علت برپایی قیامت| یادداشت تبلیغی
پایگاه اطلاع رسانی بلاغ|
اشاره
یکی از مسائل مهم در قرآن و روایت، بحث قیامت است که در آن، نیکان پاداش اعمال نیک خویش و بدان جزای رفتار زشت خود را خواهند دید. دنیا، محدود و زودگذر است و ظرفیت آن را ندارد تا انعکاسدهنده جزای کامل اعمال آدمیان باشد. ازاینرو، قیامت، بهترین سرایی است که بر اساس حکمت و عدالت خداوند متعال، انسانها ارزیابی شده، به تناسب عملکرد خویش، نتیجه عقاید و کردار دنیوی خویشتن را میبینند و در این خصوص، ذرهای به آنها ظلم نمیشود. آنچه در ذیل میآید، خلاصهای از سخنان حجتالاسلام والمسلمین انصاریان است که درباره علت برپایی قیامت مطرح کردهاند.
دلایل برپایی قیامت
به طور کلی، مهمترین دلایل وجود قیامت و برپایی میزان الهی را میتوان اینگونه برشمرد:
1. محدوديت دنيا
اصل برپایی قیامت، به جهت این است که کره زمین ظرفیت پاداش خوبان و جریمه بدکاران را ندارد؛ به بیان دیگر، خداوند پاداش و جریمه را ابدى قرار داده است؛ اما کره زمین، محدود و گذراست و در اینجا نمىتوان انسانهایى را که به انتخاب خودشان، دیندار یا بىدین مىشوند، ابدى قرار داد. پس، خداوند بعد از این دنیا، دنیاى دیگرى را قرار مىدهد که هم گنجایش پاداش و عذاب و هم گنجایش ابدیت را دارد. بسیارى از اعمال است که عملکننده، امکان رسیدن به پاداش آن را در این دنیا ندارد؛ مثلاً یکى از زیباترین، بهترین و برترین اعمال، جهادِ با زبان و اسلحه در برابر دشمن، شیاطین و طاغوت است که اوج این جهاد، در کربلا اتفاق افتاد. این هفتاد و دو نفر، بنا بر ارزیابى خود حضرت ابىعبدالله(ع) ، بى بدیل بودند و در گذشته و آینده نیز بىنظیرند. شهید شدند؛ یعنى بین روح و بدن آنها جدایى افتاد. حال، پروردگار مىخواهد اجر این جهاد را بدهد؛ به چه کسی بدهد؟ آنها که در دنیا نیستند؟ بر فرض که سایر اعمال آنها را پاداش مىداد، اما شهادت آنها بىپاداش مىماند؛ درحالیکه خدا اعطاى پاداش را بر خود واجب کرده است.
وجوب اعطاى جزا از سوى خدا
در آیات قرآن وجوب اعطای جزای عمل نیک و شر، بهخوبى قابل درک است؛ مانند اینکه در سوره نساء مى فرماید: «وَمَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَكانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً.»[1]
این هفتاد و دو نفر، چنین کارى کردند؛ در مسیر هجرت به سوى خدا، به مرگ برخورد کردند؛ مرگى به صورت شهادت. «عَلَى اللَّهِ»، یعنى بر خدا واجب است که پاداش اینها را بدهد و خدا اهل خُلف وعده نیست تا منکر وعدهاش شود؛ چنانکه مىفرماید: «إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ.»[2]
اگر قرآن کریم یا روایات سخنی از قیامت به میان نیاورده بودند، عقل ما بر اساس نظام حکیمانهای که بر جهان حاکم است، این سؤال برایش مى آمد که مزد خوبىها و جریمه بدى هاى ما چه مىشود؟
نظام آفرینش به ما مى گوید: هیچ خیر و سیر صحیحى در این عالم، بدون نتیجه نمى ماند. انسان ها نیز بدنه همین عالم و نظام هستند و از آن بیگانه نیستند؛ بلکه جزء همین نظام هستند. پس، باید خوبى هاى آنها حتماً به پاداش برسد و زشتى هایشان نیز به جریمه بینجامد. از سوی دیگر، این دنیا نیز گنجایش پاداش عظیم و عذاب عظیم را ندارد؛ این دو عظیم، در دنیا قابل ادراک نیست؛ پاداش و عذابی که ابدى نیز هست.
