رفتن به محتوای اصلی

ورود کاروان اسراء به شام در شعر آئینی

تاریخ انتشار:
هرچه زدند شوکتِ من کم نشد حسین در مجلس یزید، سرم خم نشد حسین با خطبه ای که من سرِ بازار خوانده ام آن نقشه ای که داشت، فراهم نشد حسین
ورود کاروان اسراء به شام در شعر آئینی

پایگاه اطلاع رسانی بلاغورود کاروان اسراء به شام در شعر آئینی

ورود کاروان عشق به شام در شعر آئینی/ غبارِ درگهِ این آستانه، اکسیر است سالروز ورود کاروان عشق، یعنی کاروان به جای مانده از حماسه کربلا و عاشورا به شام ؛ روزی است که هم مصائب خاندان اهل بیت (ع) و هم خطبه های حماسی حضرت امام سجاد (ع) و حضرت زینب (س) را تداعی می کند.

این مناسبت در شعر شاعران آئینی ایران زمین هم متجلی است؛ آنجا که غلامرضا سازگار در شعری بلند؛ مصائب شام را سخت تر از کربلا توصیف می کند و چنین می سراید:

آه، یاران، روزگارم شام شد
نوبت شرح ورود شام شد

شام شهر محنت و رنج و بلا
شام، یعنی سخت تر از کربلا

شام یعنی مرکز آزارها
آل عصمت را سربازارها

شام یعنی از جهنم شوم تر
اهل بیت از کربلا مظلوم تر

شام یعنی ظلم و جور بی حساب
اهل بیت عصمت و بزم شراب

در ورود شام، از شمر لعین
کرد خواهش اُمّ کلثوم حزین

کای ستمگر بر تو دارم حاجتی
حاجتی بر کافر دون همتی

ما اسیران، عترت پیغمبریم
پرده پوشانِ حریم داوریم

خواهی ار ما را بَری در شهر شام
از مسیری بر که نَبوَد ازدحام

بلکه کمتر گِرد عترت صف زنند
خنده و زخم زبان و کف زنند

آن جنایت پیشه، آن خصم رسول
بر خلاف گفته ی دخت بتول

داد خبث طینت خود را نشان
برد از دروازه ی ساعاتشان

پشت آن دروازه خَلقی بی شمار
رخت نو پوشیده، دست و پا نگار

بهر استقبال، با ساز و دهل
سنگشان در دست، جای دسته گل

ریختند از هر طرف زنهای شام
آتش و خاکستر از بالای بام

زینب مظلومه بود و گرد وی
هیجده خورشید، بر بالای نی

هیجده آئینه ی حقُّ الیقین
هیجده صورت ز صورت آفرین

هیجده ماهِ به خون آراسته
با سر ببریده بر پا خاسته

رأس ثارالله ز خون بسته نقاب
سایبان زینب اندر آفتاب

آن سوی محمل سر عباس بود
روبرو با رأس خَیرُ النّاس بود

یک طرف نی سر طفل رباب
بر سر نی داشت ذکر آب آب

ماه لیلا جلوه گر بر نوک نی
گه به عمّه گه به خواهر چشم وی

بس که بر آل علی بیداد رفت
داستان کربلا از یاد رفت

خصم بد آئین به جای احترام
کرد اعلان بر یهودی های شام

کاین اسیران عترت پیغمبرند
وین زنان از خاندان حیدرند

این سر فرزند پاک حیدر است
روز، روز انتقام خیبر است

طبق فرمان امیر شهر شام
جمله آزادید بهر انتقام

این سخن تا بر یهود اعلام شد
شام ویران شام تر از شام شد

آنقَدَر آل پیمبر را زدند
دختران ناز پرور را زدند

خنده های فتح بر لب می زدند
زخمها بر قلب زینب می زدند

آن یکی بر نیزه دار انعام داد
این به زین العابدین دشنام داد

پیر زالی دید در شام خراب
بر فراز نیزه قرص آفتاب

آفتابی نه سری در ابر خون
لب کبود اما رخ او لاله گون

بر لبش ذکر خدا جاری مدام
سنگها از بام گویندش سلام

از یکی پرسید این سر ز آن کیست
گفت این رأس حسین بن علی ست

این بُوَد مهر سپهر عالَمین
نجل احمد یوسف زهرا، حسین

وای من ای وای من ای وای من
کاش می مُردم نمی گفتم سخن

آن جنایت پیشه با خشم تمام
زد بر آن سر سنگی از بالای بام

آن سر آن آئینه ی حق الیقین
اوفتاد از نیزه بر روی زمین

ریخت زین غم بر سر خورشید خاک
گشت قلب آسمانها چاک چاک

سید هاشم وفایی هم از شاعرانی است که در این باره شعر دارد:

