اشعار مناسبتی-میلاد رسول اکرم(ص)
درباره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
منبع: هفت پیکر نظامی گنجوی
نقطه خط اولين پرگار
خاتم آخر آفرينش كار
نوبر باغ هفت چرخ كهن
درةالتاج عقل و تاج سخن
كيست جز خواجه مؤيد راى
احمد مرسل آن رسول خداى
شاه پيغمبران به تيغ و به تاج
تيغ او شرع و تاج او معراج
امى و امهات را مايه
فرش را نور و عرش را سايه
پنج نوبت زن شريعت پاك
چار بالش نِهِ ولايت خاك
همه هستى طفيل و او مقصود
او محمد رسالتش محمود
ز اولين گل كه آدمش بفشرد
صافى او بود و ديگران همه درد
و آخرين دور كاسمان راند
خطبه خاتمت هم او خواند
امر و نهيش به راستى موقوف
نهى او منكر امر او معروف
آنكه از فقر فخر داشت نه رنج
چه حديث است فقر و چندان گنج
وانك ازو سايه گشت روى سپيد
چه سخن سايه وآنگه ى خورشيد؟
ملك را قايم الهى بود
قايم انداز پادشاهى بود
هر كه برخاست مى فكندش پست
و آنكه افتاد مى گرفتش دست
با نكوگوهران نكو مى كرد
قهر بدگوهران هم او مى كرد
تيغ از اين سو به قهر خونريزى
رفق از آن سو به مرهم آميزى
مرهمش دل نواز تنگدلان
آهنش پاى بند سنگدلان
آنك با او بر اسب زين بستند
بر كمرها دوال كين بستند
اينك امروز بعد چندين سال
همه بر كوس او زنند دوال
گر چه ايزد گزيد از دهرش
وين جهان آفريد از بهرش
چشم او را كه مهر ما زاغ است
روضه گاهى برون ازين باغ است
حكم هفصد هزار ساله شمار
تابع حكم او به هفت هزار
حلقه داران چرخ كحلى پوش
در ره بندگيش حلقه به گوش
چار يارش گزين به اصل و به فرع
چار ديوار گنج خانه شرع
ز آفرين بود نور بينش او
كآفرينها بر آفرينش او
با چنان جان كه هر دمش مددى است
ز زمين تا به آسمان جسدى است
آن جسد را حيات ازين جان است
همه تختند و او سليمان است
نفسش بر هوا چو مشك افشاند
رطب تر ز نخل خشك افشاند
معجزش خار خشك را رطب است
رطبش خار دشمن اين عجب است
كرده ناخن براى انگشتش
سيب مه را دونيم در مشتش
سيب را گر ز قطع بيم كند
ناخنه روشنان دو نيم كند
آفرين كردش آفريننده
كين گزين بود و او گزيننده
باد بيش از مدار چرخ كبود
برگزيننده و گزيده درود
***********
ماه فروماند از جمال محمد
سعدی شیرازی
ماه فرو مانَد از جمال محمد
سرو نرويد به اعتدال محمد
قدر فلك را كمال و منزلتى نيست
در نظر قدر با كمال محمد
وعده ديدار هركسى به قيامت
ليلة الاسرى شب وصال محمد
آدم و نوح و خليل و موسى عيسى
آمده مجموع در ظلال محمد
عرصه دنيا مجال همت او نيست
روز قيامت نگر مجال محمد
شمس و قمر در زمين حشر نتابند
نور نتابد مگر جمال محمد
وان همه پيرايه بست جنت فردوس
بو، كه قبولش كند بلال محمد
شايد اگر آفتاب و ماه نتابد
پيش دو ابروى چون هلال محمد
چشم مرا تا به خواب ديد جمالش
خواب نمى گيرد از خيال محمد
«سعدى» اگر عاشقى كنى و جوانى
عشق محمد بس است و آل محمد
***********
شعرمیلاد رسول اکرم (ص)
چلچراغ اشک- رحیم کارگر
