فاطمه زهرا(سلام الله علیها) و جنگ روایتها
پایگاه اطلاع رسانی بلاغ| فاطمه زهرا(سلام الله علیها) و جنگ روایتها.
کاری از گروه تولید محتوای معاونت فرهنگی وتبلیغی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم.
******
مقدمه
رخدادهای پس از رحلت رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و نوع نگاه طبقات مختلف جامعه مسلمانان آن دوره به موضوع خلافت، به یکی از کشمکشهای بزرگ سیاسی تبدیل شد که آثارش همچنان تا به امروز ادامه یافته است. در آن زمان، میان طبقات گوناگون اجتماعی، روایتهای مختلفی از امامت شکل گرفت تا زمینه را برای انتقال خلافت به دیگران مهیا شود. به دنبال این رخداد، فاطمه زهرا(سلام الله علیها) به جنگ این روایتها رفت و کوشید تا روایت برآمده از گفتار نبوی و بیت وحی را تثبیت کنند. آن حضرت در این باره از راهبردهای مختلفی بهره گرفت تا سرانجام توانست روایت خود را در سطح جامعه به عنوان گفتمان امامت در تاریخ ثبت نماید. گرچه نوع عملکرد دستگاه خلافت و سکوت و گاهی همراهی مهاجرین و انصار با حکومت، موجب نادیده گرفته شدن روایت حضرت زهرا(سلام الله علیها) در میان غیر شیعیان شد؛ اما روایت ایشان از سقیفه هنوز هم در کتب تاریخی، حدیثی و اخلاقی دیده میشود. برای شناخت زمینههای شکلگیری سقیفه، بیش از هر چیز میبایست به زمانهشناسی پرداخت و جامعه عصر نبوی بهویژه سالهای آخر حیات ایشان را یک بار دیگر بازکاوی کرد. در این میان قرآن در برخی سورهها، به وضعیت اجتماعی مسلمانان در سالهای آخر زندگی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اشارههای گویایی دارد. آنچه در ادامه میآید، تصویری است که قرآن از جامعه اسلامی در سالهای آخر رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به دست میدهد.
طبقات اجتماعی جامعه اسلامی در اواخر عمر رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلم)
برای آشنایی با طبقات اجتماعی عصر نبوی «سوره توبه» که در سال نهم نازل شد، یکی از بهترین سندهای قرآنی و حاوی پیام مهم مبارزه با شرک و لغو پیمانهای گذشته است. در این سوره طبقات جامعه اسلامی در مدینه و سایر شهرهای اطراف به صورت ده طبقه یاد شدهاند:
1. مؤمنان راستین شامل بعضی از مهاجران و انصار نخستین (اهل بدر) و مؤمنانی که به نیکویی از ایشان پیروی کردند: «وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ؛ و آنان که سبقت به ایمان گرفتند از مهاجر و انصار (و در دین ثابت ماندند) و آنان که به نیکی پیروی آنان کردند، خدا از آنها خشنود است و آنها از خدا خشنودند».
2. مؤمنان در معرض لغزش که نزدیک بود دلهای آنها (از رنج و سختیهای جنگ تبوک و غیره) بلغزد: «الَّذِينَ ... مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ؛ دلهای گروهی از مسلمانان (از رنج و تعب در سختیهای جنگ تبوک و ...) نزدیک بود بلغزد».
3. خستهشدگان از همراهی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، گروهی از مسلمانان با آنکه سابقه بسیاری در جنگ و همراهی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) داشتند، اما در اواخر عمر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رفته رفته از فعالیتهای سیاسی و نظامی و کارهایی که به هر دلیلی نیازمند فعالیت دشوار بود؛ خسته شده بودند. قرآن به روشنی به این طیف اشاره میکند: «وَعَلَى الثَّلَاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَنْ لَا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَيْهِ؛ و بر آن سه تن که (از جنگ تبوک) باز ایستادند (و مردم به دستور پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از آنان بریدند) تا آنکه زمین با همه پهناوری بر آنها تنگ شد و بلکه از خود دلتنگ شدند و دانستند که از (غضب) خدا جز به (لطف) او ملجأ و پناهی نیست». اگر چه این آیه به سه نفر به نامهای مرارة بن ربیع و هلال بن امیه و کعب بن مالک اشاره دارد که به دلیل سختی جنگ و گرمای هوا از رفتن به جنگ در تبوک خودداری کردند و در حضور پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) عذر حضور خواستند، اما حاکی از زمینه چنین رفتاری در میان صحابه است.
