تحلیلی بر خطبه امام حسین(ع) در شب عاشورا

پایگاه اطلاع رسانی بلاغ| ره توشه ماه محرم ۱۴۴۴، تحلیلی بر خطبه امام حسین(ع) در شب عاشورا.
کاری از گروه تولید محتوای معاونت فرهنگی وتبلیغی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم.
*حجتالاسلام والمسلمین میر تقی قادری
مقدمه
امام حسین(ع) در شب عاشورا، در جمع اصحاب خود خطبهای ایراد فرمود که در آن، یاران خود را نزدیکترین و بهترین یاران معرفی کردند. این توصیف ارزشمند امام(ع) از اصحاب، عللی دارد که فهم و تبیین آن علل، پیامها و درسهایی را به همه پیروان حضرت سیدالشهدا(ع) خواهد آموخت. همه پیروان امام(ع) با الگوپذیری از اصحاب گرانقدر آن حضرت، میتوانند خود را به آن ستارگان درخشان و بیبدیل نزدیک سازند و آماده جانفشانی در رکاب حضرت صاحبالامرعج باشند.
تبیین خطبه امام حسین(ع)
در بیان علل و چرایی توصیف ارزشمند امام حسین(ع) از اصحاب موارد ذیل قابل بررسی است:
1. تصمیمی سخت و ماندگار
نخستین علت توصیف ارزشمند امام حسین(ع) را میتوان «انتخاب استثنایی اصحاب» دانست. فهم صحیح این علت در صورتی امکانپذیر میشود که دو مبحث به درستی توضیح داده شود:
1/1. مبحث اول
از 28 صفر سال یازدهم هجرت، پس از رحلت پیامبر(ص) و تشکیل سقیفه بنیساعده تا پانزدهم رجب سال 60 و مرگ معاویه و به سلطنت رسیدن یزید، در مدت 50 سال سه جابجایی سیاسی در نظام اسلامی انجام گرفت و تا کفر پنهان پیش رفت؛ بهگونهای که جز حضرت سیدالشهداء(ع) کمتر کسی به این حقیقت تلخ واقف بود؛ زیرا منافقین و کسانی که در متن حاکمیت صدر اسلام راه پیدا کرده بودند، با تشکیل سقیفه، نظام ولایی را که 75 روز قبل از 28 صفر توسط رسولالله(ص) در غدیرخم پایهریزی شده بود، تحریف کردند و برانداختند و نظام خلیفهگری را جایگزین آن نمودند. سپس برای اینکه به نظام خلیفهگری قداست و حرمت ببخشند و جرئت مخالفت را از مردم بگیرند، خود را خلیفةالرسول معرفی کردند و از سال (40) و پس از صلح امام حسن(ع) که معاویه بن ابیسفیان به حکومت رسید، وی در حرمت و قداست بخشیدن مقام خلافت، مقام خلیفه را یک مرتبه دیگر ارتقا داد و خود راخلیفةالله معرفی کرد؛ بهگونهای که افکار عمومی را همراه ساخت و نه تنها عموم مردم، بلکه حتی خواص نیز باور کرده بودند که هر کس بر کرسی خلافت بنشیند، واقعاً مقدس است و حرمت دارد و مخالفت با وی مساوی با مخالفت با خدا و محاربه با حق تعالی است.
2/1. مبحث دوم
معاویه بن ابیسفیان مطمئن شده بود که افکار عمومی آنگونه که میخواست، ساخته شده است و باور عمومی و حتی خواص به دلیل قداست و حرمتی که مقام خلافت پیدا کرده بود، جرئت مخالفت با خلیفه را ندارند؛ تصمیم گرفت فرزندش یزید را که به هر چیزی جز خلیفه مسلمین شبیه بود، به عنوان خلیفه معرفی کند و مردم را وادار به بیعت نمود. معاویه در چنین شرایط سیاسی پیچیدهای، در 15 رجب سال 60 از دنیا رفت و یزید بن معاویه بر کرسی خلافت نشست. یزید با استفاده از قداست خودساختگی مقام خلافت، از امام حسین(ع) خواست که خلافتاش را به رسمیت بشناسد و با وی بیعت کند. امام حسین(ع) نه تنها بیعت نکرد؛ بلکه از امت اسلامی خواست مقابل خلافت نامشروع یزید قیام کنند. در این فراخوان عمومی و سیاسی، مردم دو شهر مدینه و مکه با امام حسین(ع) همراه نشدند؛ زیرا بر این باور غلط بودند که مخالفت با یزید، مخالفت با خلیفةالله است. در چنین شرایط سختی تنها 70 تن از اصحاب در تصمیم امام(ع) تردید نکردند، با سیدالشهداء(ع) همراه شدند و سختترین و ماندگارترین تصمیم را گرفتند. از همینروست که امام(ع) فرمود: «فَإِنّی لا أعلَمُ أصحابا أولى ولا خَیرا مِن أصحابی».
