چرايي صلح امام حسن و قيام امام حسين عليهما السلام
پایگاه اطلاع رسانی بلاغ، چرايي صلح امام حسن و قيام امام حسين عليهما السلام
روش هاي مختلف و ارائه راه حل هاي متفاوت در شرائط مختلف از جامعيت دين اسلام حكايت مي كند. اسلام در شرائط زماني و مكاني به صورت يكسان حكم نمي كند. و در اين ميان مسأله صلح و جنگ از جمله همين طرق رسيدن به اهداف اسلامي به شمار مي رود و هر دو در متن اسلام جا دارد. در قرآن هم دستور جهاد(1) و هم دستور صلح(2) آمده است و اسلام نه صلح را به عنوان يك اصل ثابت مي پذيرد كه در همه شرائط بايد صلح و ترك مخاصمه حاكم باشد و نه جنگ و جهاد را در همه شرائط مي پذيرد؛ بلكه هر يكي از اين دو در همه زمان ها و مكان ها تابع اثري است كه از آندو گرفته مي شود و لذا مسلمين موظف اند بينديشند وظيفهشان چيست و از كدام راه به هدف شان كه اسلام و حقوق مسلمين است زودتر مي رسند چون اموري از قبيل صلح و جهاد، سكوت و قيام، قبول پست خلافت و رها كردن آن و... از اصول ثابت نيست بر خلاف سازش كاري و آشتي با كفر، نفاق، ظلم و نيز تسليم شدن كفار كه از اصول ثابت بوده و اسلام هيچ گاه به پيروان خود اجازه آشتي با كفر را نمي دهد بنابراين جهاد و شهادت و صلح و ترك جنگ يك تكليف تعبدي محض نمي باشد.
در سيره شخص پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و امام علي ـ عليه السلام ـ هم صلح و هم جهاد و جنگ ديده مي شود و آن دو بزرگوار به مقتضاي مصلحت اسلام و مسلمين در شرائطي صلح و در شرائط ديگر جهاد نموده اند زيرا همان طوري كه اشاره شد هر يكي از جنگ و صلح راه رسيدن به هدف است و چه بسا يكي مقدمه رسيدن به ديگري مي باشد بسياري از صلح ها است كه زمينه را براي يك جنگ پيروزمندانه فراهم مي كند و بالعكس.
حال بايد ديد شرائط زمان امام حسن و امام حسين ـ عليه السلام ـ چه تفاوت هايي داشته كه يكي زمينه قيام و ديگري زمينه صلح را فراهم كرده است؟ در اين زمينه به برخي از اين تفاوت ها كه در حقيقت از موجبات دو نوع تصميم به حساب مي آيد اشاره و شرائط حاكم بر عصر دو امام ـ عليه السلام ـ مقايسه مي شود.
1. مي دانيم پس از قتل عثمان توسط شورشيان، امام علي ـ عليه السلام ـ به خلافت رسيد و معاويه به بهانه خون خواهي عثمان عليه امام علي ـ عليه السلام ـ قيام كرد و به عللي كه در جاي خود بيان شده جبهه معاويه روز به روز نيرومند تر و جبهه امام علي ـ عليه السلام ـ تدريجا ضعيف تر مي شد تا اين كه امام علي ـ عليه السلام ـ به شهادت رسيد و پس از او امام حسن ـ عليه السلام ـ در مسند خلافت مسلمين قرار گرفت و نيروي شام به رهبري معاويه هم چنان به مخالفت خود با حكومت موجود در كوفه ادامه مي داد.
امام حسن ـ عليه السلام ـ در ابتدا به تجهيز سپاه خود پرداخته و آنان را بسيج كرد لكن پس از بروز پراكندگي در سپاه و نفوذ جاسوسان معاويه و مجروح شدن خود حضرت در «ساباط» مدائن و هجوم برخي مردم سست عنصر سپاه براي غارت سرا پرده امام و حتي كشيدن فرش زير پاي حضرت، حضرت ديدند قيامي كه بدان مي انديشيده است عملي نيست و چنين مردمي حضرت را دست بسته تحويل دشمن خواهند داد و معاويه هم مي خواست اين ننگ را كه روزي او و خانواده اش به دست سربازان اسلام اسير شده بودند از طريق اسير كردن يكي از بزرگان آل محمد ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ جبران كند و با گرفتار شدن امام حسن ـ عليه السلام ـ به دست معاويه و ضايع شدن او به گونه نامعلوم بزرگترين زيان به اسلام وارد مي شد. آري با توجه به افراد سست عنصري كه اطراف حضرت امام حسن ـ عليه السلام ـ بود، احتمال اين كه مركز خلافت اسلامي به آساني شكست نخورد بسيار ضعيف بود و هر يكي از اسارت و يا شهادت امام حسن ـ عليه السلام ـ در مركز خلافت براي جامعه اسلامي ننگ به حساب مي آمد و اين موضوعي است كه امام ـ عليه السلام ـ از آن احتراز داشت، و آن اين كه نبايد خليفه و امام مسلمين در مسند خلافت كشته و يا اسير شود.
