خاطره تبلیغی طلبه عبدالواحد فکرت - افغانستان
سؤال آخرش شد
کسی در تبلیغ خیلی سوال می کرد،و قانع هم نمی شد،و قبول نمی کرد،پاسخ محکمی دادم دیگر ادامه نداد.
روزی در ماه رمضان در مجلسی مردم از من احکام می پرسیدند. چند نفر سؤالاتی پرسیدند و من از روی رساله جواب دادم. یک نفر سؤالات مغالطه آمیز می پرسید و من که جواب می دادم قبول نمی کرد.
خلاصه چند تا سؤال کرد از جمله این سؤال را پرسید که: یک نفر روزه است و در حال اقامه نماز است و مهمان هم هست این شخص دچار خلط سینه می شود اگر خلط سینه اش را قورت دهد روزه اش باطل می شود و اگر روی فرش بیندازد خجالت می کشد که فرش صاحب خانه را کثیف کند تکلیف چیست؟
من جواب دادم که داخل یقه اش تف کند حاضران خیلی خندیدند و همان سؤال، سؤال آخر آن شخص شد.
..............
منبع
افزودن دیدگاه جدید