حكومت و سياست در سيره امام رضا (علیه السلام) - بخش دوم
عكس العمل امام هشتم (علیه السلام)
مأمون از امام (علیه السلام) دعوت كرد كه با خانواده و دوستان خود بيايد، تا وانمود سازد كه پيشنهاد خلافت به او امر جدى است ، و طبيعت قضيه يعنى تسليم شدن حكومت اقتضاء دارد كه امام در مرو، دير بنماند، پس بايد با خاندانش باشد، اما امام (علیه السلام) تنها آمد، و چنين رفتارى بى ترديد مى توانست كسانى را كه از مسايل سياسى آگاهى داشتند، بخصوص شيعيان را كه در ارتباط مستقيم با امام بودند، متوجه سازد كه امام اجباراً اين مسافرت را پذيرفته است .[1]
امام (علیه السلام) با علم و آگاهى مخصوصى كه داشت ، تاكتيك هاى مأمون را مى دانست كه مأمون فقط براى استقرار پايه هاى حكومت خود او را مى خواهد اما همين كه حكومت او استحكام يابد، مأمون كار خود را مى كند، لذا از قبولى پيشنهاد خلافت سرباز زد، و قبولى و لايتعهدى ماه ها بطول انجاميد تا آن كه امام تهديد شد و ازروى اكراه و اجبار آن را پذيرفت . ريان مى گويد: بر امام رضا (علیه السلام) وارد شدم و گفتم : يابن رسول الله (علیه السلام) مردم مى گويند: تو با اين زهد و تقوا چرا ولايتعهدى مأمون را قبول كردى ؟ حضرت فرمود: خدا مى داند خوش نداشتم ، ولى خود را در معرض قتل مى ديدم پس قبول كردم واى بر اين ها مگر نمى دانند كه يوسف نبى كه فرستاده خدا بود، وقتى كه مضطر شد، تسلط بر دارايى مملكت را براى خود پيشنهاد كرد و گفت : «اجعلنى على خزائن الارض انى حفيظ عليم » .[2]
مأمون برخلاف شرطى كه از امام قبول كرده بود، مى كوشيد كه امام (علیه السلام) را در صحنه بكشاند، و از او براى خاموش كردن غائله ها بنفع خود استفاده نمايد، و امام (علیه السلام) شرط را به ياد او مى آورد. مأمون از امام (علیه السلام) خواست كه نامه ى به دوستانش كه كار را بر مأمون سخت كرده بودند، بنويسد و آنان را به آرامش بخواند، امام (علیه السلام) فرمود : من شرط كرده بودم كه در امور مداخله نكنم ، و از روزى كه ولايتعهدى را پذيرفته ام چيزى بر نعمتم افزوده نگشته است .
قبولاندن اين شرط همه ى فرصت هاى مأمون را از بين برد، و به هدف هايى كه مى خواست به آن برسد، نرسيد.
مأمون مى خواست امام (ع) را در كارهاى خود شريك نمايد، و امام با عدم قبولى مسؤوليت ، وضعيت ناهنجارى را كه محصول دو قرن بود، نپذيرفت .[3]
امام (علیه السلام) در نيشابور در برابر ازدحام عظيمى ، حديثى را كه سلسله ى سند آن را به پيامبر مى رساند، خواند، و در آن توحيد را كه اساس عقيده و حيات است ، مطرح كرد و خود را بعنوان شرط توحيد مطرح نمود، و با اين گفتار مشروعيت حكومت بنى عباس را زير سؤال برد، و اين ضربه ى بزرگ ديگرى بود كه به مأمون وارد مى شد، زيرا منظور از اين شروط كه موجب تماميت توحيد است ، نه خلافت است و نه ولايتعهدى ، چون تا هنوز امام اين منصب را بعهده نگرفته است ، بلكه منظور از اين شرط امامت و ولايت است .[4]
امام رضا (علیه السلام) فرمود:«مأمون چيزى به من نداده است و آن چه را به من پيشنهاد مى كند حق من است ».[5]
در كيفيت بيعت ، اثبات كرد كه مأمون كه خود را اميرالمؤمنين و خليفه ى رسول الله مى داند، تازه جاهل به احكام است حتى عقد آن چه را به امام سپرده است ، نمى داند. و امام در اين مجلس بزرگ دست خود را طورى گرفت كه پشت دست طرف خودش باشد و روى دستش طرف مردم ، مأمون گفت : دستت را دراز كن تا مردم بيعت كنند، حضرت فرمود: جدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) اين چنين بيعت مى گرفت ، پس مردم بيعت كردند. و قال الناس كيف يستحق الامامة من لايعرف عقد البيعة. كسى كه عقد بيعت را نمى داند چگونه مستحق امامت باشد؟ [6]
امام (علیه السلام) در وثيقه ى ولايتعهدى نوشت :«ان الله يعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصدور».
