عوامل و زمينههای طلاق| قرارهای اینترنتی

پایگاه اطلاع رسانی بلاغ| برشی از کتاب «سیلاب زندگی».
کاری از گروه تولید محتوای معاونت فرهنگی وتبلیغی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم.
****************
عوامل و زمينههای طلاق
قرارهای اینترنتی
آشناکردن همسر با اینترنت و فضای مجازی، باعث شد مرد در سن سیوسه سالگی درخواست طلاق کند. ماجرا از زمانی شروع شد که او اینترنت تلفن همراه خانمش را فعال کرد. او به مشاور دادگاه خانواده میگوید: «روزی همسرم مشغول پختن غذا بود و خیلی اتفاقی گوشیاش را برداشتم و وارد فضای چت شدم. فهرست را که باز کردم، اسم چند مرد غریبه را دیدم. نفس در سینهام حبس شده بود. یکییکی همه را باز کردم و خواندم. چیزی را که میدیدم، باورم نمیشد. او با چند مرد از شهرستانهای مختلف، رابطه اینترنتی برقرار کرده و با یکی از آنها قرار گذاشته بود که به تهران بیاید تا با هم به سینما بروند. با قیافه بهتزده و رنگپریده، از همسرم خواستم در این باره توضیح دهد. ابتدا انکار کرد؛ اما وقتی گفتم قرار است با یکی از آنان به سینما بروی، گریه کرد و گفت: «همه چیز از ایمیل و چت شروع گردیده و کار به قرار گذاشتن کشیده شده.» بعد از این اتفاق، تصمیم گرفتم همسرم را طلاق دهم.»[1]
*******************
خانمی با مراجعه به دادگاه خانواده دادخواست طلاق داد و به قاضی گفت: «شوهرم هر شب که به خانه میآید، تنها به فکر متصلشدن به اینترنت است. او دائم با دخترهای ناآشنا در فیسبوک چت میکند و در تلگرام با آنها در ارتباط است. دیگر خانواده برای او معنایی ندارد. فیسبوک، کابوس و هووی من شده و شوهرم وقتی پای اینترنت مینشیند، دیگر حاضر نیست حتی برای شام با من سر یک سفره بنشیند. در واقع، شوهرم با فیسبوک ازدواج کرده و این موضوع، به کابوس هر شب من تبدیل شده است. وقتی کنار شوهرم میروم تا در جریان کارهایش قرار گیرم، بر سرم فریاد میزند و صفحه کامپیوتر یا گوشی خود را برمیگرداند. دادخواست طلاق دادم تا مشکلات و ناراحتیهایم پایان یابد و او بداند وقتی میگویم از تو جدا میشوم، دروغ نیست. درست است که پیشرفت فناوری و بهروزشدن باید رخ دهد، ولی شوهرم زیادهروی میکند و من دیگر معنای داشتن شوهر را نمیفهمم.»[2]
*******************
جوان تازه داماد وقتی از خیانت همسرش مطلع شد، اقدام به خودکشی کرد. او وقتی از مرگ نجات یافت، از دادگاه درخواست طلاق کرد. این جوان بیستوچهار ساله که با یک زن در شبکه های اجتماعی آشنا شده بود، در یک اقدام عجولانه تن به ازدواج با او داده بود.
مرد جوانی که پس از تشکیل پرونده در کلانتری به دادگاه مراجعه کرده بود، به قاضی گفت: «آشنای ما در شبکه اجتماعی بود و در اوّلین قرار فهمیدم که خیلی چیزها را به من دروغ گفته است؛ مثل سن و تحصیلاتش. در سه ماه آشنایی مان فهمیدم که مُطَلّقه است؛ اما از نظر احساسی خیلی خوب بود و من درحالیکه خانوادهام با ازدواج با چنین کسی مخالف بودند، او را به عقد دائمی خود درآوردم و آن وقت بود که خانوادهام مرا طرد کردند. در همان دوران عقد، متوجه شدم با پسری در همسایگی مان ارتباط دارد. میخواستم طلاقش بدهم. به دست و پایم افتاد و دائم گریه می کرد. او را بخشیدم و از زادگاهم برای زندگی راهی تهران شدیم.»
