رفتن به محتوای اصلی
عبد الرسول هاديان شيرازى

موعود در قرآن 1

تاریخ انتشار:
«والعاقبة‏للمتقين‏» اين وعده الهى است كه آنچه سرانجام باقى مى ‏ماند و مفيد و سازنده و حيات بخش است تقوى است و سرانجام پيروزى با متقيان است.
میلاد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

مقدمه:

«هوالذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لوكره المشركون‏»

«او كسى است كه رسول خود را همراه با هدايت و آئين حق فرستاد تا او را بر همه اديان پيروز كند هر چند كه مشركان كراهت داشته باشند.»

اين آيه شريفه، هم در سوره توبه آيه ‏33 و هم در سوره صف آيه ‏9 آمده است . مشابه اين در سوره فتح آيه 28 نيز ذكر شده است. با اين تفاوت كه در آن «ولوكره المشركون‏» تعبير به «وكفى بالله شهيدا» شده است.

اگر بخواهيم آياتى را كه بيانگر اهداف بعثت انبيا است‏ بررسى كنيم و با اين آيه شريفه مقايسه كنيم به نظر مى‏ رسد كه اين آيه جامع همه اين اهداف است و هدف كلى و نتيجه نهايى بعثت انبيا در اين آيه جمع شده است.

در اين آيه كريمه خداوند اولا رهاورد پيامبرش را بيان فرموده و اين كه او از جانب خداوند به همراه دلائل روشن و براهين آشكار مردم را به دين حق دعوت كرده است. جهانى كه با هدف خلق شده است و باطل خلق نشده (1) بنابراين بايد اهداف آن نيز حق باشد و آنچه كه ما را به اين اهداف سوق مى‏ دهد آنها نيز بايد حق باشند. 

با اين توضيح كه خداوند اراده هميشگى خود را اينگونه بيان كرده است كه:

«يريدالله ان يحق الحق بكلماته‏»

«خداوند اراده كرده است كه حق را بوسيله كلمات خود تقويت كند» (2)

براى رسيدن به اين هدف هم، پيام را نازل و پيامبر را مبعوث كرده و راجع به پيام فرموده است:

نسبت‏ به پيام فرمود:

«تلك آيات ‏الله نتلوها عليك بالحق‏»

«ما اين آيات الهى را به حق بر تو تلاوت مى‏ كنيم‏» (3)

نسبت ‏به پيام ‏آور هم فرمود:

«انا ارسلناك بالحق‏»

«ما ترا با حق فرستاديم‏» (4)

و يا فرمود:

«يا ايهاالناس قدجاءكم الرسول بالحق من ربكم‏»

«اى مردم، پيامبر با حق از جانب پروردگارتان به سراغ شما آمد.» (5)

بنابراين، قرآن هم در مرحله انزال و هم در مرحله نزول همراه با حق بود (6) و باطل از هيچ جهتى به طرف او راه ندارد. (7) و از اين رو هيچگاه مطالبش قابل نسخ و زوال نيست. چنين دينى، دين حق مى ‏شود.

پيامبران بهترين رهاورد و توشه را به مردم داده و آنها را به يك امر واقعى و حقيقى رهنمون كرده ‏اند و چنين چيزى بايد باقى بماند. بنابراين، اراده الهى بر اين قرار گرفته كه چنين دينى بايد پا برجا و جهانى شود و ساير اديان را تحت‏ سيطره خود قرار دهد و آنچه را كه باطل و جزء اوهام و خرافات است از بين ببرد.

روى همين اصل خداوند متعال در جريان جنگ بدر و وعده پيروزى مسلمين بصورت يك قاعده كلى هدف را اينگونه بيان كرد:

«ليحق الحق و يبطل الباطل‏»

«[هدف اين است] كه حق را تثبيت كند و باطل را از ميان ببرد.» (8)

همچنين به اين نكته توجه داد كه با آمدن حق ، ديگر جايى براى باطل نمى‏ ماند: 

«و قل جاء الحق و زهق الباطل، ان الباطل كان زهوقا»

«و بگو حق آمد و باطل نابود شد ، محققا باطل از بين رفتنى است‏» (9)

اين از خصوصيات حق است كه بر باطل مسلط مى ‏شود و جايى براى او نمى‏ گذارد.

«بل نقذف بالحق على‏ الباطل فيدمغه ، فاذا هو زاهق‏»

«بلكه ما به وسيله حق بر باطل مى‏ كوبيم تا آن را نابود كند و باطل در اين هنگام محو و نابود مى‏ شود» (10)

در جاى ديگر براى روشن شدن اين مطلب از راه تمثيل وارد شده و مى‏ فرمايد:

«انزل من السماماء فسالت اودية بقدرها، فاحتمل السيل زبدا رابيا و مما يوقدون عليه فى‏ النار ابتغاء حلية او متاع زيد مثله ، كذلك يضرب الله الحق و الباطل ، فاماالزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع ‏الناس فيمكث فى‏ الارض ، كذلك يضرب‏ الله الامثال‏»