روي همين جهت بود كه امام علي ـ عليه السلام ـ هنگامي كه مردم عليه عثمان شورش كردند تلاش مي كرد كه خليفه مسلمين كشته نشود و اين دفاع حضرت از شخص عثمان نبود بلكه دفاع از خليفه مسلمين بود كه بر مسند خلافت كشته نشود زيرا اين كشته شدن براي عالم اسلام رسوائي و بي حرمتي به مسند خلافت به حساب مي آمد. حال اگر امام حسن ـ عليه السلام ـ صلح نمي كرد. طبق شواهد تاريخي يا اسير و يا كشته مي شد امّا نه به صورت شهيدي قهرمان (آن گونه كه در عاشورا پيش آمد). چون كشته شدن امام حسين ـ عليه السلام ـ كشته شدن يك آدم معترضي بود كه به حكومت وقت و شيوع فساد از ناحيه آن اعتراض داشت نه كشته شدن خليفه مسلمين.(3)
بنابراين امام حسن ـ عليه السلام ـ اگر جنگ هم مي كرد اين جنگ يك جنگ افتضاح آميزي بود چون اطرافيان حضرت انسان هاي سست عنصري بودند كه در صورت مقاومت در مقابل معاويه، آن حضرت را تحويل دشمن مي دادند بر خلاف ياران امام حسين ـ عليه السلام ـ كه يك هسته نيرومند ايماني را تشكيل داده و مي گفتند اگر هفتاد بار هم در راه امام حسين ـ عليه السلام ـ كشته شويم كم است.(4) البته صلح حضرت دلايل و فوايد ديگري نيز داشته است.
2. در نهضت امام حسين ـ عليه السلام ـ سه عامل اساسي نقش داشته كه هر يك دلالت مي كند كه شرائط زمان امام حسين با زمان امام حسن تفاوت داشته و به تبع آن موضع آن دو بزرگوار در قبال دشمن متفاوت بوده است.
الف: بيعت خواستن يزيد از امام حسين ـ عليه السلام ـ و اين كه خلافت او را بايد امضا كند، اوّلين عامل قيام حضرت به شمار آمده است و حضرت پاسخش صد در صد منفي بود به دليل اين كه سازش با نفاق و فسق از نظر اسلام براي هميشه مردود است. امّا در عصر امام حسن ـ عليه السلام ـ مسأله به رسميت شناختن خلافت معاويه مطرح نيست و بلكه جزء مواد صلح اين بوده است كه معاويه حق ندارد از امام حسن ـ عليه السلام ـ درخواست بيعت بكند و آنچه مطرح بوده فقط تسليم امر و حكومت بوده است.
ب: دعوت مردم كوفه از امام حسين ـ عليه السلام ـ عامل دوّم نهضت امام مي باشد كه مردم كوفه بعد از بيست سال كه طعم حكومت معاويه را چشيدند و زجرهاي زمان معاويه را ديدند طي نامه هاي از امام ـ عليه السلام ـ دعوت نموده و آمادگي خود را براي تبعيت از امام ـ عليه السلام ـ اعلام و بر آن حضرت اتمام حجت كردند. حال اگر امام ـ عليه السلام ـ به اين دعوت ها ترتيب اثر نمي داد به حسب ظاهر زمينه مساعدي را از دست مي داد و قضاوت تاريخ عليه امام ـ عليه السلام ـ بود. در حالي كه در زمان امام حسن ـ عليه السلام ـ اوضاع كوفه درست بر عكس بود، مردم متفرق و خسته بودند (مردمي بودند كه امام علي ـ عليه السلام ـ در اواخر روزهاي خلافت خود مكرر از مردم كوفه و از عدم آمادگي شان شكايت كرده است و فرموده است «خدايا مرا از ميان اين مردم ببر و بر اينها حكومتي را مسلط كن كه شايسته آن هستند و نيز خود امام حسن ـ عليه السلام ـ وقتي مي خواست به نماز برود زير لباس هاي خود زره مي پوشيد.(5)
ج: عامل سوم مسأله امر به معروف و نهي از منكر بود كه بر فرض عامل اوّل و دوّم هم وجود نمي داشت، امام ـ عليه السلام ـ بر اساس اين عامل ساكت نمي نشست چون معاويه در طول دوران حكومت خود بر خلاف اسلام عمل كرده و خون هايي را به ناحق ريخته و از جرم هاي او اين است كه مسأله خلافت را به سلطنت و يك امر موروثي تبديل نموده و پسر سگ باز خويش را بر مردم مسلط كرده است.
