شیخ شوخ و شیرین سخن(1)
اشاره:
درست با همان سرعتی که جوهر خودنویس روی کاغذ کاهی پخش میشود، فیلمهای کوتاه جنجالی نیز اعم از آنکه اصل، گزینششده یا بدلی باشند، خیلی زود در سایت یوتیوب و سیستم بلوتوث تلفنهای همراه تکثیر میشود. قربانیان و گاه برندگان این سیستم جدید ارتباطی، در گروههای مختلف اجتماعی عضویت دارند. از سخنران مذهبی حجتالاسلام مهدی دانشمند نیز فیلم کوتاهی در این عرصه توزیع شده است که موضوع آن، مقایسه غیرت خروس و آدمیزاد است. این فیلم که قسمت کوتاهی از یک سخنرانی بلند است، به گفته مهدی دانشمند، مربوط به سال 1371 و سخنرانی وی در جمع زندانیان یکی از شهرهای استان خراسان است که متناسب با ادبیات مخاطبان بیان شده است. این واعظ اصفهانی هر چند تلاش میکند تا با منبرهای خاص خود، ارتباط نزدیکتری با مخاطبان برقرار کند، با این حال تاکید دارد که نباید شأن روحانیت را نادیده گرفت؛ آنگونه که در فیلم مارمولک چنین شد. در انتهای خیابان بوستان ششم، خیابان پاسداران حسینیهای به نام بنتالزهرا(س) قرار دارد که به همت سردار جوادزاده و به یاد شهیدان این خانواده برپا شده است. در همین حسینیه و پس از شنیدن سخنرانی جذاب مهدی دانشمند و دیگر واعظان و مداحان این مجلس، همشهری ماه به سراغ او رفته تا سبک ویژه خود در سخنرانی دینی را برای خوانندگان همشهری ماه تشریح کند.
بخشهایی از این گفتگوی خواندنی که در شماره 62 این ماهنامه منتشر شده در این شماره و بخشهایی دیگر را ان شاء الله در شماره آتی این نوشتار بخوانید:
• در طایفه پدری و مادی ما جز من فرد روحانی دیگری وجود ندارد. من اولین طلبه این خانواده در حال حاضر هستم؛ یا به عبارتی اولالاولین هستم. آخرالآخرین آن را خدا میداند. در دوره راهنمایی که درس میخواندم، دبیر دینی و عربی به نام استاد فتوت داشتیم. ایشان از بس با بچهها بسیار دوستانه و زیبا برخورد میکردند، یک روز سر کلاس فرمودند که «امام زمان(عج) غریب هستند و کسی را ندارند. کی دلش میخواهد سرباز حضرت مهدی(عج) شود؟» این حرفها مربوط به سال 60 و اصفهان است. من و چند تا از همکلاسیها وارد حوزه علمیه شویم و بعد از آن در حوزه ماندگار شدیم.
• سه عامل باعث علاقه من به طلبگی شد. علاوه بر استاد فتوت، دبیر ریاضی به نام استاد میرسعیدی داشتیم که از قاریان و مدرسان قرآن و ریاضی هستند. یک روحانی به نام حاجآقا مومنی هم در اصفهان بود که داماد مرحوم آیتالله ادیب اصفهانی بود. ایشان وقتی ما بچه بودیم به محله ما میآمدند و منبر میرفتند. عبا و عمامه مشکی داشتند. من به جلسه ایشان میرفتم و به سخنرانی خوب گوش میکردم. بعد به خانه میآمدم و یکی از چادرهای مادر را دور سر میبستم و یک چادر هم روی دوشم میانداختم و روی رختخوابها، صحبتهای ایشان را تکرار میکردم.
• پدر ما وقت نمیکرد به جلسات ایشان بیاید. به ما میگفتند به منبر آقای مومنی بروید و هر چه ایشان میگوید گوش کنید و برای من تعریف کنید تا به شما جایزه بدهم. من سعی میکردم مثل ایشان منبر بروم البته در حد همان دنیای کودکی خودم.
• یک روز آقای علوی روی منبر پرسیدند اصول دین چندتاست. من دستم را بلند کردم و گفتم که میدانم پنج تاست. البته دقیق نتوانستم هر پنج اصل را بگویم. ایشان فرمودند همین که این بچه جرات کرد در بین این همه جمعیت بلند شود و حرف بزند خیلی باارزش است. فردا شب برای من یک بسته مدادرنگی ششتایی آورد. هدیهای که این روحانی از روی منبر و در جلسه با حضور مردم به من داد، انگیزه روحانی شدن را در من ایجاد کرد.
