بی توجهی پدر، دعواهای خانوادگی، فقدان مادر و پدر از عوامل و زمینههای اجتماعی اعتیاد
پایگاه اطلاع رسانی بلاغ| داستان های واقعی و عبرت آموز درباره اعتیاد| قسمت هفتم.
برشی از کتاب "نفس های سوخته".
عوامل و زمینههای اجتماعی اعتیاد؛ بی توجهی پدر، دعواهای خانوادگی، فقدان مادر و پدر
بی توجهی پدر
پسر نوجوان با نگاهی بی رمق و صورتی رنگپریده مقابلم نشست. رگههایی از درد اعتیاد در وجودش خودنمایی میکرد. با صدایی ناتوانتر از نگاهش، شروع به صحبت کرد و گفت:
«به دلیل سرقت دستگیر شدم؛ البته مرتبه دوم است که کانون اصلاح و تربیت میآیم. بار اوّل، پارسال بود که خانوادهام از من شکایت کردند؛ چون به هروئین اعتیاد داشتم. البته خودم از مادرم خواستم مرا معرفی کنند. خسته شده بودم و میخواستم ترک کنم.
زمانی که دوساله بودم، پدر و مادرم با هم مشکل پیدا کردند. پدرم ما را رها کرد و رفت با زن دیگری ازدواج کرد. البته مادرم را طلاق نداده بود؛ ولی کاری به من و برادرم که با مادرمان زندگی میکردیم، نداشت. بعد از رفتن پدرم، داییهایم برای ما خانهای تهیه کردند تا در آن زندگی کنیم. چون سرپرست و درآمدی نداشتیم، کمیته امداد هم به ما کمک میکرد. هرچند به سختی؛ ولی زندگیمان میگذشت.
عمویی دارم که تقریباً همسن و سال خودم است؛ ولی به من و برادرم حسادت میکرد. یک روز که به خانه آنها رفته بودم، به من گفت بیا از چیزی که مصرف میکنم استفاده کن؛ تمام غم و غصههایت از بین میرود. فشار زندگی، بیماری مادرم و غصه اینکه پدرم رهایمان کرده بود، باعث شد پیشنهاد عمویم را بپذیرم. پیش از آن، سیگار میکشیدم؛ ولی از آن به بعد، رو به مصرف هروئین آوردم.
اوایل کسی متوجه نشد؛ ولی بعد از گذشت حدود یک سال، خانوادهام فهمیدند. به جهت اعتیادم، در کلاس سوم راهنمایی مجبور به ترک تحصیل شدم.
کسی که پدر بالای سرش نباشد، مادرش چه میتواند بکند؟ کس دیگری را هم که نداشتم تا جلویم را بگیرد. برادرم هم مثل خودم معتاد بود. او حتی از من هم وضعش بدتر شده بود و بر اثر اعتیاد تزریقی، به بیماری هپاتیت مبتلا شده بود. پدرم گاهی که ما را میدید، به دلیل اعتیاد ملامتمان میکرد؛ ولی به او میگفتم [دلیلش] تو [هستی] که بالای سرمان نبودی و سراغ زندگی خودت رفتی.
پارسال به خاطر اعتیادم دو ماه در کانون اصلاح و تربیت بودم. دیگر هروئین را کنار گذاشتم؛ ولی قرص مصرف میکردم. ناراحتی اعصاب و روان پیدا کرده بودم؛ حتی همین حالا هم در کانون تحت نظر هستم و به من دارو میدهند.
یک شب به خانه پدرم رفته بودم. آن شب هم آنجا ماندم. شب قبل از خواب چندین قرص خوردم و خوابیدم صبح که بیدار شدم، حالت طبیعی نداشتم. اصلاً نمیدانستم در اطرافم چه میگذرد و من نمیفهمیدم چه کار میکنم. صبح خیلی زود بیدار شدم و از خانه بیرون آمدم. البته قبل از آن، پولهای پدرم را از جیبش درآوردم و به داخل خیابان آمدم مردی را دیدم که در اتومبیلش خوابیده بود. گوشی تلفن همراهش را برداشتم. در حال راه رفتن در خیابان بودم که چهار نفر از هم محلیهایمان که نگهبان محله بودند، به من مشکوک شدند و پس از گرفتن من با دیدن گوشی تلفن همراه در دستم، مرا تحویل کلانتری دادند. چند روز سکوت کردم؛ ولی پس از آن بالأخره اعتراف کردم.[1]
دعواهای خانوادگی
احمدرضا 43 سال سن دارد و در حال حاضر، پاک شده و چند سالی از مصرف هرنوع ماده مخدری کاملاً فاصله گرفته است. او از اعتیاد طولانی مدتش میگوید:
«اعتیاد من به سالها پیش برمیگردد. حدوداً 15ـ16ساله بودم که شروع به مصرف مواد کردم و قریب به 21 سال اعتیاد فعال داشتم.