4. مسلمانانی که اهل گناه بودند و به گناهان خود اعتراف کردند. آنها کار نیک و بد هر دو را انجام داده بودند، اما امید بود که خدا توبه آنان را بپذیرد: «آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَيِّئًا؛ گروهی دیگر از آنها به گناهان خود اعتراف کردند که عمل صالح و فعل قبیح هر دو به جای آوردند، امید باشد که خداوند توبه آنان بپذیرد».
5. طیف خطاکاران که حال و روزشان از طیف قبلی خرابتر و کارشان بر مشیّت خدا موقوف است یا آنان را عذاب کند و یا از گناهشان در گذرد و خدا دانا و حکیم است: «وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ؛ و برخی دیگر (از گناهکاران) آنهایی هستند که کارشان به خدا سپرده شده است که یا آنان را عذاب کند و یا از گناهشان درگذرد».
6. کافران اهل تردید و آنهایی که به خدا و روز قیامت ایمان نیاورده و دلهاشان در شک و دودلی ماند: «الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ؛ آنهایی که ایمان به خدا و روز قیامت نیاورده و دلهاشان در شک و ریب است، از تو اجازه معافی از جهاد میخواهند و آن منافقان پیوسته در شک و تردید مانده و سرگردانند».
7. جمع زیادی (اعراب اطراف مدینه) که به فراخوان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پاسخ ندادند و در جنگ شرکت نکردند و از نظر قرآن، خدا و رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) را تکذیب کرده (و بدون هیچ عذری) از جهاد بازنشستند: «وَجَاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ وَقَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ؛ گروهی از اعراب بادیه (نزد تو) آمده و عذر میآورند که اجازه معافی از جهاد یابند و نیز گروهی که خدا و رسول را تکذیب کرده (و بدون هیچ عذری) از جهاد بازنشستند، به زودی کافران از این دو طایفه را عذابی دردناک خواهد رسید».
8. کافران بیمار دل و آنان که دلهاشان به مرض (شک و نفاق) مبتلاست که خدا هم بر خباثت درونی آنها خباثتی افزود: «الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْسًا إِلَى رِجْسِهِمْ؛ آنان که دلهاشان به مرض (شک و نفاق) مبتلاست هم بر خبث ذاتی آنها خباثتی افزود».
9. قاعدین (اهل مدینه) که از جهاد به همراه رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلم) کنار نهاده شدند، از این بازماندنشان خوشحال شدند و جهاد با مال و جانشان در راه خدا را خوش نداشتند و (مؤمنان را هم از جهاد منع کرده و به آنها) گفتند: شما در این هوای سوزان از سرزمین خود بیرون نروید: «فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلَافَ رَسُولِ اللَّهِ وَكَرِهُوا أَنْ يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَقَالُوا لَا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ؛ آنهایی که از جهاد در رکاب رسولخدا باز نهاده شدند، از این بازماندنشان خوشحالند و مجاهده به مال و جانشان در راه خدا را خوش نداشتند و (مؤمنان را هم از جهاد منع کرده و به آنها) گفتند: شما در این هوای سوزان از وطن خود بیرون نروید». طبق روایت جابر بن عبدالله این طیف که در جنگ حاضر نشدند، در میان مردم شایعه کردند که محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) و یارانش در جنگ با وجود کوشش زیادشان، نابود شدند.
10. منافقانی که به نفاق خو کرده بودند و بعضی از اعراب بادیهنشین (اطراف مدینه) که منافق بودند و بعضی اهل شهر مدینه هم منافق و بر نفاق ثابت قدم ماندند که به سخن قرآن، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هم آنها را نمیشناخت: «وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ، وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ، مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ؛ بعضی از اعراب بادیهنشین اطراف شما (اطراف مدینه) منافقند و بعضی اهل شهر مدینه هم بر نفاق ثابتقدمند که تو از آنها آگاه نیستی، ولی ما از آنها آگاهیم».