«خداوند از آسمان آبى فرستاد، هر ذره ‏اى به اندازه خودش آن را حمل كرد، سپس سيل كف هايى را بر بالاى خود حمل مى‏ كند و (همچنين) در فلزاتى كه به وسيله آتش ذوب مى‏ شوند، تا از آن زينت آلات و يا وسائل زندگى بسازند، كفهايى همانند كفهاى آب وجود دارد. اينچنين خداوند براى حق و باطل مثال مى ‏زند. اما كفها به كنار مى‏ روند و اما آنچه كه براى مردم سودمند است در زمين مى‏ ماند، اينگونه خداوند مثالهايى مى‏ زند.» (11)

در اين آيه كريمه ، هم طبيعت‏ حق و باطل بيان شد و هم منشا اين دو روشن شد. بنابراين، طبيعت‏ حق اين است كه يك امر واقعى و ريشه ‏دارى است كه با قوانين خلقت هماهنگ است و با صدق و درستى همراه است. چنين چيزى باقى مى‏ ماند. اما باطل امرى است غيرواقعى و ساختگى كه با قوانين خلقت هماهنگى ندارد و چنين چيزى از خصوصياتش اين است كه از بين رفتنى است.

با توجه به نكاتى كه ذكر شد، روشن مى‏ شود كه كار حكيمانه زمينه‏ سازى براى احياء حق و سيطره آن است. و در آيه محل بحث نيز خداوند حكيم هدف بعثت انبياء را اينگونه بيان كرد كه آنها دين حق را در سراسر گيتى گسترش دهند.

دين حق كدام است؟

قرآن تنها دين حق را كه ريشه دار و هماهنگ با قوانين طبيعت و مطابق با خواسته ‏هاى فطرت بشرى است ، همان توحيد مى ‏داند و مى‏ فرمايد:

«فاقم وجهك للدين حنيفا ، فطرة‏الله التى فطرالناس عليها لاتبديل لخلق ‏الله ...»

«روى خود را متوجه دين معتدل و ميانه كن ، اين فطرتى است كه خداوند انسانها را بر اساس آن آفريده است و دگرگونى در آفرينش خدا نيست.» (12)

چنين دينى چون مطابق فطرت است ، حق است و چون حق است ، پايدار و استوار است‏ بنابراين در ادامه همين آيه شريفه فرمود:

«ذلك الدين القيم و لكن اكثرالناس لايعلمون‏»

«اين دين محكم و استوار است ولى اكثر مردم نمى‏ دانند» (13)

بر اساس همين اصل تنها دين رسمى ، نزد خداوند، اسلام است (14) و اگر كسى دينى غير از اسلام انتخاب كند از او قبول نمى ‏شود. (15) حال كه چنين است اراده خداوند بر اين قرار گرفته است كه با ارسال رسل اين دين رسمى را كه مطابق با فطرت نيز مى‏ باشد، همگانى كند و چنين مى‏ فرمايد كه:

«هوالذى ارسل رسوله بالهدى و دين ‏الحق ليظهره على ‏الدين كله و كفى بالله شهيدا.» 

«او كسى است كه پيامبرش را به همراه هدايت در دين حق فرستاد تا اين دين را بر همه اديان چيره كند و خداوند براى شهادت كافى است.» (16)

خدايى كه «عالم ‏الغيب والشهادة‏» است (17) و كوچكترين چيزى در زمين و آسمان از او پنهان نيست (18) و راستگوتر از او و بالاخره كسى بيش از خدا به عهد خود وفادارتر نيست (21) چنين خدايى براى شهادت به اين مساله كافى است و او خبر مى‏ دهد كه چنين امرى تحقق مى ‏يابد.

از طرف ديگر چون دست و قدرت خداوند بالاترين دستها و قدرتها است (22) و او بر تمام بندگان خود مسلط است (23) ، كسى قادر نيست كه در برابر خداوند قد علم كند و مانع تحقق اراده و خواسته او شود. بنابراين، در همين آيه محل بحث در سوره صف و توبه، بعد از خبر دادن از غلبه حق فرمود: «ولوكره المشركون‏»; يعنى اين امر تحقق مى‏ يابد هر چند كه مشركين از اين كار بدشان بيايد.

مشركين و ساير رهروان راه باطل با قدرت ناچيز خود ، تلاش در خاموش كردن نور حق دارند ولى خداوند تمام تلاش آنها را بيهوده مى ‏داند و نور خود را كامل مى‏ كند. 