2. امتحان سخت الهی
علت دوم توصیف ارزشمند امام(ع) آن است که اصحاب امام(ع) ـ نسبت به اصحاب رسولخدا(ص) و نیز اصحاب امام علی(ع) و امام حسن(ع) ـ در بوته امتحان سخت الهی قرار گرفتند. برای فهم این علت، تبیین دو مبحث ضروری است.
1/2. مبحث اول
از منظر قرآن، عالم دنیا صحنه آزمایشهای الهی و کمال انسان در عبور موفقیتآمیز از این امتحانات است. کسانی مورد رحمت واسعه الهی قرار میگیرند که بتوانند با استقامت از امتحانات الهی سربلند بیرون بیایند.[1]
2/2. مبحث دوم
آنچه که واقعه عاشورا را با همه جنگها متفاوت میکند، این است که رزمندگانی با خانوادههایشان در کربلا حاضر بودند. بنابراین همه مردان میدانستند زنان به اسارت دشمن در میآیند و زنان و کودکان نیز میدانستد که مردان به شهادت میرسند. به دلیل سختی این امتحان بود که امام(ع) در شب عاشورا به اصحاب خود فرمود از تاریکی شب استفاده کنند و بروند. پایداری در چنین نبردی، بسیار سخت و امتحانی بسیار بزرگ است. با همه این سختیها، نه تنها مردان به بهانه حفظ زنان از کربلا خارج نشدند؛ بلکه بعد ازآنکه امام(ع) به آنان فرمود: «دست خانواده خود را بگیرید و از کربلا خارج شوید»، هر کدام از اصحاب سخنی گفتند که ملائکه را به شگفتی وا داشتند. مسلم بن عوسجه برخاست و خطاب به امام(ع) گفت: «آیا اگر تو را تنها بگذاریم، در ادای حق تو در نزد خدا عذرى داریم؟ اما به خدا قسم از تو جدا نمىشوم تا آنکه نیزهام را در سینههایشان بشکنم و مادامی که قبضه شمشیرم در دستم باشد، با آن میجنگم و اگر سلاحى نداشته باشم، با سنگ آنها را مىزنم تا آنکه با تو بمیرم»[2]. پس از وی سعید بن عبداللّه الحنفی خطاب به امام(ع) گفت: «به خدا قسم تو را رها نخواهم کرد تا خدا بداند که ما در زمان غیبت حضرت رسولالله(ص)، از شما محافظت کردهایم. به خدا قسم، اگر بدانم که کشته مىشوم، سپس زنده مىشوم؛ سپس زنده سوزانده مىشوم، سپس تکه تکه مىشوم و 70 مرتبه با من چنین شود، باز هرگز از شما جدا نمىشوم تا آنکه روح من فداى شما شود و چگونه چنین نکنم، در حالى که این یک بار کشته شدن است و پس از آن چنان کرامت ابدى به دنبال دارد که هرگز از بین نخواهد رفت»[3].
زنان نیز در این واقعه آنچنان از امتحان سخت الهی سربلند بیرون آمدند که مردان تاریخ را شرمنده خود کردند و سپاه دشمن را به تعجب وا داشتند؛ زیرا آنها نه تنها به مردان نگفتند ما را از این صحرا خارج کنید؛ بلکه مشوق مردان در پایداری بودند. در تاریخ آمده است:
امخلف، همسر مسلم بن عوسجه، از جمله شیرزنانی است که پس از ورود اباعبدالله الحسین(ع) به سرزمین کربلا به همراه شوهر و فرزندش ـ خلف ـ به این سرزمین آمد. امخلف در روز عاشورا و پس از شهادت مسلم بن عوسجه، لباس رزم بر قامت فرزند خود پوشاند و او را برای رفتن به میدان نبرد و دفاع از فرزند رسولخدا(ص) تشویق کرد. خلف نزد امام حسین(ع) آمد و از ایشان اذن میدان طلبید، اما امام(ع) اجازه نداد و فرمود: «اگر تو هم کشته شوی، مادرت در پناه چه کسی آرام گیرد و چه کسی او را به خانه برگرداند». پس خلف نزد مادر بازگشت. امخلف با دیدن پسر، پیش او رفت و بار دیگر او را به نبرد در رکاب امام حسین(ع) تشویق کرد. سرانجام خلف به میدان رزم رفت و پس از نبردی جانانه به شهادت رسید. کوفیان سرش را به سوی مادرش افکندند. امخلف سر فرزندش را برداشت و چنان گریست که همگی به گریه افتادند.[4]
همچنین نقل شده است پس از شهادت عبدالله بن عمیر، همسرش اموهب بر بالین او حاضر شد و در کنار جسم بیجانش نشست. او خاک از رخسار عبدالله پاک کرد و گفت: «بهشت بر تو گوارا باد! از خداوندی که بهشت را روزی تو گردانید، میخواهم که مرا نیز همنشین تو قرار دهد». در این هنگام شمر بن ذیالجوشن به غلام خود ـ رستم ـ دستور داد تا با عمود بر فرق آن زن بکوبد. رستم نیز چنین کرد و عمود خود را بر سر آن زن فرود آورد. اموهب در اثر این ضربه به آرزوی خود رسید و در کنار همسر شهیدش جان داد. بدین ترتیب او اولین بانوی شهیدی لقب گرفت که در روز عاشورا در کنار دیگر یاران امام(ع) به شرف شهادت نائل آمد.[5]
عظمت روحی خانواده یاران امام(ع) و استقامت زنان غیرهاشمی که با آگاهی از سختی در پیشرو رأی و نظر همسر و فرزندان خود را تغییر ندادند و مانعتراشی نکردند و نیز پایداری و تبعیت محض مردان از ولایت که به بهانه ناموسداری نه تنها از متن واقعه خارج نشدند؛ بلکه حفظ و سلامت و آینده خانواده را به خدا سپردند، موجب شد که مورد رضای امام معصوم(ع) قرار گیرند و امام(ع) در توصيفشان بفرماید: «فَإِنّی لا أعلَمُ أصحابا أولى ولا خَیرا مِن أصحابی».