2. ناهماهنگى جزا و عمل در دنيا
جاى عذابِ خیلى از مجرمان، در دنیا نیست. در کتاب هایى که در شوروى سابق نوشته شده بود، بعضى ها توانستند از آن چارچوب بیرون آمده، اوضاع آنجا را بنویسند. یکى از آنها، دفتردار استالین[3] بوده که همیشه با او همراه بوده است. کتابى نوشته است به نام مرگ استالین. در این کتاب خواندم که استالین در ایامى که رئیس حکومت شوروى بود، مخالفانش را مىکشت. دفتردارش مىگوید: مقدارى که ما خبردار شدیم، او در مدت حاکمیت خود، بیست میلیون نفر را کشته است.
چنین شخصی، اگر خدا بخواهد در دنیا به او جریمه بدهد، نهایت جریمه اش این است که او را بکشند؛ یعنی «النَّفْسَ بِالنَّفْسِ»؛[4] یکى برابر یکى؛ اما بقیه بیست میلیون نفر چطور؟ قتل آنها جریمه ندارد؟ اگر جزای او فقط یک بار مردن باشد که ظلم به بندگان الهی است؛ درحالیکه خدا در قرآن مىفرماید: «وَأَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ.»[5]
نمونه چنین ظالمانی در تاریخ زیادند؛ معاویه، آن همه ظلم کرد و یا هیتلر یازده سال بر آلمان حکومت داشت و حدود سیزده میلیون نفر را به کشتن داد و یا مثل: رضاخان، صدام، مسئولان وقت آمریکا که با بمب اتمى ژاپن را بمباران کردند.
فرهادمیرزا[6]، عموى ناصرالدینشاه که استاندار کردستان و شیراز بود، در شرح حال خودش نوشته است: ایامى که در کردستان و فارس بودم، هفتصد نفر را کشتم.
3. انتقام از ظالم
تمام نظام هستى، صحنه حکمت و عدالت است. نمى شود که فقط خیمه حیات بشر ظلم باشد و کسى کار به ظالم نداشته باشد. اصلاً چنین چیزى نمىشود که ما صددرصد جداى از نظام هستى باشیم و هرچه ظلم شود، کسى کارى به ظالم نداشته باشد؛ «وَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ.»[7] بنابراین، خدا از عملکرد ستمگران غافل نیست و گریبان آنها در نهایت، به دست خدا مى افتد. یا در جای دیگر درباره ستمکاران، رباخواران و قاتلان مىگوید: «حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ يَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمَصِيرُ.»[8] جهنم براى اینها کافى است؛ یعنى شما نگران نباشید. من انتقام همه مظلومان را از آنان مى گیرم. ما نمى دانیم که کیفیت آن چگونه است؟ و در قیامت چه بلایى بر سر ستمکاران مىآید؟ و یا چه سفرهاى براى پاکان پهن مى کنند؟ این مطالب، نیازمند آن است که با آیات قرآن و روایات اثبات شود؛ هرچند بهتجربه نیز در طول تاریخ ثابت شده است.
عبداللهبنبزاز نیشابوری میگوید: من با حمیدبنقحطبه طائی رفتوآمد و دوستی داشتم. روزی خواستم بر او وارد شوم. کسی را فرستاد تا مرا به نزدش ببرد. در ماه رمضان هنگام ظهر بر او داخل شدم. سلام کردم و نشستم. پس، آب و طشتی آوردند و دست خود را شست و به من هم امر کرد دستم را بشویم تا غذا بخوریم. گفتم: من روزه دارم. گفت: غذا بخور! گفتم: ای امیر! ماه رمضان است و من بیمار نیستم. او گریان شد و طعام خورد. بعد از غذا گفتم: چرا گریه کردی و غذا خوردی؟ گفت: زمانی که هارونالرشید خلیفه عباسی در شهر طوس بود، شبی مرا احضار کرد. وقتی بر او وارد شدم، سرش را بلند کرد و به من گفت: اطاعت تو از خلیفه چقدر است؟ گفتم: به جان و مال اطاعت کنم. پس، سر خود را بزیر افکند و اذن برگشتن داد.
