل حکومت، نمى توان عدالت را در جامعه محقق ساخت.
دسته دوم:
همچون آیه 36 سوره نحل، که هدف بعثت پیامبران را دعوت به توحید ودورى از طاغوتها مى داند. بدون شک، با تشکیل حکومت است که مى توان همه طاغوتهارا در جامعه نابود ساخت و توحید را در همه ابعادش و در حیات فردى و اجتماعى انسانها حاکم نمود.
دسته سوم:
آیاتى است که به پیامبران دستور مى دهد تا با قوت و قدرت در جهت تحقق اهداف خود گام بردارد.
«خذوا ما آتیناکم بقوة »
«آنچه را که شما دادیم به قوت بگیرید.» (سوره بقره، آیه 36)
«یا یحیى خذ الکتاب بقوة»
«اى یحیى این کتاب را به قوت بگیر.» (سوره مریم، آیه 12)
دلیل چهارم:
وجود احکام اجتماعى در آیین انبیاست. احکامى چون امر به معروف ونهى از منکر (به معناى وسیع آن)، جهاد، قضاء و ... که بدون تشکیل حکومت، قابل اجرانیستند.
بنابراین، از وجود یک سلسله احکام و تکالیف اجتماعى، به دلالت التزامى مى توان پى برد که انبیاء در صدد تشکیل حکومت بوده اند و باید مى بوده اند که البته بعضى موفق شده اند و برخى، به علت شرایط و زمینه هاى نامساعد، توفیق پیدانکرده اند.
با این بیان دیگر نمى توان سخنان زیر را از مهندس بازرگان پذیرفت:
«آنچه در هیچ یک از سر فصل یا سر سوره ها و جاهاى دیگر دیده نمى شود، این است که گفته شده باشد، آن را فرستادیم تا به شما درس حکومت و اقتصاد ومدیریت یا اصلاح امور زندگى دنیا و اجتماع را بدهد. ولى به طور کلى گفته شده است که شما در روابط فیمابین، عدالت و اتفاق و خدمت و اصلاح را پیشه کنیدو تا عمل صالح انجام ندهید ایمان به خدا شما را راهى بهشت نخواهد کرد.» (کیان، شماره 28، ص 52)
آقاى مهندس بازرگان، رسالت پیامبران را در حد نصیحت و اندرز دهى خلاصه کرده اند. ایشان پیامبران را عده اى نظریه پرداز اجتماعى تصور کرده که معتقد بوده اند اگرمردم، عدالت و انفاق و خدمت و اصلاح را پیشه کنند، راهى بهشت خواهند شد. البته اکثر نظریه پردازان اجتماعى نیز نمى گویند در هر نوع جامعه اى و با هر نوع ساختارحکومتى مى توان انسانها را رهسپار بهشت ساخت.
نظریه آقاى بازرگان صرفنظر از مسائل اعتقادى و درون دینى، از نظر علوم اجتماعى نیز باطل است. البته ایشان گاه دچار تناقض مى شود و على رغم ادعاهاى فوق، مى پذیردکه «جامعه دینى »، جهت پدیدآمدن «انسان دینى » ضرورت دارد. چنان که مى گوید:
«ضرورت یا لااقل تاثیر مثبت محیط توحیدى مساعد براى نشو و نماى افرادآزاده مستقل و مؤمنان با کرامت مورد قبول است. همچنین ایجاد «جامعه دینى »جهت پدیدآمدن «انسانى دینى ». (کیان، شماره 28، ص 57)
ولى ایشان انتظار دارد که چنین جامعه اى بدون تشکیل حکومت، تحقق پذیرد!!چنانکه به دنبال عبارات فوق مى گویند:
«ولى آیا تامین چنین محیط و جامعه هایى باید حتما از طریق تصرف قدرت وبه هر قیمت از طرف مؤمنان صورت گیرد و به دست متولیان دینى باشد.»