در سوره صف قبل از آيه محل بحث مى‏ فرمايد:

«يريدون ليطفئوا نورالله بافواههم والله متم نوره ولوكره الكافرون‏»

«آنها مى‏ خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند ولى خداوند نور خود را كامل مى ‏كند هر چند كه براى كافران ناخوشايند است.» (24)

همچنين شبيه همين تعبير با مقدارى تفاوت در سوره توبه قبل از آيه محل بحث آمده است:

«يريدون ان يطفئوا نورالله بافواههم ويابى الله الا ان يتم نوره و لوكره الكافرون‏»

«آنها مى‏ خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند ولى خداوند فقط مى‏ خواهد نور خود را كامل كند هر چند كه براى كافران ناخوشايند است.» (25)

كافران براى رسيدن به مقاصد شوم خود از هر درى وارد مى ‏شوند . گاهى از طريق مسخره كردن اسلام و مسلمين گاهى از طريق محاصره اقتصادى ، گاهى از طريق جنگ ، گاهى از طريق حركت منافقانه و اختلاف در صفوف مسلمين ، گاهى از طريق انحرافات اخلاقى ، گاهى از طريق سلطه سياسى ، نظامى يا اقتصادى . ولى بالاخره خداوند وعده داده كه پيروزى نهايى با حق است و آنها تسليم اراده حق گرديده و نابود مى‏ شوند و اين در حقيقت همان تحقق وعده الهى است كه مى‏ فرمايد:

«والعاقبة للتقوى‏» (26)

و يا در چند جاى ديگر از قرآن مى ‏فرمايد:

«والعاقبة‏للمتقين‏» (27)

اين وعده الهى است كه آنچه سرانجام باقى مى ‏ماند و مفيد و سازنده و حيات بخش است تقوى است و سرانجام پيروزى با متقيان است. مرحوم «علامه طباطبائى‏» در اين باره چنين مى‏ گويد:

«سرانجام دنيا تسليم حق خواهد گشت ، چون اين وعده خداوند است كه «والعاقبة للتقوى‏» علاوه بر اينكه نوع انسانى به آن فطرتى كه در او به وديعت‏ سپرده ‏اند طالب سعادت حقيقى خويش است، و سعادت حقيقى او در اين است كه بر كرسى فرماندهى بر جسم و جان خويش مسلط شود، زمام حيات اجتماعيش را به دست‏ خويش بگيرد، حظى كه مى‏ تواند از سلوك خود در دنيا و آخرت بگيرد، به دست آورد و اين همانطور كه توجه فرموديد همان اسلام و دين توحيد است‏» (28)

ايشان در قسمت ديگرى درباره علت تحقق غلبه حق بر همه دنيا چنين مى‏ گويند:

«اسلام به آن معنايى كه مورد بحث است هدف نهايى نوع بشر و كمالى است كه بشر با غريزه خود رو به سويش مى ‏رود، چه اينكه بطور تفصيل توجه به اين مسير خود داشته باشد و يا نداشته باشد، تجربه‏ هاى پى در پى كه در ساير انواع موجودات شده نيز اين معنا را به طور قطع ثابت كرده كه هر نوع از انواع موجودات در سير تكاملى خود متوجه به سوى آن هدفى است كه متناسب با خلقت و وجود اوست و نظام خلقت او را به سوى آن هدف سوق مى ‏دهد، انسان هم يك نوع از انواع موجودات است و از اين قانون كلى مستثنى نيست.» (29)

كيفيت تحقق وعده الهى

فخر رازى در مورد اين مساله كه مراد از غلبه حق در اين آيه چيست؟ پنج احتمال داده است: (30)

احتمال اول: منظور غلبه‏ هايى است كه در بعضى نقاط ، براى مسلمين حاصل شد مثل اخراج يهوديان از بعضى از بلاد عرب و پيروزى بر مسيحيان در بلاد شام و روم ، و پيروزى بر بت ‏پرستان در بسيارى از جزيرة‏العرب و هند.

احتمال دوم: منظور وعده الهى است كه اسلام بر همه اديان برترى مى‏ يابد و طبق روايات، اين مربوط به زمان خروج عيسى(ع) و طبق روايت «سومى‏» مربوط به زمان خروج حضرت مهدى(ع) است.

احتمال سوم: منظور پيروزى اسلام بر جزيرة‏العرب است كه حاصل شد.

احتمال چهارم: منظور ، آگاه ساختن پيامبر اسلام بر همه شرايع سابق است.

احتمال پنجم: منظور ، پيروزى منطقى اسلام بر ساير اديان است.

بهترين راه براى بدست آوردن منظور واقعى اين آيه ، نظر كردن به درون خود آيه است. از اين آيه مى ‏توان سه پيام براى حل مشكل بدست آورد.

پيام اول: اين آيه خبر از واقعه‏ اى است كه هنوز اتفاق نيفتاده و در آينده به وقوع مى‏ پيوندد.

پيام دوم: آيه بشارت پيروزى و غلبه جهانى اسلام بر ساير اديان است.

پيام سوم: آيه بيانگر ناراحتى مشركين از اين امر است (ولوكره المشركون)

با توجه به پيام اول نمى ‏توان احتمال پنجم (پيروزى منطقى) را پذيرفت چون پيروزى منطقى اسلام بر ساير اديان از همان آغاز آشكار بود. بنابراين مراد از پيروزى غلبه و استيلاى خارجى است.

با توجه به پيام دوم آيه جايى براى احتمال اول (غلبه موضعى) و احتمال سوم (پيروزى بر جزيرة‏العرب) باقى نمى‏ ماند چون اين پيروزيها، جهانى نبود و همچنين بعضى از آنها در زمان رسول اكرم(ص) اتفاق افتاد و در حالى كه آنچه از آيه استنباط مى ‏شود، خبر از واقعه ‏اى در آينده است.

