مرا در شب غسل بده و کفن کن!
یکی از کتابهای مفیدی که درباره حضرت زهرا سلام الله علیها به رشته تحریر درآمده کتاب «500 سوال حول السیدة فاطمة الزهراء علیها السلام» نوشته الشیخ ماجد ناصر الزبیدی است.
نویسنده، کتاب خود را با طرح 500 سوال درباره حضرت زهرا سلام الله علیها و پاسخ به آنها سامان بخشیده و سعی کرده است در قالب همین سوالها به مهمترین فرازها و موضوعات مورد بحث در زندگی آن حضرت از ولادت تا شهادت بپردازد.
او در پرسش 468 ، آخرین روز از حیات پربرکت اما کوتاه آن بانوی بی قرینه را موضوع سوال قرار داده و در مقام پاسخی مختصر به این سوال با تکیه بر منابع تاریخی و حدیثی که رویه این
کتاب است مینویسد:
رُوِیَ ان السیدة فاطمة بعد ما اغتسلت و لبست بثیابها الجدیدة ؛ روایت شده که در روز آخر حضرت فاطمه سلام الله علیها خود را شستشو داد و لباس نو بر تن کرد. سپس سلمی همسر ابی رافع (در بخی نقلها نام اسماء بنت عمیس به چشم می خورد) را به پیش خود فراخواند و به او فرمود:
«أفرشی فراشی وسط البیت؛ بسترم را در وسط اتاق پهن کن».
با شنیدن این سخن قلب اسماء به تپش افتاد و دریافت که وقت سفر نزدیک شده و بانوی دو عالم در آستانه پرکشیدن است.
آنچه را زهرا سلام الله علیها خواسته بود انجام داد و آن حضرت را به بستری که در وسط اتاق آماده کرده بود منتقل کرد.
سیده نساء عالمین در بستر رو به قبله دراز کشید، «واضعةً یدها تحت خدها» ؛ در حالی که دست مبارک را زیر صورت قرار داده بود.
تمام این ماجرا بعد از آن بود که حضرت، خودش غذایی را برای کودکانش آماده کرده بود.
نقل است که حضرت آن روز دو دخترش زینب و ام کلثوم سلام الله علیهما را به خانه یکی از آشنایان فرستاده بود، «لئلا تشاهدا موت امهما» ؛ تا دختران شاهد جان دادن مادرشان نباشند.
از برخی احادیث استفاده می شود که امام علی و امام حسن و امام حسین علیهم السلام در آن وقت بیرون از خانه به سر می بردند و در آن ساعات پایانی حیات زهرای اطهر در منزل نبودند و فقط اسماء در خانه بود. برخی روایات هم به حضور فضه ، خادمه حضرت اشاره دارند.
فرمود: « آیا شما هم می بینید آنچه را من می بینم؟»
به ایشان عرض کردند: مگر شما چه می بینید؟
فرمود: «اینها گروههایی از اهل آسمانند و این جبرائیل است و این پدرم رسول خدا است
لحظه احتضار و پرکشیدن فرا رسید. بانوی دو عالم به نقطه ای خیره شد و فرمود:
« السلام علی جبرائیل السلام علی رسول الله اللهم مع رسولک اللهم فی رضوانک و جوارک و دارک دار السلام؛
سلام خدا بر جبرائیل ؛ سلام خدا بر رسول خدا ؛ خدایا مرا در جوار فرستاده ات قرار بده ؛ پروردگارا مرا در رضوان و در کنار خودت و خانه خودت که مقام امنیت و سلامت است مأوی ده!»
سپس فرمود: « آیا شما هم می بینید آنچه را من می بینم؟»
به ایشان عرض کردند: مگر شما چه می بینید؟
فرمود: «اینها گروههایی از اهل آسمانند و این جبرائیل است و این پدرم رسول خدا است که می فرماید:
یا بنیة اقدمی فما امامک خیر لک ؛ عزیز دلم! بیا که آمدنت بهتر از ماندنت است.»
بعد از این سخنان، فاطمه سلام الله علیها چشم گشود و فرمود: «و علیک السلام یا قابض الارواح».