اگر بپذیریم که براى تشکیل جامعه دینى، حکومت دینى ضرورت دارد و لازمه حکومت نیز قدرت است، (البته قدرت مشروع)، دیگر چه جاى نگرانى است؟ چه کسى گفته است که تشکیل حکومت باید از جانب مؤمنان به هر قیمتى صورت گیرد؟مگر مشروعیت و عدالت از شرایط و لوازم حکومت دینى نمى باشند؟ وى مى نویسد:
«عدم توسل رسولان خدا به قدرت با مقدم داشتن تشکیل جامعه ایمانى برتعلیم و تربیت افراد ایمانى را مشاهده مى کنیم.»
طبق آیات گذشته دیدیم که هم آیات قرآنى به پیامبران، دستور توسل به قدرت، براى نیل به اهداف خود را مى دهد و هم پیامبرانى نظیر سلیمان با توسل به قدرت موفق به تشکیل حکومت شدند. ایشان براى عدم پذیرش ضرورت حکومت، دست به توجیهات عجیبى زده اند. از جمله براى آنکه کسى از وجود احکام اجتماعى اسلام نظیر جهاد، ضرورت حکومت را استنباط نکند، مى گویند:
«ولى مى دانیم که آیات جهاد و قتال صرفا براى دفاع و استقرار امنیت و آزادى است، نه براى تهاجم و تصرف قدرت ».
اما براستى آیا بدون تشکیل حکومت، مى توان به دفاع از یک جامعه پرداخت؟ آیا بدون تشکیل حکومت مى توان منیت یک کشور را برقرار ساخت؟
آیا جهاد و قتال همواره براى تهاجم و تصرف قدرت است یا عموما براى دفاع است؟ آیا اساسا هر گونه تصرف قدرتى، باطل و نامشروع است؟
آیا پیامبران از جانب خداوند و به اذن او، به تهاجم و تصرف مراکز قدرت نامشروع (جهاد ابتدایى) نمى پرداختند؟
با مطالعه مطالب فوق درمى یابیم که آقاى بازرگان سه مسئله زیر را با یکدیگر خلط کرده است:
1. ضرورت تشکیل حکومت دینى
2. چه کسى باید حکومت کند؟
3. چگونه باید حکومت کرد؟
ایشان در ابتدا، ضرورت تشکیل حکومت دینى را زیر سوال مى برند و سرانجام مى پذیرند که اشکالى ندارد یک حکومت دینى، از همه جهت و تمام و کمال، به دست مؤمنان مخلص ناب تشکیل شود.
ایشان در مورد اینکه چه کسى بایدحکومت کند، حکومت متولیان دین رانفى مى کنند و حکومت مؤمنان مخلص ناب را مى پذیرند. گویى متولیان دین، نمى توانند از مؤمنان مخلص ناب باشند! و سرانجام، مشکل ایشان در مورد چگونه حکومت کردن و قلمرو ومحدوده حکومت است. و اینکه وظیفه حکومت، جلوگیرى از تجاوز بیگانگان به کشور و یا جلوگیرى از تجاوز مردم به یکدیگر است و در مورد رابطه انسان باخود و خدا، نباید دخالتى داشته باشد.
نقد سخنان دکتر سروش:
آقاى سروش نیز گفته است که پیامبران براى آخرت آمده اند نه دنیا. واگر بگوییم انبیاء براى دنیاى مردم آمده اند، دین را ایدئولوژیک کرده ایم.مراد از ایدئولوژیک شدن دین، این است که از آن «مجموعه اى از جهان بینى، مقولات ارزشى، اصول و قواعد عملى و امثالها» رابخواهیم. (مجله کیان، شماره 31، ص 5)
ایشان از یک طرف، ایدئولوژى را یک «مرامنامه دنیایى » مى داند که موجب مى شودتا انسانها به سلاح عقیدتى مسلح شوند و موضعشان در جهان نسبت به هستى و مکاتب فکرى دیگر معین شود. و از طرف دیگر قبول مى کند که انسانها بدون برخوردارى ازایدئولوژى نمى توانند زندگى کنند.
