چرا قبل از انجام گناه، تذکری از قلب نمی شنویم
به گزارش بلاغ به نقل از فارس، آیت الله روح الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) حکیمیه تهران در سلسله درس اخلاق خود با موضوع «مراقبه» به طرح بحث درباره چه می شود که دیگر قبل از گناه، تذکری از قلب نمی شنویم؟! پرداخت که مشروح آن در ادامه می آید:
*صدای ملکوتی قلب!
آنچه که بشر به آن گرفتار می شود، در ابتدا خطورات ذهنی و فکری نفسانی است و بعد خطورات شیطانی؛ که اگر این خطورات را کنترل نکند، طبعاً به اعمال زشت گرفتار می شود. در مقابل این خطورات نفسانی و خطورات شیطانی، خطورات ربّانی و الهی است.
معلوم می شود عمده همه این ها در ابتدا از ذهن است. یعنی این ذهن انسان است که اگر الهی شد، حال او هم حال الهی می شود، یعنی افعال، کردار، رفتار و منش او همه الهی می شود. اگر این ذهن و افکار، به دست نفس دون، این أعدی عدوّ و به دست ابلیس و شیطان افتاد، معلوم است، اعمال، رفتار، کردار، منش و روش او همه شیطانی و نفسانی می شود. آن وقت این خطورات از ذهن به قلب ورود پیدا می کند.
لذا قلب، جایگاهی است که یا حرم الله می گردد، یا جایگاه ورود شیطان. اولیاء خدا، اعاظم و بزرگان، منشأ این جولان خواطر در قلب را، ذهن دانستند که اگر ذهن کنترل شد، به قلب هم ورود پیدا نمی کند، امّا اگر کنترل نشد، قلب هم گرفتار می شود.
لذا اولین موردی که اولیاء خدا در این باره بر روی آن بحث می کنند، این است که قلب انسان دو نزدیکی دارد و این مطلب را هم حسب روایت شریفه ای که حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(علیه السلام)، از ناحیه پیامبر عظیمالشّأن، محمّد مصطفی(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند، بیان می کنند. حضرت فرمودند: «فی القلب لمتان» در قلب دو نزدیکی است، که یکی از ناحیه الله است و دیگری از ناحیه شیطان. «لمة من الملک » که این نزدیکی به ملک، از ناحیه الله است.
حضرت در ادامه می فرمایند: «إیعاد بالخیر » یعنی هر آنچه خیر است، از همین لمه و از آن صدای ملکوتی قلب است، «و تصدیق بالحق » آنچه که از ناحیه خدا و حقّ است، از این لمه الهی ملکی است که در مقابل حقّ و حقیقت، سر تعظیم فرود می آورد.
«فمن وجد ذلک» هر کس این را در وجود و باطن خود پیدا کرد، «فلیعلم أنّه من اللّه سبحانه» بداند این از ناحیه خدا و لطف و عنایت اوست.
بعضی از اعاظم و بزرگان، از جمله ملّا محسن فیض کاشانی، ذیل این مطلب بیان می فرمایند: چرا پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «فلیعلم أنّه من اللّه سبحانه و تعالی»؟ «فاء» حرف است و حرف، از کلمات است. چون کلمه سه نوع است: اسم و فعل و حرف. در مورد کلمه هم بیان می شود که گاه یک کلمه، معانی مختلف دارد، «کلمة واحدة، تدل علی معان مختلفة». در لمعه و در باب الحروف، بعضی از اعاظم از جمله ابن فارس، یک معنای «فاء» را معنای تحقیقیه گرفتند. حال، این «فاء» در اینجا معنی تحقیقاً دارد.
«فلیعلم أنّه من اللّه سبحانه و تعالی» یعنی بدان تحقیقاً این نزدیکی از ذوالجلال و الاکرام است. چرا؟ برای اینکه همین جا مؤمن تنبیه بشود، غفلت نورزد و یک موقع تصوّر نکند اعمال خود او بوده که سبب این نزدیکی شده است.
لذا به این نکته دقّت کنید که سبب این نزدیکی، حتی مراقبه من و تو هم نیست. با اینکه مراقبه واقعاً باید از ما شروع شود، امّا این فقط لطف خدا بوده است. کما اینکه خود مراقبه هم توفیق الهی از سمت ذوالجلال و الاکرام می خواهد، است.