این جوان ادامه داد: «همسرم معتاد اینترنتی است و با عضویت در گروههای خاص، رفتوآمدهای مشکوکی پیدا کرده بود. یک روز از کارم زدم و او را تعقیبش کردم. او با چند دختر و پسر به باغ ویلایی در اطراف شهر رفتند و وقتی بازگشت، کاملاً مشخص بود که مست است. با پدر و مادرم تماس گرفتم. می گفتند مرا عاق کرده اند و از من بیزار هستند.
آن روز، وقتی همسرم به خانه برگشت، از او پاسخ خواستم که در باغ چه میکرد؟ خیلی بد با من حرف زد و فحش های رکیک نثارم کرد و تمام کارهای نامشروعی را که کرده بود، به زبان آورد. دیگر تحمل نداشتم. همسرم به من که پدر و مادرم را برای او کنار گذاشته بودم، خیانت کرده بود و خیلی راحت برایم تعریف میکرد. دیگر نفهمیدم چه کار کردم. داخل اتاق رفتم و خودم را دار زدم.»
این مرد، درحالیکه اشک میریخت، به قاضی دادگاه خانواده گفت: «برادرم مرا از مرگ نجات داد و حالا آمده ام تا با توجه به شرایط به وجود آمده، دادخواست طلاق دهم.»[3]
*******************
چندی پیش زن جوانی با مراجعه به دادگاه خانواده، درخواست طلاق داد و درخصوص علت آن به قاضی گفت: «چند وقت پیش، متوجه شدم شوهرم برای یک دختر مزاحمت ایجاد کرده است. او در گروهی در تلگرام به یک دختر پیامهای شخصی داده و حتی با وجود برخورد جدی آن دختر، باز هم برایش مزاحمت ایجاده کرده است؛ تا جایی که این دختر شوهرم را تهدید کرده که اگر بار دیگر مزاحمش شود، از او شکایت میکند.»
زن جوان ادامه داد: «وقتی این پیامها را داخل گوشی شوهرم خواندم، شوکه شدم. اصلاً باور نمیکردم که شوهرم چنین آدمی باشد که کار و زندگی و همسرش را رها کند و به دنبال دختر مردم بیفتد؛ آن هم دختری که او را نمیشناسد و برایش مزاحمت ایجاد کند. از وقتی این موضوع را متوجه شدم، یک لحظه هم آرام و قرار ندارم و نمیتوانم به شوهرم اعتماد کنم. حتی به خودش هم نگفتم که این پیامها را در گوشی اش دیدهام؛ چون میدانستم با دلیل های واهی، کار زشت خود را توجیه میکند. برای همین، تصمیم به جدایی گرفتم و می خواهم برای همیشه از این مرد جدا شوم.»[4]
*******************
خانمی جوان که با وجود دو فرزند، با درخواست جدی طلاق از سوی همسرش روبهرو شده بود، به مشاور اجتماعی پلیس گفت: «با ورود و استفاده نابجا از برنامه های کاربردی تلفن همراه، کانون گرم خانوادگی مان به سوی سردی و فروپاشی رفت. پیشتر، از برنامههای کاربردی تلفن همراه بی اطلاع بودم و تنها از یک تلفن همراه ساده برای برقراری تماس استفاده می کردم؛ تا این که در پی رفتوآمد با برخی دوستان با نرمافزارهای موجود در گوشی های همراه هوشمند و شبکههای اجتماعی آشنا شدم. به ترغیب آنها و با وجود مخالفت همسرم، یک تلفن همراه هوشمند خریدم و از آن پس، با تعدادی از دوستان و اعضای فامیل در تعدادی از شبکههای مجازی عضو گروه هایی شدم و دائم با اشتراک فیلم، عکس و اطلاعات مختلف در خصوص: برنامه های آشپزی، اقدامات روزانه، مسافرت، خواص دارویی گیاهان و مطالبی از این دست، با هم در ارتباط بودیم.
ابتدا وقت زیادی از روز و شبم صرف این ارتباطات مجازی میشد و همسرم بیشتر اوقات که سرگرم پیامنگاری بودم، ملامتم میکرد و دلیل مخالفتش را کمتوجهی به فرزندانم میدانست و از من میخواست همچون گذشته وقت بیشتری را برای امور خانه و بچه ها بگذارم؛ اما من خیلی به تذکراتش اهمیت نمیدادم.
