رفتن به محتوای اصلی
یادگاه شهیدان علم(۱۰۸)

به یاد مکبّر آیت‌ الله مدنی

تاریخ انتشار:
خدایا! من به جبهه آمده ام تا جان خود را بفروشم؛ امیدوارم خریدار جان من تو باشی نه کس دیگر. خدایا! آن قدر به جبهه می آیم تا شهید شوم.

شهید علی عباس حسین پور مرداد 1345 در خرم آباد متولد شد. وی تحصیلات ابتدایی را در مدرسه سعدی به پایان رساند؛ در همین سال، شهید آیت الله مدنی به شهر خرم آباد تبعید شد و او که انگار مراد خود را یافته باشد، همیشه در منزل آن شهید حضور یافته، در جلسات وی شرکت می کرد.

شهید حسین پور، مکبّر نماز آیت الله مدنی و دست پروردۀ آن شهید بزرگوار بود. وی مقطع راهنمایی را در حالی به پایان برد که انقلاب اسلامی ایران به رهبری حضرت امام خمینی (ره) به پیروزی رسید.

علی عباس، در دوران دبیرستان مسئول انجمن اسلامی دبیرستان امام بود و در اسلامی کردن جوّ دبیرستان تأثیر فراوانی داشت.

وی علاوه بر مسئولیت انجمن اسلامی و آموزش عقیدتی بسیج سپاه خرم آباد، به ورزش هم علاقۀ وافری داشت و در مسابقه سراسری  مقام نایب قهرمانی دو و میدانی کشور را به دست آورد.

شهید حسین پور هنوز در سال سوم دبیرستان درس می خواند که تکلیف شرعی او را به جبهه های نبرد کشانید و در اولین مأموریت خود در 30 بهمن 1361 در خرمشهر مجروح گردید.

وی با آغاز عملیات خیبر، مجدداً به خط مقدم رفت و برای بار دوم در طلائیه مجروح شد که با مخفی کردن این مسأله از سوی وی، حتی هم دانشگاهی های او از مجروح شدنش خبردار نشدند که این نشانۀ اوج اخلاص شهید بود.

با توجه به این که در هر دو بار، از ناحیۀ پا مورد اصابت ترکش قرار گرفت، دیگر نتوانست ورزش قهرمانی را ادامه دهد.

ورود به حوزه

با اعلام کنکور سراسری، دانشگاه علوم اسلامی رضوی را برای کسب معارف اسلامی انتخاب کرد و با قبول شدن در دانشگاه، دورۀ تازه ای در زندگی وی آغاز شد.

همزمان با تحصیل در دانشگاه در حوزۀ علمیه نواب مشهد مقدس نیز به کسب علوم حوزوی پرداخت.

شهید حسین پور با ایمان اسلامی و یقین روشنی که در قلب خود داشت، بار دیگر به سوی جبهه های حق علیه باطل شتافت و در طول مدتی که در جبهه بود، از خود مدیریت، قدرت و شجاعت های فراوانی نشان داد.

این أمر سبب شد تا مسئولیت های خطیری مانند معاونت اطلاعات عملیات قرارگاه نجف (محور2)، فرمانده گروهان شناسایی لشکر ولیعصر(عج)، عضو واحد اطلاعات نظامی قرارگاه سلمان، عضو واحد اطلاعات سپاه لرستان و ..، را در طول دوران دفاع مقدس در کارنامه خود قبول کند.

شهادت

وی در عملیات والفجر 8 در حالی که به گفتۀ دوستانش 40 روز برای استقبال از شهادت، روزه بود، به عنوان غوّاص خط شکن شرکت کرد و در سیاهی شب از موج های عظیم رودخانۀ اروند گذشت و توانست همراه با دیگر همرزمان خود، خط مستحکم دشمن را در ساحل فاو شکسته و راه را برای عبور نیروهای پیاده هموار سازد.

شهید علی عباس حسین پور در غروب 23 بهمن 1364 در فاو، هنگام گرفتن وضو، از ناحیۀ گلو مورد اصابت ترکش بمب شیمیایی قرار گرفت و در حال گفتن «یا زهرا» به شهادت رسید.

انتقال پیکر شهید به مشهد!

نکته قابل توجه این که پیکر مطهر وی به جای این که به زادگاهش، خرم آباد انتقال یابد، به مشهد مقدس فرستاده شد و این نشانۀ اوج اخلاص و ارادت وی به حضرت امام رضا علیه السلام و همچنین لطف و عنایت حضرت به او بود. بعد از رسیدن جنازه به مشهد مقدس، پیکر او را در حرم مطهر به طواف بردند و سپس در دانشگاه رضوی به عنوان اولین شهید دانشگاه به گِرد او حلقه زدند.

یکی از دانشجویان درباره این قضیه می گفت: او باز آمد و ما با او نماز گذاردیم. او امام جماعت شده و خوابیده نماز می خواند و بار دیگر در بالای سر حضرت امام رضا علیه السلام از ولیّ نعمتش تشکر کرد.

یکی از نشریات دانشجویی مسلمان خارج از کشور دربارۀ وی می نویسد: او گفت: من به درس دو دانشگاه (دانشگاه علم و دانشگاه کربلا) عمل می کنم؛ اما من همه چیز را به خاطر دانشگاه کربلا ترک می کنم تا به بلندترین نقطۀ علم و دانش نائل شوم.

یکی از اساتید دانشگاه در وصف او می نویسد: اینک جای تو در کلاس دانشگاه خالی است ولی تو، کلاس فشردۀ تاریخ هستی و خون سُرخت معیار زندگی است. تو بدانجا سفر کردی که نور عشق و حقیقت، چشم را خیره می کند؛ تو به وصال رسیدی و ما توان دیدن خورشید را نداریم.

قسمتی از یادداشت ها و وصیت نامه شهید

امروز در این غروب تصمیم خود را گرفته و می روم. چندی قبل در تشییع جنازه شهیدی، یک بار بوی دلنوازی از بهشت که تا آن زمان در عُمر خود استشمام نکرده بودم، حس کردم.

من با کوله باری از گناه و معصیت می روم به این امید، طالب شهادت هستم که بعد از شهادت، آقای ما بر سر بالین ما خواهد آمد و گنهکارانی همچو من را شفاعت خواهد کرد.

خدایا! از تو می خواهم در لحظه ای که شهادت برای من می رسد، از تمامی دوستی ها، عشق و محبت ها، جز دوستی و محبت به خودت آزادم سازی.

بارالها! دلم چنان گرفته که گویی غم دنیا همگی بر من وارد گشته، دلم از این دنیای مادّی، از هواهای نفسانی، از وسوسه های شیطانی، از گناهان کبیره و صغیره و از زیر پا گذاشتن حق مظلوم و... گرفته است.

می خواهم بال بزنم، پرواز کنم، عشق در وجودم موج می‌زند؛ معبود و معشوق مرا فرا می خواند.

کفنم را بیاورید تا بپوشم؛ خون من از خون امام حسین علیه السلام و علی اصغر علیه السلامِ به خون خفته، رنگین تر نیست.

بارالها! من دو بار تا مرز شهادت رفته، ولی مجروح گشتم؛ پس کِی نوبت وصل من می شود. در دلم این نقطه، روشن شده و هر روز روشن تر می شود که بار سوم بر نخواهم گشت تا مصلحت الهی چه باشد.

خدایا! من به جبهه آمده ام تا جان خود را بفروشم؛ امیدوارم خریدار جان من تو باشی نه کس دیگر. خدایا! آن قدر به جبهه می آیم تا شهید شوم.

به نقل از حوزه

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.