رفتن به محتوای اصلی

مروری بر زندگانی و اندیشه حاج ملاهادی سبزواری - 2

تاریخ انتشار:
حكیم با همه بزرگوار شخصیت علمی خویش روح بلندی داشت و زندگی را تنها از دریچه حكمت و فلسفه نمی گریست؛ به گونه ای كه گاهی هم صحبتی با فقرا و همنشینی با طبقات دیگر جامعه را مغتنم می شمرد.
حاج ملاهادی سبزواری(ره)

صفات اخلاقی حاج ملا هادی
حكیم با همه بزرگوار شخصیت علمی خویش روح بلندی داشت و زندگی را تنها از دریچه حكمت و فلسفه نمی گریست؛ به گونه ای كه گاهی هم صحبتی با فقرا و همنشینی با طبقات دیگر جامعه را مغتنم می شمرد. زاهدانه می زیست و به اشراف و حتی شخص شاه نیز بی توجه بود. نقل می كنند كه روزی ناصرالدین شاه در سبزوار به خانه وی آمد و او با غذای ساده خود از شاه پذیرایی كرد و در مقابل اصرار شاه هیچ چیز از وی قبول ننمود.
وی باغ انگوری داشت كه با دسترنج خود از آن محصول بر می داشت و همه ساله به هنگام فصل برداشت ابتدا سهمی را بین نیازمندان تقسیم می كرد و سپس دوستان خویش را به همراه طلاب علوم دینی به آن جا دعوت می نمود تا حاصل دسترنج خود را با دیگران مصرف كند.[14]
حكیم خود در دوران زندگی كار می كرد و بسیار اشتیاق داشت كه از دسترنج خود استفاده كند. وی از بیت المال هیچ ارتزاق نمی كرد.[15] او در تمام مدت عمر در یك خانه بسیار ساده زیست. دارایی حكیم منحصر به یك جفت گاو و یك باغچه بود. او هر آن چه را كه مورد نیاز بود، با دسترنج خود بدست می آورد و نان سالیانه خود را با زراعتی كه خود آن را به عهده داشت مهیا می كرد، گفته اند: حاج ملا هادی یك روز از قنات عمیدآباد و یك شبانه روز از قنات قصبه را مالك بود و خودش با استفاده از این دو آب به كشت گندم و پنبه و سایر مایحتاج زندگی اقدام می كرد و سالانه سی خروار غله و ده بار پنبه از زمین خویش برداشت می كرد و از باغی كه در بیرون شهر واقع بود سالانه چهل تومان سود بدست می آورد، قسمتی از مجموع این درآمدها را برای امرار معاش خویش و باقیمانده را بین فقرا و نیازمندان تقسیم می نمود.[16]
سیره اخلاقی[17] :
حاجى سبزوارى و كشيدن مهار نفس
اولياى الهى گاهى براى محدود كردن خود، چه مى كردند! كه وقتى داستان آنها را مى خوانيم، بهت زده مى شويم. من در اين قضيه اى كه مى خواهم نقل كنم، واسطه سوم هستم؛ چون نبيره دخترى مرحوم حاج ملاهادى سبزوارى براى خودم تعريف كرد و با دست خودش نيز نوشته بود و لطف كرد و به من داد.
گفت: حاجى از فروش زمين هاى پدرش واجب الحج مى شود. به همسر بزرگوارش كه از او داراى يك پسر چهار ساله به نام ملّامحمد بود، مى گويد: اين بچه را در سبزوار بگذاريم و به حج برويم. از كوير سبزوار به بندرعباس مى آيند. حج در آن زمان حداقل هشت ماه طول مى كشيد.
در بندر سوار كشتى مى شوند، دو ماه روى آب بودند تا به جده مى روند و به مكه مى آيند. اعمال حج را انجام مى دهند. زمانى كه در مكه نه برقى بوده و نه آبى، و تعداد حجاج بسيار كم بود.
اعمال حج تمام مى شود، همان راه را مى آيند كه برگردند، در مسير برگشت همسرش مريض مى شود و مى ميرد. همانجا در بيابان، با كمك زنانى كه در سفر بودند، غسل مى دهند، كفن و دفن مى كنند.
