پاسخ به پرسشهای مناطق مشترک
پایگاه اطلاع رسانی بلاغ| ره توشه ماه رمضان۱۴۴۳(ویژه مناطق مشترک)، پاسخ به پرسشهای مناطق مشترک.
کاری از گروه تولید محتوای معاونت فرهنگی وتبلیغی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم.
حجتالاسلام والمسلمین عبدالله مؤمنی*
مقدمه
یکی از شیوههای بیان معارف در قرآن، سنت پرسش و پاسخ است: «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي؛[1]و از تو درباره روح سؤال مىكنند، بگو روح از فرمان پروردگار من است». بیشک نشاط علمی جامعه در زمینههای گوناگون در گرو پرسش و پاسخ است. راه مقاومسازی باورها و جداسازی آنها از خرافات نیز پاسخهای منطقی به پرسشهاست. در این مقاله تلاش شده است به پاسخ برخی از پرسشهایی که شیعیان در مناطق مشترک بیشتر مورد سؤال قرار میگیرند، پرداخته شود.
1. آیا نیاکان پیامبر(صلی الله علیه و آله) یکتاپرست بودند؟
با توجه به اینکه تعداد انگشتشماری از اعراب آن زمان به خداوند و خالق هستی اعتقاد داشتند، مقصود از ایمان نیاکان پیامبر(صلی الله علیه و آله) یکتاپرستی آنان و پرهیز از پرستش بتهاست. بیشتر دانشمندان اهلسنت یکتاپرستی نیاکان پیامبر(صلی الله علیه و آله) را نپذیرفتهاند و به کفر آنان معتقدند. آنان برای این عقیده خود به آیهای از قرآن استدلال میکنند که از به بتپرستی «آزر»، پدر حضرت ابراهیم(صلی الله علیه و آله) که یکی از اجداد پیامبر(صلی الله علیه و آله) است، اشاره کرده است.[2]
پاسخ: واژه «أب»، «پدر» و ... در زبان عربی، فارسی و دیگر زبانها همانگونه که درباره پدر صُلبی به کار میرود، به سرپرست، عمو، معلم، پدرخوانده و ... نیز اطلاق میشود؛ چنانکه لفظ «ابن» و «پسر» نیز هم مشمول پسر صُلبی و هم پسر دختر، شاگرد و ... میشود. در قرآن هنگامی که حضرت یعقوب(علیه السلام) در وقت وفات از پسرانش سؤال میکند پس از من چه چیز را میپرستید؟ آنها میگویند: «قالُوا نَعْبُدُ إِلَهَكَ وَإِلَهَ آبَائِكَ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ؛[3] گفتند ما معبود تو و معبود پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را میپرستیم». در این آیه لفظ «پدر» بر اسماعیل(علیه السلام) اطلاق شده است، در حالی که آن حضرت عموی یعقوب(علیه السلام) بود. علامه طباطبایی با استناد به آیاتی از قرآن ثابت میکند که آزر عموی حضرت ابراهیم(علیه السلام) بوده است.[4] برخی مفسرین و محققین همچون مسعودی، یعقوبی، ماوردی، سنوسی، تلمسانی و سیوطی ایمان اجداد پیامبر(صلی الله علیه و آله) را پذیرفتهاند.[5]
شیعه بر این باور است که نور مقدس پیامبر(صلی الله علیه و آله) در صُلب و رحِم مشرکی قرار نگرفته است؛ از این رو پدر، مادر و اجداد پیامبر(صلی الله علیه و آله) تا حضرت آدم(علیه السلام) همگی یکتاپرست بودهاند.[6] گروهی از آنان ایمان خویش را اظهار کرده و گروهی دیگر پنهان و تقیه نمودهاند.[7] شیخ صدوق مینویسد: «اعتقادنا فیهم إنّهم مسلمون مِن آدم الی أبیه عبدالله؛[8] اعتقاد ما درباره نیاکان پیامبر(صلی الله علیه و آله) آن است که از حضرت آدم(علیه السلام) تا عبدالله پدر پیامبر(صلی الله علیه و آله)، همگی یکتاپرست بودهاند». شیخ مفید نیز دیدگاه شیخ صدوق را پذیرفته است.[9] ابوعلی طبرسی، مفسر شیعه نیز معتقد است علمای شیعه بر این مطلب اجماع دارند که تمامی اجداد پیامبر6 یکتاپرست بودهاند. [10]
آیات
الف: «الَّذی یَراکَ حینَ تَقُومُ وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدینَ؛[11] همان کسی که تو را هنگامی که (برای عبادت) بر میخیزی، میبیند و به انتقال تو در اهل سجود (و به دوران تحولت از اصلاب شامخه به ارحام مطهره) آگاه است».