مژده كه ميلاد شه خاتم است
عيد سعيد نبى اكرم است
مژده كه مسرورى عالم رسيد
خرمى عالم و آدم رسيد
هادى كل سيد خاتم رسيد
منجى عالم نبى اكرم رسيد
خرم از او خاطره عالم است
عيد سعيد نبى اكرم است
عالم ايجاد از او خرم است
عيد سعيد نبى اكرم است
زان كه ظهور نبى اعظم است
عيد سعيد نبى اكرم است
اهل ولاء خرّمى عالم است
عيد سعيد نبى اكرم است
مژده كه پير فلك آمد جوان
گشت منور همه كون و مكان
از رخ دلجوى شه انس و جان
فخر بشر خاتم پيغمبران
آن كه از او فخر بنى آدم است
عيد سعيد نبى اكرم است
***********
شعر میلاد پیامبر اکرم (ص)
حسين لاهوتى( صفا)
فروغ آسمانى در زمين است
مى وحدت كه عارف تشنه اوست
بر آمد همچو مهر از ساغر دوست
سحر سر بر زد از آيينه جان
محمّد آفتاب علم و عرفان
منّور شد جهان از نور احمد
حبيب حق، ابو القاسم محمّد (ص)
ملايك از وجودش در سجودند
غريق لجه درياى جودند
محمّد مهر ظلمت سوز آمد
شب يلداى ما را روز آمد
ز اسرار خدا آگاه باشد
كلام او كلام اللّه باشد
كمين خدمتگزارش، جبرئيل است
امين درگه ربّ جليل است
بود خلوت گزين بزم اللّه
چراغ رهنماى خلق گمراه
مهين گوهر، ز درياى حقايق
جهان را اشرف خلق و خلايق
گل گلزار عطر آگين لولاك
زمين از نور او، رخشنده افلاك
شد از ميلاد آن آيينه داد
بساط ظلم و كيش كفر بر باد
***********
ماجرای عام الفیل به صورت منظوم
تاريخ منظوم چهارده معصوم( ع)-مجتبى رضا نژاد
مرغ حق از آسمان آمد فرود
شرحى از دلبر كند در اين وجود
مى كند اين دم مهيّا عود و دف
تا كه آرد نغمه اى از اين صدف
شرح حالى مى كند از شرح دين
خونمان را مى كند با آن عجين
سوره اى بينى تو در قرآن ما
فيل باشد نام او اى آشنا
قصّه مى گويد ز مردى نانجيب
آنكه باشد حال او بر ما غريب
قصه اين باشد كه در اعصار دور
پادشاهى بوده در غايت شرور
ابرهه فرزند اشرم نام اوست
آنكه در تاريخ دين بى آبروست
مى نمايد پادشاهى در يمن
ظلمها بينى ز او در آن چمن
كاخ ظلمش در يمن افراشته
ريشه اش را در بلادش كاشته
مى كند بر آدمى آنجا ستم
آبرويش را برد در آن حرم
ظلم او هر سينه اى را طاق كرد
نام او را شهره بر آفاق كرد
گر تو باشى خوب يابد در جهان
نام تو ماند به عالم جاودان
اى خوشا مردى كه آن كوبى شريك
برده باشد با خودش يك نام نيك
ابرهه در شهر صنعا پايبند
ساخته در آن مكان كاخى بلند
من بنازم بر على آن با هنر
دم به دم بارد از آن لبهايش گهر
پس چنين گويد امير ما على
آنكه باشد در جهان ما را ولى
هيچ كاخى سر نيارد در زمين
تا مگر با كوخ باشد همنشين
ظلم ظالم گر بگردد بى شمار
عاقبت صد فتنه را آرد به بار
اين حكايت را كنون از ما شنو
تا شود حالت در اين ميخانه نو
ابرهه روزى درون كاخ بود
ليك آن دم مثل هر روزش نبود
ديده او را هر كسى زار و پريش
غوطه ور باشد درون فكر خويش
ناگهان از فكر خود آمد برون
چهره اش از خشم گردد مثل خون
