توان روحی و تصرف امام در همه امور حیرتانگیز بود(1)
آیتالله سید محمود هاشمی شاهرودی از شاگردان برجسته حضرت امام، آیتالله خوئی و شهید آبتالله سید محمدباقر صدر و از مراجع بزرگوارحوزه علمیه قم، ومولف دهها جلد کتاب ارزشمند در فقه و معارف اسلامی است. این سوابق برجسته علمی در کنار سابقه مسئولیتهای سنگین در قوه قضاییه، شورای نگهبان، مجلس خبرگان و... ایشان را به چهرهای متمایز تبدیل کرده است. آیتالله شاهرودی در گفتگو با "پاسدار اسلام" نکات بدیع و ارزشمندی درباره ویژگیهای امام خمینی، آیتالله شهید محمدباقر صدر و همچنین حضرت آیتالله خامنهای ارائه کردهاند.
با تشکراز ایشان بخاطر فرصتی که در اختیار ما قرار دادند، ما حصل این گفتگو تقدیم میشود:
بِسمِاللّهالرَّحمنِالرَّحيمِ. با سپاس از فرصتی که در اختیار "پاسدار اسلام" قرار دادید. با توجه به مسئولیتهای متعددی که در مجلس اعلی، قوه قضائیه، مجلس خبرگان، شورای نگهبان و جایگاهی که در بعد حوزوی و مرجعیت دارید سئوالات بیشماری را میتوان از حضرتعالی پرسید که هر یک مجال و فرصت فراوانی را میطلبد، لذا سعی میکنیم فقط به چند سئوال اکتفا کنیم.
اولین سئوال را با سوابق تحصیلی آغاز می کنیم. پیشینه علمی جنابعالی همواره تداعیکننده شخصیت برجسته مرحوم شهید آیتالله صدر است. اجمالی از این رابطه را بیان بفرمایید.
بِسمِ اللّه ِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ. اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِ الْعالَمين. الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَيِّدِ الْمُرْسَلينَ وَ خاتَمِ النَّبِيِّين و صَلَّی اللهُ عَلی مُحمَّدٍ وَ آلهِ الطّاهِرین. بنده هم از فرصتی که در اختیارم قرار دادید و حسن ظن شما به اینجانب تشکر میکنم. اگر خداوند توفیقی داده است و کاری انجام دادهایم، امیدواریم مورد قبول درگاه حق قرار بگیرد و در راستای خدمت به اسلام، تشیع، نظام و مردم عزیز باشد انشاءالله.
درباره سابقه تلاشهای علمی و کار علمی حقیر، بنده شاید بیش از هفده هجده سال نداشتم که دوره سطح را تمام کردم و وارد درس خارج شدم و از همان ابتدا در نجف سه درس را شروع کردم. یکی درس شهید صدر، دومی درس امام و سومی هم درس آقای خوئی بود. در درس امام در نجف آقای رحیمیان هم بود. منشاء حضور در محضر آقای صدر هم این بود که بعضی از اساتید سطح و کفایه ما از شاگردان ایشان بودند و به وسیله آنها با حالتها، قدرت و توان علمی ایشان آشنا شدیم.
مکاسب را نزد کدام استاد خواندید؟
مکاسب و اکثر دروس را را نزد آقای موحدی اصفهانی خواندم. آقای موحدی انسان بسیار متدین و مؤمنی بود. یک مقدار هم پیش آسید کاظم حائری درس خواندم. ایشان هم شاگرد آقای صدر بود و تازه با ایشان مرتبط شده بود و از امتیازات ایشان بیان میکرد، لذا بعد از تکمیل سطح به درس ایشان رفتم. البته خود آقای صدر هم در نجف به اینکه از فضلای حوزه هستند معروف شده بودند و کتابهای «فلسفتنا» و «اقتصادنا»ی ایشان هم مخصوصاً در میان طلبههای جوان جلوه خاصی پیدا کرده بود.
بحمدالله توفیق استفاده از محضر ایشان حاصل شد. وقتی در درس ایشان حضور پیدا کردیم، تفوق علمی ایشان بر ما مشخص و معلوم شد و دیدم که ایشان مهندسی علمی خوبی، هم در بحثهای فقهی و هم در بحثهای اصولی دارد.