*چه کنیم تا اعمالمان به چشممان نیاید
پس انسان باید مراقب باشد و بداند همه از ناحیه خداست. اگر خوب متوجه شد که همه این ها از ناحیه الله تبارک و تعالی است، اوّلین چیزی که به وجود می آید، این است که انسان دچار غفلت نمی شود. اگر این غفلت که از خطورات شیطانی و نفسانی است - که إن شاء الله اشاره خواهیم کرد که خطورات نفسانی و شیطانی چه هستند - ورود پیدا کند، باعث می شود که عمل انسان برای خودش جلوه پیدا کند.
لذا انسان نباید عمل صالح خود را، هر آن چقدر هم که صالح باشد، خودش برای خودش جلوه بدهد. امّا نفس دون جلوه می دهد و این یکی از آن موارد خطورات نفسانی است. یعنی اگر نفس دون، نتوانست کسی را از راه شهوت، قدرت و ... به انحراف بکشاند، گاهی از راه تجسّم عبادات و اعمال، او را منحرف می کند و این نکته قابل تأمّل و بسیار دردناکی است. نفس از راه تجسّم اعمال صالحه ورود پیدا کرده و می گوید: ببین تو چه کار خوبی کردی! ببین فلان جا موفق بودی! ببین فلان عمل صالح از تو سر زد! و ... .
لذا در این روایت با بیان «فلیعلم» - که فاء تحقیقیّه بر سر یعلم آمده - تذکار و مراقب باش می دهد که قطعاً بدانید: «أنّه من اللّه سبحانه و تعالی» این از ناحیه خدای سبحان و ذوالجلال و الاکرام است که به تو مرحمت کرده است. اگر از این غفلت کنی، یعنی دچار خطورات شدی.
اولیاء خدا که به مقامات می رسند و دیگر از مطالب شهوانی، نفسانی، شیطانی و ... عبور کردند و به مطالب عبادی و مراحل عبد حقیقی می رسند، عمده نگرانی آن ها سر همین موضوع است که نکند در این مورد غفلت کنند. لذا یک لحظه هم، عمل خود را، در ذهن و قلب خود تجلّی نمی دهند، بلکه مدام به برتر از عمل خود نگاه می کنند.
مثلاً عمل خود را با اعاظمی مثل شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز مقایسه می کنند و می بینند در مقابل آن ها هیچ هستند. یا اینکه حتی اعمال خود را در سطح اعمال وجود مقدّس حضرت حجت(عجل الله تعالی فرجه الشریف) می برند و می بینند هیچ است.
کما اینکه داریم حضرت شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز در لحظات آخر عمر شریفشان، قبل از اینکه از دنیا بروند، در آن وصایای آخر به آقا زاده شان فرمودند: می خواهی چه شوی؟ گفت: آقا جان! می خواهم شما شوم. فرمودند: پس بدان هیچ نمی گردی!
فرزند تعجب کرد. آقا فرمودند: بدان، من می خواستم حضرت حجت شوم (البته در عمل، نه اینکه مدّعی امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) بودن شوند. یعنی بروم آن جا که بتوانم اعمالم را اعمال عصمتیّه و الهی قرار بدهم)، این شدم. اگر تو بخواهی من شوی، هیچ نمی شوی!
لذا یکی از راه هایی که هیچ موقع عمل خودشان در مقابلشان تجلّی پیدا نکند - که تجلّی عمل برای خود فرد، از خطورات نفسانی و شیطانی است - این است که عمل خود را در مقابل اعمال اعاظم و بزرگان، بالجد هیچ می دانند و لذا همیشه احساس خسران می کنند و تصوّر می کنند که عقب هستند. یعنی هیچ گاه احساس نمی کنند که به جایی رسیدند. اما یک کسی که مع الأسف نفس دون بر او غلبه کرده، هوی و هوس بر او مسلّط است و شیطان بر قلب او چیره شده، دو عمل خیر هم که انجام می دهد، شیطان برایش جلوه می دهد و می گوید: این عملت را ببین. دیگر چه کسی بهتر از تو؟! لذا او را این طور بالا می برد، امّا در حقیقت او را به زمین می کوبد!