طبرسی در معنای این آیه مینویسد: «روح پیامبر(صلی الله علیه و آله) در صُلب پيامبران قرار داشت؛ پيامبرى بعد از پيامبر ديگر تا اينكه خداوند او را از صُلب پدرش از ازدواجى پاک و دور از هر گونه ناپاكى از زمان آدم(علیه السلام) به بعد بيرون فرستاد». بنابراین آیه، گواهی بر یکتاپرست بودن نیاکان پیامبر(صلی الله علیه و آله) است. در تفاسیر روایی شیعه نیز ذیل این آیه روایاتی که بر یکتاپرست بودن اجداد پیامبر(صلی الله علیه و آله) دلالت دارند، بیان شده است.[12] محمود آلوسی نیز معتقد است اگر مراد از ساجدان، مؤمنان باشد؛ با این آیه بر وجود ایمان پدران پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) استدلال شده است و جمعی از اجله اهلسنت بر این عقیده استوارند.[13]
ب: «رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ ... وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ؛[14] پروردگارا! ما را تسلیم فرمان خود قرار ده و از دودمان ما، امتی که تسلیم فرمانت باشند، به وجود آور ... پروردگارا، در میان آنان رسولی از خودشان برانگیز».
«وَجَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ؛[15] و خدا این خداپرستی را در همه ذریّت او تا قیامت کلمه باقی گردانید، باشد که (همه فرزندانش به خدای یکتا) رجوع کنند».
این آیات به صراحت گواهی میدهد که در نسل ابراهیم(علیه السلام) همواره یکتاپرست و مسلمان وجود داشته است. پیامبر(صلی الله علیه و آله) نیز در روایتی فرموده است: «من پیوسته در بهترین خانوادهها و نیکوترین فرقهها بودم».[16] بنابراین نمیتوان پذیرفت یکی از اجداد پیامبر(صلی الله علیه و آله) کافر باشند؛ چرا که یا باید گفت در آن زمان هیچ گروهی مؤمن نبوده است که با آیه قرآن ناسازگار است و یا باید گفت با وجود گروه مؤمن، پیامبر(صلی الله علیه و آله) (پنا بر خدا) از نسل گروه کافر بوده است که باز با کلام آن حضرت سازگار نیست. در حالت سوم و با وجود گروه مؤمن، باید پیامبر(صلی الله علیه و آله) را از نسل کفار و در عین حال، نسل ایشان را بهترین بدانیم که به معنای بهتر دانستن خاندان کافران از خاندان یکتاپرست است و با آیه شریفه «وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِک ...؛[17] همانا بنده مؤمن بسی بهتر از آزاد مشرک است»، مخالف است. با بطلان این سه احتمال، باید پذیرفت که تمامی نیاکان پیامبر(صلی الله علیه و آله) موحد بودهاند.