3. عشق به شهادت
علت سوم توصیف امام(ع)، عشق اصحاب به شهادت است. اصحاب، خصوصیاتی داشتند که به موجب آن توانستند طلسم ترس از مرگ را بشکنند و مشتاق شهادت شوند. برای فهم این علت، تبیین دو مبحث ضروری است.
1/3. مبحث اول
در فرهنگ قرآنی و در اصطلاح عرفا و سالکان، عشق همان شدت محبت و دلدادگی به حقتعالی است که حوضچه وجودی شخص را آنچنان پر میکند که فرد عاشق خود را نمیبیند؛ بلکه فقط معشوق را میبیند. از اینرو خداوند متعال از عشق به «اشدّ حبّا» تعبیر نموده است: «وَالَّذينَ آمَنوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ».[6]
2/3. مبحث دوم
عشق به «عشق مجازی، غریزی» و «عشق معنوی» تقسیم میشود و میان این دو از چند بعد تفاوت وجود دارد:
* مبدأ عشق حقیقی، کمالات معشوق است که عاشق را دلداده خود میکند و حوضچه وجودیاش را از محبت و دلبستگی به معشوق لبریز میکند. این در حالی است که در عشق مجازی و غریزی، تیپ و اندام فیزیکی معشوق است که عاشق را دلبسته خود میکند.
* عشق مجازی تا زمانی شعلهور است که عاشق به معشوق نرسیده باشد، ولی بعد از وصال و رسیدن به معشوق، عشق مجازی خاموش میشود و زیستن با معشوق رنگ عادی و طبیعی به خود میگیرد. این در حالی است که در عشق حقیقی، با وصال و رسیدن عاشق به معشوق نه تنها شعله عشق خاموش نمیشود، بلکه شعلهورتر میشود و تا فانی کردن عاشق در معشوق پیش میرود.
* عشق مجازی و غریزی، قابل تجزیه است. از همینرو شخص به همان اندازه که به زن و فرزندش محبت دارد، به پدر و مادرش نیز عشق میورزد؛ اما عشق حقیقی قابل تجزیه نیست و عاشق در عشق حقیقی جز معشوق، کسی را نمیبیند و تا فانی شدن در معشوق و شهادت در راه او پیش میرود. از همینروست که در سخن معروف؛ عشق حقیقی اینگونه توصیف شده است:
مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی اَحَبَّنی وَ مَن اَحَبَّنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقْتُهُ وَ مَن عَشَقتُهُ قَتَلتُهُ وَ مَن قَتَلتُهُ فَعَلیَّ دِیَتَهُ وَ مَن عَلیَّ دِیَتَهُ فَاَنا دِیَتُهُ؛[7] آن کس که مرا طلب کند، مییابد؛ آن کس که مرا یافت، میشناسد؛ آن کس که دوستم داشت، به من عشق میورزد؛ آن کس که به من عشق ورزید، من نیز به او عشق میورزم؛ آن کس که به او عشق ورزیدم، کشتهام میشود و آن کس که کشتهام شود، خونبهایش بر من واجب است و آن کس که خونبهایش بر من واجب است، پس من خودم خونبهایش هستم.
اصحاب و اهلبیت سیدالشهداء(ع) در چنین دایرهای از شور و شوق به عشق حقیقی و میل به شهادت قرار داشتند. از اینرو آنچنان آماده برای وصال بودند که زهیر بن القین در شب عاشورا خطاب به امام حسین(ع) میگوید:
وَاللّه، لَوَدِدتُ أنّي قُتِلتُ، ثُمَّ نُشِرتُ، ثُمَّ قُتِلتُ حَتّى اُقتَلَ كَذا ألفَ قَتلَةٍ، وأنَّ اللّهَ يَدفَعُ بِذلِكَ القَتلَ عَن نَفسِكَ وعَن أنفُسِ هؤُلاءِ الفِتيَةِ مِن أهلِ بَيتِكَ؛[8] به خدا قسم دوست داشتم که کشته میشدم، سپس زنده مىشدم، باز کشته مىشدم تا هزار مرتبه این چنین کشته مىشدم تا خداوند بدین وسیله، کشته شدن را از شما و جوانان اهلبیت شما دور مىگردانید.
