هنر، زبان تبلیغ دین
نام نشریه: پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله سیدعلی خامنهای
گفتوگو با حجتالإسلام سید ابوالقاسم حسینی (ژرفا(
- تبلیغ همیشه یکی از کارویژههای سنتی و مهم حوزه بوده که به تناسب شرایط زمانی و سیاسی و اجتماعی مختلف، در جامعه تأثیر داشته است و نمونهی بارز آن را میتوان در وقوع انقلاب اسلامی مشاهده کرد. به نظر میرسد حوزه امروزه مقداری از این تأثیرگذاری خود را از دست داده است. این دیدگاه را چگونه ارزیابی میکنید؟
برای پاسخ به این سؤال ناگزیریم که نخست تبلیغ را تعریف کنیم. آنچه معمولاً در تعریف تبلیغ گفته شده- به همین دلیل هم به اشتباه افتادهاند- صرفاً پرداختن به ابعاد سنتی تبلیغ است. متأسفانه حتی در نظر مردم، وظایف روحانی، خاص و محدود است. تبلیغ دین در این منظر، بیان احکام شرعی است یا نهایتاً نقل قصص و حکایاتی که صبغهی دینی دارد. نوع نیازهایی هم که این مدل تبلیغ پاسخ میدهد، مشخص است. غیر از این، روحانی در احوال شخصی مثل عقد و طلاق یا مثلاً در مجلس ختم حرف میزند، یا در محرم و صفر میرود تبلیغ دین میکند.
اما آنچه من از تبلیغ و از آیهی «نفر» که فلسفهی وجود حوزههای علمیه است میفهمم، این است که تبلیغ یعنی پاسخ به نیازهای روحانی انسان در دستگاه دین. اصلاً چرا به روحانی میگویند روحانی؟ طبیب را میگویند طبیب، چون به طب و به نیاز جسمی آدمیان میپردازد. هر صنف دیگری اسمی و تعریفی دارد. روحانی را چرا روحانی گفتهاند؟ چون بناست با روح انسان ارتباط برقرار کند و به نیازهای روحی پاسخ بدهد. بعضیهای دیگر هم البته به نیازهای روحی پاسخ میدهند؛ فرض کنید یک روانپزشک، یک روانشناس، جامعهشناس در ابعادی، انسانشناس تا اندازهای و مردمشناس و حتی فیلسوفان و عارفان. اما وظیفهی روحانی این است که در دستگاه دین پاسخ بدهد.
بخش زیادی از وظایف روحانیت، با توجه به این معنی تبلیغ خودبهخود تعریف میشود. بعضی از آنچه که اکنون روحانیان ما انجام میدهند، اصولاً از وظایف و کارویژههای روحانیت نیست و متأسفانه بسیاری از آنچه که انجام نمیدهند، از کارویژههای روحانیت است. یکی از ابعاد بسیار مهم روح انسان، بُعد جمالشناسی و بعد لطیف روح او است که از آن تعبیر به هنر میشود. ما چشم و روحمان و همهی احساس و اعضامان غیر از ادراکهای معمول، یک بعد لطیف و جمالی دارند. در وجود همهی آدمها به فراخور حالشان یک بعد زیباییشناسی وجود دارد. روحانیت باید بتواند هم دستگاه دین را بشناسد و هم این دستگاه روحی انسان را. باید استخراج کند که دین چه پاسخی دارد برای این نیازها و ابعاد روحی. باید بگوییم که دین در باب هنر چه میگوید.
اگر روحانی نفهمد که دین در باب هنر چه میگوید تا آن را به عنوان یک پاسخ به نیازهای روحی انسان عرضه کند، جامعه از روحانیت فراری میشود. وقتی جامعه از روحانیت فراری شد، دیگر همان مسایل سنتی را هم از حوزه و روحانیت، پذیرا نخواهد بود. اگر مردم کمتر از پیش به خمس و زکات توجه میکنند، به این خاطر است که نیازهای خودشان را از جانب دستگاه روحانیت بیپاسخ میبینند.
- چه ضعفهایی در شیوههای سنتی وجود دارد که امروزه نمیتواند بهخوبی نیاز جامعه را پاسخ گوید؟
علیرغم برخی کارکردهای مثبت، ضعفهای شیوههای سنتی زیاد است. مهمترین آنها که به بحث ما مربوط میشود و میتوان به آن پرداخت، جزئینگری است؛ هم در دستگاه دین و هم در دستگاه روح انسان. من تبلیغ را پاسخ دین به نیاز روح انسان میدانم و متأسفانه تبلیغ سنتی در هر دو بخش، جزئینگر است. علتش هم این است که تحولات پس از مشروطه- چون مشروطه یک مرکز ثقل در تاریخ ایران است و پیش یا پس از مشروطه خیلی چیزها تغییر میکند- بهخصوص در حوزهی اجتماعی ما خیلی کم دیده شده است.
خیلی دردمندانه و با نهایت احترام به همهی بزرگان روحانی که استاد من بودند، باید صراحتاً عرض کنم که بزرگان حوزهی ما در شناخت انسان و نیازهای او و در شناخت جهان، خیلی با بزرگان هفتاد سال پیش تفاوتی ندارند. در دروس ما توجهی به اینها نمیشود. کارشناسانی به این منظور تربیت نمیکنیم. البته روحانیان ما به طور شخصی و با شیفتگی روزنامه میخوانند و فیلم میبینند و با اجتماع و مسائل روز آشنا میشوند، اما متأسفانه حوزه در این زمینه رسالتی را برای خودش احساس نمیکند.
