رفتن به محتوای اصلی
حیات پس از مرگ؛

ماجرای حضور شیطان بر بالین مُحتضر

تاریخ انتشار:
از ملک الموت پرسیده شد چگونه در یک لحظه ارواح را قبض می کنی، در حالی که بعضی از آنها در مغرب است و بعضی در مشرق؟ ملک الموت پاسخ داد که من این ارواح را به خود می خوانم و آنها اجابت می کنند.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی بلاغ به نقل از حوزه، کتاب "حیات پس از مرگ" به قلم علامه سید محمدحسین طباطبایی (ره) به ارائه داستان های حیات انسان ها پس از مرگ پرداخته که بخشی از آن تقدیم نگاه شما خوبان خواهد می شود.

فصل اوّل: موت و أجل   

خداوند سبحان فرموده است: ما خَلَقَ اللَّهُ السَّمواتِ وَالاَرْضَ وَما بَیْنَهُما اِلاَّ بِالْحَقِّ وَاَجَلٍ مُسَمًّی(۱).

بنابراین، روشن ساخته که هر موجودی از آسمان و زمین گرفته تا همه آنچه که در میان آنهاست، وجودشان محدود به «اجلی» است که خداوند آن را «تسمیه» یعنی تعیین و برآورد نموده است، به طوری که هیچ وجودی از اجل خویش فراتر نخواهد رفت، همانگونه که فرموده است:

وَلِکُلِ  اُمَّةٍ اَجَلٌ فَاِذاجآءَ اَجَلُهُمْ لا یَسْتَاْخِرُونَ ساعَةً وَلا یَسْتَقْدِمُونَ(۲)و:  ما تَسْبِقُ مِنْ اُمَّةٍ اَجَلَها وَما یَسْتَاْخِرُونَ(۳).

آیاتی که بدین مضمون باشد بسیار است.

«اجل شیء» یعنی زمانی که بدان زمان ختم می یابد و در آن مستقر می گردد و از همین معناست اجل و تسمیه دَیْن. به هرحال، «اجل شیء» ظرفی است که شی ء بدان خاتمه می یابد و به همین دلیل در آیه شریفه: قُلْ لَکُمْ میعادُ یَوْمٍ لاتَسْتَاْخِرُونَ عَنْهُ ساعَةً وَلا تَسْتَقْدِمُونَ(۴)، از آن به «روز»، تعبیر شده است.

در آیه: اَلَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ طینٍ ثُمَّ قَضی اَجَلاً وَاَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ(۵)، خداوند خبر داده است که «اجل مسمی» نزد اوست و این در حالی است که در جای دیگر فرموده: ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَما عِنْدَاللَّهِ باقٍ(۶)، یعنی آنچه که نزد او موجود و حاضر است، هیچ گونه تمامی، تغییر و کون و فساد، عارضش نخواهد شد و نتیجتاً از گزند زمان و حوادث شب و روز در امان خواهد بود.

بنابراین، «اجل مسمی» ظرف محفوظ ثابتی است که مظروفی بدون هیچ گونه تغییر و تمام شدنی در آن مستقر می گردد. خداوند می فرماید:

اِنَّما مَثَلُ الْحَیوةِ الدُّنْیا کَماءٍ اَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ اْلاَرْضِ مِمَّا یَأْکُلُ الْنَّاسُ وَاْلاَنْعامُ حَتَّی اِذااَخَذَتِ اْلاَرْضُ زُخْرُفَها وَازَّیَّنَتْ وَظَنَّ اَهْلُها اَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها اَتیها اَمْرُنا لَیْلاً اَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصیداً کَاَنْ لَمْ تَغْنَ بِاْلاَمْسِ(۷).

بنابراین، خبر از «اجلی» داده که برای زینت زمین قرار داده شده و خبر از این که این موضوع به امر الهی محقّق می گردد. حیات دنیا نیز همین طور است یعنی در آن امری الهی وجود دارد که اجل دنیوی بدان محقق می شود. پس «اجل» دوگونه است و یا حداقل یک گونه است که دارای دو وجه است: «اجل زمانی و دنیوی و امر الهی»، همان طور که این سخن خداوند: ثُمَّ قَضی اَجَلاً وَاَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ(۸) بدان اشاره دارد. از همین جا می توان فهمید که «اجل مسمی» از عالم امر است و نزد اوست و همان گونه که لفظ «عند» می رساند اصلاً حاجب و مانعی در آنجا در کار نیست.

این کلام خداوند که: مَنْ کانَ یَرْجُوا لقاءَاللَّهِ فَاِنَّ اَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ(۹) مفید همین معناست. برای همین هم هست که خداوند در آیات بسیاری از «اجل» به «بازگشت به خدا» و «رفتن به سوی او» تعبیر نموده است.

*********

مرگ انعدام نیست بلکه انتقالی است از دنیایی به دنیای دیگر

این بازگشت که عبارت است از خروج از نشأه دنیا و ورود به نشأه دیگر، آن مرگی است که خداوند وصف نموده نه آنچه از قبیل بی حسّی و بی حرکتی و زوال زندگی که به دید ظاهری ما درمی آید.