چه مدت در محضر ایشان بودید؟
بنده حدود دوازده سال خدمت ایشان بودم و یک دوره از اصول و مقداری از اول طهارت تا مسائل دماء ثلاثه را نزد ایشان خواندم. و از ایشان اجازه اجتهاد دارم و ایشان به احدی اجازه اجتهاد کتبی ندادهاند. امام هم بحث بیع را در نجف شروع کرده بودند و تقریباً تا اواسط بحث خیارات را خدمت ایشان رفتم. این مبداء آشنایی ما با شهید صدر بود. ایشان جامعیت بسیار خوبی داشت و مسائل را هم خوب تحلیل میکرد، هم بر مبانی و ابعاد آن اشراف داشت و هم در هر مسئله و بحثی مهندسی خوبی داشت. خداوند توفیق داد و بنده مقداری از درس امام در بحث بیع را نوشتم و همان جا در نجف خدمت امام عرضه کردم و ایشان بسیار خوشحال شدند. تقریرها را به آقای صدر هم نشان دادم و خیلی خوششان آمد.
پس از اینکه بحث حکومت اسلامی امام شروع شد، جزوهها را خدمت آقای صدر میبردم. ایشان بسیار مجذوب این جزوهها شده بودند و یک روز در درس فقه خود مطرح کرد. درس فقه ایشان صبحها بعد از درس امام در مقبره کوچک آلیاسین در نجف که مقبره جد مادری ایشان بود برگزار میشد. ایشان در درس فقه این موضوع را مطرح کرد که فلانی دو جزوه از درسهای آیتالله خمینی را آورده و به من داده که نقطه عطفی در تاریخ اسلام است و یک مرجع از بحث ولایت فقیه در مکاسب، صغار مؤمنین، اطفال و مهجورین به بحث کلی حکومت اسلامی و امور سیاسی، اجتماعی و حاکمیت رسیده است. آنگاه فصل مشبعی در باره اهمیت این دیدگاه و اینکه نقطه عطفی در تاریخ است صحبت کرد. حوادث بعدی هم نشان داد که آن مباحث واقعاً نقطه عطفی در فرهنگ فقهی و مبانی فقهی شیعه و اسلام است. شهید آیتالله صدر طوری صحبت کرد که گویی عقدهای در دلش باز شده بود و ابعاد این بحث را باز کرد که در تاریخ شیعه سابقه ندارد که یک مرجع تقلید از یک بحث معمولی فقهی که مرحوم شیخ در مکاسب به مناسبتی بدان متعرض شده است، بحث مهمی را استنباط کند و مطرح سازد. ایشان با خواندن آن جزوات خیلی خوشحال شد و گفت به همه شما توصیه میکنم این جزوهها را بگیرید و از آنها استفاده کنید و به درس ایشان هم بروید. این نظریه، تحول بزرگ و دیدگاه جدیدی در فقه و بسیار ارزشمند است. واقعیت این است که خود من هیچ تصور نمیکردم که ایشان به این شکل واکنش نشان بدهد و مسئله را طرح کند.
خداوند توفیق داد که ما در این جریانات علمی قرار گرفتیم. البته تحصیل شرایطی دارد که خداوند باید توفیق بدهد تا آن شرایط جمع شوند و انسان بتواند رشد کند. یکی از این شرایط استاد خوب است و دیگر اینکه استاد وقت داشته باشد و با شاگرد سر و کله بزند و شاگرد سئوال کند و بعد هم تلاش در اینکه انسان بحث را هم خوب بفهمد، هم خوب بنویسد و هم مباحثه کند. این شرایط کمتر برای افراد جمع میشود. خداوند لطف کرد و در این ده سالی که در آنجا بودیم، تقریباً این شرایط جمع شد. ما کاری غیر از تحصیل نداشتیم.
وجود اینگونه اساتید در نجف، مخصوصاً امام، شهید صدر و آقای خوئی، با امتیازاتی که هر یک از این بزرگواران داشتند، جو علمی طلاییای را ایجاد کرده بود،. دیدگاههای جدید امام، مخصوصاً در ابعاد حقوقی و فقهی مربوط به مسائل سیاسی و اجتماعی بسیار جالب بود. ایشان در هر موضوعی مثل بحث ولایت فقیه سعی میکرد به جای تمرکز روی مسائل فرعی، تطبیقی و جزئی که مطرح میشود به کلیت توجه و نگاه کند. امام این نگاه خاص را داشت و همین نگاه هم یکی از عواملی بود که موجب شد ایشان در بحث ولایت فقیه به اصل مسئله بپردازد و باب را در کلیت بحث ولایت باز کند.
