درس هایی از قرآن کریم 4
موضوع: مرفّهین مؤمن و دردمند
بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
الحمد لله رب العالمین، بعدد ما احاط به علمه! این بعدد ما احاط به علمه، چیز خوبی است. حالا شما عربی نمیتوانی بگویی فارسی بگو. هر وقت میگویی: الحمد لله، بگو خدایا به اندازهی علمت الحمدلله! علم خدا چیست؟ به گلبولها، به سلولها، به اتمها، به ذرات، به شنها، به قطرات باران، به برگ درختان، علم خدا به همه چیز هست. وقتی گفتی الحمد لله رب العالمین، بعدد ما احاط به علمه! این الحمد لله میلیار میلیارد میشود. ولی اگر همینطور اگر بگویی الحمدلله یک الحمد لله است. الحمد لله رب العالمین، بعدد علمش! حالا چون این بحث دو سه روز به اربعین پخش میشود، و اربعین هم بهترین وقت زیارت امام حسین(ع) است، یا بهترین وقت است، یا بعد از شب عرفه بهترین وقت است. به هر حال از وقتهای بسیار خوب برای زیارت است. زیارت امام حسین(ع) هم کربلا ندارد، کربلا ثوابش بیشتر است، ولی حالا ما که کربلا نیستیم، همین الان یک سلام میدهیم، میشود زیارت امام حسین(ع)! در آستانه اربعین پخش میشود، شما هم از پای تلویزیون یک سلامی بدهید. چطوری؟ اینطوری! «السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیک و رحمة الله و برکاته» یک سلام یک زیارت است. خدایا تمام کسانی که در طول تاریخ برای امام حسین(ع)، پیغمبر و اهل بیتش به نوعی خدمت کردند، در قالب عزاداری، یا در قالب چراغانی، در قالب اطعام، یا در قالب تبلیغ، هر کس هر طوری به اسلام و قرآن و اهل بیت خدمت کرده است، همه را با امام حسین(ع) محشور بفرما، نسل ما را تا آخر تاریخ بهترین شیعیان امیرالمؤمنین(ع) قرار بده. خوب این برای شب اربعین!
اما بحث ما... در جلسه قبل بحث من این بود که افرادی که وضع مالیشان خوب است دو قسم هستند. باغیرت و بیغیرت! مرفهین بادرد، و مرفهین بیدرد! حالا کاشان ما اینطور است، نمیدانم شهرهای دیگر به چه صورت است. حالا ما هم پنجاه سال پیش کاشان بودیم و یاد گرفتهایم، به کسی کاشیها میخواستند حرف زشت بزنند، میگفتند: ای بیدرد! اینجا هم میگویند؟ حالا هر کس هر طوری میگوید، کاشان ما اینطوری میگویند. ای بی درد! بیدرد یعنی بیتفاوت! بیدرد یعنی بیغیرت! انسان باید غیرت داشته باشد. من راجع به مرفهین باغیرت و مرفهین بادرد، صحبت میکنم.
1- اولین آیهای که نوشتهام این است. بحث ما حدود چهل و پنجاه آیهی قرآن است. خیلی هم لذت میبرم. سر سفرهی قرآن مینشینم و یک بحثی را درمیآورم و میگویم بدون اینکه هیچ کتاب دیگری را بخوانم. البته روایات را هم میخوانم. قرآن و روایات. بحثهای من از لابلای روزنامهها و مقالهها و تحلیلهای سیاسی و اینها نیست. چون آنها آفت دارد، معلوم نیست که راست است یا دروغ؟ ولی قرآن قطعاً راست است، روایات معتبر قطعاً راست است. یک سی چهل آیه را ده بیست موردش را در آن جلسه گفتم و ده بیست موردش را در این جلسه میخوانم، هر یک دقیقهای شاید یک آیه بخوانم.
1- تاجران مؤمن و متعهد، مورد ستایش قرآن
آیهی اول! قرآن یک آیه دارد میفرماید: «رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ» (نور/37) میگوید یک مشت آدمهایی هستند، پولدار هستند اما آدمهای خوبی هستند، چرا؟ تا اذان گفتند پول را کنار میگذارند. «رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ» نه تجارت و نه بیع اینها را از خدا غافل نمیکند. من سراغ دارم آدمهایی را که تاجر شدند، و چهل سال وقت اذان مغازه را میبستند. رزق ما به زرنگی نیست. به اینکه نماز را عقب بیاندازیم نیست. شما نماز اول وقتت را برو بخوان، اگر رزقت باشد عصری یک کسی میآید و جنس را میخرد. اما اگر نماز خدا را به عشق مشتری کنار انداختی، ممکن است آن مشتری سر ظهر یک سودی به شما برساند، اما عصر چهار تا مشتری در مغازه میآید، علافت میکنند، جنس هم نمیخرند. ظهر برای مشتری خدا را کنار زدی، عصر هم خدا مشتری را از مغازه شما کنار میزند، میگوید: از این نخر و برو آنجا! برو آخر بازار و آخر خیابان! میگوید: حالا برویم و برگردیم. «رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ» اینها مرفهان با درد هستند.