«چه ما به عنوان افراد مؤمن و متدین و چه اقوامى که پیرو طریقت دینى نیستندو اصولا به هیچ مذهبى اعتقاد ندارند، همه براى زندگى در دنیا به یک رشته قواعد و آداب و اصول و افکار و ارزشها و جهان بینى حاجت داریم. هیچ قومى بر مبناى هیچ زندگى نمى کند، یعنى هر روز صبح تجدید مطلع نمى کند وارزشهاى تازه و جهان بینى تازه اى در میان نمى آورد.
آدمیان (خواه در بدوى ترین اقوام، خواه پیشرفته ترین و متمدن ترینشان) به واسطه یک رشته ارزشهاى مشترک، قواعد مشترک و جهان بینى مشترک به دور هم جمع مى شوند و این،شرط آدمى وار زیستن است.» (همان، ص 4)
و در نفى "ضرورت حکومت"، همچنین مى نویسند:
«ولى در کنار هیچ یک از آن آیات اشاره و دستورى نمى بینیم که مثلا به موسى گفته شده باشد برو در برابر فرعون مصر، دولت مقتدرى از بنى اسرائیل و ازملتهاى رقیب تشکیل بده، یا وقتى پیش فرعون رسیدى با اژدها و ید بیضایت اورا از تخت به زیر انداخته و سرجایش بنشان و دهان کسى را که ادعاى «اناربکم الاعلى » کرده است، خرد کن.» (همان)
ایشان، تصور کرده که پیامبران مى بایست با معجزات خود مبارزه کنند. حال آنکه معجزاتى نظیر اژدها شدن عصا و ید بیضا، فقط براى ایمان آوردن همه مردم بوده است، نه صرفا فرعون و اطرافیان وى.
هر پیامبرى نیز در آغاز کار خویش وارد مبارزه مستقیم باجباران نمى شد، چرا که در ابتداى رسالت، نه حجت را بر مردم تمام کرده بود و نه یارانى داشت که به همراهى آنها براى مبارزه قیام کند.
آیا آقاى سروش، درگیری هایى را که پس ازاتمام حجت، میان موسى (علیه السلام) و یارانش با فرعون و فرعونیان روى داده، فراموش کرده اند؟ آیا اگر پیامبران فقط به عنوان معلمان اخلاق در جامعه خود عمل مى کردند، یعنى فقط پند و اندرز مى دادند و کارى به حاکمان ظالم نداشتند، درگیر مصیبتها وبلاهاى گوناگون مى شدند؟ تا چه رسد که برخى از آنها نیز به شهادت برسند؟
«کلما جاءهم رسول بما لاتهوى انفسهم فریقا کذبوا و فریقا یقتلون»«هر گاه که رسولى مى آمد ولى (فرامین او) مطابق با هوا و هوسهاى آنها نبود،گروهى آنها را تکذیب مى کردند و گروهى از آنها را مى کشتند.» (سوره مائده، آیه 70)
از اینها گذشته، اگر «جامعه دینى » جهت پدید آمدن «انسان دینى » ضرورت دارد آیا باوجود ضرر فرعونها و قیصرها، مى توان جامعه اى را دینى ساخت؟ آیا راهى جز مبارزه باجباران و اشراف و مترفین و حتى عالمان فاسد که - انبیاء همواره با آنها مبارزه مى کردند -وجود دارد؟
سرانجام آقاى بازرگان، حرفهاى خود را اینچنین جمع بندى مى کنند:
«تمام حرف ما این است که اگر به فرض، یک حکومت دینى از همه جهت تمام و کمال به دست مؤمنان مخلص ناب تشکیل شد، آنچه نباید این حکومت ودولت دست به آن بزند و دخالتى بنماید، دین و ایمان و اخلاق مردم است. دولت یعنى قدرت و زور، قدرت و زور در برابر تجاوز و بیگانگان به کشور وملت یا تجاوز مردم به یکدیگر که یک امر ضرورى است، اما در برابر عقیده وعشق و عبادت و رابطه انسان با خدا با خود و خدا یعنى آزادى و تقرب، بسیاربیجا و نقض غرض است.» (مجله کیان، شماره، 28، ص 57)
و اما آقاى سروش که رسالت و هدف انبیاء را تنها دعوت به سعادت عالم آخرت مى شمارد، در مورد رابطه دنیا و آخرت، چهارفرض را مطرح مى کند:
فرض اول: بگوییم دین، نه براى حل مسائل دنیوى آمده است و نه حل مسائل اخروى.