پس از مدتی، به سفارش یکی از دوستان تصویری زیبا و آرایششده از خودم را به عنوان عکس پروفایل در یکی از شبکههای اجتماعی گذاشتم که همین عکس، باعث دردسر بزرگی در زندگیام شد.
مدتی بعد، نمیدانم سروکله فردی که با ارسال تصاویر و پیامهای عاشقانه به من ابراز علاقه میکرد، چگونه و از کجا پیدا شد و من هم از روی کنجکاوی بعضی پیامهای او را پاسخ میدادم و بیشتر اوقات به پیامها و درخواستهایش توجهی نداشتم؛ تا اینکه همسرم به طرز رفتار و سرگرمی تماموقت من با تلفن همراه شک کرد و چند نوبت به طور مخفیانه تصاویر و پیامهای تلفن همراهم را بررسی کرد. ابتدا سعی کردم او را متقاعد کنم گاهی دستیابی به عکس و اطلاعات دیگران در فضای مجازی بدون خواست و اراده فرد نیز قابل انجام است و وقوع این مسائل در این محیطها، عادی و ناشی از سوءتفاهم یا جابهجا شدن یک عدد و رقم است و هیچگونه ارتباط دو طرفهای بین من و آن فرد که زن یا مرد بودنش هم مشخص نیست، وجود ندارد؛ اما همسرم با دیدن برخی پیامهای رسیده و پاسخهای هرچند کوتاه و بیاهمیت من به آنها، بهویژه دیدن عکس پروفایلم، به هیچ یک از حرفهایم توجه نکرد و حتی موضوع را با خانوادهام در میان گذاشت. اینگونه بود که روابطمان به سردی و جار و جنجال کشید؛ بهطوریکه وساطت و پادرمیانی بزرگترها هم نتوانست تفکر و تصمیم همسرم را تغییر دهد و هماکنون شوهرم با وجود دو فرزند، قصد جدایی دارد.
وساطت فامیل باعث جلوگیری از طلاقمان شد؛ اما کاش در این شرایط میتوانستم به او ثابت کنم در کارهای مجازیام، هیچگونه ارتباط دوطرفهای نبوده و عاشق زندگیام هستم؛ ولی افسوس که به دلیل مراودههای مجازی خالی از منطق، بدجور بین من و همسرم دیوار بی اعتمادی کشیده شده است.!»[5]
*******************
زن جوانی که به خیانت شوهرش در شبکه مجازی پی برده بود، مهریه سیصد سکهایاش را در دادگاه خانواده به اجرا گذاشت. زن جوان درحالیکه دست پسر شش ساله اش را گرفته بود، با عجله وارد سالن طبقه اول دادگاه خانواده شد. نیمنگاهی به اطراف انداخت و به همراه پسرش روبهروی اتاق دادگاه نشست. پسرک هاج و واج به اطراف نگاه میکرد و گاهی نیز پشت سر مادرش پنهان میشد و یواشکی آدمها را نگاه میکرد. مادر نیز هرازگاهی دستش را روی موهای خرماییرنگ پسرش میکشید و زیر لب به او می گفت: «امروز همه چیز تمام میشود و بابا دیگر باعث ترساندن تو نخواهد شد.» پسرک با شنیدن این حرفها، دست مادر را محکم گرفت و خودش را به او چسباند. در همین حال، مردی بلندقامت، درحالیکه کیفی به دوش داشت و مدارکی در دست، به سوی آنها آمد؛ اما همین که خواست به سمت پسرک برود، او ترسید و شروع به گریه نمود. مادرش سعی کرد او را آرام کند. زن بر سر مرد هوار کشید که چرا این قدر موجب وحشت پسرشان میشود و آنها را عذاب میدهد. مرد سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت. نیمنگاهی به پسرش انداخت. دلش میخواست او را بغل کند؛ اما نشد. پسرک ماهها بود او را ندیده بود و از دیدن پدرش میترسید.