مى زند آن دم وزيرش را صدا
تا كند او را از اين زندان رها
پس به او گويد الا اى با وفا
كن مرا از درد و غم اين دم جدا
گو چرا در اين جهان بى ستيز
كعبه باشد بين انسانها عزيز
گو چه مى ارزد شمارى خشت و سنگ
مى رود هر كس به سويش بى درنگ
مى كند با شوق و ذوق او را طواف
قلب خود را مى كند اينگونه صاف
هر كسى سختى كشد بر راه او
تا رسد آنجا كنار چاه او
حول آن بينى عيان كوه و كوير
هر كسى باشد درون آن اسير
حال مى خواهم كنم يك كار خوب
تا شوم در خانه محبوب قلوب
من دلم خواهد كنم كارى بجا
يك كليسايى كنم اينجا بنا
معبدى سازم كه باشد بى نظير
تا شود بر بندگان ماه منير
گنبدش را مىدهم آنجا جلا
مى كنم آن را مزيّن بر طلا
تا بماند بين مردم يادگار
مهر آن ماند به دلها پايدار
تا سخن را خاموش از او شنيد
مى كند در خاطرش فكرى پليد
مى كند مدحش بر اين افكار خام
تا كه اندازد اميرش را به دام
پس چنين گويد الا اى پادشاه
اى كه باشد چهرهات چون روى ماه
فكر تو بر اين هدف باشد چه نيك
شادمان سازد خداى لا شريك
بهتر آن باشد شوى مشغول كار
كعبه را تا اين چنين سازى تو خوار
اين بدا بر آن كسى در هر فلق
در جهان غافل بود از مكر حق
چون خدا هم برترين مكّار هست
مكر او رو سوى هر بيمار هست
ابرهه مشغول كارش شد سريع
مى كند در كار خود فكرى بديع
معبدى سازد چه عالى و قشنگ
گنبدش را مى كند خوش آب و رنگ
كار خود را مى كند آنجا تمام
زين سبب گردد همه عالم به كام
منتظر گردد شود زائر زياد
تا كه آيد هر كسى در اين بلاد
ابرهه در كاخ خود با حال زار
مى كشد هر روز و هر شب انتظار
تا كه آيد زائرى اين سو به شوق
زين جهت او هم كند در خانه ذوق
هر چه شد او منتظر در آن سرا
تا در آيد زائرى نام آشنا
هيچ كس را عاقبت آنجا نديد
زين سبب گردد ز كارش نااميد
باز بيند مردمش با اشتياق
گشته عازم با نشاط و با وفاق
سوى كعبه جملگى عازم شوند
كعبه را با حال خوش خادم شوند
ابرهه از كارشان شد خشمگين
فتنه اى با فكر او گردد قرين
مى رود شيطان سراغش با شتاب
جاى آب او را دهد آنجا سراب
بنده را در خانه با معجون ناب
مىفريبد آن زمان با يك حساب
زين سبب در آن زمان آمد به خشم
اشك او جارى شود از پلك چشم
اين چنين فرمان دهد بر لشكرش
تا شود در اين نبردش ياورش
اى كه هستى در ره ما جان فشان
مىكنى هر دم نبردى بىامان
اين زمان آماده شو بر اين نبرد
جنگ كن با دشمنانم مثل مرد
كعبه را خواهم كنم ايندم فنا
تا شود بر زخم من كارم دوا
پس نما آماده خود را بر ستيز
حمله ور شو سوى آن با تيغ تيز
من نيارامم در اين ميدان دگر
تا شوم بر مكّيان من حمله ور
لشكرش را اين سخن تحريك كرد
قلبها را مى كند آن لحظه سرد
لشكرش آماده شد بر كارزار
مى رود هر كس در آن سو بي قرار
فيلها با خود به آن سو مى برند
هر خطر را جمله بر جان مى خرند
مى رسد لشكر كنار خانه اش
ديده انسان را مى پيمانه اش
تا خبر كه دما آنجا رسد بر مكّيان