«خواست نظرها را متوجه بسازد كه كار به خيانت علنى كشانده خواهد شد».[7]
اين اقدام امام (علیه السلام) حقانيت امامت ائمه (علیهم السلام) و بطلان خلافت خلفاى پيشين را به اثبات رساند، و امام در خطبه اش فرمود:
«سپاس خداى را كه براى ما آن چه را كه مردم از بين برده بودند، حفظ كرد و آن چه را پست و بى مقدار كرده بودند، بالا برد، چنان چه هشتاد سال بر منبرهاى كفر، مورد سب و سرزنش قرار گرفته بوديم ، فضايل و مناقب ما را ازمردم پوشيده نگهداشتند، و اموال هنگفتى براى دروغ بستن به ما، به مردم داده بودند، و با تمام اين احوال ، خدا براى ما جز بلندى نام نخواست ، و فضيلت ها را آشكار فرمود».[8]
و اين فرموده ى امام (علیه السلام) كه :«اميرالمؤمنين كه خدا او را در رفتن راه راست كمك كند و در استقامت امرش توفيق دهد، از حق ما آن چه ديگران انكار كرده بودند، به رسميت شناخت و مرا به ولى عهدى برگزيد، و اگر من پس از او زنده ماندم ، رياست كل را بعهده خواهم داشت ».
گرفتن اعتراف است از مأمون به آن كه خلافت حق اهلبيت است و يكى از نكات اصلى مسئله كه امام (علیه السلام) آن را دنبال مى كرد، همين موضوع بود. [9]
مأمون با تشكيل جلسات علمى و دعوت فقها، متكلمين ، اهل حديث و... از طرفى علم دوستى خود را وانمود مى ساخت ، اما منظور اصلى او اين بود كه شايد مسئله ى مشكلى متوجه آن حضرت شده و او را از پاسخ ناتوان بسازد، و بدين وسيله او را بى اعتبار نمايد، ولى نتيجه ى معكوس مى داد، و براى همه ثابت شد كه امام رضا (علیه السلام) سزاوارتر به خلافت است به جهت علم و فضلى كه دارد تا آن كه مأمون احساس خطر كرد و او را به فكر انداخت كه امام (علیه السلام) نه تنها درد او را دواء نمى كند، بلكه اوضاع را عليه او تحريك مى نمايد، و اين به شهادت آن حضرت منجر شد .[10]
و بالاخره امام على ابن موسى الرضا (علیه السلام) در برابر پيشنهاد مأمون بيشتر از دو راه در پيش نداشت و آن اين كه يا بايد خلافت را قبول و به رأى خود عمل مى كرد و بما انزل الله حكم مى نمود؛ و از لازمه ى آن اين است كه بايد در كل نظام تغييرات بوجود بياورد، و عناصر فاسد را بكلى از دستگاه عزل كرده و عناصر صالح به جاى آن بگمارد، ولى تحقق اين كار مشكل بود، زيرا شيعيان هر چند زياد بودند، ولى آنچنان نيروى تعليم ديده و وفادارى ]؛ كه بتوانند مسؤوليت ها را بپذيرند، و از عهده ى كشوردارى خوب بيرون آيند، و در برابر اعتشاشات و مخالفت هاى داخلى مقاومت نمايند، نبودند. زيرا مردم هر چند اهلبيت (علیهم السلام) را دوست داشتند، ولى كاملاً تربيت اسلامى صحيح نشده بودند، و از مردمى كه در جو حكومت بنى اميه و بنى عباس تربيت شده و به فرهنگ آنان خو گرفته اند، نبايد انتظار داشت كه چنين اصلاحات ريشه دارى را تحمل كرده و از حكم تخلف ننمايند. بگذاريم از آن كه پيشنهاد مأمون از روى صدق و اخلاص نبود، و تهديد بقتل شاهد آنست چه اگر كسى به امامت امام (علیه السلام) به راستى معتقد باشد، او را تهديد بقتل نمى كند و همچنين برگرداندن امام (علیه السلام) از نيمه راه و اجازه ندادن براى نماز عيد.
راه ديگرى كه براى امام ميسر بود، همين بود كه از خلافت خود را سبك دوش نمايد، و ولايتعهدى را بپذيرد با همين شروط كه مطرح كردند و اين اصولى ترين روشى بود كه بازى هاى سياسى مأمون را كاملاً خنثى نمود.
پی نوشتها:
------------------------
[1] پيشين ، جعفريان ، ج 2 ص 76به نقل از تاريخ الحكماء: ص 221 حيات امام رضا (علیه السلام): ص 222
[2] همان ، ج 2 ص 76به نقل از عيون اخبار الرضا: ج 2 ص 151
[3] همان ، ج 2 ص 74به نقل از عيون اخبار الرضا: ج 2 ص 168ـ 167
[4] شذرات سياسيه من حيات الائمه (علیهم السلام): شبر، حسن ، ص 153به نقل از بحار:ج 49
[5] همان ، ج 2 ص 78به نقل از اصول كافى : ج 1 ص 448 عيون اخبار الرضا (علیه السلام): ج 2 ص 219 چاپ اعلمى ؛ اثبات الوصية: ص 203
[6] يوسف 55
[7] پيشين ، مجلسى ، ج 49 ص 155به نقل از كافى : ج 8 ص 151
[8] همان ، ص 141به نقل از عيون اخبار الرضا: ص 154ـ 151
[9] شذرات سياسيه من حيات الائمه (علیهم السلام): ص 167
[10] پيشين ، جعفريان ، ج 2به نقل از عيون اخبارالرضا: ج 2 ص 162،چاپ اعلمى .
افزودن دیدگاه جدید