*معنای حقیقی حمد
«فلیعلم أنّه من اللّه سبحانه و تعالی ولیحمد اللّه» لذا کسی که فهمید، این ها از توفیقات جانب خداست، خدا را حمد می کند. این شکر با آن شکری که در جلسات قبل بیان کردم که بعضی ها حمد هایشان از گناه هم بدتر است، متفاوت است. حمد این ها حمد حمودیّت است و واقعاً در مقام حمودیّت حقیقی، خدا را حمد می کنند که خدایا! ممنونیم این توفیق را به ما دادی، اگر تو این توفیق را نمی دادی، معلوم است، هیچ کاری نمی توانستم انجام بدهم و ... . این همان، حمدی است که مضاعف می کند، «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزیدَنَّکُم»، نه اینکه الحمدلله من بودم این کار را انجام دادم و ... .
یک نکته بسیار عالی و زیبا و قشنگی که آن مرد الهی، آیت الله العظمی بهاء الدّینی در این زمینه بیان می فرمودند، این بود: عبارت «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزیدَنَّکُم» برای آن کسی است که می داند همه چیز مِن ناحیه الله است و شکر می کند که این مِن ناحیه الله متوقّف نشود. لذا خدا هم آن را زیاد می کند. نه اینکه بگوید: الحمدلله که من خوبم، الحمدلله که من توانستم این را انجام بدهم و ... . بلکه برای این است که می فهمد مِن ناحیه الله است.
پس معنای حمد در اینجا عوض شد. حمد حقیقی، آن است که انسان با تبیین آن، می خواهد مطلب دیگری را تبیین کند، «بیان شیء لشیء آخر». یعنی اینکه با قرار گرفتن در مقام حمد و با بیان لفظ الحمد لله ربّ العالمین بیان می کند که این توفیق مِن ناحیه الله است. «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزیدَنَّکُم» لذا توفیق او زیاد می شود و قلب اجازه نمی دهد که خطورات نفسانی غلبه پیدا کند.
*تجلّی اعمال و دور ماندن از خیر حقیقی!
اما یک از این نزدیکی های قلب هم مِن العدوّ است. لذا پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در ادامه این روایت می فرمایند: «ولمة من العدو » یعنی یکی از این نزدیکی ها هم از دشمن است. منظور از دشمن هم شیطان و نفس دون است که در خطورات اربعه هم بیان کردیم که خطورات نفسانی و خطورات شیطانی داریم. لذا یکی عدوّ بیرونی است و یکی عدوّ دورنی.
البته بعضی از اعاظم و بزرگان فرمودند که منظور، فقط شیطان است، اما بعضی هم فرمودند: هر دو است و به نظر می رسد همین طور است و باید هر دو باشد. عدو، کلیّت عدو است. چه دشمن بیرونی؛ ابلیس و سپاهش «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاس» و چه عدوّ درونی که أعدی عدوّ هم است، «أعدی عدوّک نفسک الّتی بین جنبیک».
حال، این دشمن، آن لمه ای که دارد، این است: «إیعاد بالشر» معلوم است، وعده به شرّ می دهد و همیشه انسان را به سمت شرّ می برد و خصوصیتش هم «وتکذیب بالحق» است.
جالب است که هر آنچه خیر است، تصدیق حقّ می کند و هر آنچه شرّ است، تکذیب حقّ می کند. آن ها که معمولاً با اولیاء خدا، دین خدا، پیامبر عظیم الشّأن و حضرات معصومین(علیهم السلام) مخالفند، مثل یهود و نصاری و ایادی آن ها؛ همیشه تکذیب حقّ می کنند، چون در شرّ هستند و این در قلبشان قرار داده شده است.
حضرت در ادامه می فرمایند: «و نهی عن الخیر» این نزدیکی دشمن، نمی گذارد انسان کار خیر انجام بدهد. آن مرد الهی و عظیم الشّأن، آیت الله العظمی شاه آبادی تعبیر بسیار زیبایی را در باب سبعه حالات انسانی - در شذرات و همچنین رشحات البحار، که کتاب عرفانی آن مرد عظیم الشّأن است - تبیین می کنند. ایشان می فرمایند: گاهی برای اینکه انسان را از کار های خیر نهی کند «و نهى عن الخیر»، حتّی خیر های ظاهری برای او می تراشد که مشغول به آن ها شود و از خیر حقیقی دست بردارد.