با توجه به پيام سوم آيه ، احتمال چهارم معنا ندارد. چون آگاه ساختن پيامبر بر همه شرايع چيزى نيست كه موجب ناخوشايندى مشركين باشد و سياق آيه چنين نظريه ‏اى را رد مى‏ كند. بنابراين، با توجه به اينكه اين آيه شريفه در صدد بيان استيلا و غلبه دين حق بر تمام جهانيان است كه در آينده اتفاق مى ‏افتد به نظر مى‏ رسد از اين احتمالات پنجگانه ، احتمال دوم قابل پذيرش باشد و در بحث روايى كه در پيش داريم و روايات فريقين در مورد اين آيه مطرح مى  ‏شود، همين معنا را تاييد مى ‏كند. 

بحث روايى 
آيه محل بحث‏ بيانگر يك امر كلى بود كه زمانى فرا مى‏ رسد كه اسلام بر همه اديان ديگر غلبه پيدا مى‏ كند. اما چون قرآن نسبت‏ به جزئيات آن ساكت است‏ براى روشن شدن قضيه به سراغ بعضى از رواياتى مى‏ رويم كه در ذيل اين آيه از فريقين نقل شده است. 

الف - روايات شيعه:

1- روايتى است از امام باقر(ع) كه در ذيل اين آيه فرمودند:

«ان ذلك يكون عند خروج المهدى من آل محمد ، فلايبقى احدالا اقر بمحمد(ص)»

«اين واقعه مربوط به زمان خروج مهدى از آل محمد(ص) است كه هيچكس در روى زمين باقى نمى‏ ماند مگر اينكه به [نبوت حضرت] محمد(ص) اقرار كند.» (31)

2- از امام صادق(ع) روايت‏ شده است كه در ذيل اين آيه فرمودند:

«والله ما نزل تاويلها بعد و لاينزل تاويلها حتى يخرج القائم ، فاذا خرج القائم لم يبق كافر بالله العظيم و لا مشرك بالامام الا كره خروجه‏»

«قسم به خدا، تاويل و حقيقت اين آيه تا به حال نازل نشده است و نازل نمى ‏شود مگر زمانى كه قائم خروج كند. سپس زمانى كه آن قائم(ع) خروج كرد هيچ كافر به خداى عظيم و هيچ مشرك به امام نيست مگر اينكه از خروج او ناخوشايند است.» (32) 

3- روايتى است از امام باقر(ع) كه فرمود:

«القائم منا منصور بالرعب ، مويد بالنصر .... يبلغ سلطانه المشرق و المغرب و يظهرالله عزوجل دينه على الدين كله ولوكره المشركون ، فلايبقى فى‏الارض خراب الاعمر، و ينزل روح‏الله عيسى بن مريم فيصلى خلفه ....»

«آن كسى كه از ميان ما قيام مى ‏كند به وسيله رعب [در دل كفار] يارى مى ‏شود. و به وسيله يارى [از جانب ما و مؤمنين] تائيد مى‏ شود .... حكومتش مشرق و مغرب را فرا مى‏ گيرد و خداوند عزوجل دينش را بر همه اديان غلبه مى‏ دهد ، هر چند كه مشركان ناراحت‏ باشند. پس در اين هنگام زمين خرابى نيست مگر اينكه آباد شود ، و همچنين روح‏ الله عيسى بن مريم (ع) نيز فرستاده مى‏ شود و پشت‏ سر آن حضرت نماز مى‏ خواند.» (33)

4- در روايت ديگرى از امام حسين(ع) مشخص شده است كه اين فرد ، دوازدهمين امام و نهمين فرزند آن حضرت است .

«منا اثنى عشر مهديااولهم اميرالمؤمنين على بن‏ ابى طالب(ع) و اخرهم التاسع من ولدى و هوالقائم بالحق، يحيى‏ الله به الارض بعد موتها و يظهر به الدين‏الحق على ‏الدين كله و لوكره المشركون‏»

«از ميان ما دوازده هدايت كننده مى ‏باشد كه اولين آنها اميرالمؤمنين و آخرين آنها نهمين فرزند من مى‏ باشد ، او به حق قيام مى ‏كند، خداوند به وسيله او زمين را بعد از بى‏ حاصليش زنده مى‏ كند و به وسيله او دين حق بر همه اديان غلبه پيدا مى‏ كند هر چند كه براى مشركين ناخوشايند است.» (34)

اينها نمونه‏ اى از روايات بود كه از طريق شيعه نقل شده و خبر از قيام‏ كننده ‏اى مى‏ دهد كه هم نامش و هم نسبتش و هم كارهايش مشخص است. او به وسيله قيام خود بر سراسر جهان حكومت مى‏ كند و حضرت عيسى‏ بن مريم 8 نيز او را همراهى مى ‏كند.