عوامل زیادی باعث اعتیادم شد؛ از جمله جنگ و دعواهای مداوم در خانه که سبب سلب آرامشم شده بود. دائم از خانه فراری بودم و همین امر، باعث پناه بردنم به دوستانی شد که با کمک افکار خرابی که همیشه در ذهن داشتم، مرا به سوی مصرف موادّ مخدر ترغیب کردند.
اوایل با سیگار شروع کردم و وقتی میدیدم دوستانم بعد از مصرف مواد، شاد و شنگول میشوند؛ من هم برای رهایی از افکار آشفتهام، مواد مصرف کردم. ابتدا حشیش بود و کمکم به تریاک و سپس هروئین کشیده شد و در آخر نیز به کراک روی آوردم. روزبهروز مصرفم بیشتر میشد و به جهت مخارج اعتیادم، مجبور به دزدی میشدم و همین امر، باعث شد اختیار زندگیام را از دست بدهم.»[2]
فقدان مادر و پدر
در لابه لای هیاهوی میهمانان تولد، چندتایی از دختران، نیرویی مضاعف دارند. در آن میان، شیطنتهای "شیرین" بیش از همه به چشم میآید. میهمانان در سن دبیرستان هستند. زمزمهها را میشنوم که این دختر 17ساله مصرفکننده است. میزبان به آرامی میگوید: «شیرین شیشه میزند؛ شاید بهتر بود دعوتش نمیکردم.» توجهم بیشتر به دخترک جلب میشود. سوژهای که دنبالش هستم، روبهرویم است.
میهمانی، رو به پایان است که به سراغش میروم. وقتی میفهمد سؤالهایم از جنس خبرنگاری است، با علاقه بیشتری به حرف میآید. کمی آرام گرفت و گفت:
«پدر و مادرم هردو تحصیلکرده و شاغل هستند. من هم بچه اوّل خانواده با یک خواهر کوچک. درست از چهار سال قبل که با حامد دوست شدم، شیشه هم به زندگیام آمد. حامد خودش هم شیشه میکشد. پسر خوبی است. وضع مالی خانوادهاش هم خوب است. من را دوست دارد؛ اما بیکار است.
اوّلینبار شیشه را در میهمانی یکی از دوستان حامد مصرف کردم. بیشتر دختر و پسرانی که آنجا بودند، مصرف میکردند. همه چیز آنجا بود. عادت کردهام به شادی بعد از مصرف شیشه. مادر و پدرم، خیلی درگیر کارشان هستند. باید تنهاییهایم را یک جوری پُر کنم. البته گاهی که مواد دیر به من میرسد، کلافه میشوم؛ ولی حامد هوایم را دارد. البته خانوادهام کاملاً از اعتیادم بیخبرند. خیلی سعی میکنم ظاهرم را حفظ کنم.
متأسفانه، بعد از اینکه گرفتار مواد شدم، درسهایم حسابی صدمه دیده است. قبل از این اتفاقات، نمراتم کمتر از 19 نبود؛ اما الآن به زور نمره قبولی میگیرم. فکر میکنم در مدرسه متوجه اعتیادم شدند. احتمالاً بچهها برای ناظم مدرسه خبر برده بودند. یکبار مرا خواست و کمی با هم صحبت کردیم؛ اما خیلی گیر نداد.
قبلاً یکی دو بار تریاک هم کشیدهام؛ اما به من نساخت. یک شب که امتحان داشتیم، یکی از بچهها تریاک آورد و گفت این را که بکشیم، تا صبح بیداریم. آن شب همه کشیدیم؛ ولی من تا صبح سردرد داشتم تا اینکه با حامد دوست شدم و شیشه کشیدم. مادرم اگر بفهمد، دیوانه میشود. من و حامد قرار گذاشتهایم بعد از ازدواج، ترک کنیم.[3]
[1]. سید ابوالقاسم شمس زاده علوی و فاطمه صادقیان دزکی، آن سوی عبرتها، ص ۱۹.
[2] . مریجی، بررسی عوامل مؤثر در کجروی و نقش خانواده در آن، ص 207.
[3] . خبرگزاری تسنیم، «روایتی از اعتیاد دختر ۱۷ساله به شیشه»، شناسه خبر: 1152218، تاریخ مشاهده: 18/10/1396، در:
افزودن دیدگاه جدید