حضرت امام نمیدانم چه سنی مکه رفته بود. ما که نبودیم. ولی زمان جوانیاش مکه رفته است. امام، بنیانگذار جمهوری اسلامی، یک کتاب خرید، تا رفت پولش را به کتابفروش بدهد، الله اکبر! الله اکبر! صدای اذان بلند شد. کتابفروش پول را نگرفت، گفت: پول را بگیر، گفت: اذان! الله اکبر! یعنی خدا بزرگتر از این درآمد است. خدا بزرگتر از این سود است. من سود نمیخواهم. گفت آقا اذان... گفت: برو و بعد از نماز برگرد. ببین یک حرکت کتابفروش، پنجاه سال روی مغز امام خمینی اثر گذاشت. که این کتاب را فروخت و پولش را نگرفت و گفت: باشد برای بعد از نماز! گاهی میپرسند، بچههای ما چرا نماز نمیخوانند؟ خود شما چه اندازه سر نماز... خانم! شما که میگویی: چرا دخترم نماز نمیخواند، چند بار در عمرت استکان میشستی، استکان دوم را شستی، صدای اذان بلند شد، شیر را ببندی، بلند شو و نماز بخوان و برگرد استکان سوم را بشور. اگر چنین کردی بچهات نمازخوان میشود. پدر نشسته است فیلم میبیند، چی است؟ اسپانیا به ایتالیا گل میزند، خوب! تو نشستهای بازی ایتالیا را میبینی خوب بچهات نمازخوان نمیشود. هر وقت وقت کردی نماز میخوانی، وقت مردهات را نماز میخوانی، وقت زندهات را نماز نمیخوانی. قرآن میگوید: آن بازاری بازاری است که صدای اذان که شد همه چیز را کنار بگذارد، حالا آرزو بر پیرها عیب نیست. ما که دیگر جوان نیستیم، قدیم میگفتند: آرزو بر جوانها عیب نیست! حالا ما جزء پیرها هستیم. آیا خواهد شد یک زمانی... البته چند تا کار شده است. صلواتی بفرستید.
2- نماز اول وقت، مقدم بر همه کارها
یکی از بزرگان میگفت: من همیشه ظهر عاشورا غصه میخوردم، که خود امام حسین(ع) سر نماز است، حضرت مهدی(ع) هم سر نماز است. این چرا سینه میزند؟ عزاداری را تعطیل کن، نمازت را بخوان، میگفت: این جزء آرزوها بود. در جمهوری اسلامی الحمد لله این کار شد. دست هیأتها درد نکند، خدا همهی هیأتیها را و همهی آنهایی را که روز عاشورا و تاسوعا و اربعین، شهادت امام رضا و پیغمبر و امام حسن مجتبی(علیهمالسلام) نماز را اصل میگرفتند، خدا همهشان را مردهشان را با امام حسین(ع) محشور کند و زندهشان را سلامت بدارد.
یکی دیگر دکتر بهشتی بود. ایشان میگفت یک آرزویی داشتم، با خودم میگفتم: آیا این آرزو براورده میشود یا نمیشود؟ الحمدلله آن هم شد. میگفت: آرزو داشتم یک جلساتی باشد که جوانها همراه با خنده اسلام را یاد بگیرند، ما همراه با روضه روی منبرها اسلام را یاد دادیم. هم قرآن و حدیث خواندیم و هم روضه! خوب این یک کانال است. یک بال است، یک بال گریه یک بال خنده! حالا محرم و صفر که تمام میشود، جلساتی باشد، جلسات شاد و حرفهای حکیمانه همراه با شادی! این را هم یک وقتی یک کسی در جلسهای پیش آقای دکتر بهشتی سخنرانی کرد، حدود یک ربع صحبت کرد و ده پانزده بار مردم را خنداند، خندههای حکیمانه! دکتر بهشتی بعد از سخنرانی ایشان بلند شد و رفت و گفت: من آرزویم این است که آیا خواهد شد یک زمانی که ما بتوانیم از راه خنده هم جوانها را جذب کنیم؟ حالا یک آرزو هم ما داریم! آیا خواهد شد یک زمانی استاد دانشگاه تا صدای اذان را شنید، گچ را رها کند؟ آموزش و پرورش تا صدای اذان را شنید، معلمها بروند در نمازخانه نماز بخوانند؟ بازار ما تا صدای اذان را شنید ببندد؟ آرزو است، انشاء الله که بشود.