تأملی در این گروههای دهگانه، هم گویای وضعیت اجتماعی مسلمانان است و هم لحن تهدیدآمیز آیات قرآن نسبت به مردم در آن دوره، از احتمال انحراف عمومی حکایت دارد. در حقیقت جز یک گروه، بقیه گروهها یا کاملاً در مسیر اشتباه و خطا قرار گرفتهاند یا احتمال انحراف آنان بسیار زیاد است. در چنین شرایطی جامعه اسلامی در آستانه ورود به روزهای رحلت رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلم) است که قطعاً وقتی با وجود آن حضرت وضعیت جامعه اسلامی این چنین بود، پس از رحلت و با سر باز کردن عقدههای قبیلهای و خصومتهای شخصی در کنار تلاش قبایل برای کسب قدرت، اوضاع بسیار آشفتهتر میشد. با این مقدمه هنگامی که خبر رحلت رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در شهر پیچید، عملاً دیگر جامعه آبستن رخدادهای خطرناکی شده بود و یکی از اصلیترین این مسائل، موضوع سقیفه بود.
مؤلفههای روایت سقیفه از سوی دستگاه خلافت
1. عادی جلوه دادن جریان سقیفه
دستگاه خلافت در گام نخست این روایت را مطرح کرد که آنچه که در سقیفه روی داده است، یک امر عادی و طبیعی و متناسب با اصل شایستگی بود. آنها از زبان خلیفه نقل میکردند که «ما برتریم؛ چون از مهاجرین و نخستین کسانی هستیم که مسلمان شدیم و از جهت خویشاوندی نیز از شما (انصار) به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نزدیکتر هستیم و قرآن نیز ما را بر شما مقدم فرمود (اشاره به آیه 100 سوره توبه)؛ پس خلافت حق ماست». حتی در این باره نقل میکردند که اعتراض علی(علیه السّلام) این بود که چرا با ما هم مشورت نکردید، والا ما هم قبول داریم که ابوبکر از همه برتر است؛ چون هنگام حیات پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، امام جماعت صحابه بود؛ در حالی که حضرت زهرا(سلام الله علیها) در سخنرانیاش این ادعا را به صورت کامل ردّ کرد و خلافت را حق پروردگار برای علی(علیه السّلام) دانست.
2. توجیه سقیفه با ادعای ترس از فتنه
به فاصله کوتاهی از زمان انتقال خلافت به خلیفه نخست، هواداران وی تلاش کردند روایت دیگری را ترویج کنند که در آن شرایط چارهای جز این نبود که این کار ر ا انجام دهند؛ و گرنه اسلام دچار فتنه خطر بزرگتری میشد. در همینباره تأکید میکردند که خلافت خلیفه اول یک امر ناگهانی و ناخواسته بود که روی داد و دیگر بحث درباره آن گذشته است. آنها میگفتند خلیفه نخست برای دور کردن دست دیگران و نااهلان از خلافت برخاست و گفت: «ای مردم! من از شما بهتر نیستم؛ پس شما خلافت مرا بپذیرید و مرا در این امر یاری کنید و اگر اشتباه کردم، اصلاحم کنید. اگر هم من از راه خدا برگشتم، شما هم از من برگردید». این در حالی بود که تجربه روزگار نشان داد هم نااهلان وارد ساختار خلافت شدند و هم ایشان هرگز مخالفان را برنتافت و تا جایی که ممکن بود، آنها را به شدت سرکوب کرد.
3. ادعای بیعت همگانی با خلیفه نخست
یکی دیگر از روایتها از سقیفه، ادعای قبول همگانی نسبت به خلیفه نخست بود. در این روایت چنین میآمد که همه در کمال آرامش با وی بیعت کردند و این امر هم در مسجد و بر سر منبر رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلم) روی داد. ابنکثیر تحت تأثیر جریان اهلحدیث در این باره گفته است:
یک روز پس از رحلت رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلم) یعنی سهشنبه صبح، صحابه همگی در مسجد جمع شدند و انصار و مهاجر یکایکشان با خلیفه بیعت کردند. این زمانی بود که هنوز رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را دفن هم نکرده بودند. در این زمان عمر بن خطاب اعلام کرد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از دنیا رفت و ما دوست داشتیم که او میبود و ما را هدایت میکرد، اما اکنون ابوبکر که یار غار رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بود، میتواند این امر را پیش ببرد و شما هم بر او همگام شوید. همگی برخاستند و با او بیعت کردند. این در حالی بود که بزرگانی از صحابه مانند علی(علیه السّلام)، زبیر، عباس عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، سعد بن عباده و دیگران مخالف بودند.