• اولین و تنها کسی که باسواد آن منطقه بود، پدربزرگ من بود که به ایشان دانشمند منطقه میگفتند. نامههای مردم در آن منطقه اصفهان را پدربزرگ من مینوشت. منطقه گز برخوار اصفهان. قبر مرحوم پدر من هم در آرامگاه شهدای گز برخوار است. چون اصالتشان آنجا بود. فامیلی خانواده مادری من هم عرفانی است. پدربزرگ مادریام هر چند سواد آنچنانی نداشت ولی حافظ، مثنوی، گلستان سعدی را ازبر بود. به آداب اسلامی هم بسیار پایبند و به عرفانی مشهور بود. در منطقه بلغار، زیباترین فامیلیها متعلق به خانواده دانشمند و عرفانی است. انتخاب نام فامیلی در آن زمان خیلی چیزها را نشان میدهد. از جمله اینکه I.Q اینها یک مقداری بیشتر بوده. آن زمان بیشتر فامیلیها را از روی شغل انتخاب میکردند. در طایفه ما هوش زیادی وجود دارد. دختر و پسر از نظر تحصیلات پیشرفت خوبی دارند. در اصفهان هم گزیها از نظر سیاسی و دینی تاثیرگذار بر منطقه هستند. از نظر غیرتی هم زبانزد هستند. نه اینکه چون خویش و قوم ما هستند بخواهم از آنها تعریف کنم، اگر به بلغار بروید این موضوع را میبینید.
سالها پیش شبی در حال رفتن به مشهد با اتوبوس بودم. راننده نوار ترانه گذاشت.. رفتم جلو و گفتم بیزحمت صدای این را کم کنید. راننده ببین آشیخ جان! من در مسیر مشهد کار میکنم که بتوانم زیارت بروم. فکر نکن بیدینم ولی خوابم میبرد شما آخوندها اگر ...
• 13 سالم بود که معمم شدم. به تکلیف نرسیده بودم که به منبر میرفتم. در 17 سالگی به کاشان و در 18 سالگی به یزد دعوت شدم. سالها پیش شبی در حال رفتن به مشهد با اتوبوس بودم. راننده نوار ترانه گذاشت. من در صندلی پشت راننده بودم. رفتم جلو و گفتم بیزحمت صدای این را کم کنید. راننده گفت جای شاگرد بنشینم که رفته بود ته اتوبوس خوابیده بود. نوار را خاموش کرد و گفت ببین آشیخ جان! من در مسیر مشهد کار میکنم که بتوانم زیارت بروم. فکر نکن بیدینم ولی خوابم میبرد و باید بالاخره یک چیزی روشن کنم. شما آخوندها اگر چیزی دارید به ما بدهید که هم چیزی یاد بگیریم و هم بخندیم تا خوابمان نبرد. شما آخوندها فقط روضه میخوانید و بلدید مردم را گریه بیندازید. من گفتم که به صحبتهای مرحوم کافی گوش کنید. گفت مگر مرحوم کافی چقدر صحبت دارد. من همه سخنرانیهای ایشان را حفظم. حوزه علمیه فقط همین کافی را بیرون داده است. آن سفر تمام شد و من به حوزه علمیه اصفهان برگشتم و ماجرا را برای استادمان تعریف کردم. ایشان هم من را خوب میشناخت و دیده بود که طلبهها را میخندانم. در من این توان را میدید که با نشاط صحبت کنم. البته به من گفت حواسات باشد که جامعه امروز ما بهگونهای است که اگر کسی بانشاط صحبت کند، ممکن است آبروی خودش را هم در این مسیر بگذارد. من یادم است یک معامله با امام زمان(عج) کردم و گفتم آقا! من حاضرم از آبروی خودم بگذرم ولی اسلوب سنتی تبلیغ شیعه را عوض کنم و با زبان جوانان صحبت کنم تا به جای نوار ترانه، نوار من را گوش بدهند.
• البته من وقتی نشاط را وارد منبر کردم خیلی مراقب هستم که شوخیها در شأن منبر باشد. چون بعضیها را دیدهام که شوخی بیجا میکنند. البته برخی هملباسیها هم که صحبتهای من را ندیدهاند و شنیدهاند اتهامهایی به من میزنند که شوخیهای نامناسب روی منبر میگویم. وقتی از آنها میخواهم که یک نمونه آن را معرفی کنند چیزی نمیگویند. بعضیها حرف مفت میزنند.
• وقتی یک قسمت کوتاه از یک جلسه سخنرانی را برش زده و به صورت بلوتوث از مجلس بیرون بیاورند، چون سر جای خودش نیست شاید توی ذوق بزند. مثل همین زندهباد خروس. این سخنرانی را من برای زندانیها کردم. حدیث پیامبر اکرم(ص) را هم توضیح دادم که غیرت را از خروس یاد بگیرید. حالا برای یک مشت زندانی چطور میشود این حرف را زد. باید با زبان خودشان بگویم.یکی از شهرستانهای استان خراسان. مال حالا هم نیست. در سال 71 آنجا رفته بودم. شما اگر اصل سخنرانی را گوش کنید، به قول چند نفر از دکترهای جامعهشناسی و روانشناسی، شاهکار است. ولی تعمدا یا از روی بیسلیقگی آمدهاند روایت را قیچی کردهاند و فقط جمله زندهباد خروس را باقی گذاشتهاند.