دلم گرفته و جانم ز زندگی سیر است
هوای شام چرا اینقدر نفَسگیر است
لباس عید به تن کرده اند مَردم شام
فضای شهر چراغان و غرق تزویر است
نوای هلهله ی مردمان همانندِ
صدای نیزه و تیر و صدای شمشیر است
ز بامها ز چه باران سنگ می بارد
به سوی ما همه جا سیل غم سرازیر است
ز دست و پای گُلی روی ناقه خون ریزد
حدیث غُربت او ناله های زنجیر است
چه غافلند که بر اشک و آه ما خندند
که در کمان دلخستگان همین تیر است
قسم به آیه ی ناب"لِیُذهِبَ عَنکُم"
به روی نیزه سری از تبار تطهیر است
پیِ هدایت مردم ز روی نی آید
نوای قاری قرآن که غرق تفسیر است
به عرش دوست زده تکیه قدر ما، امّا
هنوز دشمن بیدادگر، زمینگیر است
مسِ وجودِ وفایی اگر که آوردی
غبارِ درگهِ این آستانه، اکسیر است

و اینک به شعری از محمد غفاری می رسیم؛ شعری که شاعر، سر بُریده امام حسین (ع) در شام را نماینده ای برای مزار مخفی مادر مظلومه اش می داند:

ظاهرا قافله ‌ای وارد میدان شده بود
که چنین هلهله در شهر فراوان شده بود
زخم یک توطئه‌ ی شوم دهان وا می‌ کرد
ماجرا بار دگر نیزه و قرآن شده بود
خواست اجرا بکند حُکم خروج از دین را
بت ‌پرستی که مُبدّل به مسلمان شده بود
در میان شب نفرین شده و شادی شهر
گیسوان سر خورشید، پریشان شده بود
قافله غافل از این بود که در طول سفر
دختری از نفس افتاده و گریان شده بود
آن‌ طرف دست به سر داشت و می‌ شد فهمید
سنگ هم گوشه ‌ای از بازی شیطان شده بود
از مدینه شدن شام همه فهمیدند
او نماینده ‌ی آن مادر پنهان شده بود

و اما شعر شام در شعر امیر عظیمی هم به شهری پُر از زخمِ زبان تشبیه شده است:

 شهر آبستن یک فاجعه ی سنگین است
دامن عرش حق از خون جگر رنگین است
شهر آذین شده، امروز چه در سر دارد
آه، اینجا چقدر کُفر، برادر دارد
مُطربی مشق طرب دارد و هی می رقصد
شاعری شعر به لب دارد و هی می رقصد
شام با نقشه ی ابلیس هماهنگ شده
بام این شهر پر از خار و خس و سنگ شده
شام شهریست که با ظلم و ستم آباد است
شامی از دیدن اندوه اسیران شاد است
توی این شهر که از زخم زبان لبریز است
توی این شهر که از چشم چران لبریز است
چقَدَر عمّه ی سادات مُعطّل شده بود
پشت دروازه ساعات معطل شده بود
عاقبت شهر پر از هلهله شد، واویلا
نوبت آمدن قافله شد، واویلا
دلقکان دور و بر قافله می رقصیدند
همه بر وضعیت قافله می خندیدند
اُسَرا، آه در اینجا چقدر آشفتند
خارجی، بس که به اولاد پیمبر گفتند
وای، اینها چقدر سنگ به سرها زده اند
چوب طعنه به لبِ زاده ی زهرا زده اند
خیزران بود در اینجا به روی لب می خورد
سنگ تکفیر به پیشانی زینب می خورد
روز این شهرِ پُر فتنه، عجب تاریک است
کوچه هایش چقدر بی ادب و باریک است
آه، این قوم که ناموس ندارد ای کاش
اُسرا را سر بازار نیارند، ای کاش
سر بازار دل عمه به جوش آمده بود
چقدر دور حرم برده فروش آمده بود
سرِ بازارِ شرر بر دل ایوب زدند
چکمه شمر لعین را چه گران چوب زدند
همه جا در سر بازار چنین پخش شده
خاک پای پسر سعد شفابخش شده!
نعل آن اسب که از پیکر آقا رد شد
قیمتش سر به فلک برده شد و بی حد شد
این جماعت که به نیزه سر سقّا دیدند
در کنارش سر شش ماهه ی مولا دیدند
از رباب، آه ببین خون جگر می خواهند
همه از حرمله یک تیر سه پر می خواهند
قافله مستحق این همه آزار نبود
که عبورش بدهند از گذر اهل یهود
همه گفتند که حیدر شده امروز اسیر
دختر فاتح خیبر شده امروز اسیر
به طلبکاریِ خیبر همه سنگش بزنید
جای پیشانی حیدر همه سنگش بزنید