حاجى تا بندرعباس مى آيد، پياده مى شود، تمام بار او نيز يك بقچه بود. اولياى خدا هميشه سبك بار و سبك بال بودند. به اين خاطر مردن آنان نيز خيلى راحت بود؛ چون چيزى نبود كه از آن دل بكنند. خانه و زندگى شان خيلى معمولى بود و هرگز دلبستگى ايجاد نمى كرد.
حاجى هر هشت سالى يك عبا عوض مى كرد. چيزى نبود كه دل آنان را ببرد.
تنها چيزى كه دل آنان را برده بود، خدا بود. ديگر دلى نداشتند كه جاى ديگرى ببرند. از بندر به كرمان مى آيد كه از راه كوير به سبزوار بيايد. حدود عصر به كرمان  مى رسد. عمامه حاجى مانند روحانيون ديگر نبود، بلكه شبيه عمامه روستايى هاى سبزوار، حالت عادى داشت.
با همين بقچه به مدرسه طلبه ها مى آيد، به خادم مى گويد: به من جا بده. خادم نگاهى به او مى كند و مى گويد: جا نداريم، چون در وقفنامه اين مدرسه نوشته شده بود كه فقط اهل علم و طلبه ها مى توانند در اينجا بخوابند.
خدمتگزارى حاجى سبزوارى در حوزه علميه كرمان
حاجى، كشتى علم، حكمت و عرفان بود، به او مى گويد: اى خادم! من به تو راه شرعى نشان مى دهم كه مرا راه بدهى و آن اين است كه چند روزى كه اينجا مى مانم، براى كمك تو جارو مى كشم و لباس طلبه ها را مى شويم و دستشويى ها را تميز مى كنم. خادم قبول مى كند.
چنان تمايلات را محدود مى كردند، گويا اصلًا تمايلاتى نداشتند. او مى توانست نزد مرجع تقليد شهر برود، بگويد كه من چه كسى هستم، كسى كه در تمام ايران كتاب منظومه حكمت و منطق و حاشيه هاى او بر اسفار صدرالمتألهين را درس مى دهند، تا آن مرجع كرمانى، خاك كف پاى او را روى چشمش بگذارد؛ چون حاجى اهل كرامت بود و با خدا خوب زندگى و رفتار كرده بود.
حاجى از آنهايى بود كه راحت مى توانست به خدا بگويد: من شصت سال است كه حرف تو را گوش دادم، يك بار تو حرفم را گوش بده، خدا نيز قبول كند.
«عَبْدى اطِعْنى اجْعَلُكَ مِثْلى»[18]
بنده من، با من باش، تا من تو را نمونه خودم قرار دهم. من به موجودى مى گويم، باش، مى شود، تو هم بگو باش، مى شود.
خادم قبول كرد. چند روز در مدرسه جارو مى كشد، لباس طلبه ها را مى شويد، مى بيند بايد بيشتر بماند تا اين نفس بيشتر ادب شده، محدودتر شود. سه سال در كرمان، خادم آن مدرسه بود. حياط و اتاق طلبه ها را جارو مى كرد، گاهى طلبه ها مى گفتند: برو نانى براى من بگير و بياور، لباس هاى ما را شستشو كن، مى گفت:
چشم.
روزى خادم به او گفت: اهل كجا هستى؟ گفت: آدرس ما را قرآن داده است:
«مِنْها خَلَقْناكُمْ»[19]
اهل خاك هستيم. گفت: آيا زن دارى؟ گفت: همسرم مرده است. گفت:
نمى خواهى ازدواج كنى؟ گفت: فكر نمى كنم كسى با اين وضع به ما زن بدهد. گفت:
من دخترى دارم، دم بخت است، ولى چون زشت است، در خانه مانده است و كسى او را نمى برد. تو بيا با او ازدواج كن.
حاجى مى بيند اين شهوت «لله» است، قبول مى كند. حاجى بعدها از اين دختر، دو پسر و دو دختر پيدا كرد: نوريه و حوريه خانم، عبدالقيوم و يك پسر ديگر كه هر چهار نفر فيلسوف، عارف، حكيم و مفسر قرآن شدند.