3- درود پیامبر بر زکات دهندگان
مسألهی دیگر مرفهان بادرد است. قرآن میفرماید: «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَة» (توبه/103) از مردم... صدقه در اینجا به معنای زکات است. از مردم زکات بگیر. «وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ» این خیلی مهم است. خدا به هیچ عبادتی نمیگوید: ای پیغمبر از مردم تشکر کن. پیغمبر تشکر کن، مردم نماز خواندند. یک چنین آیهای نداریم. تشکر کن، مردم جبهه رفتهاند. مردم حج رفتند. هیچ کجا قرآن نمیگوید: پیغمبر از مردم تشکر کن. اما به زکات که میرسد، میگوید: پیغمبر اینهایی که زکات میدهند، «وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ» بر اینها صلوات بفرست، درود بر اینها بفرست. «إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ» درود پیغمبر اینها را شارژ میکند. این مرفه است. یعنی وضع مالیاش خوب است. درآمد زیاد دارد، منتهی زکات هم میدهد و خمس هم میدهد.
یک آیهی دیگری در قرآن داریم که باز برای مرفهین بادرد است. میفرماید: «وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ * لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ» (معارج/24و25) ثروتی را که خدا به ایشان میدهد، در رفاه هستند، یک بخشی از ثروت را برای فقرا میگذارند. چه کسی زینت را حرام کرده است؟ از آیاتی که میفرماید: مرفه باشد، ولی غیرت هم داشته باشد، به فقرا هم برسد، این آیه است. «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّه» (اعراف/32) یک آیه داریم که قرآن میفرماید: زینت خدا را چه کسی حرام کرده است؟ خدا آسمان دارد، زینت کرده است. «إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ» (صافات/6) میگوید: من آسمان را زینت کردهام. زمین را هم خدا زینت کرده است. «وَ ازَّيَّنَت» (یونس/24) میگوید هم زمین را با گل و بلبل و آبشار و سبزی هم زمین را زینت کردم، و هم «زَيَّنَّا السَّماءَ» زمین و آسمان برای خداست، زینت کرده است، خوب تو هم یقهات را درست کن، لباست را درست کن، خانهات را درست کن!زینت به معنای ولخرجی نیست.
4- ذوالقرنین، نماد مُکنت و خدمت
ذوالقرنین! در قرآن دو صفحه راجع به ذوالقرنین است. میگوید ذوالقرنین مرفه بود، اما مرفه غیرتمندی بود. درد داشت. بیخیال نبود. «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ» (کهف/84) سوره کهف را بیاور. ذوالقرنین! چه کنیم دیگر؟ یک زمانی هم قرآن را از حفظ میخواندیم، هم بلند میشدیم پای تخته سیاه! حالا آن عقب است مرتب میگوید: بلند شو بایست، مثل این ماشینهای بنز هست که در سربالاییها میایستد، میگوید: گازش بده، نمیرود. دیگر حالا ما تاریخ مصرفمان تمام شده است. ذوالقرنین، از ذوالقرنین برایتان بخوانم. بسم الله الرحمن الرحیم. یک صفحه است. از اینجا تا اینجا تمام صفحه برای ذوالقرنین است. حالا عوض اینکه ببینید ذوالقرنین چگونه مدیریت کرد، یک نفر مینشیند و تحقیق میکند که ذوالقرنین کوروش است، یک نفر میگوید که ذوالقرنین اسکندر است، یک نفر میگوید ذوالقرنین که است، هر کس میخواهد باشد، مثل اینکه تحقیق کنیم که بوعلی سینا چند کیلو است؟ حالا وزن بوعلی سینا مهم نیست، علم بوعلی سینا مهم است. ذوالقرنین چه کرد؟ این صفحه سی چهل نکته مدیریتی دارد برای مدیران ارشد نظام. میگوید: «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ» ما امکانات دادیم. مرفه مرفه است. «وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَبا» همه چیز در اختیار این مرد خدا گذاشتیم. در این سوره و در این صفحه سه مرتبه میفرماید: «فَأَتْبَعَ سَبَباً» (کهف/85) «أَتْبَعَ» یعنی از امکانات استفاده کرد. «ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً» (کهف/89) دوباره میگوید: «ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً» (کهف/92) سه مرتبه این آیه تکرار شده است. ذوالقرنین نگفت حالا که خوش هستیم، دیگر مغازه نروم، بگیرد و بخوابد.