مرد احساس میکرد شاید بتواند همسرش را راضی کند تا به زندگی با وی ادامه دهد؛ اما انگار اشتباه فکر کرده بود و این بار همه چیز به آخر خط رسیده بود. در همین گیرودار بود که منشی دادگاه خانواده، نام آن دو را صدا کرد. مرد و دقایقی بعد زن جوان که پسر کوچکش به او تکیه داده بود، وارد دفتر قاضی دادگاه شدند. قاضی نگاهی به این زوج و فرزندشان انداخت و بعد پروندهشان را نگاه کرد.
زن جوان، از قاضی خواست اجازه دهد حرفهایی را که سالها ست در قلبش جا مانده، بگوید. همین که قاضی اجازه داد او حرف بزند، بغض فروخوردهاش شکست و اشک از چشمانش جاری شد. کمی خودش را جمع و جور کرد. زمانی که به خودش آمد، توضیح داد: «آقای قاضی! از این وضع که شوهرم برایمان ساخته، خسته شدهام. پسرم از پدرش میترسد. ماهها ما را رها کرده است. هزینه زندگیمان را خانوادهام میدهد؛ حتی هزینه پیش دبستانی رفتن پسرم را. او به من خیانت کرده و مدام با خانمها در سایت های مختلف اینترنتی و فضای مجازی به گپ، گفت وگو و خنده و خوشگذرانی مشغول است؛ غافل از اینکه من و فرزندش هم در این زندگی نقش داریم.»
در این شرایط، یکباره سر شوهرش فریاد زد: «این عشقی بود که به من و بچه ام داشتی؟ این عشق بود یا خیانت و بدبختی؟ چطور میتوانم به تو اعتماد کنم؟ من حاضر نیستم دیگر به حرفهایت توجه کنم. آقای قاضی! او زندگیام را به باد داده است.» بعد ادامه داد: «ماجرای آشنایی ما، هفت سال پیش رقم خورد. من در یک آژانس هواپیمایی کار میکردم و شوهرم آن زمان در آمریکا اقامت داشت و مدام به این کشور در رفتوآمد بود. او از آژانس هواپیمایی که من کار میکردم، بلیتهایش را تهیه میکرد و همین امر، باعث آشناییمان شد و عشقی میان ما شکل گرفت و به ازدواج انجامید. گمان میکردم که او مرد رؤیاهای من است. اوایل زندگیمان، خیلی خوب بود و حتی مرا به آمریکا برد و در آنجا فرزندم به دنیا آمد و چند ماه آنجا بودیم؛ اما از یک سال و نیم پیش، دروغگویی او آغاز شد. مدام بهانه میآورد که دیرتر به خانه میآید و این همه تأخیر، بابت کارهایی است که در شرکتش دارد.»
زن در این لحظه، آهی عمیق کشید و گفت: «شوهرم به جای اینکه بیشتر وقت خود را با من و تنها ثمره عشقمان، یعنی پسرمان بگذارد، در شبکه های مجازی، مشغول ارتباط با دوستهای مجازی است و حتی با آنها بیرون میرود. ماجرا به همین جا ختم نمیشود. یک روز که تلفنش را در خانه جا گذاشته بود، دیدم زنان و دختران مختلف در شبکه های مجازی با او دوستی دارند؛ حتی با برخی از آنها به مسافرت، میهمانی، رستوران و کافی شاپ رفته است و آن ساعتهایی که میگفت باید به مأموریت کاری برود، با آنها خوش میگذرانده است. او، مردی خیانتکار است. من، هم مهریه سیصد سکهایام را میخواهم و هم طلاقم را. او لیاقت ماندن کنار من و پسرم را ندارد. او شایسته همان زن هایی است که به او در فضای مجازی عشق می ورزند.»
