راهنمایی پیامبران به گنجهای درون

اما از ارزشمندترین کارها که پیامبران به برکت وحی، برای انسانها به انجام رساندند، توجه دادن انسانها به ذخایر و معادن درونی خودشان است.
همان گونه که علی علیه السلام در خطبه اول نهج البلاغه، در تبیین یکی از اهداف بعثت چنین می فرماید:
«وَ یُثیرُو لَهُمْ دَفائنَ الْعُقُولِ؛ خداوند پیامبران را برانگیخت تا توانمندی های عقلانی درون انسانها را بر ایشان آشکار سازد».
بنابراین، برای خوشبخت شدن، سعادتمند گردیدن و رسیدن به غنای مادی و معنوی، کافی است، آدرس گنجهای درونی خود را از طریق وحی به دست آوریم و سپس استخراج کنیم.
خداوند در درون ما، آن اندازه، ذخایر نفیس به ودیعه گذاشته است که ما را به رفاه دنیوی و اخروی برساند.
اگر آدمیانی در فقر و تنگدستی فکری و روحی و مادی به سر می برند، بدان سبب است که به درون خود راه پیدا نکرده اند و در بیرون از وجود خود در پی برآوردن آروزهای خود می گردند.
حافظ در این باره زیبا فرموده است:
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
و آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
گوهری کز صدفِ کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگانِ لب دریا می کرد
بیدلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد
در این باره، مولانا در دفتر پنجم مثنوی داستانی شنیدنی نقل کرده است:
مردی مفلس و فقیر، همواره از حق تعالی تمنای گنج می کرد. تا آنکه سرانجام در اثر اصرار زیاد، شبی در عالم خواب، هاتفی به او می گوید: در فلان جا، رقعه و کاغذی است. برو بردار که در آن کاغذ، نشانی یک گنج نوشته شده است.
او بیدار می شود و به دنبال آن کاغذ رفته و آن را پیدا می کند که در آن نوشته شده بود «در بیرونِ شهر و فلان مکان، می ایستی، سپس تیر را در کمان می گذاری، هر جا تیر افتاد، گنج همان جاست. آنجا را بکن و گنج را ببر».
او رفت و همه نشانی ها را درست یافت. تیری انداخت، ولی هر چه کند، گنجی نیافت.
تا چند روز، هر روز به یک طرف تیری میانداخت، ولی خبری از گنج نشده بود. از این رو، سخت غمگین گشته و باز متوسل به خداوند می شود. تا اینکه دوباره آن هاتف در خواب به او می گوید: به تو گفتیم: «تیری در کمان بگذار، هر جا افتاد همان جا گنج است. نگفتیم که زه کمان را بکش. برو و تیر را در کمان بگذار و در صدد کشیدن زه مباش. هر جا که تیر افتاد، همان جا را بکن».
او رفت و فردا تیر را در کمان گذاشت، ولی نکشید و رها کرد. دید، پیش پای خودش افتاد، همان جا را کند، دید گنج همان جاست.
منظور مولانا از این داستان، یادآوری این نکته مهم است که گنج و ثروت بیکران، پیش پای شما و در نهاد شماست، نه در جای دیگر. غفلت کردن از آن، تهیدستی مادّی و معنوی شما را به همراه دارد.
گفت با خود گنج در خانه من است
پس مرا آنجا چه جای شیون است
بر سر گنج از گدایی مرده ام
چون که اندر غفلت و در پرده ام[1]
دکتر ژوزف مورفی از روان شناسان برجسته معاصر می گوید:
«چنانچه چشم بصیرتتان را باز کنید و به گنج بی پایانی که درون شما نهفته است نظر اندازید، متوجّه می شوید که ثروت بی پایانی شما را احاطه کرده است. بسیاری از افراد در خوابند؛ زیرا از این گنجینه با ارزش و طلایی که در واقع همان هوش بی پایان و مِهر بی انتهایی است که در درونشان نهفته است، اطلاعی ندارند. شما می توانید هر چه را که بخواهید از درونِ این گنجینه بیرون بیاورید».[2]
بنابراین، انسانی که به برکتِ استخراج گنجهای درونی خویش، به پیامبری مبعوث می گردد، به ما می آموزد که شما نیز با دستیابی به ذخایر بی پایانی که در نهاد شماست، میتوانید به مقام بعثت برسید و با مشام جانتان، رایحه دلانگیز نبوّت را استشمام کنید.
گر چه، نبوّت مصطلح، با پیامبر خاتم، ختم شده است، ولی روح و جان پیامبری، همواره باقی است و نسیم آن همواره در حال وزیدن است. هر انسانی ـ نه در حدّ غیر قابل تصور خاتم الانبیاء صلی الله علیه وآله ـ که به مقدار شایستگی و قابلیت خود، میتواند از جام نبوّت بنوشد.
سعی کن در راه نیکو خدمتی
تا نبوت یابی اندر امتی[3]
پی نوشتها:
----------------------------------
[1] مولانا
[2] ژوزف مورفى، قدرت فکر، ص 20.
[3] مولانا
افزودن دیدگاه جدید