چند خاطره تبلیغی
نام نشریه: مبلغان، شماره 60
خاطره تبلیغی (1)
چبه خُلق و لطف توان كرد صید اهل نظر به بند و دام نگیرند مرغِ دانا را (1)
یكی از روزهای گرم تابستان بود. با چند نفر از دوستان برای شنا به استخر رفتیم. غریق نجات كه جوانی خوش برخورد بود، صورتش را نشان داد و گفت: حاج آقا! من صورتم را این طوری میزنم، اشكال دارد؟
چندمین بار بود كه صورتش را از ته میزد؛ امّا اولین بار بود كه حكم را میپرسید. نگران بودم كه با گفتن حكم صریح، صمیمیتی كه تازه بین ما گُل انداخته بود، از بین برود. بنابراین نمیتوانستم حرفهای اساسیتر را مطرح كنم. گفتم: آیهای را كه درباره ریش تراشی میخوانند، شنیده ای؟ با تعجب گفت: نه! گفتم: پس گوش كن و خواندم: وَلا تَه زَنوا (2) (تصحیفِ وَ لا تَحْزَنُوا) گفت: شنیدهام. گفتم: لابد معنیاش را هم میدانی. الفاظ برایش آشنا بود، امّا نمیدانست چه ربطی به ریش تراشی دارد. گفتم: «لا ته زنو» یعنی از ته نزنید. اوّل چینی در پیشانیش افتاد، امّا بعد یكباره خندید. من هم از فرصت استفاده كردم و حكم كلّی مسئله را آن گونه كه در رسالهها آمده، برایش توضیح دادم: «تراشیدن ریش و ماشین كردنِ آن، اگر مثل تراشیدن باشد، باید ترك شود. امّا تراشیدن زیر گلو و روی گونهها در حّد اصلاح مانعی ندارد.» (3) او به كلّی گویی من قانع نبود. با اشاره به صورتش دوباره پرسید: حالا این طوری اشكال دارد یا نه؟ نمیخواستم لقمه را آماده تحویلش دهم. گفتم: یك ملاك به تو میدهم تا خودت به جواب برسی. آیا تا به حال رانندگی كردهای؟
ـ بله!
ـ میدانی بُكسر باد چیست؟
ـ بله!
ـ خوب، اگر صورتت را طوری بزنی كه وقتی پشه یا مگس روی آن بنشیند، «بُكسر باد» كند، اشكال دارد؛ امّا اگر مگس بدون بُكسر باد یا لیز خوردن به رانندگی ادامه دهد، اشكال ندارد.
خندید. خندهاش نشان میداد كه هم مطلب را به خوبی گرفته و هم از بابت مسئله چیزی به دل نگرفته است. آن روز به این نتیجه رسیدم كه گاه مسائل شرعی را با چاشنی طنز و مزاح میتوان به گونهای مطرح كرد كه هم پرسش كننده به پاسخ برسد و هم زمینه گفتگوهای بعدی از میان نرود.
خاطره تبلیغی (2)
گاهی وقتها قرآن برای تبیین حقایق از شیوه تمثیل، تشبیه و حتی نمایش استفاده میكند؛ مثلاً برای نشان دادنِ زنده شدنِ مردگان و به هم پیوستن اجزاء پراكنده آنها خداوند به ابراهیم علیه السلام فرمان میدهد كه چهار پرنده بگیرد، ذبح كند، اجزائشان را در هم آمیزد و آنها را بر سر چند كوه نهد، سپس آنها را صدا زند.
با ندای ابراهیم علیه السلام اجزاء مرغان به هم پیوستند و دو باره زندگی آنها از سرگرفته شد. همه اینها در پاسخ به تقاضای ابراهیم علیه السلام بود كه به درگاه خداوند عرضه داشت: «رَبِّ أَرِنی كَیفَ تُحْیی الْمَوْتی»؛ (4) پروردگارا! به من نشان ده چگونه مردگان را زنده میكنی.»
از این موارد در قرآن فراوان است. (5)
یك بار با یكی از دوستان طلبه برای تبلیغ به یكی از شهرهای شمال رفته بودیم. او شش سال بزرگتر از من بود و از صدای زیبا و زبانِ گرم و گیرایی نیز برخوردار بود. بخشی از كتاب «معالم الاصول» را نزد او خوانده بودم و سِمَتِ استادی نیز بر من داشت. این سفر برای هر دوی ما یك سفر تبلیغی بود؛ امّا برای من علاوه بر آن، سفری تجربی ـ تبلیغی نیز به شمار میرفت.