در رابطه با وظيفه اي كه اين عامل به عهده امام ـ عليه السلام ـ مي گذارد حضرت ابا عبدالله الحسين ـ عليه السلام ـ از جدش روايتي را نقل مي كند (من رأي سلطانا جائرا....) كه به موجب آن سكوت براي هيچ كسي در چنين شرائطي جايز نيست و امام ـ عليه السلام ـ عصر خود را مصداق همين كلام پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مي داند كه حقيقتاً نيز چنين بوده است.
امّا در زمان امام حسن ـ عليه السلام ـ و معاويه هر چند براي امام حسن ـ عليه السلام ـ روشن است كه معاويه چه ماهيتي دارد و اگر مسلط شود چه خواهد كرد لكن براي مردم روشن نيست و امام حداكثر سخني كه مي تواند بگويد اين است كه اگر معاويه مسلط شود چنين و چنان مي كند و اين سخن غير از اين است كه كسي مثل امام حسين ـ عليه السلام ـ اعمال و كارهاي انجام شده اموي ها را به عنوان سند ارائه كند و بگويد در چنين شرائطي سكوت جائز نيست پس از اين نظر نيز بين زمان امام حسن ـ عليه السلام ـ و امام حسين ـ عليه السلام ـ تفاوت وجود دارد.
يعني در زمان امام حسين ـ عليه السلام ـ حضرت معترض است و در زمان امام حسن ـ عليه السلام ـ معاويه معترض است امام حسن به مقتضاي شرائط عصر خود بايد سكوت و امام حسين ـ عليه السلام ـ بايد قيام كند:
معاويه از زمان امام علي ـ عليه السلام ـ به عنوان معترض قيام كرده و حالا كه عصر امام حسن ـ عليه السلام ـ است او فقط مي خواهد زمام امور به او تسليم شود و او مجري باشد و در قبال اين امر حاضر است هر گونه تعهدي را كه امام حسن ـ عليه السلام ـ از او بخواهد بپذيرد و مي گويد از امام ـ عليه السلام ـ براي خود بيعت نمي خواهد، به شيعيان حاضر است امان بدهيد و كينه هاي گذشته را كه نسبت به شيعيان داشته ناديده بگيرد، به دستورات اسلام عمل كند و حتي از نظر مالي حاضر است ماليات قسمتي از مملكت اسلامي را به امام حسن ـ عليه السلام ـ واگذار كند تا شيعيان محتاج معاويه نباشند، سب و لعن امام علي ـ عليه السلام ـ را حاضر است ممنوع اعلام كند و... .(6)
با اين وضعيت اگر امام حسن ـ عليه السلام ـ صلح نمي كرد مردم مي پنداشتند و بيگانگان چنين تصور مي نمودند كه تمام درگيري ها بر سر فرمانروائي است ولي امام ـ عليه السلام ـ كناره گرفت تا براي همه روشن شود كه مسأله مسأله دين است نه فرمانروائي شخصي و تا روشن گردد كه هر جا مصالح اسلام و امت اسلامي اقتضاء كند رهبر ديندار مصالح دين را ترجيح مي دهد.
امام حسن ـ عليه السلام ـ با تغيير دادن سنگر نبرد مسلحانه به تدبير ماهرانه از يك طرف به اجتماع متشتت و جامعه بي بنيه و از نظر تربيت اسلامي مسخ شده و داراي گرايش هاي مختلف مهلت تجربه كردن و چشيدن طعم حكومت معاويه را داد همان مردمي كه مي گفتند معاويه آدمي بد و حاكم خوبي است و او را به حلم و بردباري مي شناختند و مي گفتند ببينيد با مردم شام چگونه رفتار مي كند و همين شناخت آنان بود كه برخي ها در خود كوفه اصرار به صلح داشتند و همين شناخت آنان از معاويه يكي از دلايل سست شدن مردم كوفه از مقاومت با معاويه به حساب آمده است.(7)
از طرفي ديگر حضرت مي خواست حقيقت مغلوب را بر فريب غالب پيروز گرداند و اين امر همان طوري كه اشاره شد از راه مبارزه مسلحانه ممكن نبود پس راه فقط اين بود كه به معاويه مهلت بيشتري داده شود تا باطن حكومت وي هم چون يزيد كه در روزگار خود شناخته شد، شناخته شود.