روایات
در منابع حدیثی شیعه روایات بسیاری ایمان اجداد پیامبر(صلی الله علیه و آله) را اثبات میکند. جابر بن عبدالله انصاری از رسولخدا(صلی الله علیه و آله) چنین نقل میکند:
إِنَّ اللَّهَ (تَعَالَى) لَمَّا أَحَبَّ أَنْ يَخْلُقَنِي، خَلَقَنِي نُطْفَةً بَيْضَاءَ طَيِّبَةً، فَأَوْدَعَهَا صُلْبَ أَبِي آدَمَ(علیه السلام)، فَلَمْ يَزَلْ يَنْقُلُهَا مِنْ صُلْبِ طَاهِرٍ إِلَى رَحِمٍ طَاهِرٍ إِلَى نُوحٍ وَ إِبْرَاهِيمَ(علیه السلام)، ثُمَّ كَذَلِكَ إِلَى عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، فَلَمْ يُصِبْنِي مِنْ دَنَسِ الْجَاهِلِيَّةِ؛[18] همانا خداوند هنگامی که خواست مرا بیافریند، مرا به شکل نطفهای سفید و پاک آفرید و سپس آن را در پشت آدم7 قرار داد، و پیوسته آن را از پشت و رحمهای پاک به دیگری انتقال میداد تا اینکه به پشت نوح و ابراهیم(علیه السلام) راه یافت، سپس به همین ترتیب به عبدالمطلب رسید، از پلیدیهای جاهلیت هیچ چیز دامن مرا نیالود.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) ضمن بیان ویژگیهای پیامبران میفرماید:
خداوند پيامبران را در بهترين وديعتگاهها به وديعت نهاد و در شريفترين قرارگاهها جاى داد. آنان را از صُلبهايى كريم به رحمهايى پاكيزه منتقل فرمود. هر گاه يكى از ايشان از جهان رخت بربست، ديگرى براى اقامه دين خدا جاى او را گرفت تا كرامت نبوت از سوى خداوند سبحان نصيب محمد(صلی الله علیه و آله) گرديد. او را از نيكوترين خاندانها و عزيزترين دودمانها بيرون آورد، از شجرهاى كه پيامبرانش را از آن آشكار نموده بود و امينان وحى خود را از آن برگزيده بود. خاندان او، بهترين خاندانهاست و اهلبيتش، نيكوترين اهلبيتها.[19]
در متون تاریخی نیز دلایلی بر یکتاپرست بودن نیاکان پیامبر(صلی الله علیه و آله) وجود دارد؛ مانند دعای عبدالمطلب هنگام هجوم ابرهه به مکه برای خراب کردن کعبه و توکل او به خداوند متعال.[20] یعقوبی مینویسد: «حضرت عبدالمطلب، جد پيامبر(صلی الله علیه و آله) به دليل عمل به آيين حنيف ابراهيمى به ابراهيم ثانى ملقب شده بود».[21]
از عبدالمطلب شعری نیز نقل شده است که بر موحد بودن ایشان دلالت میکند:
يا رب أنت الأحد الفرد الصمد إن شئت ألهمت الصواب و الرشد[22]
«اى پروردگار! تو احد، فرد و صمد هستى. اگر بخواهى، راه راست و رستگارى را الهام مىكنى».
بنابراین پیامبر(صلی الله علیه و آله) از صلب یکتاپرستانی است که پاکترین و بهترین اهل زمان خود بودهاند.
2. بدعت چیست و مصادیق و احکام آن کدام است؟
بدعت در لغت از ریشه «بدع» به معنای ایجاد امر تازه و بدون سابقه است.[23] در اصطلاح نیز به معنای ایجاد پدیدهای است که سابقهای از آن در قرآن، سنت، اجماع و دیگر ادله شرعی نباشد و البته با نیت شرعیسازی (تشریع) همراه باشد.[24] در برخی آیات قرآن، بدعت به معنای تجاوز از حدود الهی و ظلم،[25] افترا بر خداوند[26] و گناه[27] آمده است. در روایات فریقین نیز بدعت، نکوهش و از گناهان معرفی شده است.[28] از همین روست که علمای شیعه و اهلسنت بدعت را حرام و از مصادیق کفر و شرک دانستهاند.
تعریف بدعت
مسلمانان همواره درباره علت بدعت اختلاف داشتهاند و مذاهب اسلامی یکدیگر را به بدعت متهم میکنند. ابنتیمیه افراد و گروههای بسیاری را به بدعت متهم کرده و بسیاری از اعمال و رفتار رایج را بدعت دانسته است.[29]
برخی همچون بربهاری، ابنتیمیه[30] و محمد بن عبدالوهاب، با خلط معنای لغوی و اصطلاحی دامنه بدعت را توسعه داده و پدیدههای جدید پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله) را بدعت و حرام دانستهاند؛ مواردی همچون خواندن ذکر یا دعا بعد از اذان، تلاوت با صدای بلند، مجلس بزرگداشت موالید و وفیات برای بزرگان دین، مولودیخوانی، بلند گفتن ذکر لا اله الا الله بلند کردن هنگام تشییع جنازه، آویختن پرچم در تکایا.
برخی دیگر با تقسیم پدیدههای پس از رحلت رسولخدا(صلی الله علیه و آله) به دو قسم شایسته و ناشایست، بدعت ناشایست را حرام کردهاند.[31] منشأ اصلی این تقسیمبندی نیز قول خلیفه دوم درباره نماز تراویح است که به دستور وی در شبهای ماه رمضان به صورت جماعت خوانده و گفته شد: «نِعْمَ البِدْعَةُ هَذِهِ،[32] این چه بدعت نیکویی است».