خداوند فرموده است: وَجاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِ  ذلِکَ ما کُنْتَ مِنْهُ تَحیدُ(۱۰) و «موت» را به «حق» وصف نموده است. بنابراین وعده او باطل نخواهد بود.

و نیز فرموده است: کَلاَّ اِذا بَلَغَتِ التَّراقِیَ تا آنجا که: وَالْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ اِلی رَبِّک یَوْمَئِذٍالْمَساقُ(۱۱)بنابراین، روز مرگ، روز بازگشت به خدا و سوق به سوی اوست.  

روایتی وجود دارد که شیخ صدوق و دیگران آن را از پیغمبراکرم (صلی الله علیه و آله) نقل کرده اند و بر آنچه که گذشت دلالت می کند: «برای بقا خلق شده اید نه برای نابودی و فنا و با مرگ، تنها از دنیایی به دنیای دیگر منتقل می گردید». 

در «علل» از حضرت صادق (علیه السلام) در حدیثی آمده است: «و به این ترتیب انسان از دو شأن دنیا و آخرت خلق شده است. هنگامی که خداوند این دو شأن را با هم گرد آورد، حیات انسان در زمین مستقر می گردد؛ زیرا حیات از شأن آسمان به شأن دنیا نزول کرده است. و هنگامی که خداوند بین آن دو شأن مفارقت ایجاد کند آن مفارقت موت است و در آن حال، شأن آخرت به آسمان باز خواهد گشت، بنابراین، حیات در زمین است و موت در آسمان. و این بدین خاطر است که در هنگام موت، بین روح و جسد تفرقه ایجاد می گردد، روح به قدس اولی باز گردانده می شود و جسد در همان زمین باقی می ماند؛ زیرا که از شأن دنیاست».

در «معانی» از حسن بن علی نقل شده که: «علی بن محمد (علیهماالسلام) بر بیماری از اصحابش وارد می شود در حالی که بیمار از خوف مرگ می گریسته و جزع می نموده است. علی بن محمد (علیهماالسلام) به او می گوید که ای بنده خدا! تو از مرگ می هراسی چون آن را نمی شناسی. بگو ببینم اگر بدنت چرک شود و از کثرت چرک و ناپاکی در اذیت باشی و مبتلا به جرب و جراحت گردی و بدانی که شستشوی حمام همه اینها را از بین خواهد برد، با این وضعیّت آیا می خواهی که به حمام روی و ناپاکیها را از خود بزدایی و یا این که از چنین کاری اکراه داری و می خواهی که به همان حال بمانی؟

شخص بیمار پاسخ داد: آری حمام را ترجیح می دهم، ای پسر پیغمبر خدا! در این هنگام حضرت فرمود:  پس بدان که آن موت، همان حمام است و همانا آخرین مهلتی است برای تو که گناهانت را از خود بزدایی و خویش را از بدیها پاک سازی. حال اگر بر موت وارد شوی و بدان مجاورت کنی، مسلّماً از هرگونه همّ و غم و ناراحتی نجات خواهی یافت و به هرگونه فرح و شادی خواهی رسید.

پس از این، بیمار آرامش خود را بازیافت، حالت سروری بدو دست داد و تسلیم مرگ شد؛ چشمهایش را بست و این جهان را وداع گفت».

در معانی آمده است که حضرت جواد (علیه السلام) از پدران گرامش نقل کرده که حضرت علی بن الحسین (علیهماالسلام) فرمود: «هنگامی که امر بر حسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام دشوار گردید، کسانی که همراه وی بودند بدو نگریستند و ناگهان او را در وضعیتی یافتند که کاملاً مخالف وضعیّت خودشان بود؛ زیرا اصحاب هربار که امر بر آنان سخت می شد رنگهایشان می پرید و زانوانشان می لرزید و بر قلبهاشان خوف عارض می گشت، در حالی که امام حسین (علیه السلام) و بعضی از خواصی که همراهش بودند، رنگهاشان برافروخته می شد، اعضایشان را سکون و قلبهاشان را آرامش و اطمینان فرا می گرفت. در این هنگام اصحاب به هم می گفتند:  ببینید اصلاً از مرگ نمی هراسند و به دنبال آن حسین (علیه السلام) می فرمود:  ای بزرگواران! صبر پیشه سازید؛ زیرا که موت هیچ نیست مگر پلی که شما را از سختیها و دشواریها به بهشت های پهناور و نعمتهای دائمی عبور می دهد، پس کدامیک از شما اکراه دارد که از زندان به قصر منتقل شود؟ بدانید که وضع برای دشمنانتان جز این نیست که از قصر به زندان و عذاب منتقل شوند.

پدرم از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) برایم نقل کرده است که: «دنیا زندانِ مؤمن و بهشتِ کافر است. و موت، مؤمنان را پلی است برای رسیدن به بهشت و مر کافران را پلی برای وصولشان به جهنم. در این گفته، نه پدرم و نه من هیچ کدام دروغ نگفته ایم».