4. اتهام قدرتطلبی به علی(علیه السّلام)
از دیگر روایتهای معروف از سقیفه، جابهجا کردن جای ظالم و مظلوم بود. آنها میگفتند که علی(علیه السّلام) و بنیهاشم همواره دنبال قدرت بودند و خلافت را حق خود میدانستند؛ از اینرو حاضر نشدند با خلیفه نخست بیعت کنند. زُهَری،از بزرگان اهلحدیث در این باره از قول عمر بن خطاب نقل میکند: «علی و کسانی که با او در منزلش هستند و مدتی است که بیعت نکردهاند، با ما بیعت نمیکنند و [حکومت را برای خودشان میخواهند]». حتی برخی مدعی شدند که آن حضرت در پافشاری برای رسیدن به قدرت آنقدر تلاش کرد تا عمر در هنگام مرگ به کنایه به او گفت: «آخرش کار خودت را کردی و مرا کشتی؟». امام(علیه السّلام) هم فرمود: «نه! کار مردان من نبود و به این کار هم راضی نبودم»، اما این اتهام همچنان ماند تا آنکه کار به جایی کشید که در مدتی که حضرت علی(علیه السّلام) بیعت نکرد، متهم شد که طمع خلافت دارد؛ به همین دلیل بیعت نمیکند. بعدها پیرو همین نگاه، معاویه آن حضرت را متهم کرد که برای رسیدن به قدرت، به قتل عثمان یاری رسانده است. البته این دیدگاه کاملاً از سوی بزرگان صحابه مانند سلمان، حضرت زهرا(سلام الله علیها) و افراد دیگر ردّ شد. سلمان به آنها گفت: «کاری کردید که نباید میکردید. خیر در این بود که با علی(علیه السّلام) بیعت میکردید».
مؤلفههای روایت حضرت زهرا(سلام الله علیها)
مؤلفههای رفتاری حضرت زهرا(سلام الله علیها) در جنگ روایتها به شرح ذیل است:
1. بیان سریع روایت خود از امامت
یکی از اصلیترین کارهای حضرت زهرا(سلام الله علیها)، واکنش سریع به رخداد سقیفه بود؛ زیرا حضرت معتقد بود هر کسی روایتش را زودتر و مستدلتر ارائه دهد، پیروز است. در منابع نقل شده است ایشان بلافاصله پس از ماجرای سقیفه به همراه جمعی از زنان خویشاوندش به مسجد رفت که خلیفه و گروهی از مهاجران و انصار در مسجد نشسته بود. میان فاطمه(سلام الله علیها) و حاضران چادری آویختند. دختر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نخست نالهای کرد که حاضران به گریه افتادند، سپس قدری خاموش ماند تا مردم آرام گرفتند و آنگاه دفاعیه خود را ایراد کرد.
2. برجستهسازی روایت حق با زبان هنر
از آنجا که زبان هنر روایتگر را ماندگارتر میکند، حضرت زهرا(سلام الله علیها) تلاش کرد روایت خود از خلافت پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را در قالب یکی از هنرهای گفتاری، یعنی خطابه ارائه دهد. ایشان با هدف برجستهسازی باور به امامت در امتداد نبوت به عنوان شرط مسلمانی و نقش پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را مورد اشاره قرار داد و در واقع به نقش امام علی(علیه السّلام) به عنوان پیشوا توجه داشت و فرمود:
اَیهَا النَّاسُ! اِعْلَمُوا اَنّی فاطِمَةُ وَ اَبی مُحَمَّدٌ، ... لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِكُمْ عَزیزٌ عَلَیهِ ما عَنِتُّمْ حَریصٌ عَلَیكُمْ بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُوفٌ رَحیمٌ. فَاِنْ تَعْزُوهُ وَتَعْرِفُوهُ تَجِدُوهُ اَبی دُونَ نِسائِكُمْ وَ اَخَا ابْنِ عَمّی دُونَ رِجالِكُمْ، وَ لَنِعْمَ الْمَعْزِی اِلَیهِ؛ ای مردم! بدانید که من فاطمه و پدرم محمد است ... پیامبری از میان شما برانگیخته شد که رنجهای شما بر او گران آمده و دلسوز بر شماست و بر مؤمنان مهربان و عطوف است. پس اگر او را بشناسید، میدانید که او در میان زنانتان، پدر من بوده و در میان مردانتان، برادر پسر عموی من(شوهرم) است[اشاره به ماجرای عقد اخوت]؛ چه نیکو بزرگواری است آنکه من این نسبت را به او دارم.