گروهی نیز عملی را بدعت میدانند که دارای دو ویژگی باشد: ریشه و دلیلی در شریعت اسلام برای آن عمل یافت نشود، وانمود کردن آن عمل به عنوان طریق شرعی.[33]
دیدگاه سوم، بهترین دیدگاهی است که تا کنون ارائه شده است و روایات اسلامی آن را تأیید میکند؛ زیرا در بسیاری از روایات بدعت را در برابر سنت به کار برده و سنت، یعنی روشی که پیامبر(صلی الله علیه و آله) آن را بنیان نهاده و بر آن مواظبت داشته است. به قرینه مقابله روشن میشود که بدعت، شیوهای است که بانی آن پیامبر6 نبوده است و آن شیوه به نام دین رواج داده شده است. مواردی نیز که در روایات به عنوان مصادیق بدعت یاد شده، مؤید این مدعاست. بنابراین نوآوریهایی که ارتباطی به شریعت ندارد و مسئله عرفی و عادی است، بدعت نخواهد بود. اساس بدعت به این نکته باز میگردد که آن پدیده، فاقد ریشه شرعی است و شرعیسازی شده است. این در حالی است که اگر دلیلی شرعی به صورت خاص یا کلی یا حتی عمومات بر مشروعیت آن دلالت داشته باشد، آن عمل بدعت نخواهد بود.[34]
بسیاری از رفتارهای شیعه که توسط برخی بدعت شمرده شده است، تحت عمومات و ضوابط کلی شرع قرار میگیرد؛ مانند مجالس جشن و سوگواری اهلبیت: که مصداق و جلوه محبت اهلبیت است.
3. آیا جمله «حَيَّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَلِ» جزء اذان و اقامه است و چرا اهلسنت در اذان صبح، «الصلوه خیر من النوم» میگویند؟
فقهای شیعه، زیدیه و اسماعیلیه عبارت «حَيَّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَلِ» (حیعله) را یکی از اجزای اذان و اقامه میدانند[35] و به روایات بسیاری در این زمینه استدلال کردهاند.[36] این در حالی است که فقهای اربعه اهلسنت این جمله از فقرات اذان و اقامه نمیدانند[37] و عبارت «الصلوه خیر من النوم» (تثویب) را در اذان صبح مستحب میدانند.[38]
در برخی منابع اهلسنت عبارت «حَيَّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَلِ» جزئی از اذان دانسته شده است؛ چنانکه از عبدالله بن عمر چندین روایت نقل شده است که این عبارت را در اذان میآورده است.[39] بر اساس نقل بیهقی، ابو امامه، سهل بن حنیف و بلال حبشی نیز این عبارت را در اذانشان آوردهاند.[40] فقهای اهلسنت این روایات را نمیپذیرند؛ زیرا معتقدند این روایات در مصادر حدیثی دست دوم آمده و راویان احادیث ضعیف و از درجه اعتبار ساقط هستند. برخی نیز معتقدند این جمله در عصر پیامبر(صلی الله علیه و آله) جز اذان بوده و در عصر خلیفه دوم به خاطر مصلحتاندیشی وی که این جمله موجب اهمیت دادن بیش از اندازه مسلمانان به نماز و سستی آنان نسبت به جهاد میشود، از اذان حذف شد؛[41] چنانکه در حدیثی از امام باقر و امام صادق(علیه السلام) آمده است:
كَانَ الْأَذَانُ بِحَیِّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَلِ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) وَ بِهِ أُمِرُوا فِي أَيَّامِ أَبِي بَكْرٍ وَ صَدْرٍ مِنْ أَيَّامِ عُمَرَ ثُمَّ أَمَرَ عُمَرُ بِقَطْعِهِ وَ حَذْفِهِ مِنَ الْأَذَانِ وَ الْإِقَامَةِ فَقِيلَ لَهُ فِي ذَلِكَ فَقَالَ إِذَا سَمِعَ النَّاسُ أَنَّ الصَّلَاةَ خَيْرُ الْعَمَلِ تَهَاوَنُوا بِالْجِهَادِ وَ تَخَلَّفُوا عَنْهُ؛[42] جمله «حى على خير العمل» در زمان رسولخدا(صلی الله علیه و آله) و نيز در زمان ابوبكر و اوایل خلافت عمر گفته مىشد. سپس عمر دستور حذف آن را داد. وقتى علت آن را پرسيدند، گفت: مردم عوام وقتى بشنوند كه نماز بهترين عمل است، در جهاد سستى كرده و از رفتن به جبهه خوددارى مىکنند.