وقتی به خانه برگشتم، لحظاتی نگذشت که فرستاده خلیفه آمد و گفت: خلیفه را اجابت کن! گفتم: «إنّا لله وإنّا إلیه راجعون.» شاید قصد کشتنم را کرده باشد! چون بر او وارد شدم، گفت: اطاعتت از خلیفه چگونه است؟ گفتم به جان و مال و اهل و فرزندان. پس، تبسم کرد و اذن رفتن به من داد. وقتی به خانه برگشتم، زمانی کوتاهی نگذشت که فرستاده خلیفه آمد و گفت: خلیفه را اجابت کن! بر او وارد شدم، گفت: اطاعتت از امیر چقدر میباشد؟ گفتم: به جان و مال و زن و فرزند و دینم.
خلیفه خندید و گفت: این شمشیر را بگیر و آنچه این خادم میگوید: امتثال کن. با غلام خلیفه به خانهای که درش بسته بود، وارد شدیم. درب خانه را گشود. دیدم سه اطاق بسته و یک چاهی در وسط وجود دارد. یکی از دربها را باز کرد، دیدم در آن اطاق بیست نفر از سادات از پیر و جوان در زنجیرند. غلام خلیفه گفت: اینها را بکش. من هم آنها را که سادات و اولاد علی و فاطمه: بودند، به قتل رساندم و غلام همه اجساد را به چاه میافکند. درب اطاق دوم را نیز گشود و بیست نفر از سادات را لب چاه آورد و من آنها را میکشتم. درب اطاق سوم را گشود و آنها را لب چاه آورد و من سر از تن آنها نیز جدا نمودم. نوزده نفر را سر بریدم. نفر بیستم، پیرمردی بود که به من گفت: دستت بریده باد، ای بدذات! چه عذری برایت روز قیامت میباشد؛ زمانی که خدمت جدّ ما پیامبر برسی و حال آنکه شصت نفر از فرزندان او را کشتهای؟ پس، ناگهان دست و بدنم لرزید. غلام به من نگاهی کرد که زود او را بکش و من او را کشتم و بدنش را به چاه افکند. ای عبدالله! وقتی شصت نفر از اولاد پیامبر(ص) را کشته باشم، با این گناه سنگین، نماز و روزه چه سودی برایم دارد و شک ندارم که جایگاهم در آتش است.[9]
بدیهی است، چنین کسی که شصت نفر از مؤمنان را به قتل رسانده، جز در عرصه قیامت قابل مجازات نیست و کیفر دنیایی، به هیچ وجه، جزای عمل او قرار نمیگیرد؛ به بیان دیگر، فقط خداوند قادر است که از طریق عذاب ابدی دوزخ، انتقام اعمال او را بگیرد و وی را به سزای کردار پلیدش برساند.
عظمت مرحوم ملا احمد نراقى
مرحوم ملا احمد نراقى[10]، شخصیتى بلندمرتبه و کمنظیر است. دویست سال پیش در شهر کاشان که دارالمؤمنین بود، زندگى مىکرد. کاشان شهر کوچکى بود که همه یکدیگر را مىشناختند. روزی از مرحوم نراقى درخواست کردند که برای مردم منبر برود. وقتی مردم مطلع شدند، جمعیت بسیاری به مسجد آمدند. مرحوم نراقى از پلههاى منبر بالا رفت و نشست. نگاهى به جمعیت نمود و گریه کرد. بعد، از روى منبر بلند شد و پایین آمد و گفت: ای مردم! پدران ما اگر در این زمان زنده شوند و به میان ما بیایند و اوضاعمان را ببیند، ما را کافر مىدانند!
منظور مرحوم نراقی این بود که روش زندگی مردم اصلاً مورد تأیید اهل آخرت نیست و باید در صدد اصلاح خویش برآیند.