آن حضرت در همان روزها به نشانه اعتراض بر سر مزار شهدای احد میرفت و میفرمود: «أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ تَرَكُوا الْحَقَّ عَلَى أَهْلِهِ، وَ اتَّبَعُوا عِتْرَةَ نَبِيِّهِ، لَمَا اخْتَلَفَ فِي اللَّهِ اثْنَانِ؛ به خدا سوگند که اگر امامت به اهلش سپرده میشد، حتی دو نفر هم نمیماندند که پرستش خدا نکنند؛ زیرا امامت مانند کعبه است که باید به سویش بروند، نه اینکه به سوی شما بیاید.
حبّ علی نتیجه احسان فاطمه است
او هل اتای فاطمه، قرآن فاطمه است
اسباب شادی لب خندان فاطمه است
این مرد مهربان به خدا جان فاطمه است
3. واژهسازی و هویتسازی
آن حضرت برخی واژهها را به مخاطب القا میکند که حاوی هویت است؛ واژگانی مانند «پدرم، محمد بنده خدا»، «برادر پیامبر، علی(علیه السّلام)»، «گرگهای عرب»، «سرکشان اهل کتاب». همچنین آن حضرت با نقل گذرای تاریخ از زندگی عربان از جاهلیت تا دوره اسلامی، بار دیگر هویت اسلامی را به رخ مسلمانان کشید و فرمود:
وَ كُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ، مُذْقَةَ الشَّارِبِ، وَ نُهْزَةَ الطَّامِعِ، وَ قُبْسَةَ الْعِجْلانِ، وَ مَوْطِیءَ الْاَقْدامِ، تَشْرَبُونَ الطَّرْقَ، وَ تَقْتاتُونَ الْقِدَّ، اَذِلَّةً خاسِئینَ، تَخافُونَ اَنْ یتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِكُمْ، فَاَنْقَذَكُمُ اللَّـهُ تَبارَكَ وَ تَعالی بِمُحَمَّدٍ(صلی الله علیه و آله و سلم) بَعْدَ اللَّـتَیا وَ الَّتی، وَ بَعْدَ اَنْ مُنِی بِبُهَمِ الرِّجالِ، وَ ذُؤْبانِ الْعَرَبِ، وَ مَرَدَةِ اَهْلِ الْكِتابِ؛ شما بر کناره پرتگاهی از آتش قرار داشته و مانند جرعهای آب بوده و در معرض طمع طمّاعان قرار داشتید، همچون آتشزنهای بودید که بلافاصله خاموش میگردید، لگدکوب روندگان بودید، از آبی مینوشیدید که شتران آن را آلوده کرده بودند و از پوست درختان به عنوان غذا استفاده میکردید، خوار و مطرود بودید، میترسیدید که مردمانی که در اطراف شما بودند، شما را بربایند تا خدای تعالی بعد از چنین حالاتی شما را به دست رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نجات داد، بعد از آنکه از دست قدرتمندان و گرگهای عرب و سرکشان اهل کتاب ناراحتیها کشیدید.
4. معرفی عناصر اصلی گمراهی
ویژگی آن حضرت، ارائه گفتاری مستند و روشنگر بود. نکته فراموش شدهای که حضرت فاطمه(سلام الله علیها) به معرفی آشکار او در جریان سقیفه پرداخت، شیطان بود که ایشان در این باره فرمود:
طْلَعَ الشَّیطانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرَزِهِ، هاتِفاً بِكُمْ، فَأَلْفاكُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجیبینَ، وَ لِلْغِرَّةِ فیهِ مُلاحِظینَ، ثُمَّ اسْتَنْهَضَكُمْ فَوَجَدَكُمْ خِفافاً، وَ اَحْمَشَكُمْ فَاَلْفاكُمْ غِضاباً، فَوَسَمْتُمْ غَیرَ اِبِلِكُمْ، وَ وَرَدْتُمْ غَیرَ مَشْرَبِكُمْ؛ شیطان سر خویش را از مخفیگاه خود بیرون آورد و شما را فراخواند و دید شما دعوت او را پذیرفتید و برای فریب خوردن آمادهاید، آنگاه از شما خواست که قیام کنید و مشاهده کرد که به آسانی این کار را انجام میدهید، شما را به غضب واداشت و دید خشمناکید و بر چیزی که سهم شما نبود، وارد شدید.