دهه اوّل محرم او در یك مسجد و من در مسجد دیگری منبر میرفتم. روز عاشورا قرار شد مردمِ هر دو محلّ در یك مكان (گلزار شهدا) جمع شوند.
شنیده بودم دوستم و به تعبیر بهتر، استادم از شگردهای خاصی، هم برای تفهیم مطالب و هم برای خواندن روضه استفاده میكند. دوست داشتم از نزدیك شاهد بعضی از آنها باشم.
دستههای عزاداری از كوچهها و خیابانهای مختلف گذشتند و به محلّ گلزار شهدا رسیدند.
او سخنش را با خطبهای آغاز كرد و سپس آیهای را خواند و درباره مبارزه حق و باطل در طول تاریخ به اختصار سخن گفت و ضمنا گریزی به شهیدان جنگ تحمیلی زد و تصویرهای بر پاایستاده شان را بر سر آرامگاه هایشان نشان داد و با آنان نیز سخن گفت. سپس به مناسبت روز عاشورا، روضه علی اصغر را خواند و گفت: اگر این شهیدان رفته اند، امّا كسانی هستند كه راه آنان را ادامه دهند.
وقتی از علی اصغر سخن میگفت، بچه شیرخوارهای را به دستِ او دادند (بعدا فهمیدم با توافق قبلی بوده) . او قنداقه كودك را در دست گرفت. همان وقت صدای گریه كودك كه دوری از مادر را احساس كرده بود، بلند شد و از بلندگو در فضای گلزار طنین انداخت. گفتند: كودك، فرزند یك شهید است. استادم حال عجیبی پیدا كرد، كودك را بوسید و نوازش كرد. و با همان حال منقلب و دِلِ سوزان گفت: ولی علی اصغر را در كربلا نوازش نكردند... .
من كه در بین جمعیت بودم و واكنشها را میدیدم، دستهایی را میدیدم كه در مقابل صورتها گرفته بودند و شانههایی را كه تكان میخوردند.
و من از پشت پرده اشك، همه جا را لرزان میدیدم.
خاطره تبلیغی (3)
استفاده ناشیانه از شیوه ها
نه هر كه چهره برافروخت دلبری داند نه هر كه آینه سازد سكندری داند
نه هر كه طَرفِ كُلَه كج نهاد و تند نشست كلاه داری و آیین سروری داند
هزار نكته باریكتر ز مو اینجاست نه هر كه سر بتراشد قلندری داند (6)
یكی از اساتید نقل میكرد كه واعظی میخواست برای شورآفرینی در مجلس از شگرد نمایش استفاده كند. امّا از آنجا كه بخت با او یار نبود و مقدمات كار را به خوبی فراهم نكرده بود، نتیجه معكوس داد.
قرار بود واعظ در آن مجلس روضه علی اصغر را بخواند و در هنگام گریز كودكی را به او بدهند تا تداعی كننده شیرخوار كربلا باشد.
كار در آغار به خوبی پیش میرفت؛ امّا هنگام شروع روضه به خاطر ناهماهنگیهایی كه در كار بود، گفتند: كودك شیرخوار پیدا نكرده اند؛ امّا در وسط روضه از پشت پرده كودكی را به دست واعظ دادند. گویند: در حالی كه دستهای واعظ كودك را میگرفت، قنداقه كودك باز شد و... .
پینوشــــــــــتها:
1. دیوان حافظ.
2. نقل شده هنگامی كه امام خمینی رحمه الله در نجف بودند، شیشه عطری به عنوان هدیه برایشان آوردند و به ایشان گفتند: این عطرِ «فیجی» است. امام گفتند: نه خیر این عطر «فَیجئ» است، یعنی دنباله دارد....
3. رساله توضیح المسائل چهار مرجع (امام خمینی و آیات عظام فاضل لنكرانی، بهجت و تبریزی) .
4. بقره/260.
5. مثل داستان عُزَیر در آیه 259 سوره بقره.
6. دیوان حافظ.
افزودن دیدگاه جدید