در این شرایط وقتی روحانی میرسد به عرصهی تبلیغ که معمولاً هم چهره به چهره است، همانطور که رهبری هم بر آن تکیه دارند، متأسفانه کم میآورد. چون اصلاً این انسانی که جلویش نشسته را نمیشناسد. اصلاً کاری با این چیزها نداشته است. بسیاری از روحانیان ما که وارد دانشگاه میشوند، مثلاً اول صبح به دانشجو خطاب میکنند: "صبّحکم الله بالخیر!". گاهی مخرج "ح" را خیلی هم قشنگ ادا میکنند. این فرد اصلاً احساس نمیکند با این کارش دارد چه تیشهای به روح این جوان ما میزند. این جوان، بیست، بیست و پنج سالش است؛ در ذهنش مجموعهای از سؤالها دربارهی دین و روحانیت انباشته شده. از آن طرف آن روحانی فکر میکند همان جوری که با دوستان طلبه خودش در حوزه میتواند برخورد میکند، با اینها هم میتواند بههمان شکل ارتباط برقرار کند. در حالی که با این صبحکم الله بالخیر، اصلاً دریچه ارتباط با این جوان را میبندد. در زمینهی روش حرف زدن، در اصطلاحات و تعابیر و حتی در نوع معاشرت، خیلی وقتها روحانیان ما اساساً آموزشی ندیدهاند، در حالیکه اینها را باید بیاموزند.
دین برای همه نیازهای انسان فکر کرده است. اگر منِ کارشناس دین بخشی از این نیازها را ببینم و بخشی را نبینم، این جزئینگری سبب میشود بخشی را هم که دیدهام، خراب کنم. من اگر موسیقی را نشناسم چه میشود؟ همان نگاهی را میپذیرم که صد سال پیش به موسیقی میشده و دلیلش، نوع کارکرد موسیقی در آن زمان بوده است. عالِم ما هم آن زمان موسیقی را میدیده و به کارکردش نگاه میکرده است اما من باید موسیقی را در این روزگار ببینیم. من باید در جبهه به سر برده باشم و تأثیر موسیقی را در جنگ بر این جوانها دیده باشم. من باید بدانم که حتی بزرگانی مثل حضرت آقای خویی و حضرت امام و بزرگان دیگر رحمة الله علیهم، چه اندازه به این توجه داشتند. هرچه که در این عالَم بد دارد، خوب هم دارد. موسیقی هم خوب دارد و هم بد. آیا میدانیم چه اندازه موسیقی میتواند در پرورش جامعه و بقیه چیزها کمک کند؟
چند روز پیش یکی از ائمهی جمعه کشور با تعبیر تندی گفته است که ما اجازه نمیدهیم در شهر ما یک سینما بسازند. اگر کسی در جغرافیای تفکر حضرت امام و رهبر معظم انقلاب دو روز نفس کشیده باشد، میفهمد این نوع نگاهی که هنوز متأسفانه بخشی از روحانیت ما به جامعه، به دین و به انسان هست، چقدر جزئی است که فکر میکند اگر سینما در یک شهری وارد شود، لزوماً فساد میآید و اگر سینما نیاید، فساد نمیآید. روزهای اول انقلاب، چند روز بیشتر از انقلاب نگذشته بود که امام در سخنرانیشان فرمودند ما با سینما مخالف نیستیم ما با فحشا مخالفیم. خیلیها این را نمیفهمند. سینما مجموعهای از تمام هنرهای هفتگانه است بلکه بیشتر. تلفیقی است از هنر و صنعت و همهی هنرها از جمله موسیقی در آن دیده میشود. این بیان امام یعنی اینکه ما با مجموعهی هنر و فن هنری موافق هستیم و از آن استفاده هم میکنیم.
- برای ترمیم شیوههای تبلیغی سنتی و کارآیی بیشتر آن چگونه از این هنر میتوانیم استفاده کنیم؟
دو نگاه به هنر از جانب عالِمان دینی و از جانب غیر دینداران وجود دارد. یک نگاه، نگاه کمونیستی است. کمونیستها همه چیز را ابزار میدانستند. شعر را، قصه را، حتی خود انسان و دوست داشتن را و برای رسیدن به هدف خودشان از اینها به عنوان ابزار استفاده میکردند. هر زمان هنر کمک میکرد و برای رسیدن به هدفشان خوب بود، استفاده میکردند؛ هر وقت هم کمک نمیکرد، آن را دور میانداختند. اما نگاه دین به هنر از دیدگاه بنده- آنچه بعد از بیست و هفت هشت سال کار در این زمینه دریافتهام- نگاه ابزاری نیست. البته قبول دارم که متأسفانه حوزهی ما هنوز به این نقطه نرسیده است اما دین نمیگوید هنر تا وقتی شریف و خوب است که وسیله باشد یا شیوه و راه باشد.
- تفاوتش چیست؟
این است که اگر ما هنر را صرفاً شیوه و راه و ابزار بدانیم، درست به همان اندازه که از یک دستمال کاغذی استفاده میکنیم، از آن هم استفاده میکنیم. هر وقت به دردم خورد استفاده میکنم؛ بعد که مچاله شد، به دور میاندازم. هیچ کس به یک دستمال کاغذی مچاله شده، به چشم عزت و احترام نگاه نمیکند. اگر هنر فقط ابزار باشد، هر زمان استفادهات را بردی، هنرمند را کنار میگذاری.
