عقربی مأمور بیان مسئله شرعی میشود
پایگاه اطلاع رسانی بلاغ | در ماه مبارک رمضان از دفتر تبلیغات اسلامی جهت تبلیغ به استان فارس اعزام شدم و از استان بنده را به شهرستانی و از آنجا نیز به روستایی در اطراف شهرستان اعزام شدم، محل استقرارم پایگاه بسیج روستا بود که فرمانده پایگاه یک پاسدار بود که رفت و آمد میکرد و یک سرباز را مأمور کرده بود که اداره امور آن پایگاه را بر عهده داشته باشد و پذیرایی از بنده نیز بر عهده او بود به او دستور داد یک اتاقی که خیلی از آن استفاده نشده بود را مرتب کند و محل استراحت بنده آن اتاق باشد، اتاق با موکتی قدیمی فرش شده بود و خیلی اتاق مرتب و تمیزی نبود ولی برایم مهم نبود اتاق گرم شد و تختی در آن قرار داده شده و بنده نیز وسایلم را در آن قرار دادم و مشغول تبلیغ شدم تا اینکه در بیست چهارم رمضان در نیمه های شب از سوزش شدید دردی که در انگشت پایم حس کردم از خواب پریدم و متوجه شدم که گزیدگی حشره ای است. اطراف را جستجو کردم دیدم کنار تخت خوابم عقرب زرد رنگی در حال بالا رفتن از دیوار اتاق است، فهمیدم که عقرب انگشتم را گزیده است. عقرب را گرفتم و کشتم و لای کاغذی قرار دادم و کنار تختم قرارش دادم، در حالی که از درد به خود میپیچیدم به طرف سرباز رفتم تا او را از خواب بیدار کنم تا جهت درمان به شهری که نزدیکی روستا قرار داشت (خفر) برویم. سرباز خسته و خواب شیرین نیمه شب (قبل از سحر)؛ هر کاری کردم سرباز بیدار نشد، هرچه میگفتم که اخوی عقرب مرا نیش زد قبول نمی کرد و بلند نشد تا اینکه عقرب مرده لای کاغذ را جلوی چشمش بردم و نشانش دادم از روی تختش پرید و گفت: هر طوری است باید بریم دکتر برایم مسئولیت دارد، گفتم: اخوی برو در روستا ماشینی پیدا کن رفت و یک نیسانی از روستا پیدا کرد با عجله آمد سوار شدیم و به طرف شهر حرکت کردیم، در همان حالیکه درد امانم نمیداد به راننده گفتم: تا شهر چند کیلومتره گفت: از زمانی که یادم میآید تا الان همیشه هر کسی میرفت شهر نمازش را قصر و روزه اش را نوش جان میکرد و به ما گفتند که این مقدار مسافت به اندازه ای است که شخص مسافر محسوب میشود، گفتم: جهت اطمینان لطفا کیلومتر را یادداشت کن ببینیم تا شهر چند کلیومتر است، اگر مسافت در رفت و برگشت از حد شرعی بگذرد ناچار در چند روز باقی مانده به انتهای رمضان نمازم قصر و روزه ام نیز ناتمام است، رفتیم شهر و آمپول پادزهر عقرب را تزریق کردیم و درد تسکین یافت و برگشتیم روستا دیدیم رفت و برگشت روی هم حدود 34 کیلومتر شده، گفتم: چطور شما فکر میکردید که این مقدار مسافت مسافر هستید در حالی که هنوز چند کیلومتر مانده است تا مسافت شرعی، گفت: نمیدانم به ما گفتند و ما هم تحقیق نکردیم فردا شب بنده در مسجد مسئله را بیان کردم و مردم روستا خیلی خوشحال شدند که سالها نمازشان را در این مسافت شکسته میخواندند و رمضان ها نیز روزه را خوردند متوجه مسئله بشوند که دیگر این مقدار مسافت کمتر از حد شرعی مسافت لازم برای مسافر است. این بود که عقربی مأمور الهی در بیان مسئله شرعی میشود.
خاطره ای از باب الله آزادی
دیدگاهها
عالی بود
افزودن دیدگاه جدید