از جمله اینکه حال نماز و یا حال قیام در لیل خودش را برای او تجلّی می دهد، لذا قیام در لیل را برای او سخت نمی کند. این، خیلی خطرناک است. بعضی از بزرگان نکاتی را بیان می کنند که انسان وحشت می کند و نمی داند جدّی کدام نماز شبش، نماز شب صحیح بوده و کدام نماز شبش، اصلاً صحیح نیست.
آیت الله العظمی شاه آبادی در رشحات می فرمایند: یکی از آن حالات سبعه انسانی این است که شیطان، اعمال انسان را طوری برای او قرار می دهد که او تصوّر کند خیر همین است که انجام می دهد، مثلاً نماز شب را برای خودش جلوه می دهد که از خیر حقیقی دست بردارد و این گرفتاری بشر است.
حضرت در ادامه می فرمایند: «فمن وجد ذلک فلیستعذ باللّه من الشّیطان الرجیم » آن که این حال را در درون خودش پیدا کرد، اینجاست که باید به پروردگار عالم پناه ببرد و خیر حقیقی را طلب کند. چون این ها همه از خطورات نفسانی و شیطانی است که از ذهن، آغاز شده و بعد به قلب می رسد - حتّی خطورات الهی و ربّانی هم همین طور هستند و از ذهن، شروع و به قلب ورود پیدا می کنند - آن وقت در قلب سیطره پیدا می کند و اگر مسلّط بر این قلب شد، دیگر ارکان و اعمال او، همه مبتلا می شود. «ثم تلا قوله تعالى: الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشَاء و المنکر».
*ثبت نشدن فکر گناه؛ ابزار شیطان برای فریب انسان!
لذا طبعاً باید در این خطورات دقت کرد که اگر کسی به این خطورات دقت نکند، می بازد. گاهی تبیین به این می شود که در این قلب، دو حال یا دو گوش وجود دارد. امام صادق(علیه السلام) فرمودند: «إنَّ للقَلبِ اُذنَینِ».
«إنّ» تحقیقه است، یعنی غیر از این نیست و حال قلب، تحقیقاً این حال است. «إنَّ للقَلبِ اُذنَینِ» یک معنای لام، لام تعلقیّه است، اما یک معنای دیگر آن، لام تحقیقیّه هم است، «کلمة واحدة تدل علی معان مختلفة». ابن فارس و از جمله زمخشری در باب لام بیان می کنند، لام تعلقیّه و تحقیقیّه می باشد. حال، اگر إنّ تحقیقیّه است و بر سر لام تحقیقیّه بیاید، تأکید مؤکّد می شود و به تعبیر عامیانه یعنی مو لا درز آن نمی رود.
«إنَّ للقَلبِ اُذنَینِ» بدانید، حتمی و یقینی و صد در صد است که دو گوش متعلّق به قلب است. «فإذا هَمَّ العَبدُ بذَنبٍ قالَ لَهُ رُوحُ الإیمانِ: لا تَفعَلْ، وقالَ لَهُ الشَّیطانُ: افعَلْ، وإذا کانَ علی بَطنِها نُزِعَ مِنهُ رُوحُ الإیمانِ».
این روایت به همان نکته اشاره دارد که بیان کردیم: خطورات نفسانی و شیطانی و حتی خطورات ربّانی و الهی از ذهن به قلب است؛ یعنی از ذهن شروع می شود، اما جایگاه اصلی آن ها قلب است. منتها در مرحله نخست باید این ذهن را کنترل کرد، اینکه بیان می فرمایند: «إنّما الأعمال بالنیّات» منظور همان ذهن است. اگر ذهن را کنترل کنید، خطورات نفسانی و شیطانی به قلب ورود پیدا نمی کند. لذا بیان کردیم که اگر خطورات نفسانی و شیطانی به ذهن ورود پیدا کرد، انسان باید سریع اعوذ بالله بگوید و به خدا پناه ببرد. حتی بیان شده که اگر این خطورات به ذهنش آمد، صدقه هم بدهد. گرچه ذو الجلال و الاکرام فرمودند: تا به عملی زشت تبدیل نشود، گناه نمی نویسد.