خوب است اشاره کنم که رهبر انقلاب نگاه عزتمندانهای به هنرمندان دارند. یعنی وقتی یک هنرمندی پیر میشود، مکرر شده که آقا- نهان و آشکار- یک گروهی یا افرادی را مأمور میکنند تا او یکوقت کم و کسری نداشته باشد. در ابعاد مختلف این حمایتها هست. گاهی خود جامعهی روشنفکری و هنرمند ما تعجب میکند. این به خاطر چیست؟ چون آقا میدانند این هنرمند را نباید ابزاری نگاه کرد. یک وقت به درد ما میخورد، حالا دیگر بندهی خدا پیر شده و به در ما نمیخورد. نه؛ این هنرمند گوهری دارد به نام هنر که همیشه هست. البته ایشان دیدگاههای بسیار دقیق و منتقدانهای هم نسبت به مقولهی هنر دارند و خودشان یک هنرشناس به شمار میروند. توجه ایشان به شعر، به موسیقی، سینما و... جالب است. در عین حال، بینهایت در باب هنر روشن نگاه میکنند. این چیزها را صرفاً وسیله نمیدانند. بارها فرمودهاند هنر یک گوهر است. یک جملهای ایشان دارند که اگر کسی در عبارات ایشان نخواند، باورش نمیشود که این جمله از ایشان است. شاید قریب پانزده شانزده سال پیش در افتتاحیهی یکی از کنگرههای شعر حوزه که پیام داده بودند، فرمودند: «این انقلاب ما و هر انقلابی در عالم، در کنار تمام زحمتها و مجاهدتهای علمی، اگر بخواهد باقی بماند و ماندگار باشد، باید با زبان هنر سخن بگوید.» این عین تعبیرشان است.
حضرت امام فرموده بودند لسان شعر بالاترین لسان است اما این تعبیر فرق میکند. ما وقتی انقلاب را نگاه میکنیم سخنان خود حضرت امام است، سخنان رهبر انقلاب است، تلاشهای شهدا است، مجاهدتها و رنجهاست. حالا ایشان میفرمایند اینها همه خوب اما اگر اینها بخواهد حفظ بشود و باقی بماند، باید با زبان هنر منتقل شود.
- در این دیدگاه تناسب با مقتضایت زمان هم در نظر گرفته میشود؟
- بله؛ برای چه؟ چون هنر مجرای ماندگاری است. این را بزرگان ما در حوزه باید توجه کنند. کاملاً هم امروز مشهود است. قشنگترین، مقدسترین، بهترین و عالیترین وجههی انقلاب در هشت سال دفاع مقدس دیده شده؛ گلترین بچههای انقلاب هم بچههای جنگند. اما الان این نسل که اصلاً جنگی ندیده- اگر چیزی یادش باشد، صدای آژیر است- شما چه جوری میخواهید با او از جنگ سخن بگویید؟ آیا میتوان با منبر و تبلیغ سنتی آن ارزشهای میدان جنگ را بیان کرد؟ امکان ندارد؛ چون این آدم آنجا نبوده است.
شما فقط از ایثار در جبهه سخن میگویید اما هنر چه میکند؟ هنر، کارش و گوهرش این است که میآید آن صحنه را امروز خلق میکند.
- در تبلیغ چهره به چهره که اشاره کردید، اگر بتوانیم هنر را میان مردم بیاوریم و از صرف روشنفکری خارجش کنیم، برنده خواهیم بود. چگونه این امر ممکن خواهد شد؟
روحانی که با هنر آشنا است، همان بیان سنتی منبرش را با هنر آمیخته میکند. نتیجهاش این میشود که میتواند همهی آن معارف و ارزشها را مثل مثالی که زدم، مجسم کند. قرآن مهمترین هنرش همین جان بخشیدن و تجسم بخشیدن و شخصیت بخشیدن به همه چیز است. شما ببینید موسیقی در قرآن چه میکند. آیات عذاب چه موسیقی دارد؟ آیات رحمت چه موسیقی دارد؟ وقتی میخواهد قصهای را بیان کند چه موسیقی دارد؟ اثر این لحن در ادعیه و مناجاتهای ما هم هست. شما کمتر مناجاتی میبینید که موسیقی در آن موج نزد. برای همین خوب خواندن آنها توصیه شده است؛ یعنی تضرع کنیم، داد نزنیم. دعای کمیل را که میخوانیم یک جاهایی تضرع محض است؛ اینجا داد نباید زد، باید تضرع کرد. یک جایی هم نه، باید فریاد کرد.
لحن و حالی که در دعا و مناجات عرضه و مجسم و به صورت هنری منتقل میشود، خودش استفاده از گوهر هنر و آمیختن گوهر هنر با تبلیغ است. هرچقدر روحانیان ما بیشتر با هنر آشنا شوند، راحتتر میتوانند با انسان امروز ارتباط برقرار کنند. اگر با زبان هنر، خود دین را به جوان امروز عرضه کنند، جوان فرار نمیکند و پوزخند نمیزند. متأسفانه منبرهای ما الان از این نظر خیلی رنج میبرد. من نمیگویم همهی راه این است ولی یکی از راههای خیلی مهم که ما را از تقلید سنتی نجات میدهد تا مردم و جوانها دوباره به سمت منبر بیایند و مساجد و هیأتهای ما با منبر آشتی کنند، این است که روحانیهای ما به هنر مسلط شوند. نمیگوییم خودشان باید بروند هنرمند شوند؛ یک بخشی باید بروند دنبال داستاننویسی، رماننویسی، فیلمنامه و... ولی بقیه هم باید هنر را بفهمند. برای اینکه هنر را بفهمیم، لازم نیست خودمان شاعر باشیم. وقتی خوب شعر بخوانیم، فیلم خوب ببینیم، اصلاً نگاهمان به دنیا و انسان عوض میشود. در ارتباط چهره به چهره اتفاقاً هنر بیش از تدریس، تحقیق و حتی بیش از نویسندگی اثر دارد. وقتی این آدم روبرویمان نشسته، اگر از ظرفیت هنر استفاده کنیم، جان او را به تسخیر خودمان درمیآوریم.