حضرت محمد بن علی (علیهماالسلام) فرموده است که: «از حضرت علی بن الحسین (علیهماالسلام) سؤال شد مرگ چیست؟ حضرت در پاسخ فرمود:  مرگ برای شخص مؤمن همچون دور افکندن لباس چرکین و برداشتن بندها و زنجیرهای سنگین و تبدیل آنها به بهترین و خوشبوترین لباسها و راحت ترین مَرکبها و بی ترس ترین خانه هاست.

و مرگ برای شخص کافر همچون دور افکندن لباس های فاخر و نقل مکان نمودن از منازل نزدیک و بی ترس و تبدیل آنها به چرکترین و خشن ترین لباس ها و دور افتاده ترین خانه ها و بزرگترین عذابهاست».

به حضرت محمد بن علی (علیهماالسلام) گفته شد که مرگ چیست؟ پاسخ داد: «همان خوابی است که هرشب به سراغتان می آید الاّ اینکه طولانی تر است و شخص از آن بیدار نمی گردد مگر روز قیامت. حال برای کسی که در خواب خویش، شادیهای وصف ناپذیر و ترسهای بی اندازه می بیند، این حالت شادی و ترس چگونه است؟ مرگ نیز همین طور است، پس خود را برای آن مهیّا سازید».

*********

آنچه با موت منتقل می شود همانا «روح» است

بر شمردن موت به عنوان نوعی «خواب» در کلام حضرت، مطلبی است که از آیه ذیل می توان فهمید:

اَللَّهُ یَتَوَفَّی اْلاَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَالَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی  عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرسِلُ اْلاُخْری (۱۲)؛ چون خداوند هر دو امر را «توفّی» خوانده و سپس به «امساک» تعبیر نموده نه به «قبض».

همچنین بر شمردن موت به عنوان وصفی برای روح - در کلام حضرت و در دیگر احادیث - و اینکه روح به وسیله موت، جسد را ترک نموده و «وفات» می کند، مستفاد از این سخن خداوند است که: اللَّهُ یَتَوَفَّی اْلاَنْفُسَ حینَ مَوْتِها(۱۳)، چه خداوند «توفی» را که عبارت است از استیفای تمام و کمال حق از مطلوب، به «انفس» نسبت داده همچنانکه در: هُوَالَّذی یَتَوَفَّیاکُمْ(۱۴)،«توفّی» را به «کُم» نسبت داده و این لفظ «کم» همان چیزی است که انسان از آن به «خود» یا «من» تعبیر می کند. و ما این مطلب را در رساله «انسان قبل از دنیا» شرح داده ایم.

باری، آنچه از انسان که به «نشأه دیگر» وارد می شود، همانا روح و نفس اوست و آیه: یا اَیُّهَا اْلاِنْسانُ اِنَّکَ کادِحٌ اِلی  رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ(۱۵) به همین مطلب دلالت دارد. «کَدْح» یعنی سعی به جانب چیزی. و انسان، ساعی به جانب ربّ است؛ زیرا که همواره از ابتدای خلقتش به سوی او در حرکت بوده و به همین جهت هم هست که در بسیاری از آیات از اقامت او در دنیا «لبث» و یا «مکث» تعبیر گردیده است، می فرماید: قالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِی اْلاَرْضِ عَدَدَ سِنینَ(۱۶).   

*********

تَوَفّی کننده، خدا یا ملک الموت و یا دستیاران او هستند

خدا فرموده است: اللَّهُ یَتَوَفَّی اْلاَنْفُسَ حینَ مَوْتِها و در آن «توفی» را به خود نسبت داده و در آیه: قُلْ یَتَوفَّیکُمْ مَلَکَ الْمَوْتِ الَّذی وکِّلَ بِکُمْ(۱۷)، «توفّی» را به ملک الموت و در آیه: حَتَّی اِذا جاءَ اَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَهُمْ لا یُفَرِّطُون(۱۸)، «توفّی» را به «ملائکه فرستاده شده» نسبت داده است. البته مرجع همه اینها یکی است؛ زیرا همانطور که خوانندگان در محلّش فرا گرفته اند، همه افعال از آن خداست و با این حال این افعال دارای مراتبی هستند که نسبت به هر مرتبه ای، طایفه ای از موجودات بر حسب مراتب وجودشان، اقدام به انجام آن می کنند. 

اخبار نیز شاهد به همین مطلبند:  

در «توحید» از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که فرمود:

«از ملک الموت پرسیده شد چگونه در یک لحظه ارواح را قبض می کنی، در حالی که بعضی از آنها در مغرب است و بعضی در مشرق؟ ملک الموت پاسخ داد که من این ارواح را به خود می خوانم و آنها اجابت می کنند. سپس حضرت ادامه داد:  و ملک الموت گفت که دنیا در میان دستان من همچون ظرفی است در میان دستان شما، هرآنچه که می خواهید از آن می خورید. و نیز دنیا پیش من همچون درهمی است نزد شما، هرآنگونه که می خواهید آن را به گردش درمی آورید». 