فرض دوم: بگوییم دین، فقط براى حل مسائل دنیوى آمده است.
فرض سوم: بگوییم دین، فقط براى آخرت آمده است، یعنى پیامبران فقط سعادت اخروى انسانها را هدف گیرى کرده اند.
فرض چهارم: این است که هدف دین را، تامین سعادت دنیا و آخرت انسانها بدانیم.
فرض اول و دوم را ایشان به حق، نفى مى کنند و از میان فرضهاى دیگر، فرض سوم رامى پذیرند. اما ما معتقدیم که فرض چهارم صحیح است.
یعنى پیامبران براى تامین سعادت دنیوى و اخروى انسانها آمده اند، نه صرفا سعادت اخروى.
ایشان فرض سوم را از این جهت مى پذیرد که اگر بگوییم دین براى آخرت است،دیگر دین «ایدئولوژیک » نخواهد شد. یعنى هرگز از دین انتظار نخواهیم داشت که درمورد مسائل مربوط به «عالم سیاست، حکومت، قدرت، اقتصاد، فرهنگ و امثال اینها» (مجله کیان، شماره 31، ص 5) موضع گیرى کند.
در واقع آقاى سروش از این جهت این فرض را مى پذیرد که براساس آن «دین درسیاست و حکومت و قدرت و فرهنگ » هیچ گونه دخالتى ندارد.
تمام تلاش ایشان این است که از دخالت دین در امور اجتماعى جلوگیرى به عمل آورده و تدبیر امور جامعه را به عقل و اندیشه بشرى بسپارند.
در نقد این سخنان به چند نکته باید توجه کرد:
1. اگر بپذیریم که انسان به جهان بینى، ایدئولوژى و ارزشها نیاز دارد و در ایدئولوژى موضع انسان در جهان نسبت به هستى، جوامع دیگر و مکاتب فکرى دیگر معین مى شود، حتما پیامبران مى بایست به این امور توجه مى کردند، چرا که انسان از این امورلازمه و یا زمینه ساز کمال انسان هستند.
از جمله اهداف انبیاء تعلیم کتاب و حکمت بوده است. پیامبران با تعلیم کتاب و حکمت به ارائه جهان بینى و ارزشها مى پرداختند. پیامبران علاوه بر آنکه از مبداء و معاد سخن مى گفتند، از ارتباطهاى چهارگانه زیر نیز سخن به میان مى آورند:
الف) رابطه انسان با خود؛
ب. رابطه انسان با خدا؛
ج) رابطه انسان با جهان؛
د) رابطه انسان با دیگران.