ولی جالب است که اگر شما به ذهنتان خطور کرد که کار خیر کنید، ولو به اینکه به انجام آن کار خیر، موفق نشوید، به قدری ذو الجلال و الاکرام کریم، رحیم و جواد است که آن را برای شما می نویسد. اما وقتی گناه به ذهنتان خطور پیدا کرد و حتّی از ذهن به قلب هم سیطره پیدا کرد پروردگار کریم، گناهی بر انسان نمی نویسد. البته ورود فکر گناه از ذهن به قلب، بسیار دردناک است و باید در این مورد خیلی مواظب باشیم؛ چون یک موقع می بینیم ناخواسته به آن عمل ورود پیدا کردیم و دیگر تمام شده و آن عمل را انجام دادیم.
لذا اشتباه نشود و کسی به این مطلب غرّه نرود و نگوید: حالا که پرودگار عالم، وقتی نعوذ بالله به گناه فکر کردیم و آن خطورات نفسانی و یا شیطانی به ذهنمان ورود پیدا کرد، گناه نمی نویسد؛ پس ما اهل گناه نیستیم و ... . چون این هم یکی از فریبهای شیطان است.ا
آیت الله العظمی شاه آبادی رشحات البحار را برای خصّیصینشان تبیین می فرمودند و بنده اوراق شرح آن رشحات را که یکی از اولیاء خدا در درس ایشان نوشته اند، دارم. در آنجا یک اشاره بسیار زیبایی راجع به این موضوع دارند، می فرمایند: اینکه بیان می کنند همان لحظه ای که فکر گناه به ذهن رسید، سریع استغفار کنید، اعوذ بالله بگویید و صدقه بدهید؛ برای این است که بدانیم درست است که به صورت ظاهر پروردگار عالم گناهی برای انسان نمی نویسد، اما اتفاقاً چون پروردگار عالم نمی نویسد، من و تو با انجام این کار ها باید خود را مطلع کنیم که پروردگار عالم این بار گناهی به پای ما ننوشت و إلّا شیطان خبیث ملعون رجیم جلو می آید و می گوید: حالا که گناهی برایت ثبت نمی شود، پس فکر گناه ایرادی ندارد، لذا طوری به تو مسلّط می شود که یه موقعی می بینی این خطورات بر قلبت ورود پیدا کرد و در نهایت نعوذ بالله می بینی که تو مبتلای به آن گناه شدی.
یعنی شیطان از همین مطلب و ابزار که اگر فکر گناهی در ذهن بیاید و خطورات نفسانی و شیطانی به ذهن ورود پیدا کرد، برای انسان، گناهی نمی نویسند؛ استفاده می کند و یک موقع می بینی از همین طریق تو را مبتلا می کند که درد این است. لذا اول این مطلب را جلوه می دهد که اینکه دیگر برایت ثبت نمی شود، اما به تدریج تو را گرفتار و بیچاره می کند. پس اینجاست که انسان باید بسیار مراقب باشد و دقّت کند که اگه این طور نباشد، باخته است.
*هر قلبی، دو گوش دارد!
لذا اول مطلبی که حضرت می فرمایند، این است: «إنَّ للقَلبِ اُذنَینِ»، یقینی است که این دل و قلب - که باید حرم الله باشد - دو گوش دارد، «فإذا هَمَّ العَبدُ بذَنبٍ» هر موقع آن آهنگ گناه به گوش می آید، «قالَ لَهُ رُوحُ الإیمانِ: لا تَفعَلْ» آن روح ایمان به او می گوید: نکند این کار را انجام دهی. یعنی مدام هشدار می دهد که اصلاً فکر آن را هم نکن، رهایش کن، استغفار کن. یعنی با اینکه همین الآن در ذهن آمده و هنوز انجام نداده، ولی با گفتن این «لا تفعل» دارد به او هشدار می دهد که مراقب باش گرفتار نشوی، آن را از ذهنت پاک کن، استغفار کن، توبه کن.
