چند تجربه تبلیغی (تبلیغ در خارج از كشور)
نام نشریه: مبلغان، شماره 65
1. سال 62 برای تبلیغ به لبنان اعزام شده بودم. محلّ تبلیغ من روستای «العین» در استان «بقاع» بود. این روستا سی و پنج روستای دیگر را نیز زیر پوشش داشت. روحانی كه به آنجا میرفت باید روزهای مدت مأموریت خود را بین این روستاها توزیع میكرد.
اولین شبی كه به مسجد رفتم برایم بسیار خاطره انگیز بود. شیعیان روستا بسیار گرم برخورد كردند. در آن زمان هر روحانی را كه از ایران به لبنان میرفت پیام آور انقلاب و آزادی میدانستند. یكی گفت: حال امام خمینی چطور است؟ این جمله را به گونهای صمیمانه و خودمانی مطرح كرد كه احساس میكرد من همین دیروز امام خمینی رحمه الله را دیده و با او سر یك سفره غذا خوردهام.
قرار شد شبها بعد از نماز صحبت كوتاهی نیز داشته باشم. گرچه دوره آموزش زبان را در دفتر تبلیغات اسلامی گذرانده بودم اما باز هراس و اضطراب داشتم. میترسیدم از هر كلمه من نكتهای بگیرند.
به هر حال خطبه را خواندم، سپس آیات اول تا پنجم سوره بقره را خواندم و بحث را اینگونه آغاز كردم:
نواجه فی هذه السورة المباركة ثلاث طبقات اجتماعیة: المتقون، الكافرون والمنافقون. الطبقة الاولی هم المتّقون. حقّا من هم المتقون؟ وما هی صفاتهم وعلاماتهم؟ هذه الآیات فی بدایة السورة تشرح لنا صفاتهم. وهی:
أوّلاً: الایمان بالغیب (الذین یؤمنون بالغیب)؛
الثانی: اقامة الصلوة (ویقیمون الصلوة)؛
الثالث: الانفاق من رزق الله (وممّا رزقناهم ینفقون) ...
كلّ صحبت ده دقیقه طول كشید. در آخر هم به عربی چند دعا كردم: اللهم اغفر للمؤمنین و..
اللهم احفظ واید الامام الخمینی، وانصر جیوش المسلمین.
بعد از منبر در حالی كه حسابی عرق كرده بودم، با مؤمنان مصافحه كردم. دوست داشتم عكس العمل صحبتم را ببینم. یكی از آنها گفت: چقدر كم؟ گفتم: خیر الكلام ما قلّ ودلّ. هر چند این سخن او را قانع یا ساكت كرد اما در دل خودم غوغایی بود. احساس كردم ده دقیقه واقعا كم بوده است. اما نقطه قوت بحث این بود كه در خواندن 1 ـ خطبه 2 ـ تلاوت آیات 3 ـ دعای آخر منبر یقین داشتم كه غلط نخواندهام. همین موضوع به من دل و جرأت و اعتماد به نفس داد و باعث شد كه در جلسات آینده با دلگرمی، انگیزه و مطالعه بیشتر حضور یابم. والله الموفق والمعین.
2. ده روزی بود به لبنان رفته بودم. یك شب برای سخنرانی به یك مسجد رفتم. پس از سخنرانی قرار بود فیلمی را درباره جنگ ایران و عراق نمایش دهند. چراغها را خاموش و تصویر را بر دیوار گچی مسجد انداختند.
من به واكنش و ابراز احساسات لبنانیها سخت توجه داشتم. میخواستم بدانم درباره انقلاب اسلامی، جنگ ایران و عراق و مردم ایران چه احساساتی دارند. در صحنههای مختلف فیلم اظهار نظر میكردند. یك صحنه از فیلم رژه سربازان ایران را نشان میداد. این سربازان طبق دیسیپلین نظامی پیش از انقلاب ریشها را تراشیده بودند. یكی از لبنانیها با دیدن یكی از آنها كه ریش نداشت اما دارای سبیل بود، گفت: هذا عراقی.
من آنجا چیزی نگفتم. گفتم بگذار فكر كند در ایران همه معیارها و ملاكهای اسلامی رعایت میشود.
3. یكی از جوانان روستای العین [محل تبلیغم در لبنان] با من انس گرفته بود. در جلسات مختلف شركت میكرد. یك روز وقتی با من به مقرّ سپاه بر میگشت، سؤالی درباره زبان عربی پرسید. گفت: شیخنا لماذا نزل القرآن بالعربی؛ چرا قرآن به عربی نازل شده است؟
حس كردم بیش از آنكه پاسخ این سؤال برایش مهم باشد، دوست دارد با طرح آن با من حرف بزند. من هم بلافاصله گفتم: «لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» یعنی برای اینكه [شما عربها] تعقّل كنید.
در حقیقت بخشی از آیه دوم سوره یوسف را بلافاصله دنبال سؤال او آورده بودم. (1) یكدفعه شروع به خندیدن كرد. البته پس از آن درباره نزول قرآن به عربی به طور جدّی با هم گفتگو كردیم.
به نظر میرسد یكی از عوامل موفقیت و كامیابی در امر تبلیغ، چاشنی كردن طنز و شوخی همراه مسائل جدّی است؛ البته به شرطی كه حدّ و حدود آن دانسته و رعایت شود. زیرا چنانكه گفته اند: «طنز و شوخی به م نزله نمك غذا است»، اگر نباشد غذا بی نمك و اگر بسیار باشد، غذا قابل خوردن نخواهد بود.
یكی از عوامل موفقیت افرادی مثل مرحوم كافی، استفاده آن مرحوم از طنز و مزاح در حد لازم بود.
· پاورقــــــــــــــــــــی
1. همه آیه این است: «إنّا أنزلناهُ قُرآنا عَرَبِیا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلَونَ».
افزودن دیدگاه جدید