عجیب است که ایشان مى پذیرند که بشر جهان بینى وایدئولوژى خود را خود به دست آورده، اما نمى پذیرند که پیامبران، اصول ایدئولوژى وارزشها را به بشر ارائه دهند:
«اما این اصول مشترک به تدریج و در طول تاریخ در میان آدمیان مى رویند.یعنى مردم در سر کلاس درس و بحث، جهان بینى و ایدئولوژى و ارزشها واصول و عقایدشان را نمى آموزند، این امور خودرو هستند، البته امور خودرویى که بسیار بسیار مهم، مؤثرو اجتناب ناپذیرند.» (همان)
2. اگر انسان به ایدئولوژى نیاز دارد و دین نباید به انسان ایدئولوژى دهد، یعنى موضع او را نسبت به هستى و مکاتب فکرى دیگر تعیین کند، پس چه کسى باید آن راتعیین کند؟ یا باید طبق نظر آقاى سروش بگوییم که این امور به صورت خودرو، در طول تاریخ به دست مى آیند و یا باید بپذیریم که بشر در هر مقطع تاریخى خود به تاسیس آنها اقدام نماید. در هر دو صورت، ملاک درستى و حقانیت آنها چیست؟
3. در جایى که در متون دینى، مسائلى مطرح شده که طبق تعریف ایشان باید آنها رااصول ایدئولوژى به شمار آوریم، چه باید بکنیم؟
آیا باید آنها را کنار نهاد و دل به جریان تاریخ سپرد و به دستاوردهاى تاریخى اعتنا کرد، یا به وحى، دل بسپاریم و از آن راه وروشهاى آدم وار زیستن را فراگیریم؟
4. فقط در این صورت، ایدئولوژى شدن دین، غلط است که ما چیزهایى را که درزمینه اصول مربوط به ایدئولوژى از قبیل رابطه ما با جهان، دیگران و ... در خود دین نیست، بر آن تحمیل کنیم. و شکى نیست که در این صورت دین را تحریف کرده ایم نه ایدئولوژیک.
به گمان ایشان اگر معتقد شویم که دین براى تامین سعادت دو عالم آمده است این تصور پیش خواهد آمد که:
«آدمى در آخرت سعادتمندانه است که در این دنیا موفق باشد. در این فرض توفیق دنیوى، علامت سعادت اخروى است. اگر دنیاى من آباد بود، معلوم مى شود که خدا مرا دوست دارد و لذا به تبع، دنیاى دیگرم هم آباد خواهد بود.» (مجله کیان، شماره 31، ص 8)
به عبارت دیگر «سعادت و شقاوت اخروى، در گرو سعادت و شقاوت دنیوى خواهد بود.» از اینها گذشته «عمل خوب » با «توفیق دنیوى » تعریف خواهد شد. یعنى «عملى خوب است که دنیاى ما را آباد و مرفه کند و به ما عزت ببخشد.»
در نقد سخنان آقاى سروش باید گفت که در این فرض، مى توان آخرتى را جستجوکرد که تابع سعادت دنیوى نباشد. به بیان دیگر ملاک و معیار سعادت اخروى را توفیق دنیوى ندانیم.
کسانى که مى گویند دین براى دنیا و آخرت آمده، هرگز نمى گویند ملاک توفیق در آخرت، توفیق در دنیاست، بلکه معتقدند که دین مى تواند سعادت هر دو دنیا را تامین کند.
اساسا اگر عملى براى رضاى الهى باشد، عمل اخروى تلقى خواهد شد، خواه توفیق دنیوى را همراه داشته باشد یا نداشته باشد. از اینها گذشته چه اشکالى دارد که انسان باوجود توفیق در دنیا از حیات اخروى سعادتمندانه نیز برخوردار باشد. مى دانیم که فعل اخلاقى باید از دو حسن برخوردار باشد، یکى "حسن فعلى" و دیگرى "حسن فاعلى".
مراد از حسن فعلى، این است که ظاهر عمل خوب باشد و حسن فاعلى نیز به این معناست که انگیزه فاعل الهى باشد. یعنى عملى را که فرد انجام مى دهد براى رضاى خدا باشد. با این بیان، ملاک عمل خوب توفیق دنیوى نیست. بلکه عملى خوب است که از حسن فعلى و حسن فاعلى برخوردار باشد. و اگر عملى هم از حسن فاعلى برخوردارباشد و هم توفیق دنیوى را به همراه داشته باشد، اثر اخروى مناسب خواهد داشت.
اگرگفته مى شود که سعادت و شقاوت اخروى، در گرو سعادت و شقاوت دنیوى است، مراداین است که اگر انسانى در دنیا عمل خوبى انجام دهد، یعنى عمل وى براساس حسن فعلى و فاعلى باشد داراى سعادت اخروى خواهد بود و اگر عملى از قبح فعلى و فاعلى برخوردار باشد شقاوت اخروى در پى خواهد داشت.