لرزه ها افتد به دست و بر زبان
پس نماند در درون صبر و قرار
زين جهت هر كس كند هر سو فرار
وحشتى در سينه ها آمد پديد
هر كه در بيغوله اى نالان رميد
هر كسى در گوشه اى گيرد پناه
ديده خود را بين ياران رو سياه
اين زمان باشد مطلّب در خروش
خون او از كارشان آمد به جوش
مىرود در هر كجا با پيچ و تاب
دم به دم دارد در آن كو اضطراب
اهل بيتش را كند از خانه دور
باز يابد در كنار آن حضور
با خدايش مى كند راز و نياز
درد خود را مى كند اينگونه باز
اى خدا اى خالق كون و مكان
اى كه مانى در دو عالم جاودان
آمدم رو سوى تو با حال بد
تا رسانى بنده خود را مدد
اين منم سقّاى تو در اين حرم
شهره ام در نزد مردم بر كرم
كعبه را تنها تو صاحبخانه اى
خود شراب جام اين ميخانه اى
خود نما اى پادشاه هم دفع شر
دشمنان را كن به عالم در به در
كعبه را از دشمنان عام و خاص
اى خداى من نما ايندم خلاص
بعد از اين راز و نياز باشكوه
مى رود چون ديگران بالاى كوه
لشكر دشمن در اين دم با نظر
مى شود رو سوى كعبه حمله ور
فيلها حركت كنند از پيش پيش
تا زند هر يك به آنجا زهر نيش
عده اى بر فيلها آنجا سوار
حمله ور گشته به آن سو بيقرار
مى شود نزديك كعبه آن سپاه
آسمان ناگه شود تار و سياه
لشكرش بيند ابابيل زياد
آمده رو سوى آنان مثل باد
هر پرنده پر صدا در آسمان
با هدف يك سنگ دارد بر دهان
مى رسد بالاى لشكر در هوا
تير خود را مى كند پايين رها
سنگها را روى آنان ريختند
جمله را بر آن صليب آويختند
سنگ مى شد مثل آتش شعله ور
شعله ور هر لحظه مى افتد به سر
جمله در آتش بدين سان سوختند
اين سپاه را اين چنين افروختند
مى خورد لشكر چنين آنجا شكست
بند خود را بىامان آنجا گسست
اين چنين شد لشكر در آن كو تار و مار
يك نفر تنها كند آنسو فرار
مى رود گريان بسوى آن امير
ديده او را ابرهه خوار و حقير
ابرهه پرسد ز او جريان چه هست
گو چرا هستى بدين سان خوار و پست
مى دهد سرباز با خوارى جواب
مى خورد با هر كلامش پيچ و تاب
مى كند از ماجرايش شرح حال
مى زند در شرح حالش بال بال
ناگهان آيد ابابيلى ز راه
افكند سنگى به سويش با گواه
سنگ او را مى زند آتش چو خس
اين گواه باشد بر او در خانه بس
ابرهه تا از خبر شد باخبر
بىامان افتد به جان او شرر
مى رسد در اين زمان بر اين يقين
كعبه باشد نور آن ماه مبين
خانه را بيچاره در آن لحظه ديد
ليك صاحبخانه را آنجا نديد
افكند بر اين جهت خود را به چاه
نام خود را اين چنين سازد تباه
ناگهان آنجا ابابيلى نكو
مى شود با او در آن كو رو به رو
حمله ور گردد به سويش مثل رعد
مى كند در كار خود آن گوشه جهد
سنگ خود را سوى او پرتاب كرد
قلب او را اين چنين آرد به درد
اين چنين گيرد ز او آنجا نفس
مى كند او را رها از اين قفس
ابرهه با كار بد در روزگار
نام بد از خود گذارد يادگار
مى كنم اين قصّه را اين دم تمام
از خدا خواهم شود عالم به كام