ب - روايات اهل سنت:

1- در تفسير «الدرالمنثور» در ذيل اين آيه روايتى به اين شرح نقل شده است:

«الاديان ستة: الذين امنوا والذين هادوا والصابئين و النصارى و المجوس والذين اشركوا ، فالاديان كلها تدخل فى‏دين الاسلام و الاسلام لايدخل فى شى منها ، فان‏ الله قضى فيما حكم و انزل ان يظهر دينه على ‏الدين كله و لوكره المشركون‏»

اديان بر شش گروهند: مؤمنين و مسلمانان ، يهوديان ، ستاره پرستان ، نصارى ، مجوس و مشركان ، همه اين اديان داخل در دين اسلام مى‏ شوند و اسلام داخل در هيچ يك از اين اديان نمى ‏شود. همانا خداوند در آنچه حكم كرده است انجام مى دهد. و چنين نازل كرده است كه دينش را بر همه اديان غلبه دهد هر چند كه براى مشركين ناخوشايند است.» (35)

2- در روايت ديگرى است كه:

«لا يكون ذلك حتى لايبقى يهودى و لا نصرانى صاحب ملة الا الاسلام ... و يكسر الصليب و يقتل الخنزير...»

«اين امر تحقق نمى ‏يابد مگر زمانى كه هيچ يهودى و نصرانى صاحب مذهب نخواهد بود مگر اسلام ...و صليب شكسته مى‏ شود و خوك كشته مى ‏شود...»

اما اين واقعه به دست چه كسى صورت مى‏ گيرد؟ در ادامه روايت است كه:

«و ذلك اذانزل عيسى بن مريم‏»

«اين زمانى اتفاق مى‏ افتد كه عيسى بن مريم (ع) نازل شود.»

اما از «سدى‏» نقل شده است كه مى‏ گويد:

«ذاك عند خروج المهدى لايبقى احد الا دخل فى الاسلام او ادى الجزيه‏»

«اين مربوط به زمان خروج مهدى « است كه هيچ كس باقى نمى‏ ماند مگر اينكه يا مسلمان مى‏ شود يا جزيه مى ‏پردازد.» (36)

«قرطبى‏» بعد از نقل اين مطلب از بعضى نقل مى‏ كند كه معتقدند «مهدى‏» همان «عيسى‏» است . ولى خودش مى ‏گويد:

«اين حرف صحيح نيست چون اخبار صحيفه متواترى داريم كه مى‏ گويد: مهدى از خاندان رسول ‏الله (ص) است.» (37)

نمونه اين اخبار حديثى است از ام سلمة كه مى‏ گويد: من از رسول خدا(ص) شنيدم كه مى‏ گفت:

«المهدى من عترتى من ولد فاطمة‏»

«مهدى(ع) از خاندان من و از فرزندان فاطمه(س) مى‏ باشد» (38)

بنابراين نمى‏ توان گفت مراد عيسى بن مريم است.

3- «احمد حنبل‏» در مسند خود از «ابوسعيد خدرى‏» نقل مى‏ كند كه پيامبر(ص) اسلام فرمود:

«لاتقوم الساعة حتى تمتلا الارض ظلما و عدوانا، فقال: ثم يخرج رجل من عترتى او من اهل بيتى يملاها قسطا و عدلا كماملئت ظلما و عدوانا»

«قيامت‏ بر پا نمى‏ شود تا اينكه زمين پر از ظلم و ستم شود، سپس مردى از خاندان من قيام مى‏ كند و زمين را پر از قسط و عدل مى‏ كند همانطور كه از ظلم و ستم پر شده است.» (39)

از مجموع اخبارى كه از اهل سنت نقل شد همان نتايجى گرفته مى‏ شود كه از روايات شيعه استفاده مى‏ شود، منتهى در روايات اهل سنت‏ بعضى اين واقعه را حمل بر خروج عيسى بن مريم 8 كرده ‏اند كه ما مى‏ گوييم اينها با هم منافاتى ندارند چرا كه حضرت عيسى بن مريم نيز به همراه حضرت مهدى(ع) قيام مى‏ كند.

«اللهم انا نرغب اليك فى دولة كريمة ، تعزبها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله و تجعلنا فيها من‏الدعاه الى طاعتك و القادة الى سبيلك و ترزقنا بها كرامة الدنيا و الاخرة‏»

برنامه دولت كريمه

«الذين ان مكناهم فى‏الارض اقامواالصلوة و اتواالزكوة و امروا بالمعروف و نهوا عن‏المنكر و لله عاقبة‏الامور» (40)

اينها (ياران خدا) كسانى هستند كه هرگاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم، نماز بر پا مى‏ دارند و زكات مى ‏پردازند، و امر به معروف و نهى از منكر مى‏ كنند و پايان همه كارها از آن خداست.

در مقاله ‏هاى پيشين، آيات دربردارنده بشارت وراثت زمين به صالحان، مستضعفان و متقيان و پيروزى اهل حق بر باطل بيان شد. در بررسى سوره نور آيه 55، سه ويژگى براى اين حكومت ذكر شد:

1.برقرارى ثابت و پايدار دين مورد پسند خداوند.

2. مبدل شدن خوف و ترس به امنيت و آرامش

3. حاكميت توحيد و نفى مطلق شرك.