در بحث استدلالات، مهم این است که با استفاده از دلایل راه به افق وسیع تری باز شود که اهمیت پیدا میکند. اصل، باز کردن جاده و طرح این نگاه است که امتیاز خاص درس امام بود. درس آقای خوئی و آقای صدر هم امتیازات ویژه خود را داشتند، در نتیجه به نظر من این دوره، عصر طلاییِ علمی نجف بود و امتیازات علمی خاص خود را داشت و کسی که میخواست واقعاً تربیت شود و درس بخواند، خوب میتوانست از این سه درس استفاده و سیر دقیق درسهای حوزه را که سئوال و جواب و اشکال و دنبال کردن مباحثه و نوشتن و... است دنبال کند. ما هم الحمدلله از این فرصت استفاده و همین کار را کردیم. هم خدمت آقای صدر و هم خدمت امام که بودیم،. اشکال میکردیم و جواب میدادند. غالباً هم بعد از درس تا منزل امام خدمتشان بودیم و سئوال میکردیم. اینها حالتهایی است که شاگرد را رشد میدهد و استاد هم بسیار دوست دارد.
علاوه بر دیدگاهی که شهید محمدباقرصدر به بحث ولایت فقیه داشتند، دیدگاهشان نسبت به انقلاب و نهضتی که امام آغاز کرده بودند قابل توجه است.
یکی از امتیازات آقای صدر، به تعبیری نگاه انقلابی به اسلام بود که در کتابهای «فلسفتنا» و «اقتصادنا» بهخوبی مشهود است. ایشان مثل خود امام، حکومت و برپایی دین را یک اصل میدانست و اختلاف این دو بزرگوار تنها در ادبیات و تعبیرات بود. آقای صدر از همان ابتدا ایمان داشت که اجرای احکام و حدود اسلامی جز به وسیله یک حکومت اسلامی میسر نیست و بعد اجتماعی اسلام مهمتر از بعد فردی آن است. ایشان در باره تاریخ اسلام و نقش ائمه در تاریخ اسلام مطالعات خوبی داشت و در مناسبتها به جای درس، تاریخ و سیره ائمه را میفرمود. طرز تفکر ایشان از تحلیلهایش هم مشخص بود.
کتابهای «فلسفتنا» و «اقتصادنا» در تقابل با جریان حزب توده عراق نوشته شدند. ایشان در تشکیل «جماعت العلما» در نجف در کنار بزرگانی چون آشیخ محمدرضا آلیاسین و دیگرعلمای بزرگ، نقش برجستهای داشت. مرحوم آقای حکیم که به کفر و الحاد کمونیستها فتوا داد، آقای صدر هم دو کتاب «فلسفتنا» و «اقتصادنا» را در رد افکار مارکسیستها و کمونیستها که افکارشان به شکل گستردهای پخش شده بودند، نوشت و از مرجعیت آقای حکیم دفاع کرد. آقازادههای آقای حکیم، آسید مهدی، آسید باقر و آسید عبدالعزیز و... شاگرد ایشان بودند.
آقای صدر با کمک آقای علامه عسکری و علمای دیگر «حزبالدعوه» را تأسیس کرد که جوانان را به این طرف بکشانند تا به کمونیستها، بعثیها و قومی که احزاب فعالی داشتند، ملحق نشوند. مبارزین ایران، بهخصوص کسانی که با آقا موسی صدر مربوط بودند، وقتی به نجف میآمدند و خدمت حاج آقا مصطفی میرسیدند، سری هم به ایشان میزدند. این اواخر ارتباطی هم بین آنها ایجاد شده بود و آنها از فکر و دیدگاههای آقای صدر استفاده میکردند و بحثهای خیلی خوبی مطرح میشدند. مرحوم آسید احمد آقا هم خیلی پیش آقای صدر میآمد، چون داماد آقای سلطانی بود که ایشان هم داماد مرحوم آقای صدر_پدر آقا موسی_ بود، لذا رفت و آمد زیادی داشتند.