***********
شعر معجزات زمان ولادت پیامبر (ص)
تاريخ منظوم چهارده معصوم( ع)-مجتبى رضا نژاد
بشنو از ما قصّه اى اى يار مست
تا حساب اين جهان آيد به دست
مصطفى آن دم بيامد در وجود
معجزاتى در جهان آمد فرود
معجزاتى گشته آنجا آشكار
هر كدامش مانده در دل پايدار
آن دمى آمد محمّد در جهان
كرده در دولت سرايش آشيان
نورى از جان همين زيبانگار
گشته در بالاى شهرش انتشار
كعبه را نورش عيان روشن نمود
هر دلى را نور آن آن دم ربود
شب شود با نور احمد مثل روز
مى شود نورش چو مه گيتى فروز
هر كسى باشد ز نورش در شگفت
چشم را از ترس خود آنجا گرفت
مى كند هر كس به يك سويى فرار
مى شود در شهر خود ناپايدار
گو قيامت مى شود آنجا به پا
زين جهت خود را كند هر كس رها
ناگهان آمد مطلّب در خروش
خون او از كارشان آمد به جوش
مكيّان را مى كند آنجا خطاب
اى برادر از فروغش رخ متاب
اين بود اعجاز حق روى زمين
اين نشان با خونتان گردد عجين
پس از اين نورش در اين ميدان مترس
اين نشان باشد از آن فريادرس
آيتش ماند به عالم پاي
بى جهت يك تخم بد بر دل مكار
دومين ميلاد اعجاز نبى
شرح حالش را چنين خوان با تبى
آن دمى آمد نبى بر روى خاك
هر دلى با ياد او گرديده پاك
كاخ كسرى هم زمان آن دم شكافت
گود كه دشمن سوى او جانانه تاخت
شاه ايران يك شبى در خانه بود
چون شرابى داخل پيمانه بود
مست قدرت بود و سر هم پر زباد
مى برد هر غصّه را آنجا زياد
بوده هر حورى كنارش شادمان
عشق خود را مىكند بر او عيان
مى كند بر حال خود آن دم نظر
افكند مى در وجودش شور و شر
ديده عالم را در آن وادى به كام
عاشقى را مى كند بر خود تمام
با ورود مصطفى در اين حرم
افكند بر جان طراوت با دو دم
ناگهان ايوان كاخش لك به لك
بى دليل افتد در اين ميدان ترك
زين جهت افتد به جان او هراس
قامتش گردد ز ترسش مثل داس
موبدان را مى زند آنجا صدا
تا شود جوياى علت در سرا
آمده هر موبدى در پيش او
تا كند اين راز را در خانه رو
خسروان پرسد ز آنان راز را
نغمه هاى قصّه اين ساز را
موبد آن موبدان گويد به شاه
اين بود در ديد ما اينجا گواه
گو كه آمد در زمين پيغمبرى
تا دهد بر جان ما بال و پرى
سومين اعجاز ميلاد رسول
اين چنين بر جان كند آن دم حلول
در درون ساوه خوش آب و رنگ
بوده يك درياچه اى خوب و قشنگ
با ورود مصطفى در آن زمان
آب دريا خشك گردد ناگهان
شرح آن را اين زمان از ما شنو
تا شود حالت در اين ميخانه نو
شهر ساوه شهر آباد و تميز
زين جهت باشد براى ما عزيز
هر كسى با حال خوش چون يك نگار
آن مكان مشغول بر يك كسب و كار
آن شب موعد هم چون هر شبى
هر كسى مشغول كارش با تبى
بوده ماهيگير آنجا شادمان
آن مكان مشغول كارش بىامان
تا نمايد صيد ماهى بينوا
رزق خود را سخت گيرد از خدا
هر كسى چون عاشقى در پيچ و تاب
تور خود را افكند داخل به آب
آب درياچه در آن دم بى دليل
خشك شد يكباره چون مردى ذليل
آخرين اعجاز ميلاد حبيب