در فقیه آمده است: «که از حضرت صادق (علیه السلام) راجع به این آیات سؤال شد: اللَّهُ یَتَوَفَّی اْلاَنْفُسَ حینَ مَوْتِها(۱۹).

و: قُلْ یَتَوفَّیکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ(۲۰)

و: الَّذین تَتَوفیَّهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِبّینَ(۲۱)

و: الَّذینَ تَتَوَفیَّهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمی  اَنْفُسِهِمْ(۲۲)

و: تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا(۲۳)

و: وَلَوْتَری  اِذْ یَتَوَفیَّ الَّذینَ کَفَرُوا الْمَلائِکَةُ(۲۴)

سؤال شد که چگونه ممکن است این آیات صحیح باشد در عین اینکه می دانیم گاهی در سرتاسر دنیا، در یک لحظه واحد آنقدر می میرند که شمارش آنها بجز از جانب خود خدا، ممکن نیست؟

حضرت پاسخ داد:  خداوند تبارک و تعالی برای ملک الموت، دستیارانی از ملائکه قرار داده است که آنان ارواح را قبض می کنند همانگونه که رئیس نگهبانان برای خود دستیارانی دارد و آنان را برای حوایج مختلف به کار می گیرد. بنابراین، ملائکه این اشخاص مختلف را توفّی می کنند و ملک الموت علاوه بر آنهایی که خود قبض می کند، افرادی را که ملائکه دستیارش توفّی کرده بودند، تحویل می گیرد و خداوند عزَّوجَل نیز آنها را از ملک الموت، «توفّی» می نماید».

در «توحید» از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) عین همین مطلب نقل شده است و در پایان چنین افزوده است: «این طور نیست که هر عالم به علمی، بتواند آن علم را برای همه مردم تفسیر نماید؛ چه اینان ضعیف دارند و قوی. و علم هم یک گونه نیست؛ بعضی علوم را توان حمل کرد و بعضی دیگر را طاقت حمل نیست مگر این که خداوند برای اولیای خاصّش آن را سهل گرداند و او را در تحصیل چنان علمی یاری دهد. برای تو کافی است که تنها بدانی خداوند مُحیی، مُمیت نیز هست و این که او نفسها را به دست هر که بخواهد، چه ملائکه و چه غیر ملائکه «توفّی» خواهد کرد».

آنچه از ظاهر عبارت «غیر ملائکه» در کلام حضرت، برمی آید این است که خداوند سبحان، گاهگاهی نفسها را به دست غیرملائکه نیز «توفّی» خواهد کرد. این چنین معنایی غریب به نظر می رسد. ممکن است مراد از «غیرملائکه» بعضی از اولیای مقرّب باشد که از لحاظ رتبه از ملائکه نیز بالاترند. و هم ممکن است مراد آنهایی باشند که خود خداوند، بدون هیچ گونه واسطه ای از ملائک، توفّی می نماید، اگرچه مرجع هردو[ی ] این احتمال یکی است.  

«در کافی» از حضرت باقر (علیه السلام) نقل شده است که: «علی بن الحسین (علیهماالسلام) همواره می گفت این کلام خداوند: اَوَلَمْ  یَرَوْا اَنَّا نَأْتِی اْلاَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ اَطْرافِها(۲۵) که مراد رفتن علماست، نفس را در سرعتِ موت و قتل ما اهل بیت، سخی می سازد».

همانطور که بعضی از علما گفته اند، ظاهراً حضرت (علیه السلام) «اطراف» راجمع «طَرْف» معنا نموده که عبارت است از علما و اشراف، همانگونه که مؤلف کتاب «الغریبین» نیز گفته است.

بالجمله، همانطور که «نفسها» از نظر قرب به خداوند دارای مراتب حقیقی هستند، متوفای آنها نیز به حسب مراتبشان تفاوت می کنند؛ بعضی نفسها را خود خداوند تعالی «توفّی» می نماید و بنابراین، نفس شخص، غیر از خدا را درک می کند. و بعضی دیگر را ملک الموت «توفّی» می کند و [در]نتیجه نفسِ شخص، ملائکه پایین تر را درک نمی کند، همانگونه که حضرت صادق (علیه السلام) در ضمن این کلامش «علاوه بر آنهایی که خود قبض می نماید» بدان اشاره می کند و بالأخره بعضی دیگر را ملائکه ای که دستیاران ملک الموت هستند «توفّی» می نمایند.

در هرحال، همانطور که گذشت، آن چیزی که «متوفّی» می شود همانا «نَفْس» است نه بدن. خداوند به «نَفْس» از خود نفس، نزدیکتر است و ملائک او نیز از عالم امرند و به امر او انجام وظیفه می نمایند.