«وقالَ لَهُ الشَّیطانُ: افعَلْ» اما از آن طرف هم شیطان به او می گوید: حالا طوری نمی شود، انجام بده.
«وإذا کانَ علی بَطنِها نُزِعَ مِنهُ رُوحُ الإیمانِ» حال اگر خدای ناکرده گرفتار اعمال زشت و خبیث شود، روح ایمان دیگر از او کنده می شود. یعنی آن چیزی که قبلاً به او تذکار می داد، دیگر از بین می رود.
*چه می شود که دیگر قبل از گناه، تذکاری از قلب نمی شنویم؟!
لذا علت العللی که اولیاء خدا می فرمایند: باید خطورات نفسانی و شیطانی را کنترل کنید، برای این است که اگر خطورات نفسانی و شیطانی کنترل نشد و نعوذ بالله به عمل گناه دچار شدیم، آن روح ایمان که به ما هشدار و تذکار می داد، عمل گناه را انجام نده، از ما کنده می شود. لذا دیگر از اینجا به بعد گناه اول، گناه دوم، گناه سوم و ... را انجام می دهد، طوری که دیگر به گناه عادت می کند.
بزرگان و اعاظم می گویند: معمولاً وقتی از آن هایی که گناه می کنند و مبتلا شده اند، بپرسید: اولین بار، وقتی می خواستی گناه کنی، چه حالی داشتی؟ خودشان هم می گویند: یک مقدار بدنمان می لرزید، کأنّ رعشه ای بر بدنمان افتاده بود و اولش خوف داشتیم. با اینکه هیچکس هم نبوده و نعوذ بالله فقط خودش و آن مورد گناه بوده است، اما این رعشه و نگرانی دیگر چه بوده؟ این همان روح ایمانی است که در ابتدا اجازه گناه نمی دهد. حتی گاه بدن به واسطه همین روح ایمان، به رعشه در می آید و می گوید: این کار را انجام نده، زشت است. لذا او می ترسد و وحشت می کند. اما وقتی انجام داد، دیگر دومین بار، سومین بار، چهارمین بار، طوری می شود که اصلاً برایش مهم نیست. نعوذ بالله با نفر اول در بستر حرام قرار می گیرد، نفر دوم، نفر سوم، اصلاً دیگر عادی می شود، طوری که فخرش به این می شود که من توانستم مثلاً ده، بیست، سی نفر را در بستر گناه ببرم. لذا دیگر اصلاً روح ایمان که می گفت: لا تفعل، در او نیست. چرا؟ چون همان طور که حضرت فرمودند: «وإذا کانَ علی بَطنِها نُزِعَ مِنهُ رُوحُ الإیمانِ»، وقتی مبتلا به بستر حرام شد، معلوم است که روح ایمان از او گرفته می شود.
*عاقبت ارتباط با نامحرم، با هدف نشر دین!!!
لذا جوان های عزیز، مواظب باشید، مراقب باشید. وقتی انسان یادش رفت که باید در ارتباط با نامحرم مراقبت کند، همین می شود. اصلاً چه نیاز هست که به نامحرم پیامک دهد؟! اصلاً چه نیاز هست که در این گروه های اجتماعی و ... حتماً هم زن ها و هم مرد ها حضور داشته باشند؟! اگر هم نشر دین می خواهد باشد، زن ها جدا برای خودشان گروه داشته باشند و مرد ها هم جدا. جدّی چه نیاز است که در گروه های مختلط مثلاً نشر دین صورت گیرد؟! درد است! درد است!
مع الاسف گاهی من مطالبی را می شنوم که وحشت می کنم. اول می گوید: مثلاً آن دختر خانم آمده راجع به مسأله ای با همدیگر بحث دینی، سیاسی، اجتماعی و ... داشته باشیم. اصلاً چه ارتباطی دارد که دختر با پسر بحث کند؟! در ابتدا شاید با لفظ «شما»، «شما» حرف بزنید، اما کم کم به جای «شما»، «تو» می گویند و دیگر تمام. مراقب باشیم که اگر کار به اینجا برسد، دیگر روح ایمان هم از ما کنده می شود و در موقع گناه، هیچ هشداری به ما داده نمی شود.