پاسخ آيت الله كرمانى توسط حاجى سبزوارى
بعد از سه سال، روزى حياط را جارو مى كرد، ديد آيت الله سيد جواد كرمانى [20]، براى طلبه ها كتاب «منظومه حكمت» خود حاجى را مى گويد: چون كتابش، كتاب درسى بود. همان طور كه جارو مى كرد، به درس استاد گوش داد، ببيند استاد كتاب او را كه در سبزوار نوشته است، چگونه درس مى دهد.
اشكال درسيى به وجود آمد، حل نشد، درس تمام شد، آيت الله سيد جواد از مدرسه بيرون آمد كه به خانه برود. حاجى به دنبالش تا كوچه آمد، گفت: آيت الله! درست است كه من خادم مدرسه و جاروكش هستم، توالت ها را تميز مى كنم و لباس طلبه ها را مى شويم، اين اشكالى كه در درس، در اين كتابى كه درس مى دادى پديد آمد، من خادم هستم، ممكن است قبول نكنيد، اما فكر مى كنم جوابش اين باشد.
گفت: برو آقا، برو جارو بكش. خادم را به علم فلسفه و حكمت متعاليه چه كار؟
بعد به خانه مى رود و در مورد آن جواب فكر مى كند، مى بيند اين جواب، جواب ملاصدرا است. با خود مى گويد: آيا سواد اين خادم به اندازه ملاصدرا و حاج ملاهادى سبزوارى است؟
از آن طرف، حاجى آمد و به خادم گفت: من مى خواهم با همسر به شهر سبزوار بروم. بار را بست و رفت. آيت الله سيد جواد، خادم خود را فرستاد، گفت: سريع به مدرسه برو و اين خادم را بردار و بياور، ببينم او كجا درس خوانده است. خادم آيت الله سيد جواد آمد و به خادم مدرسه گفت: آن خادمى كه به تو كمك مى كرد كجاست؟ گفت: همسرش را برداشت و رفت.
كرامات اخلاقى حاجى سبزوارى
سه سال بعد، دو تن از طلبه هاى همان مدرسه درسشان در كرمان تمام مى شود، با هم قرا مى گذارند كه به سبزوار بيايند و ادامه درس را در خدمت حاج ملاهادى سبزوارى بخوانند. روزى كه وارد سبزوار مى شوند و به مدرسه آنجا مى روند، مى بينند عجب شور و نشاطى بين طلبه هاست، حاجى نشسته و دارد درس مى دهد. نگاه مى كنند، مى بينند اين همانى است كه سه سال در مدرسه آنها توالت ها را مى شست و جارو مى كرد و آنها به او مى گفتند: برو نان بگير و بياور.
حاجى پشت به ديوار نشسته بود. طلبه هاى سبزوار هم رو به حاجى بودند، آن دو نفر را نمى ديدند. حاجى به آنها اشاره كرد كه همانجا بنشينيد. درس كه تمام شد، آمد و هر دوى آنها را در آغوش گرفت و احوال همه طلبه ها را پرسيد. بعد به آنها گفت: تا زنده ام، راضى نيستم كه از قضيه كرمان به احدى حرفى بزنيد. من آنجا ايستادم تا اين نفس سركش را ادب كنم. اين كار من نيز تعريف كردن ندارد. به چه كسى مى خواهيد بگوييد؟
اين بدن، با اين روح، از سرعت نور نيز سريع تر به طرف خدا مى رود. من ده روز، هر روز از صبح تا اذان ظهر بر سر قبرش مى رفتم، مى ديدم از روستاهاى دور سبزوار، خانم ها بچه هاى مريض خود را كنار قبر حاجى مى آورند، با انگشت، گرد و غبار روى قبر حاجى را برمى داشتند و به مريض خود مى ماليدند. به خدا قسم! مى گفتند:
تا به روستا برويم، مريض ما خوب شده است و خوب هم مى شد.
آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند
آيا شود كه گوشه چشمى به ما كنند[21]
ما مانند فلز مس هستيم، كه نظرى كيميايى مى خواهيم كه ما را طلا كند.
جایگاه علمی حاجی ملا هادى  سبزوارى [22]
پس از صدر الدين، فلسفه ايرانى، با ترك آيين نوافلاطونى به به فلسفه اصيل افلاطون روى آورد. نماينده بزرگ اين گرايش جديد، ملا هادى سبزوارى است.
به عقيده بعضى از ايرانيان، سبزوارى بزرگترين متفكر عصر اخير ايران است، بنابراين بررسى فلسفه او براى شناخت نحوه تفكر اخير ايران لازم است، محض اين منظور كتاب «اسرار الحكم» او را مورد تحليل قرار مى دهيم.
در تعاليم فلسفى سبزوارى به سه مفهوم اساسى كه با فلسفه ايران اسلامى پيوند گسست ناپذير دارد برمى خوريم:
1. مفهوم وحدت مطلق حقيقت يا حق يا ذات وجود كه «نور» نام گرفته است.
2. مفهوم تكامل كه در آيين زرتشت در ضمن موضوع سرنوشت نفس انسانى به صورتى مبهم آمده و در آثار افلاطون و صوفيان با تفصيل و نظم بيان شده است.
3. مفهوم واسطه يى كه حقيقت را با امور غيرحقيقى مرتبط مى كند.
... در ايران جريان انتقال، از نظام نوافلاطونى به نظام افلاطون، با فلسفه ملا هادى سبزوارى به پايان رسيد، زيرا اين حكيم صريحا از قبول نظريه فيض سرباز زد و به مفهوم افلاطونى حقيقت يا «حق» گراييد. فلسفه سبزوارى مانند فلسفه هاى اسلاف او، سخت با دين آميخته است. در هر جامعه يى كه به علوم طبيعى راهى نداشته باشد، يا مورد توجه قرار نگيرد، تعقل فلسفى سرانجام مجذوب دين مى شود. در اين گونه جامعه ها، نخست مفهوم علت طبيعى يعنى مجموع شرايط مقدم به يك نمود، از اهميت مى افتد و مفهوم علت فوق طبيعى رواج مى يابد و سپس علت فوق طبيعى به صورت علت دينى محض يعنى در اراده متشخص (خدا) درمى آيد. شايد آميختگى فلسفه ايران با دين نيز به همين دليل باشد.
بنا به جهان بينى سبزوارى، عقل دو وجه دارد:
1. عقل نظرى، كه موضوع آن فلسفه و رياضيات است.
2. عقل عملى كه موضوع آن فن تدبير منزل و فن سياست و جز اينهاست.
فلسفه، شناختى است درباره آغاز و انجام اشياء و نفس، و نيز قانون خدا كه همانا دين است، براى آنكه اصل اشياء را فهم كنيم، بايد نمودهاى گوناگون جهان را مورد تحليل دقيق قرار دهيم، چنين تحليلى به ما نشان مى دهد كه سه اصل اولى وجود دارند:
1. وجود يا بود يا نور، 2. ماهيت يا نمود يا ظل، 3. عدم يا نابود يا ظلمت.
... سبزوارى در موضوع روانشناسى اساسا از ابن سينا پيروى كرد، ولى روانشناسى او كاملتر و منظم تر از روانشناسى ابن سيناست و انواع نفس را چنين طبقه بندى كرده است:
نفس: الف: نفس سماوى. ب: نفس ارضى: كه از زمين نشأت مى گيرد مانند: 1.نفس نباتى، 2. نفس حيوانى، 3. نفس انسانى.
قواى نفس نباتى عبارتند از: 1. قوه غاذيه[23] براى بقاء فرد، 2. قوه ناميه[24] براى كمال فرد، 3. قوه مولده[25] براى بقاء نوع.