اما در آيه محل بحث، سخن از برنامه ‏هاى عملى ياوران خداست كه اگر در زمين قدرت پيدا كنند، اجراى احكام الهى را سرلوحه برنامه ‏هاى خود قرار مى ‏دهند و با بر پايى نماز به خودسازى مى ‏پردازند، و با پرداخت زكات مشكل اقتصادى جامعه را، حل مى ‏كنند و با امر به معروف و نهى از منكر از جامعه‏ اى سالم و خداپسند برخوردار مى‏ گردند.

در اينجا به بررسى آيه مى‏ پردازيم:

1. موقعيت آيه: قبل از اين آيه، خداوند مطالبى درباره دفاع از مظلومان در برابر ظالمان و قدرت خود بر يارى آنها را بيان كرده، سپس در فايده دفاع مى‏ فرمايد: اگر دفاع نباشد، عبادتگاه ها و مساجدى كه در آن ياد خدا مى‏ شود، از بين مى‏ رود و در پايان تاكيد مى‏ كند كسانى كه خدا را يارى مى‏ كنند، خداوند نيز آنها را يارى مى‏ كند. چون او قوى و نفوذ ناپذير است و هنگامى كه با يارى خداوند پيروز و حاكم زمين شوند، اجراى احكام الهى را سرلوحه برنامه خود قرار مى‏ دهند و دين الهى را حاكميت مى ‏بخشند.

2. برنامه عملى ياوران خدا: اينها پس از پيروزى، همچون خودكامگان، غرور مستى و دنياطلبى را شيوه خود نمى‏ كنند تا اينكه خود طاغوت جديدى شوند; بلكه زندگى صالحانه توام با اصلاح خود و جامعه را به ارمغان مى‏ آورند و بدين طريق حكومت مورد رضايت‏ خداوند را فراهم مى‏ سازند. برنامه ‏هاى اصلى اينها در سه امر خلاصه مى ‏شود:

الف) بر پا داشتن نماز: اولين برنامه حكومت مورد پسند خداوند، حاكميت توحيد و ايجاد روح معنويت و تزكيه نفس است كه راه را براى كمال نفسانى انسان هموار مى ‏كند. البته، مراد نمازى است كه به خاطر رعايت تمام شرايط ظاهرى و معنوى، انسان را از فحشا و منكرات باز دارد و مقبول حضرت حق، جل و علا، واقع شود. چنين نمازى اطاعت، خشيت و تقواى الهى را در همه شؤون زندگى فراهم مى‏ سازد و نتيجه آن كاميابى و رستگارى است.

چنانكه مى ‏فرمايد:

«و من يطع ‏الله و رسوله و يخش ‏الله و يتقه، فاولئك هم ‏الفائزون.» (41)

هركس خدا و رسولش را اطاعت كند و از خدا بترسد و پرهيزگارى پيشه كند; پس آنها رستگارانند.

ب) پرداخت زكات: پرداخت زكات از دو جنبه ارزشمند است:

1. همدلى و همراهى با مردم و زدودن فقر و اصلاح اقتصادى در جامعه;

2. زدودن حرص، بخل و مال پرستى از وجود انسانها و جايگزينى روح ايثار و همدردى; تا بخل در درون انسانهاست راه سعادت و رستگارى به روى آنها بسته است:

«و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون‏». (423)

و هر كس جان خود را از بخل حفظ كند، او رستگار است.

بنابراين، پرداخت زكات هم وسيله ‏اى براى رستگارى و كمال نفسانى است و هم عدالت اجتماعى را گسترش مى ‏دهد. امام صادق، عليه‏ السلام، مى‏ فرمايد:

«زكات براى اين قرار داده شده تا ثروتمندان امتحان شوند، و كمكى براى فقرا باشد. اگر مردم زكات اموال خود را مى ‏پرداختند، هيچ مسلمانى فقير و محتاج نبود و مردم با اين زكاتى كه خدا براى [استفاده] فقرا واجب كرده، بى‏ نياز مى ‏شدند و مردم، فقير، محتاج، گرسنه و عريان نمى ‏شوند مگر به خاطر گناه ثروتمندان... سوگند مى‏ خورم به كسى كه مردم را خلق كرد و روزى را گسترش داد، هيچ مالى د رخشكى و دريا تلف نمى ‏شود مگر به خاطر ترك زكات... و محبوبترين مردم به خدا كسى است كه در بخشندگى سخى‏ ترين مردم باشد، و سخى ترين مردم كسى است كه در آنچه كه خداوند از اموالش بر مؤمنان واجب كرده، بخل نورزد». (43)

در حكومت صالحان، زكات، هم به همان صورتى كه خداوند واجب كرده، پرداخت مى ‏شود، و هم به مصارف واقعى خودش مى‏ رسد; و در نتيجه هم نفس انسان پاك مى ‏شود و هم اقتصاد سالمى بر جامعه حكمفرما مى ‏گردد.