«نفس» نیز از عالم امر است و هیچ گونه حجابی از زمان و مکان در عالم امر وجود ندارد. بنابراین، «توفّی» در باطن و داخل نفس صورت می گیرد، نه در خارج نفس یا بدن. خداوند سبحان فرموده است:

اِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَاُخِذُوا مِنْ مَّکانٍ قَریبٍ(۲۶).

و: فَلَوْلآ اِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ * وَاَنْتُمْ حینَئِذٍ تَنْظُرُونَ * وَنَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنْکُمْ وَلکِنْ لا تُبْصِرُونَ(۲۷). 

*********

با موت، حقیقت امر برای انسان آشکار می گردد

چون نفسِ متوفّی که انسان در حقیقت هم اوست، با موت از میان نخواهد رفت. و با توجّه به اینکه در دنیا سکونت گزیده و بدان آرامش یافته، در منزلگه غرور، زندگی و بدان خو کرده است، بنابراین، اوّلین چیزی که در حین موت برای وی آشکار خواهد گشت عبارت است از بطلان هرآنچه که در دنیاست و محو گشتن تمام رسوماتی که بر آن در جریان است. همچنین با از هم گسستن اسبابهای ظاهری، همه اعمال و غایاتی که در دنیا وجود داشته، به سرایی بدل خواهد گشت. خداوند فرموده: 

... وَلَوْ تَری اِذِالظَّالِمُونَ فی  غَمَراتِ الْمَوْتِ وَالْمَلائِکَةُ باسِطُوا اَیْدیهِمْ اَخْرِجُوا اَنْفُسَکُمُ الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهوُنِ بِما کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَی اللَّهِ غَیْرَالْحَقِ  وَکُنْتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکْبِرُون * وَلَقَدْ جِئْتُمُونا فُردی  کَما خَلَقْناکُمْ اَوَّلَ مَرَّةٍ وَتَرَکْتُمْ مّاخَوّلْناکُمْ وَرآءَ ظُهُورِکُمْ وَما نَری  مَعَکُمْ شُفَعآءَکُمُ الَّذینَ زَعَمْتُمْ اَنَّهُمْ فیکُمْ شُرَکآءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ وَضَلَّ عَنْکُمْ مَّاکُنْتُمْ تَزْعُمُونَ(۲۸).

انسان در این دنیا با دوگونه موجودات وامور، سروکار دارد:  اوّل:  آنچه از زندگی دنیوی و تجملات آن که می پندارد مالک آنهاست و از آنها در رسیدن به آمال و آرزوها و اغراض خویش کمک می خواهد. دوّم:  آنهایی که به عنوان شفیع با آنان ارتباط برقرار می کند و می پندارد که بدون تأثیر و کمک آنان نمی تواند احتیاجات خویش را برطرف سازد مانند شوهر، اولاد، نزدیکان دوستان و سرشناسانی که دارای زور و هیبتی هستند. 

خداوند سبحان در این قسمت از آیه: وَلَقَدْ جِئْتُمُونا فُردی  ... اجمالاً اشاره به بطلان هردو می کند. در قسمت: وَتَرَکْتُمْ مَّاخَوّلْناکُمْ ... اشاره به زوال نوع اول و در قسمت: وَما نَری  مَعَکُمْ شُفَعاءَکُم ... اشاره به زوال نوع دوم می نماید.

نیز با لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ... به سبب بطلان و زوال آنها و با ضَلَّ عَنْکُمْ... به حاصل چنین بطلان و زوالی اشاره شده است.

به هرحال، آنچه که در دنیاست، در همان دنیا باقی خواهد ماند و برای انسان از لحظه مرگ، حیات دیگری آغاز خواهد گشت که در آن از همه آنچه که در دنیا بوده است عاری و تنها خواهد شد و به همین سبب هم هست که موت یک «قیامت صغری » نامیده شده است. از امیرالمؤمنین (علیه السلام) رسیده است که: «هرکس بمیرد قیامتش برپا می گردد».

*********

بشارت سعادت و شقاوت بعد از موت

نفس بشری هنگامی که بدن راترک می گوید، صفت اختیار وتوانایی انجام فعل یا ترک آن را از دست می دهد و در این هنگام موضوع تکلیف مرتفع می گردد. خداوند می فرماید:

یَوْمَ یَاْتی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لایَنْفَعُ نَفْساً ایمانُها لَمْ تَکُنْ امَنَتْ مِنْ قَبْلُ اَوْ کَسَبَتْ فی  ایمانِها خَیْراً(۲۹).

در چنان وضعیّتی انسان در یکی از دو راه سعادت و شقاوت قرار می گیرد یعنی یکی از دو امر سعادت و شقاوت نسبت به او قطعی می گردد و بنابراین، یا بشارت «سعادت» را دریافت می دارد و یا وعید «شقاوت» را. خداوند سبحان می فرماید: وَلَوْ تَری  إِذالظَّالِمونَ فی غَمَراتِ الْمَوْتِ وَالْمَلائِکَةُ باسِطُوا اَیْدیِهمْ اَخْرِجُوا اَنْفُسَکُمُ الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ(۳۰).