یک کسی را امام پرسید چه میکنی؟ گفت: من پیر شدهام و وضع مالیام هم خوب است، از مایه میخورم. امام فرمود کم عقل شدهای! گفت: آدمی که پول دارد تا نفس دارد باید از پولش پول دربیاورد. اینکه من پول دارم مرا بس است و بروم و بخوابم، درست نیست. خوب پول داری برو مغازه را باز کن و دو نفر جوان را هم سر کار بگذار. تجربهات را به یک کسی منتقل کن. پولت را به یک جوانی که پول ندارد بده پول از تو و بازو از او. چه میگویند؟ مضاربه کنید. امان از کسی که خواسته باشد کار کند. این آقای کوثری بود که برای امام روضه میخواند، خدا رحمتش کند. یک روز ما را مهمان کرد و گفت: پدر من در آن اتاق است. خود آقای کوثری پیر بود، گفتم: پدرت زنده است، گفت: بله! دیگر نمیتواند راه برود و همینطور نشسته است. گفتیم اگر مانعی نیست، برویم و او را ببینیم. رفتیم و دیدیم دیگر انگار گوشت در بدنش نیست. شاید جمعاًبیست کیلو بود. خشکیده و لاغر! گفت: آقای قرائتی من هم به درد انقلاب میخورم. گفتیم: این نمیتواند بلند شود. گفتم: دعا بفرمایید. گفت: غیر از دعا دیگر خاصیتی ندارم؟ نه! خیلی پیر بود. گفت: من هم به درد انقلاب میخورم. ما فکر کردیم جک میگوید. گفتیم: خوب مثلاً به چه درد انقلاب میخوری؟ گفت: پیر هستم، شبها خوابم نمیبرد. رادیو بغداد را روشن میکنم. ایرانیهایی که اسیر در عراق شدهاند، ایرانی هستند، اسیر عراقیها شدهاند، اینها دو بعد از نصفه شب، در رادیو بغداد میآیند، میگوید که من چه کسی هستم. مثلاً من محسن قرائتی در والفجر چند، در عملیات کربلای چند، چه ساعتی اسیر شدم، کسانی که صدای من را میشنوند، خبر سلامتی من را به پدر و مادرم برسانند. میگفت: یک کاغذ و قلم دست میگیرم، تند و تند مینویسم. بچه سبزوار، بچه مراغه، بچه جیرفت، بچه نمیدانم جهرم! فردا صبح تلفن میکنم. الو من کوثری هستم. پدر آقای کوثری که برای امام روضه میخواند. دیشب ساعت دو و نیم بعد از نصفه شب پسر شما در رادیو بغداد گفت من سالم هستم، خبرش را... راست میگویی، میگفت: جیغ میکشند، گریه میکنند، بعضیها که فکر میکردند بچهشان شهید است، چراغانی میکنند. میگفت: پس اگر کسی بخواهد کار بکند، اگر فلج هم باشد، نتواند تکان بخورد باز هم میتواند به درد انقلاب بخورد. این را مرفهین بادرد میگویند. مرفهین بادرد، یعنی کسی که دلش بخواهد خیر برساند میرساند.
دارد میرود، پوست موز میبیند، با پایش کنار بزند. چرا؟ برای من نیست، ولی بالاخره ممکن است یک مسلمان بیافتد، این را بادرد میگویند. یک نفر دیگر هم موز را میخورد و پوستش را روی زمین میاندازد. بابا موزت را خوردی، یک کسی با پوستش میافتد. باسمه تعالی به درک! من موز بخورم، مردم بیافتند، به درک! مرفهین بادرد و مرفهین بیدرد! ما داشتیم اسم چه کسی را میخواندیم. ذوالقرنین! «إِنَّا مَكَّنَّا لَه» همهی امکانات به او دادیم، «وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَبا» هر چه خواست به او دادیم. «فَأَتْبَعَ سَبَباً» یعنی ننشست استراحت کند. بلند شد و دنبال این اسباب رفت. کجا رفت؟ یک سفر غربی کرد، «مَغْرِبَ الشَّمْسِ» (کهف/86) دیگر کجا رفت؟ یک سفر شرقی داشت، «مَطْلِعَ الشَّمْسِ» (کهف/90) در این صفحه، «مَطْلِعَ الشَّمْسِ» است یعنی سفر شرقی، «مَغْرِبَ الشَّمْسِ» هم هست. یعنی هم غرب رفت و هم شرق، آخر بعضیها برای سفیر اتریش ثبت نام میکنند، اما اگر گفتند: بنگلادش سفیر میخواهد همه فرار میکنند. این که انسان برایش شرق و غرب فرق نکند.