- برای کارآمدی و تأثیر بیشتر تبلیغ بر روی مخاطب، باید در نگرشمان به تبلیغ و سیاستهای آموزشی تحولات گستردهای انجام دهیم که رهبری به برخی از این تحولها مانند ایجاد یک مرکز آموزش تبلیغی اشاره کردهاند. برای این منظور چه راهی را باید رفت؟
ما به درستی آموزش تبلیغ در حوزه نداریم. حوزهی ما برای پروراندن مجتهد تأسیس شده است. چرا؟ چون اساساً چیزی به نام حکومت دینی و اجتماع دینی وجود نداشته است. بعد از مشروطه نوع نگاه انسان به دنیا در کشورهای شرقی- در ایران و اطراف آن- کاملاً متفاوت شد و همینطور پیش آمد تا انقلاب عظیم اسلامی تکان خیلی عجیبی به این روند داد. از آن به بعد بنا شد روحانیت پاسخگوی مسئلهی بانک و صدا و سیما و بورس و... باشد. تا آن مسائل سنتی و احکام فرعی. باید قبول کنیم و انصاف بدهیم که حوزهی ما در پاسخگویی به نیازهای جامعه گاهی کم آورده و چون حوزه است که باید به نیاز روحی انسان پاسخ دهد، زود ضعفش معلوم میشود. هرچند دانشگاههای ما، جاهای دیگر ما هم همین کمبود را دارند.
- چه باید کرد؟
- نباید منتظر حوزه بنشینیم. تا بیاییم کتب درسی حوزه و شیوههای بیانی و تأسیسات اداری و... را درست کنیم، اگر خدای متعال به ما توفیق بدهد، چهل پنجاه سال طول میکشد تا حوزه برای این نیازها بازتعریف شود. یعنی باید دو سه نسل در حوزههای ما بیایند و بروند، مدرس پرورش پیدا کند و با مسائل دنیا آشنا شوند. البته الان نسبت به بیست سال پیش خیلی بهتر شده ولی اینها مصداقی بهتر شده است. خود حوزه وظیفه و رسالت خودش را نمیداند.
- آیا باید منتظر آن موقع بمانیم؟
نه، نمیشود؛ راهش همانی است که آقا فرمودند. مراکز آموزش تبلیغ باید زیاد شود. دفتر تبلیغات اسلامی حوزهی علمیه قم، کاری را که وظیفهاش است و خیلی محدود و ضعیف دارد انجام میدهد، باید گسترده و درست انجام دهد و مراکز دیگر به کمکش بیایند. اول باید نیروها در یکجا متمرکز شوند. رنجی که بعد از انقلاب در خیلی چیزها میبریم، از همینجاست. دستگاههای متفاوت، سازمان تبلیغات، ارشاد، کانونهای مساجد و... با بودجههای هنگفت میخواهند به این کار بپردازند؛ نمیشود. یک دستگاه باید متولی اصلی باشد که کانون حرکت و اتاق فکر باشد. بقیه هم هرکدام سهمی را ادا کنند.
باید طلبهها را از سال اولی که وارد حوزه میشوند، استعددادیابی کرد برای تبلیغ. هر طلبهای مستعد تبلیغ نیست. تبلیغ مثل والیبال و بسکتبال است. باید بچهای را که قدش بلند است و بدن مناسب این کار دارد، از ده دوازده سالگی شناسایی کنید و بگذارید تا آموزش ببیند. به قول اهل هنر، میمیک چهره هم مؤثر است. برخی حالتها از بچگی شکل میگیرد. چهره، نوع حرکت لبها و دستان و... پس یک چیزهایی اکتسابی است و یک چیزهایی هم ذاتی. بخش اکتسابی باید شناسایی شود تا آموزش داده شود. در زمینهی ویژگیهای ذاتی هم باید استعدادیابی شود.
وقتی یک طلبهای خیلی خوش بیان و خوش بر و رو و خوشفکر است، باید از همان آغاز ورود به حوزه بدانیم که آیندهی این طلبه، مثلاً میخواهد تبلیغی باشد. باید برایش برنامهریزی کرد. در هر سال مثلاً صد طلبه را گزینش کنیم تا درس حوزهاش را صبح تا ظهر بخواند و بعد از ظهر او را بورسیهاش کنیم با حقوق و شهریهی کافی تا افراد کار ورزیده برای تبلیغ پرورش یابند. روحانیانی بسیاری هستند که چهل سال پنجاه سال از عمرشان را در این مسایل گذراندهاند و با مردم ارتباط برقرار کردهاند و هرکدامشان متخصص هستند اما الان خیلیهایشان در گوشهای افتادهاند و متأسفانه کسی از تجاربشان استفاده نمیکند. باید آنها را با عزت و احترام استخدام کنند تا از آموختههایشان استفاده شود.
کار تبلیغ کار هر روز است. برای همین باید در شیوهها و در تجارب و علوم مربوط به تبلیغ، برنامه داشته باشیم. ادبیات، هنر و زبان تبلیغ یک بحث است و خود همین شیوهها یک بحث دیگر. منظورم علومی است که باید آموزش داده شوند برای مبلغ. مثلاً مبلغ دین باید به تاریخ اسلام احاطه داشته باشد. روحانیانی که تاریخ اسلام را خوب بلدند و میدانند هر کجا از چه موضوعی استفاده کنند، در بحثهایشان هم خیلی موفقند. از علوم دیگر لازم برای مبلغ، روانشناسی است. مبلغی که میداند با آدمها در فلان لحظه چه جوری باید حرف بزند، برگ برنده دستش است. برای ساکت کردن مجلس، دیگر نمیتوان مثل هفتاد سال پیش گفت: به جهت استحضار قلوب، صلوات بفرست! کاربرد این روشهای منسوخ، دین را ضعیف میکند. اگر بخواهیم مثل شصت هفتاد سال پیش، بگوییم خانمها صحبت نکنند، آنها را از مسجد دوری میدهیم.