و: «الَّذینَ تَتَوَفیَّهُمُ الْمَلآئِکَةُ طَیِّبینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمُ ادْخُلُواالْجَنَّةَ بِما کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۳۱).

و: اِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنااللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ اَلاَّ تَخافُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ(۳۲). 

عبارت کُنْتُمْ تُوعَدُونَ مُشعر به این است که بشارت، بعد از دنیا یعنی در آخرت متحقق می گردد و این هم معلوم است که بشارت دادن به امری، همیشه قبل از فرا رسیدن آن صورت می گیرد، بنابراین بشارت دادن به بهشت باید قبل از ورود بدان باشد. ازطرف دیگر تنها به امر قطعی الوقوع می توان بشرات داد و چون تا زمان موت، اختیار انسان باقی است و امکان انتقال انسان از یکی از دو راه شقاوت و سعادت به دیگری هنوز وجود دارد، لذا بشارت بهشت هیچگاه در دنیا متحقّق نمی گردد، به همین دلیل هم هست که ملاحظه می کنید در آیه:

اَلا اِنَّ اَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاهُمْ یَحْزَنُونَ * الَّذینَ آمَنُوا وکانُوا یَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْری  فِی الْحَیوةِ الدُّنْیا وَفِی اْلاخِرَةِ(۳۳).

خداوند قبل از این که بگوید مؤمنین را هراس و حزنی نیست و در همین حیات دنیا بشارت بهشت را دریافت می دارند، ولایت خداوندی را در حق ایشان اثبات می نماید. معنای چنین ولایتی این است که خداوند خود تدبیر امور مؤمنین را بدون هیچگونه دخالت و اختیاری از جانب آنان، به عهده می گیرد.

و در چنین زمانی بشارت در همین دنیا، امری است کاملاً صحیح؛ زیرا مادامی که خداوند خود تدبیر امور مؤمنین را به عهده گرفته، امکان شقاوت در مورد آنان وجود ندارد. و به همین دلیل هم خداوند در هنگام وصف تقوای آنان، سیاق آیه را تغییر می دهد و می فرماید: «وَکانُوا یَتَّقُونَ» در حالی که حق ظاهر عبارت این بود که بفرماید: «آمَنوا واتَقُّوا». چنین تغییر سیاقی، اشاره به این مطلب بوده است که این ایمان مؤمنین، بعد از ایمان اولیّه شان، مکتسب از تقواست و عبارت است از پاکی ایمان از هرگونه شائبه شرک معنوی که معلول اعتماد به غیر خداست.  

و به همین معناست آیه: یا اَیُّهَا الَّذیَن امَنُوا اتَّقُواللَّهَ وَ امِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَیَجْعَلْ لَّکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَیَغْفِرْلَکُمْ(۳۴).

و این همان چیزی است که خداوند بدان، بر مؤمنین منت نهاده وآن را نعمت نامیده و سپس فرموده است: اَلَّذینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ اِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ ایماناً وَقالُوا حَسْبُنَااللَّهُ وَنِعْمَ الْوَکیلُ(۳۵).

بنابراین، مؤمنین امرشان را به خداوند رجوع داده و هرگونه تدبیر و اختیاری را از خود سلب نموده اند. و به دنبال آن خداوند فرموده است: فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنْ اللَّهِ وَفَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ(۳۶).

پس با نعمتی که بر مؤمنین عرضه داشته، رسیدن هرگونه آسیب و ناراحتی را از آنان نفی نموده است. و این چیزی نیست مگر همان ولایت خداوندی که بدان امور مؤمنین را متولی می گردد و ناراحتی و گزند را با تدبیر و کفایت و وکالت خویش از آنان دور می سازد.   

همانند همین است آیه: یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذینَ امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیوةِالدُّنْیا وَفِی اْلاخِرَةِ وَیُضِلُ اللَّهُ الظَّالِمینَ وَیَفْعَلُ اللَّهُ مایَشاءُ اَلَمْ تَرَ اِلَی الَّذینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً(۳۷) که آن را نعمت نامیده است.

خداوند سبحان فرموده که بزودی «مطیعین» را به اولیایش که بدان نعمت مذکور، منعم گشته بودند، ملحق خواهد ساخت: وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَاوُلئِکَ مَعَ الَّذینَ اَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیّین وَالصِّدّیقینَ وَالشُّهَداءِ وَالصَّالِحینَ وَحَسُنَ اُولئِکَ رَفیقاً(۳۸)

شخص مطیع از نظر اراده، دارای هیچ گونه اراده ای بجز اراده شخص مطاع نیست و نتیجتاً این مطاع است که در افعال و اراده ها، جانشین نفس و روانِ شخص مطیع می گردد و بنابراین مطاع، ولیّ شخص مطیع است و هرکس هم که جز نفس آن مطاع، نفس دیگری نداشته باشد او نیز ولیّ شخص مطیع خواهد بود؛ زیرا که در آنجا جز نفس مطاع چیز دیگری وجود ندارد. و به همین دلیل خداوند بعضی از اولیایش را ولیّ دیگران قرار داده است: اِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ امَنُواالَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلوةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکوةَ وَهُمْ راکِعُونَ(۳۹) که در شأن امیرالمؤمنین (علیه السلام) نازل شده است. مراد از «ولایت» قطعاً محبت نیست؛ زیرا اولاً در آیه، لفظ «انما» وجود دارد و ثانیاً به دلیل عبارت وَلِیُّکُمُ اللَّهُ ...، آیه در مقام بیان واقع است، به خلاف آیات: وَمَنْ یَتَوَلَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذینَ امَنُوا فَاِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ(۴۰).