انسان مى تواند در دنیا اعمال نیک انجام دهد. یعنى نمازبگذارد، روزه بگیرد، حج برود، از فقرا و مستمندان دستگیرى کند و حسن خلق داشته باشد و در عین حال در دنیا موفق و مرفه و عزیز و مقتدر باشد و در عین حال با حاصل شدن همه توفیقات، از توفیق آخرتى و سعادت آن جهانى نیز برخوردار باشد.
متاسفانه آقاى سروش تصور کرده اند که انسان یا باید نماز بخواند و روزه بگیرد و حج برود و از مستمندان دستگیرى کند و یا دردنیا موفق و مرفه و عزیز و مقتدر باشد. و این دو هیچ گاه با هم قابل جمع نیستند. به عبارات زیر توجه فرمایید:
«باز هم تاکید مى کنم که آخرت به دو معنا در گرو دنیاست. یک معناى متداول آن این است که اگر کسى در دنیا کار نیک انجام دهد، یعنى حج برود، نماز بخواند،روزه بگیرد، از فقرا دستگیرى کند، حسن خلق داشته باشد و غیره، به او مثوبت اخروى مى دهند و به بهشت وارد مى شود. مطابق این معنا، ما در اینجا مشغول به اعمال اخروى هستیم و در آنجا هم صواب اخروى مى بریم.»
مراد ایشان از شناسایى رسالت عقل و دین، این است که دین فقط به مسائل اخروى انسان بپردازد و هیچ گونه دخالتى در امور اجتماعى نکند و مسائل مربوط به «سیاست وحکومت و قدرت و اقتصاد و فرهنگ» را در قلمرو رسالت عقل قرار دهد. پیامبران نیزوظیفه داشتند تا از حیات اخروى انسانها سخن بگویند و حل مسائل اجتماعى را برعهده عقل بشرى بگذارند. ایشان وحى را ناتوان از آن مى بیند که براى سعادت دنیوى وسعادت اخروى بشر برنامه ارائه دهد.
همچنانکه نمى پذیرند که عقل بتواند براى هر دوعالم، برنامه ارائه دهد. وحى و عقل، هر یک عهده دار وظیفه خاصى است. وحى، عهده دار ارائه برنامه براى حیات اخروى انسانهاست و کارى به سعادت دنیوى انسانهاندارد و عقل نیز، توان ارائه برنامه جهت حیات اخروى را ندارد و فقط توانایى جهت تامین سعادت دنیوى را دارد.
اگر مى پذیریم که نه تنها عوامل فردى، که یک سلسله عوامل اجتماعى نیز در تکامل و یا سقوط روح انسان دخالت دارند. پس پیامبران که براى تکامل انسانها آمده اند نمى توانند نسبت به این امور بى اعتنا باشند.
اگر بناست که بشر با عقل خود بتواند همه مسائل دنیوى را حل کند، چرا نتواند ازعهده حل مسائل اخروى برآید؟ اگر معتقدیم که عقل بشر در شناسایى آخرت و ارائه برنامه براى حیات اخروى ناتوان است، قطعا در ارائه برنامه براى حیات دنیوى به گونه اى که آن برنامه ها، نتایج اخروى مناسب هم داشته باشند، ناتوان خواهد بود.
عقل بشرى چگونه مى تواند دریابد که هر عملى چه اثر اخروى در پى خواهد داشت تا به آن عمل اقدام کند و یا خوددارى ورزد؟! مى دانیم که از دیدگاه قرآن، هر عملى داراى یک بعد ظاهرى و ملکى است و یک بعد باطنى و ملکوتى. و حیات اخروى انسان نیز بر اساس بعد باطنى وى شکل مى گیرد به طور مثال بعد باطنى عملى مانند کنز طلا و نقره، آتش است؟
آیا عقل بشرى مى تواند بعد باطنى اعمال انسان را درک کند تا برنامه هایى متناسب با عالم آخرت ارائه دهند.