برقراری ارتباط، راه دارد، شیوه دارد. اینها را در یک مراکز آموزشی به طور مستمر در کنار درس روحانیت باید آموزش داد. نباید منتظر نظام آموزشی حوزه ماند که طلبهی پایهی نه و ده، مکاسب را تمام کرده تازه میخواهند برای او دورهی تبلیغی بگذارند. آنهم به شکلی که الآن میبینیم: طرف میرود یک درسی میخواند و یک نمرهای میگیرد مثل دانشگاه. این راهش نیست. نیروهای ما از آن ابتدا باید تربیت شوند. تربیت یعنی آدم همه چیز زندگیاش متناسب با این هدفها بشود؛ حتی خورد و خوراکش.
در زمانهای که ما زندگی میکنیم، کودک نه ساله را میسپارند به یک مراکز آموزشی و میگویند: میخواهیم این کودک ده سال دیگر یک ژیمناستیک کار خوب و درجهی یک باشد. خواب و خوراک او را از این به بعد تعیین میکنند که چه ساعتی بخوابد، چه ساعتی بلند شود، چی بخورد و... همهچیز را متناسب با آن هدف تربیتی، تنظیم میکنند. اگر بخواهیم تبلیغمان تکان بخورد، دستکم سالی صد نفر از ورودیهای حوزه را باید در یک دورهی پنجساله به شکلی که گفتم، آموزش بدهیم.
اگر این کار را بکنیم، مطمئناً ظرف ده سال آینده، یک تعداد مثل مرحوم فلسفی و مرحوم کافی اما با شیوهی امروزی و با زبان امروز، داریم. شوخی نیست؛ هنوز که هنوز است مردم نوار مرحوم کافی را میگذارند گوش میدهند. البته این از یک جهت مایهی خوشحالی است اما از یک جهت هم مایهی تأسف است. وقتی کافی حرف میزند، احساس میکنید یکی این رگهای روح شما را میکشد و میبندد. کافی دیروز، یکچیز کم دارد و آن تفکر دینی متناسب با شرایط امروز است. ایشان متناسب با آن روزگار زحمت خودش را کشیده و با مردم سخن گفته و به نیاز همان زمانه پاسخ داده است. نیاز امروز بشر را نمیتواند پاسخگو باشد.
- حوزهای که بیشترین تمرکز را بر روی فقه و اصول دارد، چگونه میتواند وارد این عرصهها شود؟ آنهم مسئلهای مثل هنر که هنوز نسبت به آن خیلی کار نشده است.
من آگاهانه اینها را از هم تفکیک کردم. گفتم حوزه ما اگر بخواهد اصلاح بشود، چهل پنجاه سال کار دارد ولی به طور ضربالعجلی میتوان دورههای آموزشی اینطوری گذاشت.
- با همینها آیا مخالفت نمیکنند؟
در آستانهی انقلاب، بخشی از حوزه نسبت به انقلاب مخالفت کرد. امام میخواست حرف حق بزند اما بخشی از این حوزه مخالفت کرد. در این مورد هم طیف سنتی حوزهی ما مخالفتهایی خواهد کرد، اما این مخالفتها نمیتواند جلوی کارهای اصولی را بگیرد، فقط روند را کُند میکند. اینقدر باید گفت و کمک کرد و نیرو پرورش داد تا اینها را جا انداخت. میکشد تا رفته رفته این استحاله صورت بگیرد. من به این تئوری رسیدم که اصلاح حوزه با استحاله ممکن است، با انقلاب ممکن نیست. اینقدر باید جریان تحولخواهی در حوزه رشد کند و فراگیر شود که خود به خود تحول ماهیت در حوزه صورت بگیرد.
اگر الان بگویید میخواهیم کتب درسی حوزه را تغییر بدهیم، جلوی شما میایستند و نمیگذارند. بگویید میخواهم فلان درس را تدریس کنیم، نمیگذارند... الحمدلله خدا کمک کرد و حدود هفت هشت سال است که ما ادبیات فارسی را در حوزه تدریس میکنیم. یکروزی این برایمان فقط یک آرزو بود. الان کتاب شده است و دارد تدریس میشود. اگر بخواهیم حوزهی ما متکامل و متحول شود، باید به همین شکل عمل کنیم.
امام جرأت کرد در آستانهی هشتاد سالگی آن فتوا را در مورد شطرنج داد. بعد مرحوم احمد آقای خمینی که تقریباً چند ماه پس از فوت حضرت امام مصاحبهی مفصلی با روزنامهی کیهان کردند که خیلی اساسی و مهم بود. آنجا ایشان گفتند: «امام تا دو سال قبل از فوتشان، دربارهی برخی نظراتشان تقیه میکردند!» جوانهای ما باید یاد بگیرند که یک آدم اینقدر موقعیتشناس است که تا دو سال قبل از فوتش، تقیه میکند که جامعه بههم نریزد. روحانیان جوان چون در فضای حوزه هستند، احساس نکنند که نمیتوانند کار کنند. ضمن حفظ حرمتها و دور از بیادبی، میشود تحول پیدا کرد. چیزی که حوزه را زمین خواهد زد، بیادبی است. من اگر به مراجع تندی و تحکم کنم و ناروا بگویم، هم آنها من را دفع میکنند، هم من نمیتوانم کار اصلاحی کنم. من طلبه واقعاً باید خودم را کوچک و شاگرد این بزرگوارها بدانم. هرچه باشد نزد اینها درس خواندهام و در این حوزه بار آمدهام. این بندگان خدا این ضعفشان است، یک ضعفهایی هم ماها داریم. باید کمک کنیم به هم.