شایان اشاره است که در آیه 54 سوره زخرف نیز درباره فرعون آمده است: «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ؛ او قومش را خوار یافت و آنها را مطیع خودش کرد».
5. پاسخ به برچسب قدرتطلبی علی(علیه السّلام)
به نظر میرسد آن بخشی که از روایت دیگران نسبت به سقیفه که وی را بسیار آزرده کرد، همین بود؛ از اینرو در بخشی از کلام خود به مقوله قدرتطلبی ناحق قریش اشاره کرد:
نَأْمُرُكُمْ فَتَأْتَمِرُونَ، حَتَّی اِذا دارَتْ بِنا رَحَی الْاِسْلامِ وَ دَرَّ حَلَبُ الْاَیامِ وَ خَضَعَتْ نُعْرَةُ الشِّرْكِ وَ سَكَنَتْ فَوْرَةُ الْاِفْكِ، وَ خَمَدَتْ نیرانُ الْكُفْرِ، وَ هَدَأَتْ دَعْوَةُ الْهَرَجِ، وَ اسْتَوْسَقَ نِظامُ الدّینِ، فَاَنَّی حِزْتُمْ بَعْدَ الْبَیانِ، وَاَسْرَرْتُمْ بَعْدَ الْاِعْلانِ، وَ نَكَصْتُمْ بَعْدَ الْاِقْدامِ، وَاَشْرَكْتُمْ بَعْدَ الْایمانِ؟؛ [یادتان نرود که] ما در اسلام فرمانده بودیم و شما فرمانبردار، تا اینکه آسیای اسلام به گردش افتاد، روزگار به نفع اسلام چرخید و نعرههای شرکآمیز خاموش شد و دیگ طمع و تهمت از جوشش افتاد و آتش کفر خاموش و هرج و مرج آرام گرفت و نظام دین استوار شد؛ پس چرا بعد از اقرارتان به ایمان، سرگردان شده و پس از آشکاری خود را مخفی گرداندید و بعد از پیشقدمی، عقب نشستید و بعد ایمان، شرک آوردید؟
6. پاسخ به ادعای فتنهگریزی
حضرت فاطمه(سلام الله علیها) در پاسخ به ادعای شورای سقیفه برای دوری از افتادن در فتنه، فرمود: «الْعَهْدُ قَریبٌ، وَ الْكَلْمُ رَحیبٌ وَ الْجُرْحُ لَمَّا ینْدَمِلُ وَ الرَّسُولُ(صلی الله علیه و آله و سلم) لَمَّا یُقْبَرُ، اِبْتِداراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَةِ، اَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا، وَ اِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَةٌ بِالْكافِرینَ؛ هنوز چیزی نگذشته و جراحت التیام نیافته و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به قبر سپرده نشده بود، بهانه آوردید که از فتنه میهراسید [ و خلافت را گرفتید]؛ آگاه باشید که اکنون در فتنه فرو رفتهاید و به راستی جهنم کافران را احاطه نموده است».
ای زبانت ذوالفقارِ حیدر بیذوالفقار!
بتشکن! برخیز بسته دست او را روزگار
عالمی در حیرت از این آسیا چرخاندنت
با تبسم خستگی را از علی پوشاندنت
در عجب روح الامین از طرز قرآن خواندت
پیش نابینا میان حِصن چادر ماندنت
7. استفاده از ابزار بشارت و تنذیر
بیمدادن و مژده دادن که در قرآن نیز بسیار به کار رفته است، در کلام آن حضرت هم جایگاه ویژهای دارد تا روایت خود را تثبیت نماید. ایشان با توجه به این مؤلفه میفرماید:
فَنِعْمَ الْحَكَمُ اللَّـهُ، وَ الزَّعیمُ مُحَمَّدٌ، وَ الْمَوْعِدُ الْقِیامَةُ، وَ عِنْدَ السَّاعَةِ یخْسِرُ الْمُبْطِلُونَ، وَ لاینْفَعُكُمْ اِذْ تَنْدِمُونَ، وَ لِكُلِّ نَبَأٍ مُسْتَقَرٌّ، وَ لَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یأْتیهِ عَذابٌ یخْزیهِ، وَ یحِلُّ عَلَیهِ عَذابٌ مُقیمٌ؛ چه نیک داوری است خداوند و نیکو دادخواهی است پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، و چه نیکو وعدهگاهی است قیامت و در آن ساعت و آن روز اهل باطل زیان میبرند و پشیمانی به شما سودی نمیرساند و برای هر خبری قرارگاهی است؛ پس خواهید دانست که عذاب خوارکننده بر سر چه کسی فرود خواهد آمد، و عذاب جاودانه که را شامل میشود.