ج) امر به معروف و نهى از منكر: يكى ديگر از وظايف ياوران دين خدا در زمان حكومت‏ خود ترويج تمام خوبيها و اوامر الهى در ميان همه افراد است و تمام كوشش آنها زدودن بديها و گناهان در جامعه است. در چنين حكومتى اسلام و مسلمين چنان عزيز و كفار و منافقان چنان ذليل‏اند كه صالحان به خاطر اطاعت از فرمان خدا و ترك معصيت تمسخر نمى‏ شوند و تعدى به حقوق ديگران و معصيت علنى خداوند، رخت‏ برمى‏ بندد. 

در چنين جامعه‏ اى، هر انسانى خود را در برابر ديگران مسؤول مى‏ بيند; بنابراين با بهترين وجه ممكن، بر اساس دستورهاى خداوند، در رشد و شكوفايى جامعه كوشش مى‏ كند و مسلم است كه در چنين موقعيتى، جايى براى تسلط اشرار باقى نمى‏ ماند.

3. مصاديق آيه: هر حكومتى كه توحيد و نفى شرك را اساس خود قرار دهد و در خودسازى و اجراى احكام دين و اصلاح جامعه كوشا باشد، اين حكومت از مصاديق آيه محل بحث مى‏ شود. در بعضى روايات، اهل بيت، عليهم ‏السلام، اين آيه را با خود منطبق دانسته و گفته‏ اند: «نحن هم‏»; (44) ما همين گروه هستيم.

امام صادق، عليه ‏السلام، در روايتى كه در ذيل آيه مزبور وارد شده مى‏ فرمايد: 

«فهذه لآل محمد الى آخرالآية، والمهدى و اصحابه يملكهم الله مشارق‏ الارض و مغاربها، و يظهرالدين و يميت ‏الله به و باصحابه ‏البدع و الباطل كما امات ‏الشقاة‏الحق، حتى لايرى اين ‏الظلم، و يامرون بالمعروف و ينهون عن‏ المنكر». (45)

اين آيه تا آخر آن درباره آل محمد و مهدى و اصحاب اوست كه مشرقها و مغربهاى زمين را تصاحب مى ‏كند و دين پيروز مى ‏شود. و خداوند به وسيله او و اصحابش، بدعتها و باطل را مى ‏ميراند، همانطور كه اشقيا، اهل باطل را از بين بردند، به گونه ‏اى كه ظلم در هيچ جا ديده نمى ‏شود، و امر به معروف و نهى از منكر مى‏ كنند. 

بنابراين، مصداق كامل اين آيه، در زمان ظهور حضرت مهدى، عليه‏ السلام، تحقق مى‏ يابد. همانطور كه پيامبر اسلام، صلى‏ الله‏ عليه‏ وآله، نيز مى‏ فرمايند:

«يفرج الله بالمهدى عن الامة بملا قلوب العباد عبادة و يسعهم عدله، به يمحق الكذب، و يذهب الزمان الكلب و يخرج ذل الرق من اعناقكم‏». (46)

خداوند به وسيله مهدى براى اين امت گشايش ايجاد مى ‏كند، و دلهاى بندگان را از عبادت پر مى ‏كند، و عدلش را همه جا مى ‏گستراند و به وسيله او دروغ ريشه ‏كن مى ‏شود و دوران سخت ‏سپرى مى‏ شود، و ذلت ‏بندگى از گردنهاى شما خارج مى ‏شود.

يكى از برنامه ‏هاى مهم حكومت‏ حضرت مهدى، عليه‏ السلام، فقرزدايى كامل از جامعه به وسيله اجراى عدالت، و زدودن حرص و طمع از دلهاى مردم است. در روايتى از اهل سنت اين برنامه اينگونه تشريح شده است:

«بشارت باد بر شما، مهدى ! مردى از قريش كه از خاندان من است، در اختلاف و سستى مردم خروج مى ‏كند، پس از آن زمين را پر از قسط و عدل مى ‏كند همانطور كه از ظلم و جور پر شده است. ساكنان زمين و آسمان از او راضى هستند، و ثروتها به صورت صحيح و مساوى تقسيم مى ‏شود. دلهاى امت محمد از بى‏نيازى پر مى ‏شود، و عدالتش چنان گسترده مى ‏شود كه آن حضرت منادى را مامور مى‏ كند كه ندا دهد: چه كسى به من نياز دارد؟ اما غير از يك نفر كه درخواست مال مى ‏كند هيچ كس به سراغ او نمى ‏آيد. منادى به او مى‏ گويد: پرده خانه كعبه را بياور تا از اموال به تو بدهم. آن شخص پرده خانه كعبه را مى ‏آورد، منادى مى‏ گويد: من فرستاده مهدى هستم تا مالى را به تو بدهم و سريع مال را به او مى ‏دهد اما قدرت حمل آن را ندارد، بنابراين مقدارى از آن را كم مى‏ كند تا بتواند آن را حمل كند. پس از آن كه بيرون مى‏ آيد از كار خود پشيمان مى‏ شود و مى‏ گويد: من حريص ‏ترين امت محمد هستم. همه مردم براى گرفتن اين مال دعوت شدند، اما غير از من همگى آن را رها كردند، بنابراين، اموال را به منادى بر مى‏ گرداند، ولى منادى مى‏ گويد: ما چيزى را كه عطا كنيم پس نمى‏ گيريم...» (47)

آرى، در چنين دولت كريمه‏ اى، اسلام و مسلمين عزيز هستند، نفاق و اهل آن خوار و ذليل‏اند، مردم به اطاعت ‏خداى متعال دعوت مى‏ شوند، و كرامت و بزرگوارى در دنيا و آخرت نصيبشان مى‏ شود.