بوده در عالم براى ما عجيب
در درون فارس آتشگاه بود
آتشش هردم در آن چون ماه بود
آتش آتشكده در روزگار
بوده چون نورى دمادم برقرار
شعله هاى آن هزاران سال هست
آن نشد خاموش در دنياى پست
ناگهان آن شعله ها در كوه و دشت
در شبانگه با هدف خاموش گشت
نور او خوابيده را بيدار كرد
در جهان با نغمه اى هوشيار كرد
به بود گردد سخن بر من حرام
پس سخن كوتاه بايد و السلام
***********
شعر میلاد رسول اکرم (ص)
سید رضا بهشتی نژاد( دریا)
در هفدهم ربيعِ اوّل
جشنى است بپا بسى مجلّل
آن جشن كه پرشكوه و زين است
ميلاد رسول عالمين است
محبوب خدا و سِرّ سَرمد
سر حلقهى انبيا محمّد
گر ذرّه از آفتاب گويد
دريا هم از آن جناب گويد
حق گفته بر آن پيمبر پاك
لولاك لما خَلقتُ الافلاك
در ماه ربيع باز اين عيد
بر خلق جهان شده است تجديد
يعنى كه دوباره در چنين روز
سر زد ز افق مهى دلافروز
مولاى ششم امام صادق (ع)
داناى حقايق و دقايق
اسلام بود گر از پيمبر (ص)
مذهب بود از امام جعفر (ع)
اين ماه كه نام آن ربيع است
الحق كه مقام آن رفيع است
در مرتبتش بس اين كلام است
ميلاد پيمبر و امام است
اين مذهب و اين مرام و مسلك
بادا بجهانيان مبارك
وحدت كه ميان مسلمين است
از وحدت و اتحاد دين است
اسلام كه دين اهل تقواست
دلخواسته و پسند «دريا» ست
***********
شعر میلاد پیامبر صلی الله علیه و آله
مشفق کاشانی
محمّد پرتو عين اليقين است
جهان را رحمتِ جان آفرين است
به چشمِ دل نگر او را كه بينى
طلوع مهر و ماهش از جبين است
طراوت خيزِ گلهاى بهاری
چمن آراىِ باغ فرودين است
نسيم مشكبيزِ دشتِ توحيد
رياحين پرورِ گلزار دين است
سخن از لعل او، وحى الهى
پيامش جانفروز و دلنشين است
چو موسى دست او دست خدايى
چو عيسى معجزش در آستين است
صلاى دلكشِ عرش الهى
طنين افگنده در گوش زمين است
انيسِ خلوت شب زندهداران
شفيعِ بامداد واپسين است
محمّد آسمان لطف يزدان
محمّد آفتاب راستين است
زمانه خرّم از ميلادِ او باد
دل ما، بوستانِ ياد او باد
محمّد جلوه بستانِ وحدت
دميده چون گل از دامانِ وحدت
به فرش از روشنى آيينه دل
به عرش از نور هستى، جانِ وحدت
به فرمان الهى داد سامان
به آيين دگر، بنيان وحدت
دلارا گلشنِ جان بخش توحيد
عبير آميز از باران وحدت
تماشايى است بعد از چارده قرن
به ستوارى چنين اركانِ وحدت
به يمن آسمانى راى رهبر
خمينى، اختر تابان وحدت
در ايران، سرزمين خون و شمشير
ز نو تجديد شد دوران وحدت
جهان جنبيد و شد از خواب بيدار
به بانگِ آشنا، كيهانِ وحدت
مسلمانانِ عالم سر نهادند
به شادى بر خطِ فرمان وحدت
ز درياى الهى موج آورد
به دامان، گوهر غلطان وحدت
جوانان وطن، در جنگ دشمن
چو شيرانند در ميدانِ وحدت
دلى دارند چون آيينه دوست
سرى دارند در پيمانِ وحدت
دعاى خيرِ رهبر، يارشان باد
زمانه خيره در پيكارشان باد
***********
میلاد حضرت محمّد صلی الله علیه وآله وسلم