حضرت قاسم بن الحسن(ع) نیز در شب عاشورا از امام(ع) پرسید: «آیا من هم جزء کشتهشدگانم؟». امام حسین(ع) گفت: «ای پسرک من! مرگ نزد تو چگونه است؟». گفت: «احلی من العسل؛ از عسل شیرینتر».[9] این شوق به شهادت در اصحاب و بنیهاشم، در تاریخ نظیر نداشته است.
4. بصیرت و روشنبینی
چهارمین علت برای توصیف امام(ع) را میتوان «بصیرت و نافذالبصیره» بودن یاران و خاندان امام(ع) دانست. این ویژگی را ذیل دو مبحث بررسی میکنیم.
1/4. مبحث اول
مقصود از بصیرت و نافذالبصیره بودن، قوه تشخیص و درک باطنی از حقایق، تشخیص و درک صحیح متناسب با وظیفه و تکلیف است که به برکت تقوا و خودسازی به دست میآید. از همینروست که قرآن کریم میفرماید:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ؛[10] اى کسانى که ايمان آوردهايد! اگر تقواى الهى پيشه کنيد، خداوند برايتان فرقانى (قوه شناخت حق از باطلى) قرار مىدهد و بدىهايتان را از شما مىپوشاند و شما را مىآمرزد و خداوند صاحب فضل و بخشش بزرگ است.
2/4. مبحث دوم
بصیرت و تشخیص وظیفه سه مرتبه دارد. گذراندن این سه مرتبه، موجب تضمین سعادت و عاقبتبخیری میشود:
* مرتبه اول بصیرت، آن است که در موقعیت و شرایطی که گرد و غبار فتنه بلند میشود و حق و باطل آمیخته میگردند، شخص در تشخیص حق از باطل خطا نکند؛
* مرتبه دوم بصیرت، آن است که پس از تشخیص حق از باطل، زمان و موقعیت نصرت حق را بشناسد و در زمان و موقعیت مناسب به حمایت ازحق برخیزد و نگذارد فرصت نصرترسانی از دست برود؛
* مرتبه سوم بصیرت، آن است که در موقعیت حساس برای نصرترسانی حق در برابر باطل، خودش را خرج و هزینه کند؛ هر چند به قیمت جانش تمام شود.
راز برتری اصحاب سیدالشهدا(ع) در این بود که در شرایطی که مردم مدینه، مکه، بصره و کوفه در شناخت حق از باطل بازمانده بودند، حق را از باطل شناختند و با سیدالشهداء(ع) همراه شدند. در شریطی که شیعیان کوفه حق را شناخته بودند، اما هنگام یاری رساندن حق گرفتار تردید شدند و با عقب نشستن، پشت امام(ع) را خالی کرده بودند، اصحاب به آنان اقتدا نکردند، در کنار امام زمان خود ماندند و خود را خرج و هزینه هدف و آرمان امام زمانشان کردند و شهادت در راهش را به آغوش کشیدند. اصحاب سیدالشهدا(ع) این چنین بودند که در تنهایی و غربت امام(ع) پشتش را خالی نکردند، امت اسلامی از مدینه، مکه، کوفه و بصره را در عصر خویش به جا گذاشتند و شرمنده نمودند و جانشان را هزینه و هدیه راه دوست نمودند و به استقبال شهادت رفتند. داشتن این مراتب از بصیرت استثنایی، سبب توصیف ارزشمند امام(ع) شد.
5. سلوک عرفانی
پنجمین علت توصیف امام(ع) از یاران، آن است که آنها «عارف و سالک» بودند. برای فهم درست این ویژگی به تبیین چهار مبحث میپردازیم.
1/5. مبحث اول
از آنجا که خداوند متعال، حکیم علیالاطلاق است؛ از خلقت عالم هستی و از جمله انسان هدف و غایتی دارد. از همینروست که میفرماید: «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ».[11]
2/5. مبحث دوم
خداوند متعال، غنی بالذات و انسان، فقیر بالذات است: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ»؛[12] بنابراین از آفرینش انسان غرض فاعلی نداردو در واقع خداوند آدمی را خلق نکرده است تا از آفرینش وی سودی ببرد و یا عیب و نقصی را از خود برطرف کند؛ بلکه هدف از آفرینش، غرض فعلی است که همان رسیدن انسان به وصال و لقای الهی است. از همینروست که میفرماید: «أَيُّهَا الْإِنْسٰانُ إِنَّكَ كٰادِحٌ إِلىٰ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاٰقِيهِ».[13]
3/5. مبحث سوم
راه رسیدن به وصال و لقای الهی، عبادت است؛ عبادتی که عارفانه و عاشقانه باشد. از همینروست که امام حسین(ع) خطاب به اصحابش فرمود: «أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّ اَللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ مَا خَلَقَ اَلْعِبَادَ إِلاَّ لِيَعْرِفُوهُ فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَإِذَا عَبَدُوهُ اِسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَةِ مَنْ سِوَاهُ؛ ای مردم خداوند بلند مرتبه نیافرید بندگان را مگر از براى آنکه او را بشناسند و چون او را شناختند، عبادتش کنند و چون او را عبادت نمودند، بىنياز شوند از عبادت غير او». مردى عرض کرد: يابن رسولاللّٰه! پدر و مادرم فداى تو باد؛ معرفت خدا (حقيقت خداشناسى و طريق موصله به سوى او که خطایى نشود و انسان را بدون گمراهى به آن مطلوب برساند) چگونه است؟ امام(ع) فرمود: «مَعْرِفَةُ أَهْلِ كُلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ اَلَّذِي يَجِبُ عَلَيْهِمْ طَاعَتُهُ؛[14] اهل هر زمان، امام زمانشان را بشناسند».