5- خدمت به محرومان، در شرایط سخت
خوب آقا در یکی از این سفرها رفت، دید که «وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا» (کهف/93) دید یک جایی یک مشت هستند، هر را از برّ تشخیص نمیدهند. بیفرهنگ، بیفرهنگ، بیفرهنگ! هیچی بلد نیستند. اینها تا ذوالقرنین را دیدند، گفتند: «قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ» آقا! ذوالقرنین! «إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ» قوم یأجوج و مأجوج، «مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ» روی زمین فساد میکنند، گاهی هم به منطقه ما حمله میکنند و اجناس ما را میدزدند. ما گیر این دو طایفهی لات هستیم. دو گروه اخلالگر به نام یأجوج و مأجوج به ما حمله میکنند. «فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً» میشود خرجی تو را بدهیم، ما پولت میدهیم. «أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا» (کهف/94) یک سدی برای ما بساز که اینها هر وقت خواستند به ما حمله نکنند. بیا و یک سدی برای ما بساز، خرج تو را میدهیم. خوب حالا ذوالقرنین همه چیزی دارد، این میگوید: به تو پول هم میدهیم. میگوید: نه! فرمود: «قالَ ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ» (کهف/95) خدا به اندازه کافی به من داده است. اگر کسی وضعش خوب است، پول فقیر اگر از او کاسبی کرد، این را برندارد. تو که داری از جای دیگر بخوری، دیگر حالا اگر کاری و خدمتی کردی، نگو سهم ما چه شد؟ طوری نیست آدم زحمت کشید پول هم بگیرد. اما اگر شکمت سیر است، او هم مضطر است و نیاز به تو دارد، بگو آقا من شکمم سیر است، از راه دیگری خدا به من رسانده است. من پول از شما نمیگیرم. به ذوالقرنین گفتند: به تو پول میدهیم، «خَرْجاً» خرجیات را به تو میدهیم. فرمود: نه! آن مقداری که خدا به من داده است، کافی است. فقط کمک انسانی کنید. «فَأَعِينُونِي» به من کمک کنید. یعنی نیروی انسانی باشید. بازو و کارگریاش را شما بکنید. مدیریت سدسازی و مهندسیاش از من و کارگریاش از شما. خوب چه کنیم؟ «آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ» (کهف/96) قطعات آهن را بیاورید. بین این دو دره بریزید، این آهن را داغ کنید و ذوبش کنید، من هم مس روی آن میریزم. سدی برایتان میساز که «فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوه» (کهف/97) کسی نتواند پشت بامش برود. انقدر بلند است. «وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْبا» (کهف/97) انقدر محکم است که نشود سوراخش کرد. سدی میسازم بلند بلند، محکم محکم، این را مرفه بادرد میگویند. همه چیز دارد. اما در خانهاش نمینشیند. همه چیزی دارد، اما میرود در مناطقی که از فرهنگ عقب هستند.
انصافش این است. من این حرفهایی را که میزنم، خودم هم گیر خودم هستم. واقعاً نمیدانم خدا ما را هم روز قیامت میبخشد یا نمیبخشد. عفو او نباشد، گیر هستم. آقای قرائتی! بفرمایید؟ چند سال است در تلویزیون هستید؟ من از اول انقلاب، سی و پنج و شش سال است. یک شب جمعه هم تعطیل نشده است. خوب شما غلط کردی که در تلویزیون بودی. چرا؟ شما هندوستان هم رفتید؟ در هندوستان میلیونها گاوپرست است. تو اگر زبان اردو یاد میگرفتی، میرفتی هندوستان، عوض این سی سال ده سال به آنجا هجرت میکردی، شاید خیلی از این گاوپرستها را نجات میدادی. تو غلط کردی در تلویزیون بودی. ای بابا! خیال میکنم کار خوبی میکنم. آقا واعظ آورده است در محلهی خودش، واعظ درجهی یک، مداح درجهی یک، چه غذایی میدهد و چه خرجی میکند. در همان منطقه، شانزده دبیرستان و مدرسه است، یک نفر نمیرود که به این بچههای مسلمان هم یک چیزی بگویند. هر چه واعظ درجهی یک است برای نسل منقرض است. کسی سراغ نسل نو نمیرود. آیا دیدهاید که یک رئیس هیأت بگوید: من شما را ده شب مهمان میکنم، شبها در حسینیه منبر بروید، روزها هم در این دبیرستان برای بچهها حدیث بخوانید، یک نماز جماعت پنج دقیقهای هم بخوانید. دلمان خوش است، دههی اول و دههی دوم و فاطمیه اول و فاطمیه دوم و نمیدانم این شهر و آن شهر، منم دلم به تلویزیون خوش است. ممکن است وظیفهمان یک چیز دیگری باشد.