اگر آثار خیر این حرکت جدید دیده شود، بزرگان هم میآیند همراهی میکنند. برای اولین بار در ماه مبارک رمضان امسال، سه نفر از مراجع ما حاضر شدند بیایند چهره به چهره با مردم در تلویزیون سخن بگویند. چرا؟ چون نتیجهاش را دیدهاند. میدانند وقتی با مردم چهره به چهره سخن بگویند، اثرش خیلی بیشتر است تا آنکه در پستو بخواهند اطلاعیهای برای این چیزها بدهند.
نسل جوان ما به جای حرف زدن، میتواند بیاید منبرها را پربار کند، آموزشها را در دفتر تبلیغات و جاهای دیگر، تقویت و کاملتر کنیم. الآن دیگر روحانیت سنتی مسئول نیست، بیشتر بزرگواران جوان هستند و میتوانند بیایند به جای پرداختن به امور بیلانی و آماری، نگاه آثاری پیدا کنند.
- آیا ما میتوانیم مضامین دینی و اسلامی را با شیوههای هنری غربی تلفیق کرده و از آنها استفاده کنیم؟
علمای ما دربارهی فوتبال همین حرف را میزدند. میگفتند این فوتبال یک ورزشی بوده که کاسهی سر انسان را انگلیسیها میانداختند زیر پایشان، میچرخاندند و اینجوری فوتبال درست شده است. گیریم که اصلاً این درست هم باشد؛ بعدها آقایان کمکم دیدند که منشأ و ریشهاش هرچه بوده، از ورزش درآمده و حالا دیگر تبدیل شده به زبان جهانی. از تجارت ورزشی هم درآمده، شده زبان. در صحنهی فوتبال میتوان با ملتهای دنیا حرف زد.
یک زمانی آقای قرائتی در تلویزیون میگفت چرا شما بیست و دوتا آدم دنبال یک توپ میدوید؟ به هر کدام یک توپ بدهید تا دیگر اینطور ندوند. به عنوان تمسخر میگفت و این را لهو مطلق میدانست. بعد همین آقا رفت در ورزشگاه نشست و یک بازی رسمی فوتبال را دید و صریح- آدم بسیار صادقی است- گفت: من توبه میکنم؛ استغفار میکنم که من اینجوری دربارهی فوتبال حرف زدم. ما باید بیاییم جوانهایمان را تشویق کنیم به ورزش. خودش هم بلند شد رفت استادیوم فوتبال. تحول در نگاه یعنی این.
اینکه مدام میگویند اینها غربی است، این حرفها نیست. اگر ریشهی اینها را بگردیم پیدا کنیم، متوجه میشویم که بسیاری اصلاً ریشهی غربی ندارند. مگر موسیقی را قرآن به حضرت داوود منتسب نمیکند؟ حالا قبل از آن هم باز استمرار داشته؛ یعنی صوت خوش. غربیها پس از رنسانس، چند سده شکوفایی تمدنی، صنعتی، فرهنگی و هنری پیدا کردند اما قبلش این شکوفایی مال مسلمانها بود. چیزی را که غربیها در آن پیشرفت کرده باشند، نمیتوان گفت غربی است، کنار بگذاریمش. موسیقی، رمان و... را نمیشود فقط منسوب به غرب دانست.
غربیها در دوران شکوفایی بودند و خیلی چیزها را از ما گرفتند. آن زمان که ما کلیله و دمنه داشتیم آنها چه داشتند؟ آن زمانی که شاهنامه داشتیم، چه داشتند؟ هنوز هم فقیر شاهنامهی ما هستند. البته سینما در این دوره در غرب به وجود آمده ولی به این معنا نیست که صرفاً غربی است. متأسفانه بعضی از دانشگاهیان و حوزویان ما این دغدغه را به جان بچههای مذهبی و حوزوی ما انداختند که آن چیزی که اساسش غربی است را اصلاً نمیتوان برای تبلیغ دین استفاده کرد. این قیاسها از اصل، غلط است.
چیزی که غربیها از آن خوب استفاده کردهاند، موجب نمیشود که منشأ غربی پیدا کند. منشأ هنر، روح انسان است. این در تعالیم همهی انبیاء بوده است. به نظرم ما اصلاً هنر دینی و غیر دینی نداریم. هنر شرقی و غربی نداریم. هنر، هنر است. دینداران اگر بیایند از این هنر خوب استفاده کنند، میتوانند از آن بهرهی دینی ببرند. نمیتوان گفت هنری مثل خطاطی، هنر دینی است اما سینما غربی است. هنر، هنر است.
- شاید برخی به دلایلی شأن روحانیت را بالاتر از ورود به این عرصهها بدانند.
شناخت و درک هنر سبب میشود بتوانیم بهتر با انسانها برخورد کنیم. چندین سال پیش که با مرحوم قیصر امین و سید حسن حسینی خدمت آقا رفته بودیم، فرمودند من هزار تا رمان خوب دنیا را خواندهام. ایشان یک مجتهد فاضل در همین حوزه بوده است؛ اصیل، سنتی، درس خوانده. چرا ایشان نشستهاند اینهمه رمان خواندهاند؟ میخواستند وقتشان را بگذرانند؟ میخواستند ذوق روشنفکریشان خاموش نشود؟ به جهت سلایقشان؟ نه؛ حاشا از یک فقیه بزرگ مثل ایشان یا بعضی بزرگان دیگر که به این جهات بروند و عمرشان را بگذارند برای چیزهای پوچ و بینتیجه.
رهبر انقلاب به درستی دریافتهاند که اگر بخواهیم با انسان امروز برخورد کنیم، باید جنبههای مختلف روحش را بشناسیم و بهترین راه این است که با هنر، خوب آشنا شویم. وقتی شما یک رمان خوب میخوانید، به پستوی ذهن آدمها وارد میشوید. احساسات و علایق عمیق آدمها است که رمان شده است؛ البته رمان خوب. شعر هم همینطور. اشعار خوب و پخته، چه از قدیمیها و چه از جدیدیها، اصلاً نگاه آدم را نسبت به عالم عوض میکند. وقتی نگاه به آدم عوض شد، تبلیغ هم رنگ دیگری میگیرد.