4/5. مبحث چهارم
آنچه نقطه مشترک اصحاب و اهلبیت سیدالشهدا(ع) بود و موجب سرآمد و ستاره شدن آنان شده است، داشتن روحیه عارفانه و عاشقانه برای عبادت و نیایش است. در حالت روحانی و عرفانی حضرت زینب(س) گزارش شده است: «چون امام حسین(ع) برای وداع نزد خواهر آمد، به او فرمود: یا اختاه! لاتنسینی فی نافلة اللیل؛[15] خواهر جان! مرا در نماز شب فراموش نکن».
امام سجاد(ع) میفرماید:
همانا عمهام زینب(س) همه نمازهای واجب و مستحب خود را در طول مسیرها، از کوفه به شام ایستاده میخواند و در بعضی از منازل نشسته میخواند و این، به خاطر گرسنگی و ضعف او بود؛ زیرا سه شب بود که غذایش را بین اطفال تقسیم میکرد؛ زیرا آن مردمان سنگدل، شبانهروز یک قرص نان بیشتر نمیدادند.[16]
درباره حالت عبادی و عرفانی حضرت عباس(ع) نیز نقل شده است که چهره قاتل عباس(ع) که از طایفه بنیدارم بود، سیاه شده بود. علت را که از او پرسیدند، گفت: «من مردی را که در وسط پیشانیاش اثر سجده بود، کشتم که نامش عباس بود».[17]
درباره حالت عارفانه حبیب بن مظاهر روایت شده است: «حبیب، مردی عابد و پارسا بود. تقوی و حدود الهی را رعایت میکرد، حافظ کل قرآن کریم بود و هر شب به نیایش و عبادت خدا میپرداخت».[18] وقتی در روز عاشورا به شهادت رسید، امام حسین(ع) بر بالینش آمد و او را چنین ستود: «لِلّهِ دَرُّکَ یَا حَبیبُ لَقَدْ کُنْتَ فَاضِلاً تَخْتِمُ الْقُرآنَ فِی لَیْلَة وَاحِدَة؛[19] آفرین به مقام تو ای حبیب! تو انسان دانشمند بودی و در یک شب همه قرآن را تلاوت میکردی».
سید بن طاووس در نیایش شب عاشورای امام(ع) و اصحاب مینویسد:
وَ بَاتَ الْحُسَیْنُ(ع) وَ أَصْحَابُهُ تِلْکَ اللَّیْلَةَ وَ لَهُمْ دَوِیٌّ کَدَوِیِّ النَّحْلِ مَا بَیْنَ رَاکِعٍ وَ سَاجِدٍ وَ قَائِمٍ وَ قَاعِدٍ؛[20] حسین(ع) و یارانش، آن شب را به نماز و مناجات گذراندند. زمزمه مناجات آنها از دور همچون زمزمه زنبوران عسل به گوش میرسید. یکی در رکوع بود، دیگری در سجود. آن یکی ایستاده پروردگارش را میخواند و دوستش نشسته.
[1]. بقره: 157 ـ 155.
[2]. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج 5، ص 418.
[3]. همان.
[4]. ذبيحالله محلاتی، رياحين الشريعه، ج 3، ص 305.
[5]. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج ۵، ص ۴۲۹.
[6]. بقره: 165.
[7]. محمد بن شاهمرتضی فیض کاشانی، قرة العیون، ص 369؛ حسین بن محمدتقی نوری، نفس الرحمن فی فضائل سلمان، ص331.
[8]. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج 5، ص 418.
[9]. عباس قمی، نفس المهموم، ص ۲۰۸
[10]. انفال: 29.
[11]. مؤمنون: 115.
[12]. فاطر: 15.
[13]. انشقاق: 6.
[14]. محمد بن علی صدوق، علل الشرایع، ج ۱، ص 3.
[15]. علی محمد علی دخيل، اعلام النساء، ج 6، ص20؛ جعفر نقدى، زينب كبرى3، ص90.
[16]. هاشم رسولی محلاتى، زينب3 عقيله بنىهاشم، ص30.