6- شناخت درست کارهای نیک
یک آیه در قرآن داریم که خیلی آیهی عجیبی است. جهنمیها میگویند: خدایا به دنیا برمان گردان، «أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً» (فاطر/37) یعنی عمل صالح انجام میدهیم. «غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ» عمل صالح انجام میدهند، منتهی غیر از اعمالی که قبلاً انجام میدادیم. این «غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ» یعنی چه؟ همین مقدار کافی نبود؟ خدایا جهنم است. ما گرفتار شدیم. ما را به دنیا برگردان کار خوب انجام میدهیم. خوب بس است دیگر. میگوید نه! کار خوب انجام میدهیم، غیر از کارهای قبلی! یعنی چه؟ یعنی کارهای قبلی را هم در دنیای خیال فکر میکردیم کار درستی است، خیلی وقتها ما خیال میکنیم که کارمان درست است. نه! درست نیست! آیا واقعاً این درسی که میخوانیم مورد نیاز است؟ دانشگاههای ما چند میلیون لیسانس تربیت کردهاند، حالا کار نیست، چرا؟ برای اینکه در لیسانسشان مهارت نیست. یک چیزی یاد این ندادهاند که این لیسانس بتواند یک نانی از یک جایی در بیاورد. یک محفوظاتی و نمره و مدرکی! فقط لیسانس است. آموزش و پرورش ما، دانشگاه ما، بازار ما، هیأتها ما، آخوند ما، کت و شلواری ما... خیلی مهم است، که وظیفه ما چیست؟ امروز باید چه کار کنیم؟ این همه آدم بیخانه هست، شما چند صد میلیون دادهای و قبر خریدهای؟ برای استخوان پوسیدههایت سیصد میلیون میدهی، در فامیل خودت چهل جوان بیخانه است. با این سیصد میلیون نمیتوانستی چند سوئیت بسازی، جوانهای فامیلت بروند و یکی یک سوئیت بگیرند؟ مقبره برای خودت میخری؟ منتها در دنیای خیال فکر میکنیم که اگر مقبرهمان نزدیک اولیای خدا باشد، خدا ما را هم نجات خواهد داد، اینطور نیست.
مرفهین بادرد. ذوالقرنین یک موردش بود. خدیجه! خدیجه خیلی مرفه بود. خیلی پول و ثروت داشت. ولی دردمند بود. همه را در راه اسلام داد. منتهی خدیجه منت هم نمیگذاشت. به پیغمبر میگفت: من کنیز تو هستم. هر چه دارم، نوش جانت بشود، منتهی عبایت را برای کفنم به من بده. حالا ممکن است یک زن مالش را به شوهرش ببخشد، اما ممکن است منت بگذارد. من بودم که مالم را به تو بخشیدم. ارث پدر من بود که به تو دادم. من و من باز میشود. خدیجه! حضرت سلیمان هم وضعش خوب بود. اینها مرفهین بادرد هستند.
خود حضرت امام زمینهای خوبی در خمین داشت. به امام جمعه خمین نامه نوشتند، که این زمین پدری که ارث به ما رسیده است، قطعه قطعه کن و به فقرای خمین بده. داشتن که عیب نیست. عیاشی و سوء استفاده بد است. و لذا انسان دارد و به دیگران هم میدهد. امام حسن مجتبی(علیهالسلام) چند بار همهی اموالش را در بین فقرا تقسیم کرد. حضرت سلیمان! حدیثی داریم که پیغمبر فرمود: اگر کسی نالهای را بشنود و بیتفاوت باشد. مرفه بیدرد باشد. «مَنْ سَمِعَ رَجُلا يُنَادِي يَا لَلْمُسْلِمِينَ» کسی نالهی مسلمانی را بشنود که میگوید: به فریادم برسید! «فَلَمْ يُجِبْهُ» کسی جوابش را ندهد، «فَلَيْسَ بِمُسْلِمٍ» (كافي، ج 2، ص 164) مسلمان نیست. ناله را شنیدید باید جواب بدهید، وگرنه پیغمبر فرمود شما مسلمان نیستید. این مهم است.
حالا چه کارهایی میتوانیم بکنیم. تذکرات!