مكاشفه برزخى مرحوم ملا احمد نراقى
اولیاى خدا، هرگز از خدا ناراضى و گلهمند نمىشوند؛ چون میدانند روزی همه تقسیم شده است؛ برخی کم، دیگری متوسط و یکی هم زیاد. هیچکدام از اوضاع دنیا نیز ماندنی نیست و میگذرد. قرآن مىگوید: «وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ.»[11]
مرحوم ملا احمد نراقی مىفرماید: آن زمانى که در نجف درس مىخواندم، روزى همسرم به من گفت: ملا احمد! در خانه چیزى براى خوردن نداریم. از خانه بیرون آمدم تا براى اهل خانه چیزى بگیرم؛ اما بعد پیش خود گفتم: براى لقمهاى نان، من ملا احمد به حرم امیر مؤمنان(ع) بروم؟ خجالت دارد! من بروم و به على(ع) بگویم زن و بچهام گرسنه هستند؟ على(ع) کسى بود که براى افطار شب ماه رمضان او، شیر و نمک و نان گذاشتند، به دخترش گفت: شیر را بردار. او خودش با وجود علىبودن، ذرهاى نان جو و نمک بیشتر نداشت؛ با این حال، من به حرم ایشان بروم و بگویم: على جان! نان، گوشت، نخود و لوبیاى ما را بده؟ ابداً من چنین جسارتى به امیر مؤمنان(ع) نمى کنم. بر سر قبر پدرم مىروم و به او مىگویم. بر سر قبر پدرم در وادىالسلام رفتم.
[پدرش، ملا مهدى، از خودش خیلى مهمتر است. این ملا مهدى، پسر کارگر نراق بود. نمىدانم که این کارگر چقدر نور داشته است که پسرش ملا مهدى شد و نوهاش ملا احمد؟ این جور کارگرها را باید خاک کف پایشان را بردارند و کسى که مرض گرفته، یک ذرهاش را در آب بریزند و به بیمار بدهند تا شفا پیدا کند.]
گفت: کنار قبر پدرم نشستم و به او گفتم: پدر! من آبرو دارم، بچههایم گرسنه هستند و هیچ چیزى نداریم. شما مىتوانید فکرى به حال ما کنید؟ مىفرماید: وقتى با پدرم حرف زدم، صحنه عوض شد؛ دیگر قبرستان وادىالسلام، نجف و حرم امیر مؤمنان(ع) در کار نبود. فقط خودم را در باغى دیدم که نه سر دارد و نه انتها و نه دیوارى. هر چهار طرف تا چشم کار مىکرد، باغ بود. صداى پدرم از ساختمانى که از قصرهاى شاهان جهان زیباتر بود، آمد. ندا داد: احمد! داخل شو! درد دلت را شنیدم و مىدانم که گرسنه هستید. این نصف کیسه برنج اینجا را به تو مىدهم، برو و مشکل گرسنگى خود و خانوادهات را حل کن. کیسه را برداشتم. باز صحنه عوض شد و دوباره دیدم که در وادىالسلام هستم و حرم پیداست. کیسه را زیر عبا گذاشتم و به خانه آمدم. برنج را آوردم و به همسرم دادم. چند ماهى از آن خوردیم.
روزى همسرم گفت: ملا احمد! این برنج را از کجا آوردى؟ گفتم: چطور؟ گفت: براى اینکه چهار ماه داریم مىخوریم، ولى کم نمىشود. [آری، نعمت بهشت، کم نمىشود؛ «لا مَقْطُوعَةٍ وَلا مَمْنُوعَةٍ.»[12]] گفت: تو چه کار دارى که از کجا آوردهام؟ مگر قرآن نمىگوید: «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ.»[13] ما نانخور خدا هستیم. پس، خدا به ما داده است. آنقدر اصرار کرد تا قضیه را گفت. بعد همسرم رفت و بعد از چند دقیقه برگشت. گفت: دیگر کیسه برنج نیست. گفتم: چه کار داشتى که از کجا آمده است؟[14]
امنيت مؤمنان در قيامت
خدا یکصد اسم براى قیامت گذاشته است؛ براى امثال ملا احمد نراقی، قیامت چگونه است؟ و براى شرابخوار و اهل فسق و فجور چگونه است؟ براى شیخ انصارى چه قیامتى است؟ براى شما مردم مؤمن، نمازخوان، روزهگیر و اجتنابکننده از گناه، چه قیامتى است؟
آری، براى فاسد و فتنهگر و مفسد و دزد، قیامت، «فزع اکبر» است؛ یعنى وحشتى که فوق آن پیدا نمىشود؛ بهگونهاىکه قلب مىخواهد از ترس تکهتکه شود؛ اما براى مردم مؤمن، سرای امنیت و رحمت است؛ «الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَ.»[15]
روایتى از رسول خدا(ص) است که شما مؤمنان اهل آن هستید. آن حضرت فرموده: «وَلَايَةُ عَلِيِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي.»[16] شما در روز قیامت، کنار على(ع) قرار مىگیرید و آن روز، براى شما روز امن است؛ اما براى عدهای دیگر، «یوْمَ الْحَسْرَةِ» و «یوم الْفَزَعُ الْأَکبَرُ» است.
