رفتن به محتوای اصلی

تاریخی

640 محتوا

مامان جونم شبا برام همیشه قصه می گه، قصه نگه نمیشه می یاد تویِ رختخوابَم، کنارم می بینه که نخوابیدم، بیدارم

کودکی که پر کشید و رفت خالی است جای کوچکش خاک کربلا همیشه ماند تشنه‌ي صدای کوچکش

عمو سعید من یک ورزشکار قوی است. من او را خیلی دوست دارم. یک روز به او گفتم تو بهترین عموی دنیا هستی.

تا سراغ تو را گرفت دلم رنگ و بوی دعا گرفت دلم با خدا از غریبی‌ات گفتم غُصّه کربلا گرفت دلم

دویدم و دویدم به کربلا رسیدم کنار نهر آبی لب هاي‌ تشنه دیدم یه باغبون خسته با یک دل شکسته کنار باغ تشنه زانو زده نشسته

چشم کبوتر خیس است از غم زیرا رسیده ماه محرم او نیز، چون من اندوه دارد بر شانه از درد یک کوه دارد پر می زند باز تا کربلایت

یک لحظه ببند چشم خود را تا قصه‌اي آشنا ببینی پایان قشنگ کربلا را از دختر کربلا ببینی

غربت و غم می باره از آسمون قد تموم دونه‌هاي‌ بارون تو کوچه‌ها بوی محرم می‌یاد ادور دورا حضرت آدم می‌یاد

امام سوم ما که مشهوره تو دنیا با ظالمان می‌جنگید با مظلومان می خندید قرآن زیاد می‌خونده تو سختی‌ها نمونده

محرم شد محرم شد دل گل ها پر از غم شد نگاه كوچه ي ما باز پر از پرواز پرچم شد