این بحث مربوط است به درک هنر و اثر هنری. اما دربارهی ورود روحانیت به هر عرصهی هنری، بله، ما هم یک خطکشیهایی داریم. باید عرف و شأن رعایت بشود. همانطور که اگر یک روحانی برود با لباس روحانیت پشت تریلی هجده چرخ بنشیند ما مخالفیم- نه اینکه این کار بد است، در شأن روحانیت نیست- ورود به برخی رشتههای هنری هم در شأن روحانیت نیست. بعضی کارها نه تنها کارویژهی و در شأن روحانیت نیست، حتی مفید هم نیست. روحانی نمیتواند و نباید ساز بگیرد در بین مردم بچرخد. مردم تصوری از یک روحانی دارند که در برخی قابها و قالبها نمیگنجد. اگر این ذهنیت بشکند، مردم دیگر روحانی را به چشم وقار و احترام نمیبینند. روحانی ضمن اینکه باید بینهایت با مردم مأنوس باشد، در عین حال وقار هم باید داشته باشد.
آقا خیلی توصیه میفرمایند در مجامع خصوصی و عمومی که روحانیان بیایند به زمینههای عمیق هنر بپردازند تا بتوانند به هنرمندان جهت بدهند. این دیگر به تبلیغ ربطی ندارد. بخشی از حوزهی ما باید بتواند روحانیانی که عالم هستند به این زمینهها را شناسایی کند و از اینها محمدتقی جعفری دربیاورد. کسانی که آشنا به فلسفهی هنر و مبانی دینی هنر باشند و موضوعات هنری را هم بشناسند. موسیقی، سینما و فیلم را بشناسند. "مدرسهی اسلامی هنر" هم اساس وظیفهاش همین است که کسانی تربیت کند تا بتوانند به هنرمندان جامعه، خط بدهند و بگویند دین در قلان مسأله، چه دیدگاهی دارد؟ و تشنگیها را پاسخ بدهند.
البته اگر یک روحانی خودش بیاید یک رمان یا فیلمنامهی قوی عرضه کند، هم با شأن روحانیت کاملاً سازگار است و هم چون خود آدمی که آمده دین را عمیقاً شناخته، دست به قلم برده، خیلی متفاوت است با کارهای دیگری که به واسطهی آموزش تکنیک و محتوا شکل میگیرد.
- گفتید تقسیمبندی هنر به دینی و غیر دینی را قبول ندارید. میشود در این زمینه بیشتر توضیح بدهید؟
اگر منظور از هنر دینی هنر دینداران باشد، دیگر هنر دینی نیست. آدمی که مسلمان است، ممکن است رویکرد اسلامی داشته باشد، ممکن هم هست رویکردش غیر اسلامی باشد. چرا به آن هنر دینی بگوییم؟ اگر هنر با مضامین دینی منظور است، مثلاً هنری به مضمونی عاشورایی بپردازد، دینی باشد اما هنر دیگری که به مضمونی غیر از دین مثلاً طبیعت و گل و گیاه پرداخته باشد را غیر دینی بدانیم، این هم غلط است و نمیتواند معیار برای هنر دینی و غیر دینی باشد. چه بسا کسی یک فرش یا یک نقاشی بیافریند که آنقدر خوب ترسیم و تصویر شده باشد که شما از آن اثر به یاد خدا بیافتید و چه بسا کسی عاشورا را در شعر خودش آنقدر بد ترسیم کند که همهچیز را خراب کند.
تنها معیاری که میشود رویش حساب کرد، این است که رویکرد و مبنای دین، در هنر در نظر گرفته شود. مبنا یعنی اینکه شما نیازها را از نگاه دین بشناسید و در کار هنری به آنها توجه کنید. ممکن است یک مسیحی همین کار را بکنید، ممکن است سهراب سپهری باشد که به ظاهر خیلی اهل اعتقادات نباشد اما ممکن است یک آخوند عمامه به سر باشد و نتواند این مبنا را نشان دهد. در تمام اینها آنچه شرط است، طهارت روح است.
من نمیخواهم نقش دین را تضعیف کنم؛ آنها جای خودش را دارد ولی یک هنرمند وقتی طهارت روح داشته باشد، از آمریکا بلند میشود میآید فیلمنامهی بهرام بیضایی را کار میکند، میشود "روز واقعه" که هنوز هم بهترین فیلم عاشورایی در این مملکت است. چرا؟ چون هنر را شناخته و توانسته یک مضمون مرتبط به عاشورا را خوب پردازش کند. اگر گوهر هنر را حفظ کنیم، کارمان هم دینی میشود. اگر با طهارت جان، یک صحنه از طبیعت روایت کنیم، همان میتواند مردم را بسیار به خدا متوجه کند. حالا اگر روحانی باشیم اما گوهر هنر را نشناسیم و الزامات هنری را رعایت نکنیم، چیزی میسازیم که چون ضعیف است، نمیتواند مضامین دینی را به درستی منتقل کند و گاهی ناخواسته خیلی هم ضربه میزند.
یک زمانی فیلمی ساخته شده بود و آن فیلم را خدمت حضرت امام نشان دادند. ایشان فرمود این فیلم از صدها منبر امثال من اثرش بیشتر و بهتر است. امام اهل شوخی که نبودند. تازه آن فیلم برای اوایل انقلاب بود که هنرمندان انقلابی ما هنوز با زبان هنری خیلی فاصله داشتند.