• یک عده از این نوارفروشها که من از دست آنها راضی نیستم، برای اینکه به پول برسند هر جنایتی میکنند. اغلب آنها تقوی ندارند. اینها حاضرند برای رسیدن به پول حتی خصوصیترین فیلمهای زندگی خود و خانوادهشان را سیدی کنند و بفروشند. اینقدر بیدین هستند. به همه آنها گفته این یک توطئه است و آن را پخش نکنید. گفتند میدانیم ولی چون فروش میرود، باز هم تکثیر میکنیم. این چه منطق و استدلالی است که برخی از اینها زیر تابلو موسسه فرهنگی انجام میدهند.
• من میخواستم همان سبک و سیاق را ادامه بدهم ولی متاسفانه خیلیها منافقگونه برخورد کردند. مینشینند پای منبر میخندند، بعد میروند فحش میدهند. لذا سالهاست که طنز را در صحبتهای خود کمتر کردم و دیدم متاسفانه برخی از مخاطبان، جنبه لازم را ندارند. البته وقتی خارج میروم چون فضای آنجا جور دیگری است، راحتتر صحبت میکنم. در آنجا به کسی که بتواند به خوبی مطلب را برساند، به چشم یک هنرمند نگاه میکنند. اما اینجا متاسفانه اگر مردم را گریه بیندازیم آدم را عارف، مومن، زاهد میدانند ولی اگر خنده بر لبها بیاوریم، با دید دیگری نگاه میکنند. متاسفانه نتوانستم این سبک پرتاثیر را به همان قوت گذشته ادامه دهم. خیلی از جوانهایی که هیچگاه پایشان به مسجد باز نشده بود، پای این منبرها آمدند. خیلی نوار ترانهها پاک شد و جایش این سخنرانیها ضبط شد. خنداندن مردم سخت است. گریاندن مردم که کاری ندارد. اگر مردی بخندان. البته با رعایت ضوابط. تمام شوخیهایی که بالای منبر مطرح کردم را بگردید، یک مورد خلافشرع و ادب پیدا نمیشود. متاسفانه برخی همکاران که از این توانایی برخوردار نیستند، شروع کردند به ایراد گرفتن از کار من.
• یک خاطره برایتان بگویم که نکته علمی هم دارد. میدانید که انسانهای خلاق، 10 ویژگی دارند. یکی اینکه کارهای آدمهای عادی را انجام نمیدهند و از راههای قدیمی حرکت نمیکنند. یک روز یک دانشآموز خلاق در کلاس نقاشی، خوابی را که دیده بود نقاشی کرد. شما خودتان تا به حال خوابتان را نقاشی کردهاید؟ معلم که آن نقاشی را دید، گفت: «این چه چیز مسخرهای است که کشیدهای؟ در حالی که آن دانشآموز خلاق بود ولی معلم نمیفهمید. آن دانشآموز رفت و یک نقاشی مثل بقیه کشید که یک خانه و درخت در کنار کوه و خورشید در آن بود. آنوقت معلم به او گفت حالا کار درست را انجام دادهای، در حالی که این کار سرکوب خلاقیت بود. امروز تبلیغ شیعه با گریاندن به نتیجه نمیرسد چون محکوم میشویم که اسلام دین دلمردگی است. موفقیت آقای قرائتی این بود که ایشان با تخته سیاه و وسایل ساده، کارهای مردم را یاد خودشان میآورد تا خندهشان بگیرد. مردم به آقای قرائتی نمیخندند بلکه به عادتهایی که خودشان مبتلا به آن هستند میخندند. من همین کار را روی منبر آوردم ولی چون آقای قرائتی در صدا و سیما که همه مردم می دیدند، صحبت می کرد، آسیب ندید ولی من چون پشتوانه نداشتم آسیب دیدم. بنده به دلیل بیکسی و غربت به این روز افتادم. البته مشکل حادی پیش نیامده است و با امنیت کامل بیشترین مستمع را در کشور دارم، با اینکه صداوسیما و رادیو دست من نیست. من با تمام این هجمه تخریبی این جمعیت را به مجلس دین میکشانم. حالا اگر به جای این هجمهها، حسادتها و تخریبها حمایت بشوم، جمعیت بیشتر هم میآید.
ادامه دارد...
گفتگو از مجله همشهری جوان
منبع: پایگاه اطلاع رسانی تبیان
افزودن دیدگاه جدید