رفتن به محتوای اصلی

شعر پندآمیزی که امام هادی(ع) برای متوکل خواند، چه بود؟

تاریخ انتشار:
شعر پندآمیزی که امام هادی(ع) برای متوکل خواند، چه بود؟
شعر پندآمیزی که امام هادی(ع) برای متوکل خواند، چه بود؟

پایگاه اطلاع رسانی بلاغآیا ولادت امام علی(ع) در روز 13 رجب از دیدگاه تاریخی مسلم است؟

 

آیا متوکل عباسی، امام هادی(ع) را در کنار خود نشاند و حضرت شعر خواند و متوکل گریه کرد؟ آیا چنین چیزی سندیت دارد؟

در برخی منابع، نقل شده است که گزارشی به متوکل رسید مبنی بر این‌که نامه‌ها و اسلحه‌های زیادى از شیعیان قم نزد امام هادی(ع) وجود داشته و ایشان تصمیم به شورش علیه حکومت دارد، متوکل گروهی از نظامیان ترک خود را برای کسب اطلاع به خانه حضرت فرستاد و آنها شبانه به خانه حضرتشان یورش برده؛ همه‌جا را گشتند و چیزی نیافتند. آنان در میان اتاقی که درهایش بسته بود، امام هادی(ع) را در حالی دیدند که لباسی پشمین بر تن داشت و بر خاک و ریگ نشسته و با خدا مناجات نموده و قرآن را تلاوت می‌فرمود.

نظامیان، امام دهم(ع) را با همین وضعیت پیش متوکل بردند، و گفتند در خانه‌‏اش چیزى نیافتیم. رو به قبله نشسته بود و قرآن می‌خواند. هنگامی که حضرت را می‌آوردند، متوکل در حال مشروب‌خواری بود و زمانی که امام را دید، هیبتش او را فرا گرفته و ایشان را مورد احترام قرار داده و در کنارش نشاند. سپس پیاله‌ای از شراب به ایشان تعارف کرد، اما امام فرمود که خون و گوشت من تا کنون هیچ‌گاه با شراب آمیخته نشده است، پس مرا از نوشیدن آن معاف کن! و متوکل نیز پیاله را پس کشید، اما گفت که شعری برایم بخوان! حضرت فرمود: شعر زیادی به خاطر ندارم!  متوکل گفت: چاره‏اى نیست! باید شعرى بخوانى! حضرت شروع به خواندن این اشعار در نزد متوکل کرد:

باتوا علی قلل الاجبال تحرسهم‏   غلب الرجال فلم تنفعهم القلل‏
و استنزلوا بعد عز من معاقلهم‏   و اسکنوا حفرا یا بئسما نزلوا
ناداهم صارخ من بعد دفنهم‏   این الاساور و التیجان و الحلل‏
این الوجوه التى کانت منعمة   من دونها تضرب الاستار و الکلل‏
فافصح القبر عنهم حین ساءلهم‏   تلک الوجوه علیها الدود تقتتل‏
قد طال ما اکلوا دهرا و قد شربوا   و اصبحوا الیوم بعد الاکل قد أکلوا

بر روى قله‌‏هاى بلند کوه‌ها زندگى می‌کردند و نگهبانان قوى و نیرومند و خشن از آنها نگهبانی می‌کردند، ولى نتوانستند از مرگ آنان جلوگیری نمایند.
پس از آن همه عزّت از جایگاه خود پایین آورده شدند و آنها را در گودال تنگ گور اسکان دادند، اما چه جاى بدى فرود آمدند؟
پس از دفن آنها شخصی فریاد زد: کجایند خاندان و تاج و تخت و مدال‌هاى شما؟
کجایند صورت‌هایى که در کمال نعمت به سر می‌بردند و پرده‌‏ها و زیورها بر ایشان آویخته می‌گردید؟
سپس گورستان با زبانى رسا در پاسخ گوید: کرم‌ها برای خوردن صورتشان در نبرد هستند!
روزگاری دراز چه خوب می‌خوردند و می‌آشامیدند، اما امروز خودشان خوراک موجودات دیگر شدند!
متوکل شروع به گریه کرد، به اندازه‌ای که ریش‌هایش از اشک چشمش تر شد؛ حاضران نیز به گریه افتادند. متوکل مبلغ چهار هزار دینار به امام تقدیم کرد و با احترام، ایشان را به منزلشان فرستاد.[1]
 

منبع: اسلام کوئست


[1]. مسعودی، ابو الحسن علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق، داغر، اسعد، ج 4، ص 11، قم، دار الهجرة، چاپ دوم، 1409ق؛ ابن کثیر دمشقی‏، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج 11، ص 15،بیروت، دار الفکر، 1407ق

 

افزودن دیدگاه جدید

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.