و: وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اَوْلِیاءُ بَعْضٍ(۴۱). 

باری، با توجه به این مطالب، علّت این که خداوند مطیعین رابه اولیایش ملحق می سازد، واضح می گردد، او ولیّ همه آنهاست و بعضی اولیای مقربش نیز ولیّ بعض دیگرند که از آنها در رتبه پایین ترند. و بر هیچیک از آنان نه خوفی است و نه حزنی و جملگی به بهشت و به همنشینان صالح، بشارت داده می شوند.  

اخبار زیادی نیز به همین مطالب دلالت می کند:

در «کافی» از قول سدیر صیرفی آمده است: «به ابی عبداللَّه (علیه السلام) گفتم:  ای پسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فدایت شوم! آیا مؤمن از قبض روحش اکراه دارد؟ حضرت فرمود:  به خدا قسم نه! هنگامی که ملک الموت برای قبض روحش می آید، (ابتدا) او اظهار ناراحتی می کند و به دنبال آن، ملک الموت به او می گوید:  ای ولّی خدا! ناراحتی نکن، قسم به خدایی که مبعوث کننده محمد (صلی الله علیه و آله) است، ما برای تو از پدری مهربان نیز مهربانتریم، دیدگانت را بگشای و بنگر.  

سپس حضرت رسول، امیرالمؤمنین، حسن و حسین و فرزندانِ امام آنان، برای شخص، مجسم می گردند. در این هنگام ملک الموت می گوید:  این رسول خدا، امیرالمؤمنین، حسن و حسین و ائمه هستند که همنشینان تواند. 

شخص، دیدگانش را می گشاید و نداگری از جانب حق، او را می خواند و می گوید:  ای نفسی که به واسطه محمد و اهل بیتش آرامش یافتی! بازگرد به سوی پروردگارت در حالی که ولایت ائمه را پذیرفته و بدان خرسندی و مورد رضای خدا نیز قرار گرفته ای، پس داخل شو در زمره بندگانم و داخل شو در بهشتی که مهیّا ساخته ام.

در این زمان برای شخص مؤمن هیچ چیزی دوست داشتنی تر از خلاصی روحش و رسیدن به نداگر نیست».  

عیاشی در تفسیرش از عبدالرحیم اقصرنقل می کند که: «ابوجعفر (علیه السلام) فرمود:  هرگاه روح فردی از شما به حلقومش می رسد، ملک الموت بر او نازل می گردد و می گوید:  هرآنچه که آرزو نمایی، برایت فراهم خواهد شد و هرآنچه از آن بهراسی نسبت بدان امن خواهی گشت. و بعد برای وی دری به سوی منزلش در بهشت می گشاید و بدو می گوید:  به مسکن خویش در بهشت بنگر و نیز بنگر به همنشینانت رسول خدا، حسن و حسین».

و این همان سخن خداوند است که: اَلَّذیَن امَنُوا وَکانُوا یَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْری  فِی الْحَیوةِ الدُّنْیا وفِی اْلآخِرَةِ(۴۲).

«مفید» در «مجالس» خویش، گفتگوی «حارث همدانی» با حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را از اصبغ بن نباته نقل نموده که در ضمن آن چنین آمده است:

«حضرت امیر (علیه السلام) فرمود:  ای حارث! به تو بشارت می دهم که در وهله های مرگ، صراط حوض و مقاسمه مرا بشناسی. حارث پرسید:  مقاسمه چیست؟ حضرت پاسخ داد:  مقاسمه آتش، من با آتش مقاسمه برحقی می کنم؛ به او می گویم این دوست من است او را رها کن و این دشمن من است او را دربرگیر».

این حدیث از احادیث مشهور است که عده ای از راویان آن را نقل کرده و بعضی از ائمه نیز آن را تصدیق نموده اند.  

در «غیبت» نعمانی، در حدیثی از امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل شده است: «هان! هیچیک از دوستداران من نخواهند مُرد مگر این که مرا در جایی که بدان شوق دارند بیابند. و هیچیک از دشمنان من نخواهند مرد مگر اینکه مرا در جایی که از آن اکراه دارند بیابند».