با این عبارت پاسخ سلام جبرائیل را داد و بعد به او فرمود:
«عجّل بی و لا تعذّبنی ؛ در ستاندن جان من تعجیل کن و از تو می خواهم که باعث سختی و رنجش من نشوی.»
و بعد به پروردگار عرض کرد:
«الیک ربّی و لا الی النّار ؛ خدایا مرا به سوی خودت و بهشتت ببر ؛ نه به سوی آتش غضبت.»
سپس چشمهایش را بست و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
با دیدن این صحنه اسماء گریبان چاک کرد و خود را روی بدن مبارک انداخت و بر آن پیکر بی جان بوسه زد و این در حالی بود که می گفت:
فاطمه جان ! وقتی به خدمت پدرت رسول خدا شرفیاب شدی سلام من، اسماء بنت عمیس، را به او برسان.(1)
اینکه آن لحظه جانگداز چه زمانی از روز بود سوالی است که پاسخهایی به آن داده اند. برخی لحظه شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها را بعد از نماز عصر یا اوایل شب می دانند و برخی بر این باورند که این واقعه بین نماز مغرب و عشا اتفاق افتاده است.(2)
یا علی من فاطمه دختر رسول خدایم که خداوند مرا همسر تو قرار داد تا در دنیا و آخرت در کنار تو باشم. تو نسبت به دیگران بر من اولی تری بنابراین وصیت می کنم که: حنطنی و غسلنی و کفنی باللیل ؛ مرا در شب حنوط کن غسل ده و کفن کن و بر من نماز بخوان و مرا شبانه به خاک بسپار و کسی را هم خبر نکن
از ابن عباس روایت شده (3) وقتی فاطمه سلام الله علیها چشم از جهان فروبست اسماء با اضطراب و نگرانی از خانه خارج شد که با امام حسن و امام حسین علیهماالسلام برخورد کرد. آن دو پرسیدند: مادرمان کجاست؟ اسماء پاسخی نداد. وارد خانه شدند دیدند که مادر در بستر است و حرکتی نمی کند. او را حرکتی داد و دریافت که مادر از دنیا رفته است. رو به برادر کرد و گفت: «یا اخا آجَرَکَ اللهُ فی الوالدة»هر دو «یامحمدا» و «یا احمدا» گویان از خانه خارج شده و خبر را امیرالمومنین علیه السلام که در مسجد بود رساندند. با شنیدن خبر امیرالمومنین علیه السلام از خود بیخود شد. به خود که آمد همراه حسنین علیهماالسلام به خانه بازگشت و دید که اسماء بر بالین فاطمه سلام الله علیها نشسته و اشک می ریزد.
علی علیه السلام آمد و پوشش روی صورت همسرش را کنار زد. نگاهش به نوشته ای افتاد که در کنار بالین او بود. در آن نظر کرد و دید نوشته است:
بسم الله الرحمن الرحیم
«این وصیت نامه فاطمه دختر رسول خداست. شهادت می دهد که لااله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله و اینکه بهشت و جهنم حقند و قیامت آمدنی است و شکی در آن نیست و اینکه خدا کسانی را که در قبرها آرمیده اند محشور می کند».
بعد نوشته است:
«یا علی انا فاطمة بنت محمد ؛ من فاطمه دختر رسول خدایم که خداوند مرا همسر تو قرار داد تا در دنیا و آخرت در کنار تو باشم. تو نسبت به دیگران بر من اولی تری بنابراین وصیت می کنم که:
حنطنی و غسلنی و کفنی باللیل ؛ مرا در شب حنوط کن غسل ده و کفن کن و بر من نماز بخوان و مرا شبانه به خاک بسپار و کسی را هم خبر نکن ...» (4)
سلام خدا برآن بانویی که مرقدش همچنان مخفی است و سالهاست که دیده ها بر مظلومیتش اشکبار و دلها داغدار غربتش است.
پی نوشت:
1) 500 سوال ، صص 507-508.
2) همان، ص512.
3) بضعة المصطفی، ص 389.
4) الدمعة الساکبة، ج1، ص70.
افزودن دیدگاه جدید