لذا لازم بود كه تدبيري به كار رود كه معاويه هويت خود و حكومت خود را (كه خواص از آن آگاه بود) براي عوام با كارهاي خود روشن كند. قرار داد صلح را زير پا بگذارد، به سب علي ـ عليه السلام ـ ادامه بدهد، نماز جمعه را در روز چهار شنبه بخواند، محرمات قرآن را مرتكب شود، آزادگان را به جرم بردن نام علي ـ عليه السلام ـ از دم شمشير بگذراند و سرانجام با صرف اموال عمومي و ترفند و تزوير و تهديد و ارعاب، يزيد عامي، بي دين نصراني زاده را با وجود كسي هم چون امام حسين ـ عليه السلام ـ خليفه كند.
آري اين كارها صورت گرفت و خود عاملي شد تا عوام نيز انحراف به وجود آمده را درك كنند و درك كردند امام حسن ـ عليه السلام ـ با صلح خود ثابت نمود كه امثال معاويه دين ندارند و از ترس مسلمان شده اند. به معاويه مهلت داد تا خود به مردم كوفه بگويد: من بخاطر نماز و روزه و احكام دين با شما جنگ نكردم بلكه جنگ كردم تا بر شما حكومت كنم.(8)
امام حسن ـ عليه السلام ـ با صلح خود پرده و نقاب را از چهره معاويه و معاويه صفتان برداشت و حقيقت را بر ملا كرد و زمينه قيام امام حسين ـ عليه السلام ـ را فراهم كرد و درخت صلح او به ثمر نشست و امام حسين ـ عليه السلام ـ اين ميوه را چيد. حكومت معاويه و يزيد حكومت ستمگري و تعدّي و بي ايماني بود امّا تمايزي نسبت به همديگر داشت: موقع معاويه و طريقي كه او مي پيمود طريق باطل بود لكن با حيله، جعل حديث از زبان پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ تشبث به مقدسات براي كوبيدن مقدسات، با ترفند و فريب و... در اين راه قدم بر مي داشت و با همين روش اوضاع را آشفته كرده بود به گونه اي كه فرضا اگر به دست لشكريان امام حسن ـ عليه السلام ـ كشته مي شد، بعيد نبود كه شاميان او را شهيد بزرگوار اسلام به شمار نياوردند و بعيد نبود كه او را پيراهن عثمان دوم قلمداد نكنند.
امّا يزيد روشي بر خلاف پدر داشت و به جاي تشبث به مقدسات و حفظ ظواهر، به هتك حرمت مقدسات به طور علني مي پرداخت و بر اساس همين رويه بود كه دستور داد يا از امام حسين ـ عليه السلام ـ بيعت بگير يا سرش را بفرست.
و در دوران او بود كه وقت شكستن سكوت فرا رسيد و شهادت كربلا واقع شد و حكومت يزيد در اثر آن برچيده شد و امام حسين ـ عليه السلام ـ با ياران معدود خويش طنيني در گنبد افلاك در افكندند به نام عاشورا امّا با ياران امام حسن ـ عليه السلام ـ نه غلبه نصيب مي شد و نه شهادت افتخار آميز بلكه آنان آنچنان كه در «ساباط» نشان دادند امام ـ عليه السلام ـ را دست بسته به دشمن تحويل مي دادند و آنچه نصيب مي شد اسارت خليفه مسلمين بود.
نتيجه اين كه هر يكي از دو امام به مقتضاي شرائط و اوضاع زمان خود به وظيفه عمل كرده به گونه اي كه اگر امام حسين ـ عليه السلام ـ در جاي امام حسن ـ عليه السلام ـ بود همان صلح نامه را امضا مي كرد كه امام حسن ـ عليه السلام ـ امضا كرد و امام حسن ـ عليه السلام ـ دست به همان قيامي مي زند كه امام حسين ـ عليه السلام زد.
پي نوشت ها:
1. حج : 39.
2. انفال : 61.
3. حکيمي، محمد رضا، امام در عينيت جامعه، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ هفتم، 1367ش، ص96 به بعد. مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، صلح امام حسن، صدرا، چاپ چهارم، 1380ش، ج16، ص639.
4. امام در عينيت جامعه، همان، ص98.
5. مجموعه آثار، صلح امام حسن(ع)، همان، ج16، ص643.
6. ر.ک: مجموعه آثار، همان، ج16، ص644. امام در عينيت جامعه، همان، ص109.
7. مجموعه آثار، همان، ج16، 654. امام در عينيت جامعه، همان، ص96.
8. ابن کثير، دمشقي، البداية و النهاية، ج8، ص131. اميني، ابراهيم، الغدير، ج10، ص326 به نقل از امام در عينيت جامعه.
افزودن دیدگاه جدید