بهار امامت 4 - غلامرضا سازگار
ذکر خدا، ذکر ملَک، ذکر تمام عالم
صــل علــی محمــد و آلـه و سلم
محمّـد ای آینـۀ جمــال کبریایـــی
اوّلـــی و آخــری و خاتـم انبیایــی
عبد خدا، عبد خدا، عبد خدانمایی
ازعرق جبین توگل شده خاک آدم صل علی محمّـد و آله و سلم
تو آفتـاب حُسن حـیّ سرمـدی محمّدi
تو احمدی تو احمدی تو احمدی محمّدi
محمّــدی محمّــدی محمّــدی محمّدi
خاتم انبیایی و از همـه ای مقـدم صل علی محمّد و آله و سلم
چشمۀ آب زندگی درلب شیرین توست
ملک وسیـع کبریـا، لنگـر تمکین توست
دیـن مقـدس تمــام انبیـا، دیـن توست
خاتم انبیایی و از همـه ای مقدّم صل علی محمّد و آله و سلم
ای صلوات همه برحسن و خط و خال تو
اوج تمــام انبیــا، بـه بـال اقبـــال تو
درود مـا، سلام مـا، بـر تـو و بر آل تو
ماهمه عبدکوچک وتویی رسولاعظم صل علی محمّد و آله و سلم
راه مـن و هـدایت تـو یـا ابالفاطمه
جام من و سقـایت تـو یا ابالفاطمه
دستِ من و عنایت تو یا ابالفاطمه
مرا مران ازدر خود،به جان زهرا،قسم صل علی محمّد و آله و سلم
***********
ولادت حضرت رسول صلی الله علیه وآله و سلم
بهار امامت 4 - غلامرضا سازگار
امشب شـب مبارک احیــای انبیاست زیـــرا شـبِ ولادت آقــای انبیــاست
در یـک وجـود، جلوه کند عالـم وجود؛ در یک جمال، صورت زیبای انبیاست
عیـد بزرگ جان جهــان و جهـانِ جـان، عید خـدا و سیّـد و مـولای انبیاست
دوران غـربت بشـریت سرآمده
یعنی شب ولادت پیغمبر آمده
امشب خدا به اهل زمین،آسمان دهد ملک وجـــود را شـــرف جـاودان دهد
امشب خـدا جمـال دلآرای خویش را، بـا روی دلربــای محمّـد نشــان دهد
بــا پرتــو جمـال منیـر رسـول خویش، تاصبح حشر،نور به چشم جهان دهد
جان در طبق نهید که میلاد احمد است
اعـلان کنیـد بـر همه: عیدِ محمّد است
امشب خـدات رشـکِ قمـر داد آمنه بـا حسن خویش بـر تو پسـر داد آمنه
نُه مـاه انتظـار کشیـدی بـه شوق او تـا نخــل آرزوی تـــو بـــر داد آمنـــه
فرزند تو گرامی و نامش محمّد است ایـن مــژده را خــدات خبــر داد آمنـه
اینک تو را ولادت احمد مبارک است
بـر احمـد تو نام محمّد مبارک است
ای آمنـه! محمّدِ تــو، مظهـر خداست رخسار کبریایــیِ او منظـرِ خـداست
همچون کتاب وحی بگیرش به روی دست، س تا قدم ببوس که پیغمبر خداست
تـا روز حشر بـر همـه پیغمبـری کند، گفتار وحـی او، سخـن آخـرِ خداست
آیینـــۀ تمـــام نمــای خـــداست ایــن
پس آمده است وپیشتر ازانبیاست این
ای آمنـه! محمدت از انبیا، سر است این بر همه پیامبـران هـم پیمبر است
قرآن او-که وحی الهی است-شاهداست این از پیمبـران اولـوالعظم، برتـر است
قدر و کمال و شأن وجلال و مقام او حتی در انبیای سلف، فوق باور است
این طفل نه- که قافلهسالارِ انبیاست
آگاه باش هر نفسش،وحی کبریاست
ای کعبه پیش پای محمـد قیـام کن دورش طـواف آور و کسـب مقــام کن