علامه سید محمدحسین طباطبایی، صاحب تفسیر المیزان نقل کرده: استاد ما، عارف برجسته، حاج میرزا علیآقا قاضی میگفت: در نجف اشرف، نزدیکی منزل ما، مادر یکی از دخترهای افَنْدِیها (سنّیهای دولت عثمانی) فوت کرد. این دختر در مرگ مادر، بسیار ضجّه و گریه میکرد و با تشییعکنندگان تا کنار قبر مادرش آمد و آنقدر گریه و ناله کرد که همه حاضران به گریه افتادند. هنگامی که جنازه مادر را در میان قبر گذاشتند، دختر فریاد میزد: من از مادرم جدا نمیشوم. هرچه میخواستند او را آرام کنند، مفید واقع نشد. دیدند اگر بخواهند با اجبار، دختر را از مادرش جدا کنند، ممکن است جانش به خطر بیفتد. سرانجام بنا شد دختر را در قبر مادرش بخوابانند و دختر هم پهلوی مادر در قبر بماند؛ ولی روی قبر را از خاک انباشته نکنند و فقط روی قبر را با تختهای بپوشانند و دریچهای هم بگذارند تا دختر نمیرد و هر وقت خواست، از آن دریچه بیرون آید. دختر در شب اوّل قبر، کنار مادر خوابید. فردا آمدند و سرپوش را برداشتند تا ببینند به سر دختر چه آمده است. دیدند تمام موهای سرش سفید شده است! پرسیدند: چرا اینطور شدهای؟ در پاسخ گفت: دیشب که کنار جنازه مادرم در قبر خوابیدم، ناگاه دیدم دو نفر از فرشتگان آمدند و در دو طرف ایستادند و یک شخص محترمی هم آمد و در وسط ایستاد. آن دو فرشته، مشغول سؤال از عقاید مادرم شدند و او جواب میداد؛ سؤال از توحید نمودند، جواب درست داد. سؤال از نبوت نمودند، جواب درست داد که پیامبر من، محمدبنعبدالله9 است. تا اینکه پرسیدند: امام تو کیست؟ آن مرد محترم که در وسط ایستاده بود، گفت: «من امام او نیستم.» [آن مرد محترم، امام علی(ع) بود.] در این هنگام، آن دو فرشته چنان گُرز بر سر مادرم زدند که آتش آن به سوی آسمان زبانه کشید. من بر اثر وحشت و ترس زیاد، به این وضع که میبینید دچار شدم و همه موهای سرم سفید شد.
مرحوم قاضی میفرمود: چون تمام طایفه آن دختر در مذهب اهل تسنّن بودند، تحت تأثیر این واقعه قرار گرفته و شیعه شدند؛ زیرا این واقعه، گواه حقانیت مذهب تشیّع بود. خود آن دختر، جلوتر از آنها به مذهب تشیّع اعتقاد پیدا کرد.[17]
ماجرای فوق، بیانگر این حقیقت است که روز قیامت برای عدهای، روز حسرت و غم و اندوه فراوان است؛ زیرا در سرای دنیا ولایت اولیای خدا را نپذیرفتند و در صراط مستقیم ایشان گام ننهادند و از رهگذر این غفلت و بیتوجهی، از مواهب و عنایات خاص الهی محروم میشوند؛ به طوری که حسرت این حرمان، خود عذابی سخت و اندوهی جانسوز به شمار می رود که اصلاً قابل تحمل برای کسی نیست. [18]
پی نوشت:
[1]. نساء، آیه 100: «و کسى که از خانه خود به قصد مهاجرت به سوى خدا و پیامبرش بیرون رود، سپس مرگ او را دریابد، مسلماً پاداشش بر خداست و خدا همواره بسیار آمرزنده و مهربان است.»
[2]. آلعمران، آیه 9: «مسلماً خدا خلف وعده نمىکند.»