نتیجهگیری
جنگ روایتها، یکی از ارکان جنگ نرم است که در ماجرای سقیفه، حضرت فاطمه(سلام الله علیها) با شناخت ابعاد آن، با استفاده از ابزارهای گوناگون تلاش کردند روایتهای چندگانه دستگاه خلافت را کنار زند و روایت خود را تثبیت نماید. سرانجام با توجه به این فعالیت، روایت آن حضرت به عنوان روایت شیعه و برخی فرقههای اسلامی از امامت در تاریخ ثبت شد و از دریچه کتب تاریخی، حدیثی و حتی کتب ادبی مختلفی که شماری از آنها را نویسندگان اهلسنت نیز نوشته بودند، مانند کتاب السقیفه و الفدک، به نسلهای بعدی رسید.
نگارنده: حجتالاسلام والمسلمین احمد فلاحزاده
فهرست منابع
کتب
1. ابنبابویه، علی بن حسین، الإمامة و التبصرة من الحيرة، چاپ اول، قم: مدرسة الإمام المهدی، 1404ق.
2. ابنحیون (قاضی نعمان)، نعمان بن محمد، شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار، تحقیق محمدحسین حسينى جلالى، چاپ اول، قم: جامعه مدرسين، 1409ق.
3. ابنطيفور، احمد بن ابیطاهر، بلاغات النساء، قم: الشريف الرضي، [بىتا].
4. ابنعبدربه، احمد بن محمد، العقد الفرید، بیروت: دار الکتب العلمية، 1407ق.
5. ابنقتیبه، عبدالله بن مسلم، عیون الأخبار، شرح یوسف علی طویل، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1418ق.
6. الإمامة و السياسة المعروف بتاريخ الخلفاء، تحقيق علی شيری، چاپ اول، بيروت: دارالأضواء، 1410ق.
7. ابنكثير دمشقى، اسماعیل بن عمر، البداية و النهاية، بيروت: دارالفكر، [بیتا].
8. ابنمنظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت: دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع، 1374ق.
9. ابوصلاح حلبی، تقیالدین بن نجمالدین، تقريب المعارف، تحقیق فارس تبريزيان (الحسون)، چاپ اول، قم: الهادی، 1404ق.
10. بلاذری، احمد بن یحیی، كتاب جمل من انساب الأشراف، تحقيق سهيل زكار و رياض زركلى، چاپ اول، بيروت: دارالفكر، 1417ق.
11. جوهری بصری، احمد بن عبدالعزیز، السقيفة و فدك، تحقیق محمدهادی امينى، تهران: مكتبة نينوى الحديثة، [بی¬تا].
12. ذهبی، شمس¬الدین محمد بن احمد، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، تحقيق عمر عبدالسلام تدمرى، چاپ دوم، بيروت: دار الكتاب العربى، 1413ق.
13. صالحی شامی، محمد بن یوسف، سبل الهدى و الرشاد فى سيرة خير العباد، تحقيق عادل احمد عبدالموجود و على محمد معوض، چاپ اول، بيروت: دار الكتب العلمية، 1414ق.
14. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ترجمه جعفری، تهران: انتشارات اسلامی، ۱۳۸۱ش.
15. مفید، محمد بن محمد، الجمل و النصرة لسيد العترة في حرب البصرة، چاپ اول، قم: كنگره شيخ، 1413ق.
مقالات
1. مهر آیین، مصطفی و دیگران، «تحلیل گفتمان خطبه فدکیه حضرت زهرا(سلام الله علیها)»، فصلنامه علمی – پژوهشی نظريههای اجتماعی متفكران مسلمان، سال دهم، شماره دوم، پايیز و زمستان 1399، ص 22 ـ 1.
افزودن دیدگاه جدید