بین جوانان مسلمان ایرانی و عراقی رابطه برقرار شده بود و در واقع واسطه این امر آقای صدر بود. ما کسی را نداشتیم که این حالت در او باشد، الا ایشان. یادم هست آقای صادق طباطبایی، پسر آقای سلطانی که با جریانات لبنان و عراق ارتباط داشت، از آلمان نزد آقای صدر میآمد. اینها در آلمان مجلهای را چاپ میکردند. آقای طباطبائی میگفت به امام عرض کردم که ما هر مطلبی را که آقای مطهری و دیگران داستند، گرفتیم و چاپ کردیم. حالا مطالب جدید میخواهیم. به نظر شما به چه کسی رجوع کنیم؟ امام گفتند به آقای سید محمد باقر صدر و ما را به آقای صدر ارجاع دادند.. شاید کسان دیگری هم این ایده و فکر را داشتند، ولی مانند امام نبودند که این را اصل قرار بدهند و مردم را به این سمت هدایت و بسیج کنند و این موضوع را هدف و مقصد خود قرار دهند. این ویژگی در دیگران نبود و لذا آقای صدر از همان ابتدا به امام ارادت پیدا کرده بود.
ولی فکر میکنم مواردی که موجب گردید این دو بزرگوار خیلی به هم نزدیک نشوند، یکی مشکل زبان بود، چون آقای صدر فارسی را خوب نمیفهمید و دیگر سیر تحولات است. آقای صدر بیشتر شاگرد آقای خوئی بود. اوضاع مرجعیت نجف و مرجعیت آقای حکیم و توجه بیشتر آنان به عراق و توجه بیشتر امام به ایران، یک مقدار سبب شده بود اختلاط و امتزاج این دو چندان زیاد نباشد. فکر میکنم اگر اختلاط بیشتری بود، میشد همفکری بیشتری را هم ایجاد کرد. شاید از خود آقای صدر هم میشد بیشتر استفاده کرد.
اما در هر حال ایشان در بحث ولایت فقیه و حکومت اسلامی حالت عجیبی با امام داشت و لذا همیشه هم از من میپرسید و بحث را دنبال میکرد. یادم هست در شروع نهضت و حرکت امام، آقای صدر بسیار نگران بود. در عراق حزب و تشکیلات اسلامی تأسیس شده بود، اما در ایران چنین تشکیلاتی وجود نداشت و لذا ایشان نگران بود که نکند دیگران سررشته کار را در دست بگیرند و نهضت شکست بخورد. قبل از انقلاب برخی شبهاتی را هم مطرح میکردند که این حرکت خوبی است، ولی مثل حرکت آیتالله کاشانی آخرش به نفع دیگران نشود و این بار هم دیگران حاصل کار را ببرند یا مثل عصر مشروطه بشود که...
دیگران موجسواری کردند...
بله ایشان همیشه این دغدغه را داشت. یک بار که من هم حضور داشتم، ایشان از آسید احمد پرسید: «اگر این حرکت به نتیجه رسید، امام کسی را دارند که بخواهد اوضاع را در دست بگیرد؟ چه کسی در نظرشان است؟» آسید احمد پاسخ داد که کسانی هستند و اسم برد. مثلاً اسم بازرگان را برد و گفت که از اینها میشود استفاده کرد. آقای صدر پرسید: «آیا اینها واقعاً صد در صد به نظر و تئوری امام معتقدند؟ اینها برای خودشان نظری، ساختاری، فکری، حزبی و تشکیلاتی دارند.»
خلاصه اینکه ایشان این دغدغهها را داشت. در عین حال هر وقت پیروزیای به دست میآمد، حالت وجد به ایشان دست میداد. در روز ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ دیگر درس ایشان درس نبود. آن موقع من در نجف بودم و دو هفته بعد بیرون آمدم. طلبهها زیاد شده بودند و ایشان در مسجد جواهری و مسجد طوسی درس میداد. آن روز جلسه درس در مسجد جواهری بود و طلبهها هم زیاد بودند. ایشان بهجای درس، با این جمله شروع کرد: «الیوم تحقق حُلُم الانبیاء»: آرزو و مقصد اصلی انبیا امروز با انقلابی که در ایران شکل گرفت، محقق شد. در آن اوضاع و شرایط، اظهارنظر عجیبی بود همین هم منشاء حساسیت بعثیها علیه ایشان شد. بعد هم دیگر ایشان موفق نشد درس بدهد و درسش هفت هشت جلسه بیشتر طول نکشید.
