خاطره تبلیغی (5)
نام نشریه: مبلغان، شماره69
در سال 1369، ماه محرم، جهت تبلیغ احكام الهی و ترویج فضائل اهل بیت ـ علیهم السلام ـ به زادگاه خویش، شهرستان میاندوآب عزیمت كردم.
قبل از انجام وظیفه تبلیغی، جلسه عمومی مبلغین در محل سازمان تبلیغات اسلامی برگزار گردید و در حین جلسه، یك فرد متدین و مؤمن آمد و با صدای بلند اعلان كرد، برادران روحانی! من رئیس هیئت امنای مسجد صحرای شهرستان میاندوآب میباشم، لطفاً هر كدام از شما كه توقع مالی ندارید و بدون گرفتن وجهی حاضر به تبلیغ هستید، به مسجد ما تشریف بیاورید؛ چون ما وضع مالی خوبی نداریم و در حال ساختن مسجد هستیم. بنابراین، هر كس از شما حاضر است برای رضای خدا تبلیغ كند، آماده شود تا با هم به آنجا برویم.
بنده با توكل به خداوند بزرگ و رزاق از سرجای خود بلند شدم و گفتم آقا! من حاضرم.
با آن شخص راه افتادم و پس از گذر از كوچه پس كوچههای خیابان مهاباد، به مسجد صحرا رسیدیم و با منطقه و تعدادی از افراد حاضر آشنا شدیم.
بحمدالله برنامهها شروع شد و جلسات با شكوهتر از آنچه پیشبینی میشد برگزار گردید و چون دیدم ساختمان مسجد آنها به صورت ناتمام مانده است، هم در روز سوم محرّم درجلسهای به اهالی محل اعلان كردم و هم به عنوان روحانی مسجد به آنها نامه نوشتم كه همه در مسجد حاضر شوند. آن گاه به منبر رفتم و از ثواب ساختن مسجد و كمك به امور خیریه صحبت كردم و در آخر جلسه گفتم: برادران عزیز! من طلبهای بیش نیستم؛ ولی از قم كه آمدم برای تبلیغ آمدم، پانزده هزار تومان برای خرج راه و سفر برداشتم و آلان احساس میكنم با پنج هزار تومان هم میتوانم امرار معاش كنم، پس بقیه آن را به مسجد شما كمك میكنم و از شما هم درخواست میكنم، هر مقداری كه میتوانید به مسجد كمك كنید. خودشان در همین جلسه دو نفر را انتخاب كردند و آنها در مدت یك ساعت مبلغ سه میلیون تومان جمعآوری كردند و كار ساخت مسجد از روز بعد شروع شد و برنامهها بسیار عالی پیش رفت. مردم بیش از پیش استقبال کردند و در پایان دهه محرّم، بسیار بهتر از مساجد دیگر به روحانی کمک و مساعدت مالی کردند.
در روز سیزدهم محرم كه همه روحانیون محترم با عجله، خود را برای برگشت به منزل آماده میكردند، من در گوشهای نشسته بودم و فكر میكردم كه ناگهان دیدم، شخصی جلوی درب استراحتگاه روحانیون ایستاده و همه را زیر نظر گرفته است. یك نگاه محبتآمیزی به من كرد و با اشاره دست، به من گفت شما یك لحظه تشریف بیاورید! برخاستم و جلو رفتم. به من رو كرد و گفت: بچّه كجایی؟ گفتم: میاندوآب. گفت: چه عجب! من اصلاً شما را ندیدهام. گفتم: من اینجا زندگی نمیكنم. ساکن قم هستم و در آنجا به تحصیلات علوم دینی مشغولم.
آن مرد مؤمن نیز وسیله رزق الهی بود که به سراغ بنده آمده بود. و این بود معنای توكل به خدای سبحان كه در نهایت، مبلغ دریافتی من بیش از سه برابر دیگر روحانیون شد. (وَ مَنْ یتَوَكَّلْ عَلَی اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ.)
افزودن دیدگاه جدید