مرد مسیحی در روضه گریه می کرد
حجة الاسلام فاضل تبریزی نقل می کنند:
در جایی که من، در تبریز نماز می خواندم و منبر می رفتم، نزدیک به محله ی مسیحی ها بود، یک مسیحی به نام سلیمان بود که هر روز می آمد در کفش کن مسجد می نشست و وقتی من روضه می خواندم، او گریه می کرد.
یک روز، به شوخی گفتم: «سلیمان! هر روز اینجا می آیی، شاید ماموریت داری که مرا مسیحی کنی؟» . گفت: «نه; من، به حضرت ابوالفضل علیه السلام علاقه خاصی دارم.»
گفت: «من، راننده ی ماشین سنگین هستم و از شهری به شهر دیگر می روم. من، با ابوالفضل شما، قصه ای دارم. روزی، با ماشین بار می بردم که یک باره در وسط یک رودخانه، ماشین ام خراب شد.
آب، به شمع های ماشین رسیده بود. اتفاقا، باران زیادی هم آمده بود، یک مرتبه دیدم از طرف بالای رودخانه، سیل عجیبی در حرکت است! من، همان جا، یک مرتبه گفتم.
یا ابوالفضل! من را نجات بده که الآن، سیل مرا می برد، یک مرتبه دیدم گویا ماشین من را به کنار کشیدند! الآن هم نمی دانم چه قدرتی مرا نجات داد! تنها من، آنجا، متوسل به حضرت ابو الفضل شدم و نجات پیدا کردم.» این سلیمان مسیحی، این قضیه را می گفت و همان طور گریه می کرد.
منبع:مصاحبه حجة الاسلام فاضل تبریزی با نشریه مبلغان، آذر 1378، شماره
افزودن دیدگاه جدید