خلاصه آن روز به این نحو صحبت کرد. بعد هم تظاهراتی راه افتاد و طلبهها در نجف راه افتادند و عدهای دستگیر شدند. این حادثه که رژیمی به دست یک مرجع ساقط شد و قرار بود یک حکومت اسلامی ایجاد شود از نظر ایشان یک نقطه عطف تاریخی بود. برایش خیلی عجیب بود و کانه داشت این تحولات بزرگ و زلزلهای را که در دنیا پدید آمده بود، میدید. گویی همه عمر را در انتظار چنین روزی سپری کرده و اینک این آرزو محقق شده بود.
ایشان آن روز آثار این تحول را گفت که اگر این حکومت محقق شود، چه خواهد شد و اسلام چگونه پیاده میشود، استعمار چگونه از بین میرود و چگونه این رویداد مقدمه تحول بزرگی در منطقه و تاریخ اسلام خواهد شد. بسیار زیبا صحبت کرد. ایشان همیشه وقتی تاریخ ائمه «ع» و سیره آنها را هم بیان میکرد، قضایا را از این زاویه میدید. اخیراً هفت هشت سخنرانی ایشان در باره ائمه چاپ شده است. همه موضوعات را بهنوعی به تحولات اجتماعی و سیاسی وصل میکرد و واقعاً تحلیلهای بسیار زیبایی داشت.
از صحبتها و سخنرانیها معلوم میشود که ایشان کلاً اسلام را این طور میفهمد که فهم و برداشت بدیعی است. مثل دیدگاه امام، منتهی هر کدام با ادبیات خود بیان میکردند که به نظر من بینش یکسانی است. در قانون اساسی ما هم در مورد رهبر آمده است که باید بینش سیاسی و اجتماعی داشته باشد. یکی از مهمترین مسائل همین است که انسان اساساً اسلام را چگونه بفهمد. یک وقت انسان، اسلام را این طور میفهمد که میخواهد حکومتی را برپا و تمدن اسلامی ایجاد و بشریت را هدایت کند و تاریخ را حرکت بدهد. کما اینکه پیامبر«ص»، انبیا «ع» و ائمه «ع» همین کار را کردند و برای همین هم شهید شدند، والا فتوا را که همه میدادند. ابوحنیفه و مالک هم فتوا میدادند و کسی هم به آنها کاری نداشت. این نگاه است که اهمیت دارد . به نظر من این یک فهم، دانش و بینش بسیار اصولی و اصل و مبنای اسلام است. این مبنا را امام داشت و آقای صدر هم داشت و هر دو هم برای آن زحمت فراوان کشیدند. خدا به امام توفیق داد که این کار بزرگ را به سرانجام برساند. به ایشان هم توفیق داد که در این راه شهید گردد و خون خودش و خواهرش در این راه برزمین ریخته شود. خلاصه اینکه ایشان عجیب به شوق آمده بود. خاطرم هست تنها کسی هم که در زمان حصر امام در نجف به دیدن امام رفت ایشان بود. همه میترسیدند بروند.
در روزهای آخرحضور در عراق؟
بله، مانع میشدند. ایشان میگفت حس میکنم خداوند توفیق بزرگی به ایشان خواهد داد و کارهای بزرگی خواهد کرد. انگار حس کرده بود کار بزرگی صورت خواهد گرفت. بعد هم که آن جمله معروف را گفت که همه در امام ذوب شوید.
«ذوبوا فِی اِلامامَ الخُمینی کَما ذابَ هُوَ فِی اِلاسلام» در امام ذوب شوید، همان طور که ایشان در اسلام ذوب شده است. بعضی از دوستان ایشان که قبل از پیروزی انقلاب در تشکیلات مراجع دیگر خدمت میکردند و امام را درست نمیشناختند، برای ایشان نامه نوشته بودند که این مرجع این طور و آن طور است و خدمات این جوری دارد. شما چطور روی ایشان تمرکز کردهاید؟ ایشان میگفت اینها درست تشخیص ندادهاند. بعد که انقلاب پیش آمد، ایشان با تعبیر «ذوبوا» در حقیقت میخواست بگوید راه را گم نکنید و از این مسیر بروید.
افزودن دیدگاه جدید