قواى نفس حيوانى عبارتست از: 1. حواس ظاهرى، 2. حواس باطنى، 3. قدرت تحرك ...[26]
وفات حاج ملاهادی سبزواری
حكیم سبزواری پس از هفتاد و چند سال طلوع بر عالم اندیشه در عصر روز بیست و هشتم ذی الحجه سال 1289 ق. دارفانی را وداع گفت و جامعه مسلمانان و حوزه های علمی را در ماتم فرو برد. پیكر پاك و مطهر آن عالم فرزانه با شركت اقشار مختلف مردم سبزوار در حالی كه دوستان و شاگردان آن بزرگوار از شدت حزن و اندوه اشك می ریختند، تشییع شد و در بیرون دروازه سبزوار به نام دروازه نیشابور[27] (معروف به فلكه زند) دفن گردید.
مرحوم میرزا یوسف فرزند میرزا حسن مستوفی الممالك وزیر اعظم ایران در سال 1300 ق آرامگاهی در آنجا احداث نمود. این آرامگاه كه در مساحت حدود 110 و عرض 50 قدم ساخته شد در اطراف صحن آن حجره های متعددی برای سكونت زوار ساخته بودند كه اكنون هم با همان بقعه و صحن با كیفیت سابق موجود است.

 

منبع:
1. تلخيص از مجموعه گلشن ابرار، جلد 1، زندگی نامه "حاج ملاهادی سبزواری" از سيد حسين قريشي.
2. حاج ملاهادی سبزواری، دايرة المعارف طهور، بازیابی: 25 اسفند 1392.
3. آرامگاه حاج ملاهادي سبزواري، اداره کل میراث فرهنگی صنایع دستی و گردشگری استان خراسان رضوی، بازیابی: 25 اسفند 1392.
4. انصاريان، حسين، چهره ملكوتى يوسف عليه السلام(متن سخنرانى)،  ناشر: دار العرفان ، قم 1389، چاپ: اول .
5. حاج شيخ عباس قمى(1359 ق )، الفوايد الرضويه فى احوال علماء المذهب الجعفريه ، ناشر: بوستان كتاب ، قم 1385 ش ، چاپ: اول .
6. مرتضى راوندى(1378 ش)، تاريخ اجتماعى ايران ،  ناشر: انتشارات نگاه ، تهران 1382ش، چاپ: دوم .
---------------------
پی نوشت:
[14] مطلع الشمس، ج 3، ص 984.
[15] همان.
[16] همان.
[17] حسین انصاریان، چهره ملكوتى يوسف عليه السلام(متن سخنرانى)، ص: 413.
[18] شجره طوبى: 1/ 33، مجلس 12؛ الجواهر السنية، كليات حديث قدسى: 709؛« ورد في الحديث القدسيّ عن الربّ العليّ أنّه يقول: عبدي أطعني أجعلك مثلي، أنا حيّ لا اموت اجعلك حيّا لا تموت، أنا غنيّ لا أفتقر أجعلك غنيّا لا تفتقر، أنا مهما أشاء يكون أجعلك مهما تشاء يكون.»
[19] طه( 20): 55؛« شما را از زمين آفريديم.»
[20] السيد جواد الكرمانى: من فحول العلماء المتبحرين كان من المروجين للدين و الذابين عن حياضه و الداحضين لبدع المبطلين اظهر قبائح الحاج كريم خان ترجمه فى« المآثر و الآثار» صفحه 153 و وصفه بقوله عالم ربانى و اوحدى بلاثانى و ذكر ان السلطان بنى لاصحابه. مدرسة فى كرمان و قال سيدنا فى« التكملة» انه من ارحام سيدنا الاستاذ الميرزا محمد حسن الشيرازى و له مصنفات و له ابن عم انغمر فى علوم الحكمة و توفى بعد الثلمائة.( طبقات اعلام الشيعة: 1/ 317، شماره 651)
[21] حافظ شيرازى.
[22] تاريخ اجتماعى ايران، ج‏10، ص: 393.
[23] نيروى تغذيه‏
[24] نيروى بالنده و نموّكننده‏
[25]  نيروى توليد مثل‏
[26] سير فلسفه در ايران، اقبال لاهورى، ترجمه آريان‏پور، ص 122 به بعد.
[27] این محله اكنون مركز شهر واقع شده است.

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.