غار حرا بـه شـوق وی آغوش برگشا ماننــد کوههـــا به محمّد سـلام کن
ای شهـر مکـه عیـد محمّـد مبارکت از سیّــــد پیامبــــران احتـــرام کـــن
دوران کفر و ظلم و ضلالت،سر آمده
نـامش بلنـد بـاد کـه پیغمبـــر آمده
میلاداحمد عیدخداوندِ سرمد است عالم ز مقدمش همه خلدِ مخلد است
از ربِّ کعبه در حرم کعبه حکم شد بتها ادب کنید که میلاد احمد است
دوران بردگـی و اسـارت تمـام شد ای دختران زنده به گور،این محمّداست
بتهـا نـدا دهنـد به آوازۀ جلی
صلّ علی محمّد و صل علی علی
این یاور تمــامِ ضعیفـان عـالم است این منجـــی همیشــۀ اولاد آدم است
این رهنمای گمشدگان تاقیام حشر؛ این شمعِ جمع خلق،رسول مکرم است
این روی انبیای الهـی به جسم پاک این پای تابه سرهمه روح مجسم است
این طفل نه که صاحب تنزیل بوده است
شاگـرد او معلـم جبرییـــل بــوده است
وقتی خدابه خلقت کونین داشت دست ساقــی انبیــاست ز پیمــانه الــست
ایـن بـا خـدای عـزوجل بود همسخن روزی که صبحی وشب روزی نبوده است
پیش ازرسل رسول خدا بود و بود و بود بعد ازرسل رسول خدا هست وهست وهست
آدم هنوز آب و گلش بود در عدم
او بـود او پیامبــر خالــق قــدم
تـو تــا قیــام حشــر چـراغ هدایتی بــا هــر کــلام صـــاحب اعجـــاز و آیتــی
تـو تــا ابــد پیامبـــران را پیمبــری بــر فــرد فــرد صــاحب حکـم و ولایتــی
در بین انبیا و امم این شعار ماست مــا امــت توایـــم محمــــد عنـــــایتی
«میثم» مدیحهخوان تو بوده است و آل تو
هــر چنـد نیست در خـور قـدر و جـلال تو
***********
میلاد حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم
بهار امامت 4 - غلامرضا سازگار
عیـــد میــــلاد محمّــد آمد
گل برافشانید که احمد آمد
آمنــه محــو جمــالش مکـه مبهـوتِ جلالـش
صلـــــوات صلـــــوات بـه محمّـد و بـه آلش
یــا محمّـد یــا محمّـد عیــد میـلادت مبارک
آمنه از حق گوهر گرفتی
کل قـرآن را در بر گرفتی
بین جمال ذوالمنن را از لبش بشنو سخن را
با فروغش کن تماشا قصر شامـات و یمـن را
یــا محمّـد یــا محمّـد عیــد میـــلادت مبـارک
اختران امشب شبزندهدارند
بــا رســـولالله زمزمــه دارند
مه شده شب زندهدارش آسمــان دل بـیقـرارش
لحظه لحظه هـر ستاره اینسخن باشد شعارش:
یـــا محمّـد یــا محمّـد عیــــد میـــلادت مبــارک
مکه میگـردد دور محمّد
سجده آرد بر جمال احمد
یا محمّـد دلبری کن تا ابـد روشنگــری کن
بــار دیگـــر امتـت را رهبری کن، رهبری کن
یـا محمّـد یـا محمّـد عیــد میــلادت مبـارک
طی شده دوران کفر و مستی
گشتـــه دوران خـــداپــرستی
از بتـان کعبــه امشب بشنوید آوای «یـارب»
در حرم بتها سراسر ذکرشان گردیده برلب
یــا محمّـد یــا محمّد عیـد میــلادت مبـارک
***********
دیدگاهها
اشعار حضرت محمد رسول الله
میلاد حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم
افزودن دیدگاه جدید