در «کافی» از حضرت صادق (علیه السلام) نقل شده که: «هرگاه مرگ، کسی را فرارسد، ابلیس از میان شیاطین دستیارش، افرادی را برانگیزد تا او را به کفر فرمان دهند و در دینش به تردید اندازند تا زمانی که روحش از بدن جدا گردد. حال اگر کسی مؤمن باشد، آن شیاطین بر او چیره نتوانند شد. بنابراین، هنگامی که نزد محتضرینتان حاضر می گردید، شهادت اَنْ لا اِلهَ اِلاَّاللَّه و اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه را بدانان تلقین نمایید تا این که دارفانی را ترک گویند».

مفهوم و مضمون این روایت را می توان از آیات ذیل نیز فهمید:

یُثَّبِتُ اللَّهُ الَّذیَن امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیوةِ الدُّنْیا وَفِی اْلآخِرَةِ وَیُضِلُ اللَّهُ الظَّالِمینَ.

و: کَمَثَلِ الشَّیْطانِ اِذْقالَ لِلأنْسانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قالَ اِنّی بَری ءٌ مِنْکَ اِنّی اَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمیَن(۴۳)

ظاهر آیه اخیر این است که این دو گفته شیطان «أکْفُرْ» و «إنّی بَری ء» در یک زمان و از یک نوع واحدند. حال با توجّه به اینکه در آیه، صحبت از «خطاب» است، این الفاظ هیچگاه نمی توانند زبان حال شیطان باشند.

در تفسیر عیّاشی از ابی عبداللَّه (علیه السلام) نقل شده است که: «هرگاه مرگِ دوستداران ما فرا رسد، شیطان از چپ و راست بر او حاضر می گردد تا اینکه او را از آنچه بر آن است، باز دارد و خداوند مانع آن شود. این همان گفته خداست که: یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذیَن امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیوةِ الدُّنْیا وَفِی اْلآخِرَةِ(۴۴).

روایاتی که از ائمه در این معنا نقل گشته جداً بسیار است و آنها را جمع کثیری از راویان، نقل نموده اند.

اینها همه مطالبی بود که از کتاب و سنت قابل استنباط بود و البته براهینی که بر تجرد نفس و بر عدم بطلان آن در اثر گسستن ارتباطش بابدن، دلالت می کند، آنها نیز مفید همین مطالب خواهند بود. و ان شاءاللَّه بزودی در فصلی که به دنبال می آید، بدان اشارت خواهد رفت.

*********

پی نوشت ها:

(۱) - سوره روم، آیه ۸.

(۲) - سوره اعراف، آیه ۳۴.

(۳) - سوره حجر، آیه ۵.

(۴) - سوره سبأ، آیه ۳۰.

(۵) - سوره انعام، آیه ۲.

(۶) - سوره نحل، آیه ۹۶.

(۷) - سوره یونس، آیه ۲۴.

(۸) - سوره انعام، آیه ۲.

(۹) - سوره عنکبوت، آیه ۵.

(۱۰) - سوره ق، آیه ۱۹.

(۱۱) - سوره قیامت، آیه ۳۰.

(۱۲) - سوره زمر، آیه ۴۲.

(۱۳) - همان

(۱۴) - سوره انعام، آیه ۶۰.

(۱۵) - سوره انشقاق، آیه ۶.

(۱۶) - سوره مؤمنون، آیه ۱۱۲.

(۱۷) - سوره سجده، آیه ۱۱.

(۱۸) - سوره انعام، آیه ۶۱.

(۱۹) - سوره زمر، آیه ۴۲.

(۲۰) - سوره سجده، آیه ۱۱.

(۲۱) - سوره نحل، آیه ۳۲.

(۲۲) - سوره نحل، آیه ۲۸.

(۲۳) - سوره انعام، آیه ۶۱.

(۲۴) - سوره انفال، آیه ۵۰.

(۲۵) - سوره رعد، آیه ۴۱.

(۲۶) - سوره سبأ، آیه ۵۱.

(۲۷) - سوره واقعه، آیه ۸۳ - ۸۵.

(۲۸) - سوره انعام، آیه ۹۳ - ۹۴.

(۲۹) - سوره انعام، آیه ۱۵۸.

(۳۰) - سوره انعام، آیه ۹۳.

(۳۱) - سوره نحل، آیه ۳۲.

(۳۲) - سوره فصلت، آیه ۳۰.

(۳۳) - سوره یونس، آیه ۶۲ - ۶۴.

(۳۴) - سوره حدید، آیه ۲۸.

(۳۵) - سوره آل عمران،آیه ۱۷۳.

(۳۶) - سوره آل عمران، آیه ۱۷۴.

(۳۷) - سوره ابراهیم، آیه ۲۷ - ۲۸.

(۳۸) - سوره نساء، آیه ۶۹.

(۳۹) - سوره مائده، آیه ۵۵.

(۴۰) - سوره مائده، آیه ۵۶.

(۴۱) - سوره توبه، آیه ۷۱.

(۴۲) - سوره یونس، آیه ۶۲ - ۶۳.

(۴۳) - سوره حشر، آیه ۱۶.

(۴۴) - سوره ابراهیم، آیه ۲۷.

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.