[17]. «بِاَنَّهُ کانَ بَینَ عَینَیهِ اَثَرَ السُّجُود»، ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، ص 32.
[18]. سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج ۴، ص 554.
[19]. محمدمهدی حائری مازندرانی، معالی السبطین، ص10.
[20]. علی بن موسی ابنطاووس، اللهوف علی قتلی الطفوف، ص 91.
علت سوم توصیف امام(ع)، عشق اصحاب به شهادت است. اصحاب، خصوصیاتی داشتند که به موجب آن توانستند طلسم ترس از مرگ را بشکنند و مشتاق شهادت شوند. برای فهم این علت، تبیین دو مبحث ضروری است.
1/3. مبحث اول
در فرهنگ قرآنی و در اصطلاح عرفا و سالکان، عشق همان شدت محبت و دلدادگی به حقتعالی است که حوضچه وجودی شخص را آنچنان پر میکند که فرد عاشق خود را نمیبیند؛ بلکه فقط معشوق را میبیند. از اینرو خداوند متعال از عشق به «اشدّ حبّا» تعبیر نموده است: «وَالَّذينَ آمَنوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ».[6]
2/3. مبحث دوم
عشق به «عشق مجازی، غریزی» و «عشق معنوی» تقسیم میشود و میان این دو از چند بعد تفاوت وجود دارد:
* مبدأ عشق حقیقی، کمالات معشوق است که عاشق را دلداده خود میکند و حوضچه وجودیاش را از محبت و دلبستگی به معشوق لبریز میکند. این در حالی است که در عشق مجازی و غریزی، تیپ و اندام فیزیکی معشوق است که عاشق را دلبسته خود میکند.
* عشق مجازی تا زمانی شعلهور است که عاشق به معشوق نرسیده باشد، ولی بعد از وصال و رسیدن به معشوق، عشق مجازی خاموش میشود و زیستن با معشوق رنگ عادی و طبیعی به خود میگیرد. این در حالی است که در عشق حقیقی، با وصال و رسیدن عاشق به معشوق نه تنها شعله عشق خاموش نمیشود، بلکه شعلهورتر میشود و تا فانی کردن عاشق در معشوق پیش میرود.
* عشق مجازی و غریزی، قابل تجزیه است. از همینرو شخص به همان اندازه که به زن و فرزندش محبت دارد، به پدر و مادرش نیز عشق میورزد؛ اما عشق حقیقی قابل تجزیه نیست و عاشق در عشق حقیقی جز معشوق، کسی را نمیبیند و تا فانی شدن در معشوق و شهادت در راه او پیش میرود. از همینروست که در سخن معروف؛ عشق حقیقی اینگونه توصیف شده است:
مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی اَحَبَّنی وَ مَن اَحَبَّنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقْتُهُ وَ مَن عَشَقتُهُ قَتَلتُهُ وَ مَن قَتَلتُهُ فَعَلیَّ دِیَتَهُ وَ مَن عَلیَّ دِیَتَهُ فَاَنا دِیَتُهُ؛[7] آن کس که مرا طلب کند، مییابد؛ آن کس که مرا یافت، میشناسد؛ آن کس که دوستم داشت، به من عشق میورزد؛ آن کس که به من عشق ورزید، من نیز به او عشق میورزم؛ آن کس که به او عشق ورزیدم، کشتهام میشود و آن کس که کشتهام شود، خونبهایش بر من واجب است و آن کس که خونبهایش بر من واجب است، پس من خودم خونبهایش هستم.
اصحاب و اهلبیت سیدالشهداء(ع) در چنین دایرهای از شور و شوق به عشق حقیقی و میل به شهادت قرار داشتند. از اینرو آنچنان آماده برای وصال بودند که زهیر بن القین در شب عاشورا خطاب به امام حسین(ع) میگوید:
وَاللّه، لَوَدِدتُ أنّي قُتِلتُ، ثُمَّ نُشِرتُ، ثُمَّ قُتِلتُ حَتّى اُقتَلَ كَذا ألفَ قَتلَةٍ، وأنَّ اللّهَ يَدفَعُ بِذلِكَ القَتلَ عَن نَفسِكَ وعَن أنفُسِ هؤُلاءِ الفِتيَةِ مِن أهلِ بَيتِكَ؛[8] به خدا قسم دوست داشتم که کشته میشدم، سپس زنده مىشدم، باز کشته مىشدم تا هزار مرتبه این چنین کشته مىشدم تا خداوند بدین وسیله، کشته شدن را از شما و جوانان اهلبیت شما دور مىگردانید.
حضرت قاسم بن الحسن(ع) نیز در شب عاشورا از امام(ع) پرسید: «آیا من هم جزء کشتهشدگانم؟». امام حسین(ع) گفت: «ای پسرک من! مرگ نزد تو چگونه است؟». گفت: «احلی من العسل؛ از عسل شیرینتر».[9] این شوق به شهادت در اصحاب و بنیهاشم، در تاریخ نظیر نداشته است.