تذکر اول: رفاه همیشه نشانه رحمت نیست. اگر دیدید یک کسی خوش است، نگویید: خوشا به احوالش! ممکن است این خوشی باشد، رفاه هم باشد، ولی همین رفاه اسباب دردسرش باشد.
بنابراین داشتن عیب نیست. اسلام نمیگوید چرا داری؟ میگوید: از کجا آوردهای؟ «ارْفَعْ إِلَيَّ حِسَابَكَ» (نهجالبلاغه، نامه 40) حضرت علی(علیهالسلام) به استاندارها میگفت: مالتان را بیاورید ببینم از کجا جمع کردهاید. نمیگوید: چرا داری؟ میگوید: از کجا آوردهای؟ ممکن است یک کسی از راه حلال پولدار باشد. من و شما با هم میرویم کنار دریا برای ماهی گرفتن تور میاندازیم. من تو را بالا میکشم، صد تا ماهی میگیرم، شما تور را بالا میکشی، یک ماهی میگیری! من پولدار میشوم، شما فقیر میشوی. هیچ استثماری هم نیست. نه کم فروشی است، نه قرارداد است، نه گاوبندی است، نه اختلاسی است، هیچی نیست. ماهی در تور من رفته است، در تور یک نفر دیگر نرفته است. بنابراین اصل داشتن عیب نیست. باید آن کسی که دارد، به فکر فقرا هم باشد.
7- انواع کیفرهای الهی در دنیا
یک سؤال هست که این ما من قبلاً جوابش را دادهام. اجازه بدهید، یک بار دیگر هم بگویم برای اینهایی که پای تلویزیون نبودهاند. میگویند: چرا بعضی از افراد مرفه خوش هستند؟ هر چه بلاست سر این بدبختها میآید؟ فلانی دروغ میگوید، خیانت میکند، جنایت میکند، اختلاس میکند، افرادی هستند، همهی راههای خلاف را میروند، خوش خوش هستند. و افرادی با تقوا هستند، همیشه هشتشان گرو نه، نهشان گرو هشت. این را من یک وقتی یادم هست که شب قدر بود، مسجد دانشگاه قرآن سر میگرفتیم، قبل از سخنرانی آنجا گفتم، حرف خوبی است. مثالی که زدم این است. مثلم چای هست اینجا؟ بردند؟ فرض کنید من چای میخورم. همینکه چای میخورم، عطسه میکنم. تا عطسه کردم، دستم تکان میخورد، یک قطره از این چای به عینکم میریزد، یک قطره به لباس میچکد، یک قطره هم روی فرش میچکد. سه قطره سه جا چکید. عینک، لباس، فرش! شما سه برخورد میکنید. اگر به عینک چکید، فوری پاکش میکنید. اگر به لباس چکید، میروید خانه با دست یا ماشین میشورید. فوری نیست، بعدا! اگر روی قالی چکید، اصلاً کاری به آن ندارید. صبر میکنیم، شب که میخواهیم قالی بشوییم، شب عید. خدا هم همینطور است. خلافکارها سه دسته هستند. بعضی خلافکارها که آدمهای خوبی هستند، فوری خدا گوششان را میمالد، که آهای حواست را جمع کن! خلاف کردی! دوشنبه خلاف میکند، سه شنبه سیلی میخورد. سه شنبه خلاف میکند، چهارشنبه سیلی میخورد. خدا این را دوست دارد، زود میخواهد حواسش جمع شود. مثل ماشینهای نو، یک خط که برمیدارد، فوری صاحبش صافکاری میدهد. ماشین قراضه را میگوید: اوه این بشکه شده است، به هر جا که میخواهد بخورد. آدمهای مؤمن اگر خلاف کنند. فوری مثل عینک! آدمهای فاسق را میگوید باشد برای بعد. آیهاش را هم بخوانم. آیهای که میگوید: فوری حالشان را میگیرم این است. «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ» مصیبتها و بلایی که به شما اصابت میکند. بلاهایی که سر جانت ریخته است، میدانی برای چیست؟ برای این است که دیروز خلاف کردهای. «فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ» (شوری/30) دیروز خلاف کردی امروز حالت را گرفتیم. این برای مؤمنینی است که فوری خدا حالشان را میگیرد، تا حواسشان جمع باشد. آیهی دوم میگوید: باشد برای بعد. آیه دوم این است. «وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً» (کهف/59) یعنی عجله نداریم. بگذار جاوید شاه، جاوید شاه، جاوید شاه بگویند، سال 57 میگویند: مرگ بر شاه، مرگ بر شاه، مرگ بر شاه! «وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً» یعنی برای هلاک اینها یک وعده گذاشتیم. سال 57 هم هست. یک آیه هست که میگوید اصلاً کاری به آنها نداریم، میگذاریم برای شب عید! آیهی شب عید این است: «إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْما» (آلعمران/187) اصلاً هر چه خلاف کنند، ما کاری به آنها نداریم، میگذاریم برای امتحانات ثلث سوم، برای آخر سال! منتهی هر چقدر عقب بیافتد، کیفرش بیشتر و سختتر است. اگر زود خواستم، فشار دستمال کاغذی چقدر است؟ خیلی سبک است. اما اگر رفت خانه و دیر شد، مشت و مال است. اما اگر قالی شد، قالی را دمر میکنند، لگد میکنند، با دسته بیل هم لگد میکنند و هم با بیل میزنند. یعنی هر چقدر که پاک کردن عقب بیافتد، کیفرش بیشتر است. آقا! نگو ما که آدم خوبی هستیم، چرا این بدبختیها را داریم؟ آدم خوبی هستی، ولی چون یک خلافهای ریزی کردهاید، خدا میخواهد حالتان را بگیرد. بعضیها را هم خدا کاری به کارشان ندارد، میگذارد برای سال 57 باشد برای بعد. بعضیها را هم اصلاً تا آخرین نفس کاری به کارشان ندارد. مثل صدام، شاه لااقل وقتی میخواست برود گریه کرد. صدام تا دقیقه آخر گریه نکرد. همینطور ایستاده بود. قرآن میگوید: این رقم آدمها را برای امتحانات ثلث سوم میگذاریم. آخر سال! پس نگویید چرا مؤمنین در رفاه نیستند. بعضی جنایتکاران فاسقها در رفاه هستند. پیمانهشان سر شود برای امتحانات ثلث سوم. این هم پاسخ این سؤال.
به هر حال من اینجا وقتم تمام شد. ولی مرفهین بادرد و اینها را که اینجا نوشتیم... گاهی هم تلخ هست اما شیرین است. لیموترش گاهی گله میکند که چرا من کوچک و ترش هستم؟ میگوییم: ببین! تو کوچک هستی، ترش هم هستی، اما در همهی غذاها شریک هستی! این یک مورد. تو لیموترش هستی، با فشار هم آبت را میگیرند، اما آب لیموشیرین، یک دقیقه نمیماند، فوراً تلخ میشود. آب لیموترش چند ماه میماند. سوم! لیموشیرین، تازهاش به درد میخورد، خشکش به درد نمیخورد. لیموترش هم خشکش و هم ترش به درد میخورد. ترش هستی، اما آب تو برای مدتها میماند، خشک و ترت مفید است، در همهی غذاها هم شریک هستی.
گاهی هم افرادی یک بلایی دارند. یک کسی بود بندهی خدا انواع جاهای بدنش کج و کوله بود. با او صحبت کردم. گفت: من خیلی خدا را شکر میکنم. گفتند: آخر تو دستت اینطور است، گوشت اینطور است، چشمت اینطور است، هیچ کجایت سالم نیست! با این مصیبت چه میکنی؟ گفت: من سالم نیستم، اما هر کس من را میبیند، آن که چشم دارد، میگوید: خدایا الحمدلله ما چشم داریم. آن کس که دست دارد، میگوید: الحمد لله که دست داریم. یعنی من وسیلهای شدم که مردم یاد خدا بیفتند، شما آخوندها روی منبر چند نفر را یاد خدا میاندازید؟ من دائماً مردم را یاد خدا میاندازم. هر کس که یک نگاه به من میکند، یاد خدا میافتد. ما باید یک ساعت پای منبر شما بنشینیم، یاد خدا بیفتیم یا نیفتیم، اما کسی یک ثانیه به من نگاه کند، یاد خدا میافتد، پس من شدهام ذکر! یعنی باید گاهی وقتها این رقمی هم نگاه کرد. که اگر طور دیگری بود، چه میشد. این را از من شنیدهاید یا نه نمیدانم. این مثال را گفتهام، یک کلاغی میپرید، آشغالهای شکمش سر یک کسی ریخت، اول ناراحت شد و بعد گفت: الحمدلله! گفتند: لباست را خراب کرد، چرا الحمدلله میگویی؟ گفت: حالا اگر گاوها میپریدند چه میکردیم؟ یعنی گاهی وقتها یک چیزی با یک نگاه تلخ است، با یک نگاه دیگر شیرین است.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
منبع: gharaati.ir
افزودن دیدگاه جدید