از اینها گذشته اگر بپذیریم که پیامبران فقط براى حیات اخروى آمده اند و هیچ برنامه اى جهت تامین سعادت دنیوى انسانها ندارند چگونه باید به تفسیر مجموعه، احکام و دستورات فردى و اجتماعى بپردازیم که دین براى بهبود حیات دنیوى انسانها ارائه داده است؟
البته آقاى سروش معتقدند که دین در جهت سعادت دنیوى بشر برنامه ریزى نکرده است که در مقاله اى دیگر به عنوان «دین و تدبیر دنیا» به آن خواهیم پرداخت.
آقاى سروش براى آنکه نشان دهند دین، گوشه چشمى به دنیا مى اندازد و مى گویند که دین باید مزاحمت هاى دنیا را رفع کند و یا در آنجا که دنیا ما را در هت حیات اخروى مدد مى رساند از آن استفاده نماید.
متاسفانه ایشان دقیقا مشخص نمى کند که چه چیزهایى در دنیا براى آخرت ما مزاحم هستند و یا چه چیزهایى در دنیا ممد حیات اخروى ما هستند که دین باید عهده دار آنها باشد.
آیا امورى که در دنیا مزاحم و یا ممد حیات اخروى انسانها هستند فقط امور فردى هستند یا شامل امور اجتماعى مربوط به «سیاست و حکومت و قدرت و اقتصاد وفرهنگ » نیز مى شوند؟
آیا مشکلات اجتماعى نظیر فقر، فحشا، تبعیضات نژادى و اقتصادى، ظلم و ستم،استضعاف فکرى و فرهنگى، سد راه سعادت اخروى انسانها به شمار نمى روند؟
آیا افراد جامعه اى که دچار انواع بى عدالتیهاى اجتماعى هستند و در فقر و فساد غوطه ورند از حیات ابدى سعادتمندانه برخوردارند؟ اگر مى پذیریم که این عوامل نه تنها سعادت دنیوى که سعادت اخروى انسانها را به خطر مى اندازد، پس چگونه ممکن است که پیامبران براى جلوگیرى از این امور، هیچ نوع «برنامه دنیوى » را ارائه ندهند و فقط براى حیات اخروى انسانها ارائه طریق کنند؟
با توجه به اشکالات فوق که بر فرض سوم وارد است، ما فرض چهارم را انتخاب مى کنیم. یعنى معتقدیم که دین هم براى دنیاست و هم براى آخرت. حال ببینیم که آقاى سروش چرا این فرض را نمى پذیرند.
اما معناى دوم «تابع بودن آخرت نسبت به دنیا» این است که باید در دنیا مرفه و موفق و عزیز و مقتدر بود. و وقتى این توفیق حاصل شد، توفیق آخرتى و سعادت آن جهانى ماهم خود به خود و به تبع تامین خواهد شد و دینى که در پى اقتدار و عزت و رفاه وسرفرازى پیروانش نباشد، دین نیست، ایدئولوژیک کردن دین دقیقا به این معناست.»
اگر عبارت فوق را تحلیل کنیم با نتایج زیر روبرو خواهیم شد:
1. فقط کسانى به بهشت مى روند که نماز بخوانند، روزه بگیرند، حج بروند و ... و اگراین افراد از اقتدار و عزت و رفاه وسرفرازى برخوردارباشند دیگر به بهشت نخواهندرفت.
2. معتقدین نباید در پى اقتدار و عزت و رفاه و سرافرازى باشند، بلکه باید یک مشت افراد خوار و ذلیل و فقیر ... باشند.
3. نماز و روزه و حج با رفاه و سرفرازى و عزت قابل جمع نمى باشند.
تابع بودن آخرت نسبت به دنیا فقط در یک صورت، قابل نفى است که موفقیت انسان و مرفه و عزیز و مقتدر بودن او بى توجه به ارزشهاى دینى و عارى از انگیزه الهى باشد.در حالى که گفتیم مى توان این دو را با هم جمع کرد و لزومى ندارد که به قضیه مفصله، قایل باشیم و بگوییم دو معناى فوق در مورد رابطه آخرت با دنیا جمع پذیر نمى باشند.
افزودن دیدگاه جدید