4. بصیرت و روشنبینی
چهارمین علت برای توصیف امام(ع) را میتوان «بصیرت و نافذالبصیره» بودن یاران و خاندان امام(ع) دانست. این ویژگی را ذیل دو مبحث بررسی میکنیم.
1/4. مبحث اول
مقصود از بصیرت و نافذالبصیره بودن، قوه تشخیص و درک باطنی از حقایق، تشخیص و درک صحیح متناسب با وظیفه و تکلیف است که به برکت تقوا و خودسازی به دست میآید. از همینروست که قرآن کریم میفرماید:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ؛[10] اى کسانى که ايمان آوردهايد! اگر تقواى الهى پيشه کنيد، خداوند برايتان فرقانى (قوه شناخت حق از باطلى) قرار مىدهد و بدىهايتان را از شما مىپوشاند و شما را مىآمرزد و خداوند صاحب فضل و بخشش بزرگ است.
2/4. مبحث دوم
بصیرت و تشخیص وظیفه سه مرتبه دارد. گذراندن این سه مرتبه، موجب تضمین سعادت و عاقبتبخیری میشود:
* مرتبه اول بصیرت، آن است که در موقعیت و شرایطی که گرد و غبار فتنه بلند میشود و حق و باطل آمیخته میگردند، شخص در تشخیص حق از باطل خطا نکند؛
* مرتبه دوم بصیرت، آن است که پس از تشخیص حق از باطل، زمان و موقعیت نصرت حق را بشناسد و در زمان و موقعیت مناسب به حمایت ازحق برخیزد و نگذارد فرصت نصرترسانی از دست برود؛
* مرتبه سوم بصیرت، آن است که در موقعیت حساس برای نصرترسانی حق در برابر باطل، خودش را خرج و هزینه کند؛ هر چند به قیمت جانش تمام شود.
راز برتری اصحاب سیدالشهدا(ع) در این بود که در شرایطی که مردم مدینه، مکه، بصره و کوفه در شناخت حق از باطل بازمانده بودند، حق را از باطل شناختند و با سیدالشهداء(ع) همراه شدند. در شریطی که شیعیان کوفه حق را شناخته بودند، اما هنگام یاری رساندن حق گرفتار تردید شدند و با عقب نشستن، پشت امام(ع) را خالی کرده بودند، اصحاب به آنان اقتدا نکردند، در کنار امام زمان خود ماندند و خود را خرج و هزینه هدف و آرمان امام زمانشان کردند و شهادت در راهش را به آغوش کشیدند. اصحاب سیدالشهدا(ع) این چنین بودند که در تنهایی و غربت امام(ع) پشتش را خالی نکردند، امت اسلامی از مدینه، مکه، کوفه و بصره را در عصر خویش به جا گذاشتند و شرمنده نمودند و جانشان را هزینه و هدیه راه دوست نمودند و به استقبال شهادت رفتند. داشتن این مراتب از بصیرت استثنایی، سبب توصیف ارزشمند امام(ع) شد.
5. سلوک عرفانی
پنجمین علت توصیف امام(ع) از یاران، آن است که آنها «عارف و سالک» بودند. برای فهم درست این ویژگی به تبیین چهار مبحث میپردازیم.
1/5. مبحث اول
از آنجا که خداوند متعال، حکیم علیالاطلاق است؛ از خلقت عالم هستی و از جمله انسان هدف و غایتی دارد. از همینروست که میفرماید: «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ».[11]
2/5. مبحث دوم
خداوند متعال، غنی بالذات و انسان، فقیر بالذات است: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ»؛[12] بنابراین از آفرینش انسان غرض فاعلی نداردو در واقع خداوند آدمی را خلق نکرده است تا از آفرینش وی سودی ببرد و یا عیب و نقصی را از خود برطرف کند؛ بلکه هدف از آفرینش، غرض فعلی است که همان رسیدن انسان به وصال و لقای الهی است. از همینروست که میفرماید: «أَيُّهَا الْإِنْسٰانُ إِنَّكَ كٰادِحٌ إِلىٰ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاٰقِيهِ».[13]
3/5. مبحث سوم
راه رسیدن به وصال و لقای الهی، عبادت است؛ عبادتی که عارفانه و عاشقانه باشد. از همینروست که امام حسین(ع) خطاب به اصحابش فرمود: «أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّ اَللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ مَا خَلَقَ اَلْعِبَادَ إِلاَّ لِيَعْرِفُوهُ فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَإِذَا عَبَدُوهُ اِسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَةِ مَنْ سِوَاهُ؛ ای مردم خداوند بلند مرتبه نیافرید بندگان را مگر از براى آنکه او را بشناسند و چون او را شناختند، عبادتش کنند و چون او را عبادت نمودند، بىنياز شوند از عبادت غير او». مردى عرض کرد: يابن رسولاللّٰه! پدر و مادرم فداى تو باد؛ معرفت خدا (حقيقت خداشناسى و طريق موصله به سوى او که خطایى نشود و انسان را بدون گمراهى به آن مطلوب برساند) چگونه است؟ امام(ع) فرمود: «مَعْرِفَةُ أَهْلِ كُلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ اَلَّذِي يَجِبُ عَلَيْهِمْ طَاعَتُهُ؛[14] اهل هر زمان، امام زمانشان را بشناسند».