گفته های زن جوان که به پایان رسید، شوهرش رشته کلام را به دست گرفت و ادامه داد: «همسرم خیال واهی دارد. من فقط دوستی های اینترنتی با افراد دارم. این دلیل نمیشود که من با آنها رابطه دارم. اینها، خیالات همسرم است که گمان میکند من با دوستان اینترنتی در ارتباطم. آنها فقط دوستان مجازیام هستند. من اگر برای کار به مأموریت رفتم، با همکاران مرد رفته ام و این توهمها، باعث شده همسرم خیال کند من با خانمها در ارتباط هستم. همسرم به دنبال پول و اعتبارم بود. او فقط میخواست من برای او حسابی پول خرج کنم و اقامت آمریکا برایش بگیرم که بتواند به این کشور رفتوآمد کند و موفق هم شد. من زندگیام را دوست دارم. پسرم را دوست دارم. در این چند ماه که او قهر کرده و به خانه پدری اش رفته، هرچه میگویم برگرد، توجهی نمیکند و حاضر به بازگشت نیست. آنقدر در این چند ماه نگذاشته پسرم را ببینم که از من میترسد و مرا به عنوان پدر قبول نمیکند. همسرم خیالاتی است و با گفته هایش میخواهد زندگیمان را برهم بزند. من زندگیام را دوست دارم و نمیخواهم او را طلاق دهم.»
قاضی دادگاه هم با شنیدن گفتههای این زوج از آنها خواست نزد مشاور خانواده بروند تا شاید مشکل حل شود و فرصتی برای ادامه زندگی به یکدیگر بدهند. زن جوان، درحالیکه دست پسرش را گرفته بود، از دادگاه خارج شد و شوهرش پشت سر او بیرون رفت؛ اما همچنان در سالن دادگاه مشغول مشاجره بودند که کم کم از مجتمع قضایی خارج شدند.[6]
اعتیاد
مردی با مراجعه به دادگاه خانواده، دادخواست طلاق خود را به قاضی شعبه ارائه کرد. مرد در حضور قاضی این شعبه، با بیان اینکه همسرم قبل از ازدواج با من، معتاد به حشیش بوده است، گفت: «اعتیاد همسرم را بعد از عقد متوجه شدم و در حال حاضر که دو سال از زندگیمان میگذرد، اعتیاد او بنیان خانوادهمان را نابود کرده است و ما یک روز خوش با هم نداشتیم.»
وی ادامه داد: «میخواهم از همسرم جدا شوم، تا او به خود بیاید و حداقل به فکر آیندهاش باشد و مصرف حشیش را ترک کند؛ اما او به خواسته من اهمیت نمیدهد و دو سال است که این کار را تکرار میکند.» مرد عنوان کرد: «نمیتوانیم دارای فرزند شویم؛ زیرا از نظر جسمانی دچار مشکل هستیم؛ ولی این موضوع، نعمتی برای ما شد؛ چون اعتیاد همسرم غیرقابل تحمل است و با وجود فرزند، جداییما سختتر میشد.» وی افزود: «خانوادههایمان از اعتیاد همسرم باخبر هستند و هر کاری برای ترک اعتیادش انجام دادند؛ ولی فایدهای نداشت و هر روز میزان مصرف همسرم بیشتر شده است.» زن که در دادگاه خانواده حضور داشت، با اشاره به اینکه معتاد نیستم و فقط داروی اعصاب مصرف میکنم، اظهار داشت: «شوهرم و خانوادههایمان تصور میکنند که من معتاد هستم؛ ولی اشتباه میکنند؛ چون من حاضرم آزمایش بدهم تا دروغ آنها ثابت شود.»
وی با اشاره به اینکه من در یک شرکت حسابدار هستم، ادامه داد: «شوهرم به دنبال بهانه است؛ چراکه میخواهد با کسی دیگر ازدواج کند و به همین دلیل، مرا معتاد خطاب میکند. در این خصوص، خانوادهها به یاری شوهرم آمدند و آنها نیز برای من دسیسه چیدهاند!» حاضران مجلس که از چهره زن به همه چیز پی برده بودند، فقط با لبخند، سر تکان میدادند.[7]
*******************
زن آرام و بیصدا روی صندلی راهروی دادگاه خانواده نشسته است. به گوشهای خیره شده و معلوم است به هیچ چیز نگاه نمیکند. در کنارش مینشینم تا درد دلش باز شود. میگوید: «هشت سال با هم دوست بودیم. روزهای بدی نبود و آنقدر با هم خوب بودیم که تصمیم گرفتیم بعد از این همه سال دوستی، با هم ازدواج نماییم. درسمان هم تمام شده بود و هر دو مشغول کار بودیم؛ حتی فکر میکردیم چقدر منطقی و خوب داریم با هم ازدواج میکنیم؛ بدون آنکه آتش عشقهای امروز ما را دربرگرفته باشد. باورتان میشود که من در این هشت سال متوجه نشده بودم که او معتاد است!»