این تصمیم خلیفه، اجتهاد در برابر نص است؛ زیرا مگر جنگهای زمان خلفا از غزوات و سرایای پیامبر(صلی الله علیه و آله) مهمتر بوده است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) از گفتن این جمله نهی نکرد.
4. نذر برای اولیا خدا چه حکمی دارد؟
یکی از اقسام نذر رایج میان مسلمانان، نذر عملی مانند قربانی برای خدا و هدیه دادن ثواب آن به یکی از اولیای الهی یا بندگان صالح خداست. برخی نیز نذر میکنند که در صورت برطرف شدن گرفتاری خود، مبلغی یا گوسفندی را نذر اطعام فقرا یا زائران کنند. نذر آنان برای خداست، اما ثواب آن عمل هدیه به ولیخداست. در میان علمای اهلسنت، تنها فرقه وهابیت این نوع نذر کردن را حرام و معصیت دانستهاند؛ چنانکه ابنتیمیه میگوید نذر برای قبر یا اهل قبور، حرام و معصیت است.[43]
ارزش هر عملی، به نیت آن عمل است. اگر نذر برای غیر خدا باشد، به این نیت که آن شخص شایسته این نذر است و زمام امور به دست اوست، شرک محسوب میشود؛ اما اگر نیت نذرکننده صدقهای باشد تا ثواب آن به ولیخدا برسد، قطعاً صحیح است. خالدى، عالم اهلسنت پس از تأیید این مطلب مىگويد: «تصور اينكه انبيا و صالحين بتهايى هستند ـ پناه بر خدا ـ و نيز عيدهايى از اعياد جاهليت است، از گمراهى و خرافات و جسارت این گروه بر انبياى الهى و اولياى اوست».[44]
در نقل تاریخی آمده است: شخصى نذر كرد كه شترى را در منطقهای نحر كند. از پیامبر(صلی الله علیه و آله) در اين باره سؤال نمود. حضرت فرمود: «در آن مكان بتى كه عبادت شود، وجود دارد؟». عرض كرد: «خير». حضرت دوباره فرمود: «آيا در آن مكان، عيد مشركين گرفته مىشود؟». عرض كرد: «خير». آنگاه حضرت فرمود: «به نذر خود وفا كن».[45] همچنین شخص دیگری نیز نقل مىكند: پدرم به پيامبر(صلی الله علیه و آله) عرض كرد:« من نذر كردهام كه پنجاه گوسفند در بوانه ذبح كنم». حضرت فرمود: «آيا در آنجا چيزى از اين بتها وجود دارد؟». جواب داد: «خير». حضرت فرمود: «پس به نذرت وفا كن».[46]
ابىداوود نيز نقل كرده است كه زنى نزد رسولخدا(صلی الله علیه و آله) آمد و عرض كرد: «اى رسول٬خدا(صلی الله علیه و آله)! ... من نذر كردهام كه در فلان مكان ـ كه در آنجا اهل جاهليت ذبح مىكردند ـ ذبح نمايم». پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: «آيا در آنجا بت بزرگ است؟». آن زن عرض كرد: «خير». حضرت نيز فرمود: «آيا بت كوچک است؟». عرض كرد: «خير». در اين هنگام پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: «به نذرت وفا كن».[47]
فهرست منابع
ابن ابیشیبه، محمد بن عبدالله، المصنف، چاپ اول، ریاض: مکتبه الرشد، ۱۴۰۹ق.
ابن ابییعلی، محمد بن محمد، طبقات الحنابله، بیروت: دارالمعرفه، بیتا.
ابنتيمية، احمد بن عبدالحلیم، اقتضاء الصراط المستقيم، تحقیق ناصر عبدالكريم العقل، چاپ هفتم، بیروت: دار العالم الكتب، 1419ق.
مجموعه الرسائل والمسائل، مصر: المنار، ۱۳۴۹ق.
ابنحجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری، بیروت: دارالمعرفة، ۱۳۷۹ق.
ابنحيون مغربی، نعمان بن محمد، دعائم الإسلام، تحقیق آصف فيضى، قم: مؤسسة آلالبيت:، 1385ق.
ابنحنبل، احمد بن محمد، المسند احمد بن حنبل، تحقق شعيب الأرنؤوط، چاپ اول، بیروت: مؤسسة الرسالة، 1421ق.