[3]. استالین، ژزف چوگاشویلى، سیاستمدار و رهبر روسیه شوروى (گرجستان 1879 ـ 1953م) است. او از زعماى انقلاب کبیر روسیه و از همکاران لنین است. وی نخست به سمت دبیر کلّ حزب کمونیست برگزیده شد و در سال 1941م با هیتلر مخالف شد تا در جنگ جهانى دوم با کمک انگلیس و آمریکا با آلمان به جنگ پرداخت. استالین مدتها با قدرت و استبداد کامل بر روسیه و شوروى حکومت راند. (محمد معین، فرهنگ فارسى، ج 5 (اعلام)، ص 133)
[4]. اشاره به سوره مائده، آیه 45: «و ما در تورات بر بنىاسرائیل لازم و مقرّر داشتیم که [در قانون قصاص] جان در برابر جان، و چشم در مقابل چشم، و بینى به عوض بینى، و گوش به جاى گوش، و دندان در برابر دندان، و زخمها را قصاصى است. و هرکه از آن قصاص گذشت کند، پس، آن کفّارهاى براى [خطاها و معاصىِ] اوست. و آنانکه بر طبق آنچه خدا نازل کرده، داورى نکنند، هم ایناناند که ستمکارند.»
[5]. آلعمران، آیه 182: «وگرنه خدا به بندگان ستمکار نیست.»
[6]. فرهاد میرزا، معتمد الدوله، پسر عباسمیرزا، ولیعهد فتحعلیشاه (1233 ـ 1305ق). شاهزاده به حکومت خوزستان و لرستان و فارس منصوب شد. وی در سال 1290 از جانب ناصرالدینشاه که عازم فرنگ بود، به نیابت سلطنت در تهران رسید. سپس، سفر به مکه نمود و شرح سفر خود را در کتابى به نام هدایة السبیل نوشته است. قبر او، در قسمت شرقى مزار کاظمین، معروف به باب فرهادى است. (محمد معین، فرهنگ فارسى، ج 6 (اعلام)، ص 1995)
[7]. ابراهیم، آیه 42: «و خدا را از آنچه ستمکاران انجام مىدهند، بىخبر مپندار.»
[8]. مجادله، آیه 8: «دوزخ براى آنان کافى است. در آن وارد مىشوند و بد محل بازگشتی است.»
[9]. ابن بابویه، عیون اخبار الرضا7، ج 1، ص 109 ـ 111.
[10]. علامه محقق شیخ احمد نراقى کاشانى (متوفاى 1245)، فرزند مرحوم حاج ملا محمدمهدى نراقى، از بزرگان و فقهاى شیعه و اعلم علمای عصر خویش بوده که علاوه بر علوم شرعیه، در سایر فنون و فضایل و مراتب ذوق و عرفان احاطه تام داشته و اشعاری هم با تخلص «صفایى» مىسروده است.
صاحب روضات الجنات مىگوید: «از تخلص او به صفایى، علو منزلت وى در مقامات اهل معرفت مخفى نیست. ملا احمد نراقى تألیفات زیادى در فقه و اصول و موضوعات دیگر دارد که از جمله آنها، معراج السعادة است که ترجمه جامع السعادة پدرش ملا مهدى نراقى میباشد. مرحوم شیخ مرتضى انصارى، به مدت چهار سال از محضر ایشان بهرهمند گردید و از شاگردان بنام ایشان بوده است. ملا احمد نراقى در سال 1245ق مانند پدر خویش، در سن 60 سالگى رحلت نمود.»
[11]. آلعمران، آیه 140: «و ما این روزها[ىِ پیروزى و ناکامى] را [به عنوان امتحان] در میان مردم مىگردانیم.»
[12]. واقعه، آیه 33: «که پایان نپذیرد و ممنوع نشود.»
[13]. ذاریات، آیه 58: «بىتردید، خدا خود روزىدهنده و صاحب قدرت استوار است.»
[14]. انصاریان، حسین، مرگ و فرصتها، ص 220.
[15]. انعام، آیه 82.
[16]. علامه مجلسی، بحار الأنوار، ج 39، ص 246.
[17]. محمدحسین تهرانی، معادشناسی، ج ۳، ص ۱۱۰.
[18]. اين نوشتار با اندک تغيير و اضافات از کتاب مرگ و فرصتها تأليف حجتالاسلام والمسلمين استاد حسين انصاريان، سامان يافته است.
منبع: ره توشه رمضان 96
نگارنده: حجتالاسلام والمسلمین حسین انصاریان( نویسنده، محقق و از مبلغان نخبه دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم.)
افزودن دیدگاه جدید