- با این مبنا هر هنری میتواند بهترین زبان و ابراز برای انتقال مضامین دینی باشد؟
بله؛ همانی که رهبر انقلاب فرمودند: زبان، هنر به ما زبان میدهد. زبان هنر برای عرضهی دین، قویترین زبان است. اینجا دیگر بدون غرور و تعصب باید بگوییم که برای عرضهی دین، چیزی از هنر قویتر نداریم. اگر داشتیم، قرآن این کار را میکرد. قرآن که معجزهی خاتم است، زبان هنر را انتخاب کرده است. از بلاغت بیانیاش بگیرید تا موسیقیاش، اوج هنر است.
همیشه گفتهام که به نظر من، مهمترین وجه هنر قرآن بلاغتش نیست، موسیقیاش است. بلاغتش را خواص میفهمند اما موسیقی را همه میفهمند و همهی زبانها هم میفهمند. جالب است که بلاغت زبانی را عربها میفهمند؛ من و شما شاید خیلی نمیفهمیم. "والشمس و ضحیها" چه بلاغت زبانی دارد؟ ما باید عرب باشیم یا برویم عربی یاد بگیریم. اما "والشمس و ضحیها و القمر إذا تلیها" را اگر به چین هم بروید بگویید، همه موسیقیاش را میفهمند و از آن لذت میبرند. این بود که سبب میشد بزرگان کفر وقتی پیغمبر قرآن میخواند و آنها رد میشدند، با آهنگ قرآن جذب شوند و گوش کنند. زبان هنر اگر کشف شود، بهترین زبان برای عرضهی مفاهیم دین است.
- اگر بخواهیم تخصصیتر به موضوع تبلیغ نگاه کنیم، مبلغ باید دارای چه مهارتهای خاصی باشد؟ مباحثی مانند روانشناسی مخاطب و جامعهشناسی مخاطب و... کجای برنامهی آموزشی مبلغان ما قرار میگیرد؟
در تبلیغ، مهمترین بحث، اسلامشناسی است که بسیار از آن غفلت میشود. اسلامشناسی یعنی چه؟ یعنی دریافت مجموعهی نگاه دین دربارهی انسان و جهان. فقه و اصول و تفسیر و تاریخ و... نه! فراگیری این دانشها گام اول است. باید اینها را مجموعهای و دستگاهی و سیستمی نگاه کنیم. این دومی، خیلی مهمتر است. در این پانزده سال، با تلاش آقای جوادی آملی و دیگران، تفسیر آمده در حوزه اما متأسفانه درس جنبی است. تاریخ اسلام هم درس جنبی است. خیلی مصیبت است. تفسیر در کار مبلغ، باید درس اصلی باشد. باید آمیخته به نگاه سیستمی باشد. برای مبلغان بیش از هرچیز نیاز به آموزشهای سیستمی داریم.
احکام فقط بخشی از دین است؛ یک قسمتش هم فلسفه و هنر است. بخشی از آن، جامعهشناسی است؛ بخشی آشنایی با ادیان دیگر است و... تمام اینها را باید به شکل یک نمودار و کار شماتیک با هم ببینیم. این میشود اسلامشناسی. از معدود کسانی که در عصر ما دین را به این صورت میدیدند، امام خمینی و شهید مطهری و تا اندازه زیادی هم البته شهید محمدباقر صدر بودند. این بزرگواران در نگاه سیستمی به دین، توفیق داشتند و امروز هم تنها الگویی که میتوان این نگاه را در او دید، رهبری است.
فقه، به شرطی که در جای خودش دیده شود، شاید یک دهم اسلامشناسی است. اگر شما اسلامشناس باشید، آنوقت فتوایتان ارزش دارد. یکی از مراجع گذشته، مرحوم آقا سیداحمد اصفهانی، فتواهایش راجع به حج سخت بود. یک روز کسی آمد به ایشان گفت: حضرت آقا این فتواهای شما مثلاً در منا و مشعر و عرفات، سخت است. مردم- پیرمرد، پیرزن- میافتند میمیرند. ایشان خودش بلند شد رفت حج؛ این اعمالی که فتوا داده بود؛ دانه دانه انجام داد؛ آمد فتواهایش را عوض کرد. منظورم این نیست که هرچیزی را تجربه کنیم- مثلاً برویم ساز بزنیم- نه؛ اما باید به عنوان اسلامشناس، با موسیقیدانها ارتباط برقرار کنیم و زبان موسیقی را بفهمیم تا فتوایمان، راجع به موسیقی پذیرفتنی باشد. آن موقع میفهمیم این موسیقی چقدر میتواند در خدمت دین و مفاهیم دینی باشد. سینما و دیگر هنرها چقدر.
- با این توصیف، از نگاه شما بحث از جذب مخاطب جهانی و بینالمللی الآن خیلی زود است؟
- بله؛ اصلاً نمیتوانیم. تلاشهایی هم که میشود، چندان توفیقی ندارد. اولاً هنوز نگاه خودمان به این مباحث نگاه جامع و اسلامشناسانه نیست. ثانیاً زبان هنر را خوب فرا نگرفتهایم. باید از گامهای اول شروع کنیم؛ دورههای متمرکز تبلیغ ایجاد کنیم؛ اسلامشناس برای تبلیغ دین پرورش دهیم و از طریق هنر، آرام آرام این مضامین را به بدنهی جامعه تزریق کنیم. بعد از این مرحله، میتوانیم بگوییم که میخواهیم دین و مفاهیم دینی را برای دنیا بیان کنیم. اگر توانستیم برای بچهی خودمان، برای پسر و دختر نوجوان و خانواده و اجتماع خودمان حجاب را که یک مفهوم دینی است، به خوبی مطرح کنیم، آنوقت میتوانیم و باید به دنبال مخاطب جهانی باشیم.
افزودن دیدگاه جدید