ابنكثير قرشی، اسماعيل بن عمر، السيرة النبوية، تحقيق مصطفى عبدالواحد، بیروت: دارالطباعه، 1395ق.
ابنماجه قزوينی، محمد بن یزید، سنن ابنماجه، تحقيق محمدفؤاد عبدالباقی، بیجا: دار إحياء الكتب العربية، بیتا.
ابوداود سجستانی، سلیمان بن اشعث، سنن أبیداود، تحقیق محمد محيیالدين عبدالحميد، بیروت: المكتبة العصرية، بیتا.
آلوسی، محمود بن عبدالله، روح المعانی، تحقیق علی عبدالباری عطية، چاپ اول، بیروت: دارالكتب العلمية، 1415ق.
بخاری، محمد بن اسماعيل، صحيح بخاری، تحقیق محمدزهير بن ناصرالناصر، چاپ اول، بیروت: دار طوق النجاة، 1422ق.
بیهقی، ابوبکر بن حسین، السنن الکبری، دار الكتب العلمية، بيروت ـ لبنات چاپ دوم، 1424ق.
ترمذی، محمد بن عیسی، سنن الترمذی، تحقيق إبراهيم عطوة، چاپ دوم، مصر: شركة مصطفى البابی، 1395ق.
تفتازانى، سعدالدين مسعود بن عمر، شرح المقاصد فی علم الکلام، چاپ اول، قم: الشريف الرضی، 1409ق.
الجزيری، عبدالرحمن، الفقه على المذاهب الأربعة، چاپ دوم، بیروت: دارالكتب العلمية، 1424ق.
حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشيعة، تحقیق: مؤسسة آلالبيت:، قم: مؤسسة آلالبيت:، بیتا.
خالدی، داوود بن سلیمان، صلح الاخوان، مصر: المنار، بیتا.
رضوانى، علىاصغر، سلسله مباحث وهابيتشناسى: وهابيت و توجه به اولياء، قسم، دعا، نذر و قربانى، چاپ اول، تهران: مشعر، 1390ش.
سبحانی، جعفر، البدعه و آثارها الموبقه، تهران، مشعر، ۱۴۱۶ق.
سید مرتضی، علی بن حسین، الانتصار، قم: دفتر انتشارات اسلامی، 1415ق.
شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة، چاپ اول، قم: هجرت، 1414ق.
شوکانی، محمد بن علی، نیل الاوطار، چاپ اول، مصر: دارالحدیث، ۱۴۱۳ق.
طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، چاپ دوم، بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1390 ق.
طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، چاپ دوم، قاهره: مکتبة ابنتیمیه، بیتا.
طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تصحیح فضلالله یزدی طباطبایی؛ چاپ سوم، تهران: ناصرخسرو، 1372 ش.
طوسی، محمد بن حسن، الامالی، چاپ اول، قم: دار الثقافة، قم، 1414ق.
التبيان فی تفسير القرآن، بیروت: دار احياء التراث العربي، بیتا.
صدوق، محمد بن علی، اعتقادات الامامية، چاپ دوم، قم: كنگره شيخ مفيد، 1414ق.
عاملی، جعفر مرتضی، الصحيح من سيرة النبي الأعظم، چاپ چهارم، قم: دارالحديث، 1426ق.
فراهیدی، خلیل بن احمد، العین، بیروت: دار و مكتبة الهلال، بیتا.
کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق علیاکبر غفاری و محمد آخوندی، چاپ چهارم، تهران: دارالكتب الإسلامية، 1407ق.
مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، چاپ دوم، بیروت: مؤسسة الوفاء، ١٤٠٣ق.
مفيد، محمد بن محمد، تصحيح اعتقادات الامامية، تحقیق حسین درگاهى، چاپ دوم، قم: كنگره شيخ 1414ق.
نجدی، سلیمان بن سمحان، الهدایة السنیه والتحفة الوهابیة النجدیه، مصر: مطبعه المنار، بیتا.
نراقی، ملا احمد، عوائد الایام، چاپ دوم، قم: مکتبه بصیرتی، ۱۴۰۸ق.
یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ الیعقوبی، بیروت: دار طادر، بیتا.
* کارشناس ارشد مذاهب اسلامی.
[1]. اسراء: 85.
[2]. انعام :74، مریم: 14 و 42، شعراء: 69 و 70.