گریهاش میگیرد و صورتش را در بین دستهایش پنهان میکند و با همان حالت گریه، ادامه میدهد: «هنوز ماه عسل نرفته بودیم که من در خانه به رفتارهایش مشکوک شدم. بعد از شش ماه زندگی، دیگر مطمئن شدم معتاد است. هنوز هم باور نمیکنم چرا و چطور شد که در این مدت، متوجه نشده بودم؛ حتی خانوادهاش هم نمیدانستند و تا زمانی که جواب آزمایشها نیامده بود، فکر میکردند من دروغ میگویم. بعد از آن هم که دیدند معتاد است، میخواستند تقصیر را گردن من بیندازند که من او را معتاد کردهام؛ ولی ماه پشت ابر نمیماند و مشخص شد سالهاست که پسر گلشان معتاد است! ما واقعاً زندگی خوبی داشتیم. نمیدانم چرا این طور شد و بدبختی مانند سیل تمام زندگیمان را ویران کرد و با خود برد. دیگر نمیتوانم با این مرد زندگی کنم. تمام دوست داشتنم، تبدیل به نفرت شده و دیگر چارهای جز طلاق برایم نمانده است.»[8]
*******************
مرد، مصرفکننده شیشه بود و همسرش چندین بار تلاش کرد که او را ترک بدهد؛ اما نشد که نشد. این روزها خانمش پله و راهرو میشوید تا زندگی خود و سه فرزندش را اداره کند. همسر آن مرد میگوید: «شیشه با او کاری کرده بود که شبها از ترس خواب نداشتم و میگفتم میآید سر من و بچهها را میبُرد. یک سال است که گم شده است؛ نه نشانی از او دارم و نه شمارهای. گاهی از یک جای نامشخص تلفن میزند و مرا تهدید میکند. از او شکایت کردهام؛ ولی به احضاریههای دادگاه جواب نمیدهد. درخواست طلاق غیابی دادهام؛ اما به محض اینکه از درخواست ما اطلاع پیدا کرد، اعلام حضور کرد تا نتوانم طلاق بگیرم؛ اما بعد دوباره گم شد. ماندهام چکار باید بکنم؛ مدام غیبش میزند. تاکنون صد هزار تومان به دادگاه دادهام. شاید این مبلغ برای خیلیها پولی نباشد؛ ولی برای من خیلی است. به من گفتهاند شاهد و ضامن بیاور که آن را با هزار مشکل و بدبختی آماده نمودم؛ حتی حاضر شدم مهریهام را ببخشم. هماینک، حکم صادر شده است؛ اما اگر دوباره سر و کله شوهرم پیدا بشود، باز یک سال دیگر معطل میشوم!»[9]
بینظمی
خانم میانسالی تلفنی تماس گرفت و از ناکامی خود در خصوص همسرش شکایت کرد و گفت: هیچگاه نتوانستم توجه و محبت شوهرم را جلب کنم. اکنون که پا به سن گذاشتهام، نیاز به حمایت عاطفی همسرم دارم.
از او پرسیدم: سعی کردهاید توجه و علاقه همسرتان را برانگیزید؟ جواب داد: بله؛ ولی چندان دوام ندارد. در پاسخگویی به احتیاجهای روانی و جنسی او ناتوانم؛ چون وقت و زمان کافی برای اظهار محبت به او را ندارم.
باز پرسیدم: مگر شاغل هستید؟ گفت: نه؛ خانهدار میباشم؛ اما کار خانه آنقدر زیاد است که به همسرم نمیرسم. وقتی هم که سراغ او میروم، آنقدر خستهام که حال حرف زدن ندارم و بیشتر صحبتهایمان به دعوا ختم میشود؛ زیرا او را در برابر خودم بیاحساس میبینم و عصبانی میشوم.