اکنون بخشی از شعر محمود ژولیده را درباره ورود کاروان عشق به شام و خطبه های حماسی اهل بیت (ع)، به تماشا می نشینیم:

هول و هراس، باز دوباره شروع شد
چشمانِ حیز و معجر پاره شروع شد
اینجا عجیب طبل و کف و سوت می زنند
بر آستینِ پاره، نظاره شروع شد
تنها به سنگ نیز کفایت نمی کنند
از بام های خانه شراره شروع شد
با نامِ خارجی که نشان می دهند هیچ
تحقیر با زبان اشاره شروع شد
تحقیر در محله ی شومِ یهودیان
گاهی پیاده، گاه سواره شروع شد
عمامه سوخت، پوست سر سوخت، جامه سوخت
گویی دوباره زینب و چاره شروع شد
این شهر بوی سبِّ علی را گرفته است
اخبارهای کذب مناره شروع شد
هرطور هست، تهمت شامی شود تمام
اما حماسه های هماره شروع شد
این شهر ذوالفقار علی را طلب کند
یعنی خطابه های دوباره شروع شد

مهدی نظری هم از شاعرانی است که این روز حُزن آلود را به تصویر کشیده است:

دومین روز از مه صفر
سر آقای ما به شام آمد
عید دشمن به جای نقل و نبات
سنگها روی پشت بام آمد
کودکان پابرهنه و خسته
دستها بسته، چشمها گریان
در میان نگاههای حرام
عمه هم روی ناقه ی عریان
جگر عمه بیشتر می سوخت
هر زمان گوش پاره را می دید
حرمله خنده بر لبانش داشت
تا سر شیرخواره را می دید
باز هم زجر لعنتی بودُ
شعله بر جان بچه ها افتاد
سر عباس از سر نیزه
بارها زیر دست و پا افتاد
بین این راه با دف و آواز
پیش چشم رقیه رقصیدند
هر کجا اشک عمه جاری شد
پیرزنها به عمه خندیدند
سر شش ماهه را روی نیزه
پیش چشم رباب می بُردند
کاروان را سپاه نامحرم
سوی بزم شراب می بردند
اسم تشت طلا وسط آمد
به غرور یتیمها پا خورد
عمه ام مُرد و زنده شد وقتی
خیزران بر لبان بابا خورد

پایان این روضه منظوم، شعری از داود رحیمی خواهد بود؛ شعری از زبان خواهر و خطاب به رأس برادر سروده شده است:

هرچه زدند شوکتِ من کم نشد حسین
در مجلس یزید، سرم خم نشد حسین
     
با خطبه ای که من سرِ بازار خوانده ام
آن نقشه ای که داشت، فراهم نشد حسین
       
آنجا چنان شبیه پدر حرف می زدم
یک مرد از آن قبیله حریفم نشد حسین
       
اصلا مُحَرَّمت که جهان را به هم زده
بی خطبه های من که محرّم نشد حسین
       
آتش گرفت معجر من سوخت موی من
اما حجاب از سر من کم نشد حسین
       
هرچند قد و قامت من خم شده، ولی
در مجلس یزید سرم خم نشد حسین

 

افزودن دیدگاه جدید

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.