[3]. بقره: 133.
[4]. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 7، ص 171 ـ 168.
[5]. جعفر مرتضی عاملی، الصحيح من سيرة النبی الأعظم، ج 2، ص 73.
[6]. همان.
[7]. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 15، ص 117.
[8]. محمد بن علی صدوق، الاعتقادات الامامیه، ص ۱۱۰.
[9]. محمد بن محمد مفید، تصحیح اعتقادات الامامیه، ص 139.
[10]. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 6، ص 798.
[11]. شعراء: 218.
[12]. محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج 8، ص 68.
[13]. محمود بن عبدالله آلوسی، روح المعانی، ج 10، ص 135.
[14]. بقره: 128.
[15]. زخرف:28.
[16]. محمد بن عیسی ترمذی، سنن الترمذی، ج 5، ص 584؛ محمد بن اسماعيل بخاری، صحيح بخاری، ج 4، ص 189.
[17]. بقره: 221.
[18]. محمد بن حسن طوسی، الامالی، ج 1، ص 500.
[19]. محمد بن حسین شریف الرضی، نهج البلاغة، ص139، خطبه 94.
[20]. اسماعیل بن عمر ابنكثير قرشی، السيرة النبوية، ج 1، ص 34.
[21]. احمد بن اسحاق یعقوبی، تاريخ اليعقوبی، ج 2، ص 11.
[22]. همان، ج 1، ص 247.
[23]. خلیل بن احمد فراهیدی، العین، ج ۲، ص ۵۴.
[24]. احمد بن علی ابنحجر عسقلانی، فتح الباری، ج 13، ص ۲۵۳.
[25]. مائده: ۸۷.
[26]. انعام: ۱۴۴.
[27]. نحل: ۲۵.
[28]. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج ۱، ص ۵۶؛ احمد بن حنبل شیبانی، مسند أحمد، ج 28، ص 375.
[29]. احمد بن عبدالحلیم ابنتیمه، مجموعه الرسائل والمسائل، ج 1، ص 125.
[30]. محمد بن ابییعلی، طبقات الحنابله، ج ۲، ص ۱8؛ سلیمان بن سمحان نجدی، الهدایة السنیه والتحفة الوهابیة النجدیه، ج ۱، ص ۴۷.
[31]. جعفر سبحانی، البدعه و آثارها الموبقه، ص ۲۶ و ۲۷.
[32]. محمد بن اسماعیل بخاری، صحیح بخاری، ج 3، ص 45.
[33]. ملا احمد نراقی، عوائد الایام، ج ۱، ص ۱۱۲.
[34]. احمد بن علی ابنحجر عسقلانی، فتح الباری، ج ۱۳، ص ۲۵۴.
[35]. علی بن حسین سید مرتضی، الانتصار، ص 137؛ حافظ علوی، الاذان بحيّ عَلى خير العمل، ص 91.
[36]. محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعه، ج ۵، ص ۴۱۶.
[37]. محمد شوکانی، نیل الاوطار، ج ۲، ص ۴۶.
[38]. عبدالرحمن الجزيری، الفقه على المذاهب الأربعة، ج 1، ص 282.
[39]. ابوبکر بن حسین بیهقی، السنن الکبری، ج ۱، ص ۴۲۴؛ عبدالله بن محمد ابن ابیشیبه، المصنف، ج ۱، ص ۱۹۶.
[40]. سلیمان بن احمد طبرانی، المعجم الکبیر، ج ۱، ص ۳۵۲.
[41]. سعدالدين مسعود بن عمر تفتازانى، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج 5، ص 283.
[42]. نعمان بن محمد ابنحيون مغربی، دعائم الإسلام، ج 1، ص 142.
[43]. احمد بن عبدالحلیم ابنتیمیه، اقتضاء الصراط المستقیم، ص ۳۱۵.
[44]. داوود بن سلیمان خالدی، صلح الإخوان، ص 102.
[45]. ابوداوود سلیمان بن اشعث سجستانی، سنن ابىداوود، ج 3، ص 238.
[46]. محمد بن یزید ابنماجه قزوینی، سنن ابنماجه، ج 1، ص 688.
[47]. ابیداود سلیمان بن اشعث سجستانی، سنن ابیداود، ج 3، ص 238؛ علىاصغر رضوانى، سلسله مباحث وهابيتشناسى، ص 68.
افزودن دیدگاه جدید