اين حكومت، حكومتى است قرآنى و خداپسند كه ارزشهاى دينى بارور مى ‏شود، مشكلات زندگى فردى و اجتماعى از بين مى ‏رود، انسان از پوچى نجات مى‏ يابد و در يك كلمه انسان به هدف آفرينش رهبرى مى ‏شود.

«اللهم انا نرغب اليك فى دولة كريمة، تعزبها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله و تجعلنا فيها من الدعاة الى طاعتك، والقادة الى سبيلك و ترزقنا بها كرامة‏الدنيا و الآخرة‏». (48)

 

 

پى ‏نوشتها:

---------------------------------------------
1- سوره ص، آيه 28: «و ما خلقناالسماء و الارض و ما بينهما باطلا»; ما آسمان و زمين و آنچه در بين اين دو مى ‏باشد را باطل خلق نكرديم .
2- سوره انفال، آيه‏7.
3- سوره آل عمران، آيه 108.
4- سوره بقره، آيه‏119.
5 - سوره نساء، آيه 170.
6- سوره اسراء، آيه 105 «و بالحق انزلناه و بالحق نزل‏»; مااو را به همراه حق نازل كرديم و همراه با حق نازل شد.
7- سوره فصلت، آيه 42 «لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه‏»; هيچ‏گونه باطلى نه از پيش رو و نه از پشت‏ سر به سراغ آن نمى ‏آيد.
8 - سوره ‏انفال، آيه 8.
9- سوره اسراء، آيه 81.
10- سوره ‏انبياء، آيه 18.
11- سوره رعد، آيه 8.
12- سوره روم، آيه 30.
13- همان ماخذ.
14- سوره آل عمران، آيه‏19: «ان الدين عندالله الاسلام.»
15- سوره آل عمران، آيه 85: «و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه.»
16- سوره فتح، آيه 28.
17- سوره رعد، آيه‏9; سوره مؤمنون: آيه 92; سوره سجدة، آيه‏6 و ...
18- سوره سبا، آيه‏3: «لايعزب عنه مثقال ذرة فى‏السموات و لا فى الارض.»
19- سوره نساء، آيه‏87:«و من اصدق من الله حديثا» ; چه كسى از خداوند راستگوتر است؟
20- سوره غافر، آيه 55 و77: «ان وعدالله حق.»
21- سوره‏ توبة، آيه 111: «و من اوفى بعهده من‏الله‏»; چه كسى از خداوند به عهدش وفادارتر است.
22- سوره فتح، آيه 10: «يدالله فوق ايديهم.»
23- سوره‏ انعام، آيه 18 و 61: «و هو القاهر فوق عباده.»
24- سوره صف، آيه 8 .
25- سوره توبه، آيه 32.
26- سوره طه، آيه 132.
27- سوره اعراف، آيه 128 و سوره قصص، آيه‏83.
28- سيد محمد حسين طباطبائى، تفسير الميزان. ج 4، ص 208 ، ترجمه سيدمحمدباقر موسوى همدانى، قم ، دفتر انتشارات اسلامى).
29- همان ماخذ ، ج 4، ص 210.
30- فخر رازى ، تفسير الكبير، ج‏16، ص 42.
31- ابوعلى فضل بن حسن طبرسى، مجمع البيان، ج 5، ص 38.
32- نورالثقلين، ج 2، ص 211، حديث 122.
33- همان ماخذ، ج 2، ص 212، حديث 124.
34- همان ماخذ، ج 2، ص 212، حديث‏123.
35- جلال الدين السيوطى،الدرالمنثور ، ج 4، ص‏176، بيروت ، دارالفكر.
36 - القرطبى، الجامع الاحكام القرآن ، ج 8 ، ص 121 ، بيروت ، دار احياء التراث العربى.
37- همان ماخذ ، ج 8 ، ص 122.
38- ابوداود، صحيح ابى داود ، ج 2، ص‏207.
39- احمد بن حنبل ، مسند احمد ، ج‏3، ص‏36
40. سوره ملك (67)، آيه 30.
41. سوره زمر (39)، آيه 21.
42. لسان الغيب حافظ شيرازى.
43. المجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج‏97، ص‏375.
44. همان، ج 24، ص 100، ح 1.
45. همان، ح 2.
46. همان، ح‏3.
47. العروسى الحويزى، عبد على بن جمعة، تفسير نورالثقلين، ج 5، ص‏387.
48. الخداز، على بن محد بن على، كفايه الاثر، قم، انتشارات بيدار، 1401، ص 121. 
 

منبع: بنياد انديشه اسلامي

افزودن دیدگاه جدید

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.