از او خواستم که با برنامهریزی در کارهای خانه و با کمکگرفتن از فرزندان، وقت خود را آزادتر کند، تا بتواند زمانی را به همسرش اختصاص بدهد.
در تماس بعدی که حدود سه ماه به درازا کشید، آن خانم گفت: با این برنامهریزی، رضایت شوهرم را جلب کردم و دیگر قرصهای اعصاب مصرف نمیکنم.[10]
توقعات بیجا
مردی به قصد خودکشی، خودش را حلقهآویز کرد؛ وقتی به هوش آمد گفت: من شاگرد راننده ام، سه سال است ازدواج کرده ام، زنم توقعات خارج از حد دارد، چون نمیتوانم توقعاتش را برآورده کنم مرتبا مرا سرزنش میکند، سرزنشهای او بالاخره مرا به ستوه آورد و تصمیم به خودکشی گرفتم.[11]
*******************
زنی جوان با مراجعه به دادگاه خانواده، به دلیل اینکه شوهرش به درخواست وی مبنی بر خرید یک آیپد، سر باز زده، دادخواست نفقه خود را به قاضی تسلیم کرد. وی در مقابل قاضی پرونده در این خصوص گفت: «از قبل به شوهرم گفته بودم که باید وسایل مورد نیازم را تهیه کند؛ وگرنه از طریق دادگاه دادخواست نفقه داده و مجبور میشود ماهانه مبلغی را به من پرداخت کند؛ ولی او نپذیرفت و تصور کرد که شوخی میکنم.»
وی با اشاره به اینکه دارای یک فرزند هستیم و پنج سال از زندگی مشترکمان میگذرد، افزود: «برای نخستینبار از شوهرم خواستم که برایم آیپد بخرد؛ ولی او قبول نکرد و بیشترین مسئله ای که باعث شد من دادخواست نفقه بدهم، همین امر است؛ زیرا وقتی حاضر نیست بعد از پنج سال، خواسته های مرا فراهم کند، باید زور بالای سرش باشد.»
شوهر وی نیز که در دادگاه حضور داشت، با بیان اینکه عاشق زندگی و همسرش است، افزود: «این درخواست همسرم باعث میشود که زمینههای مشکلات دیگر و حتی طلاق فراهم شود. بنابراین، میخواهم از خواستهاش بگذرد و در مقابل، من نیز قول میدهم که بهترین تبلت را برایش خریداری کنم.» [12]
خیانت
دختری بیست ساله، پنج سال پیش به عقد پسرخالهاش در آمد. شوهرش هشت سال از خودش بزرگتر است. این خانم میگوید: خودشان همدیگر را میخواستند و خانواده ها راضی نبودند. هماینک همسرش آمده تا حکم طلاق توافقی را بگیرند. همین الآن هم خانوادهها خبر ندارند که دارند جدا میشوند و مهریهاش را هم که پانزده سکه بوده، گرفته است. او درباره دلیل طلاقش می گوید: «مشکل ما، خیانت شوهرم بود و تلفنها و ملاقاتهایش با دخترهای دیگر؛ یعنی بی اخلاقی و بی بندوباری هایش؛ چیزی که باعث میشود دیگر نتوانم به او اعتماد کنم. متأسفانه، پنج سال از عمر خودم را هدر دادم.» [13]
1. http://jamejamonline.ir/online/2811857274846653879(22/4/96)
1. http://jamejamonline.ir/online/2811857274846653879 (22/4/96)
1. http://www.rokna.ir(24/6/96)
[4]. معصومه ملکی، روزنامه جام جم، ش 4738، تاریخ 28/10/1395، ص 5.
[5] . همان.
[6]. همان.
[7]. روزنامه اعتماد، ش 2292، تاریخ 1/8/1390، ص 11.
[8]. آزاده باقری، «صدای فاصلهها»، دوماهنامه زنان و زندگی، شماره 4، ص53.
[9] . همان.
[10] . ابوالفضل هدایتی فخر داوود، عادتهای ویرانگر، ص 78 ـ 79.
[11] . ابراهیم امینی، آیین همسرداری، ص 44 ـ 45.
[12]. روزنامه دنیای اقتصاد، ش 3087، تاریخ 21/9/92، ص 25.
افزودن دیدگاه جدید