4/5. مبحث چهارم
آنچه نقطه مشترک اصحاب و اهلبیت سیدالشهدا(ع) بود و موجب سرآمد و ستاره شدن آنان شده است، داشتن روحیه عارفانه و عاشقانه برای عبادت و نیایش است. در حالت روحانی و عرفانی حضرت زینب(س) گزارش شده است: «چون امام حسین(ع) برای وداع نزد خواهر آمد، به او فرمود: یا اختاه! لاتنسینی فی نافلة اللیل؛[15] خواهر جان! مرا در نماز شب فراموش نکن».
امام سجاد(ع) میفرماید:
همانا عمهام زینب(س) همه نمازهای واجب و مستحب خود را در طول مسیرها، از کوفه به شام ایستاده میخواند و در بعضی از منازل نشسته میخواند و این، به خاطر گرسنگی و ضعف او بود؛ زیرا سه شب بود که غذایش را بین اطفال تقسیم میکرد؛ زیرا آن مردمان سنگدل، شبانهروز یک قرص نان بیشتر نمیدادند.[16]
درباره حالت عبادی و عرفانی حضرت عباس(ع) نیز نقل شده است که چهره قاتل عباس(ع) که از طایفه بنیدارم بود، سیاه شده بود. علت را که از او پرسیدند، گفت: «من مردی را که در وسط پیشانیاش اثر سجده بود، کشتم که نامش عباس بود».[17]
درباره حالت عارفانه حبیب بن مظاهر روایت شده است: «حبیب، مردی عابد و پارسا بود. تقوی و حدود الهی را رعایت میکرد، حافظ کل قرآن کریم بود و هر شب به نیایش و عبادت خدا میپرداخت».[18] وقتی در روز عاشورا به شهادت رسید، امام حسین(ع) بر بالینش آمد و او را چنین ستود: «لِلّهِ دَرُّکَ یَا حَبیبُ لَقَدْ کُنْتَ فَاضِلاً تَخْتِمُ الْقُرآنَ فِی لَیْلَة وَاحِدَة؛[19] آفرین به مقام تو ای حبیب! تو انسان دانشمند بودی و در یک شب همه قرآن را تلاوت میکردی».
سید بن طاووس در نیایش شب عاشورای امام(ع) و اصحاب مینویسد:
وَ بَاتَ الْحُسَیْنُ(ع) وَ أَصْحَابُهُ تِلْکَ اللَّیْلَةَ وَ لَهُمْ دَوِیٌّ کَدَوِیِّ النَّحْلِ مَا بَیْنَ رَاکِعٍ وَ سَاجِدٍ وَ قَائِمٍ وَ قَاعِدٍ؛[20] حسین(ع) و یارانش، آن شب را به نماز و مناجات گذراندند. زمزمه مناجات آنها از دور همچون زمزمه زنبوران عسل به گوش میرسید. یکی در رکوع بود، دیگری در سجود. آن یکی ایستاده پروردگارش را میخواند و دوستش نشسته.
[1]. بقره: 157 ـ 155.
[2]. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج 5، ص 418.
[3]. همان.
[4]. ذبيحالله محلاتی، رياحين الشريعه، ج 3، ص 305.
[5]. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج ۵، ص ۴۲۹.
[6]. بقره: 165.
[7]. محمد بن شاهمرتضی فیض کاشانی، قرة العیون، ص 369؛ حسین بن محمدتقی نوری، نفس الرحمن فی فضائل سلمان، ص331.
[8]. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج 5، ص 418.
[9]. عباس قمی، نفس المهموم، ص ۲۰۸
[10]. انفال: 29.
[11]. مؤمنون: 115.
[12]. فاطر: 15.
[13]. انشقاق: 6.
[14]. محمد بن علی صدوق، علل الشرایع، ج ۱، ص 3.
[15]. علی محمد علی دخيل، اعلام النساء، ج 6، ص20؛ جعفر نقدى، زينب كبرى3، ص90.
[16]. هاشم رسولی محلاتى، زينب3 عقيله بنىهاشم، ص30.
[17]. «بِاَنَّهُ کانَ بَینَ عَینَیهِ اَثَرَ السُّجُود»، ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، ص 32.
[18]. سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج ۴، ص 554.
[19]. محمدمهدی حائری مازندرانی، معالی السبطین، ص10.
[20]. علی بن موسی ابنطاووس، اللهوف علی قتلی الطفوف، ص 91.
دیدگاهها
خوب بود
امام حسین هستی خودرا به خدا تقدیم کرد و خداوند در این معامله پاداشت گریه و زیارت را برای او بینهایت قرار داد
افزودن دیدگاه جدید