خاک بر سر آن راهی که انسان بخواهد به نام ترویج دین در آن قدم بگذارد، اما بی دینی به بار آورد. اگر نمی توانی، قدرت کنترل نداری، شرکت نکن و همه این مطالب، همه این شبکه های اجتماعی و فضا های مجازی و ... را ببند. البته من با اصلش مخالف نیستم، اما وقتی قدرت نداری خودت را کنترل کنی، همه چیز را تعطیل کن و إلّا مبتلا و گرفتار می شوی و روح ایمان از تو کنده می شود.
عضویت در گروه های نشر دین و ... چه فایده ای دارد که یک موقع می بینی، نا خودآگاه، پناه به ذات احدیّت، آن طرف زن دارد و آن یکی هم شوهر دارد، اما .... . وای! وای! وای! این ها همه خطورات شیطانی و نفسانی است. می گویند: اشکال ندارد، مگر می خواهید چه کار کنید؟! فقط می خواهید با همدیگر گفت و گو کنید، مطالب انقلاب، مطالب اسلام، مطالب دین و ... است. این ها درست است، اما چه کسی گفته که باید دختر و پسر با هم گفت و گو کنند؟! آن وقت است که ماه رجب المرجّب و شعبان المعظّم می آید، اما او اصلاً متوجه نیست. آن وقت می خواهد با چه آمادگی ای به ماه مبارک رمضان ورود پیدا کند؟!
خدا گواه است که نمی دانیم ماه مبارک رمضان چیست! فقط شنیدیم که فرمودند: «دعیتم فیه الی ضیافة اللّه» اما چه ضیافتی! چه ضیافتی! معلوم است کسی که در رجب المرجّب، گناهانش را شست و شو نداده باشد و یا در شعبان المعظّم لباس تقوا نپوشد، چگونه می تواند در آن ضیافت حضور یابد؟! چون وقتی شما را به مهمانی دعوت می کنند، اول می روید استحمام می کنید، بعد لباس نو و تمیز و در شأن آن صاحب مجلس می پوشید و بعد وارد می شوید. «کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم» دعوت نامه ماه مبارک هم دعوت نامه کتبی است.
اما اگر این خطورات را مراقبه نکند، هیچ فایده ای ندارد؛ چون مبتلا و گرفتار به نفس دون است و متوجه نیست. لذا عوض اینکه به این نفس دونش سیلی بزند و سرش را به در و دیوار بزند و فریاد کند که به کجا رسیدم، به کدام لجن زاری فرو رفتم؛ اگر ماه مبارک رمضان هم بیاید و روزه هم بگیرد، این را بدانید که اگر در طی روز هم نشد، شب بعد از افطار، گاهی تا سحرگاهان، باز همان پیامک بازی ها و باز همان کثافت کاری ها را دارد. حالا آیا این روزه، روزه است؟! خیر، این، فریب شیطان و نفس دون است.
*خدا همه ما را آیت الله قاضی، آیت الله بهجت و ... می خواهد
هشیار باشیم، بیدار باشیم، مراقب باشیم، مواظب باشیم و به خودمان تشر بزنیم. هیچ کس هم مثل خودش، خودش را نمی شناسد. بنده باید به این نفس دونم ضربات تازیانه بزنم و شما هم هر کدام به نفس دون خودتان ضربه بزنید. لذا ما لذّت آن ضیافت الله را نمی بریم. آن مرد الهی، آیت الله مولوی قندهاری، آن کنز خفیّ الهی در افطار فقط یک مقدار شیر و نان می خوردند و اگر یک موقعی، دو وعده غذای گوشتی بود، می فرمودند: مگر من گرگم. چهار پاره استخوان بودند اما لذتی که آن اولیاء، از ماه مبارک می بردند، خیلی عجیب بود. ایشان می فرمودند: ملائکه الله بیشتر دور لب هایی می گردند که خشک تر می شود.
لذا اولیاء خدا هستند که آن لذائذ معنوی را درک می کنند. آن ها می فهمند و ما به بازی و خنده و نعوذ بالله به سخره می گیریم. چه می فهمیم حال اولیاء چیست؟!
عزیز دلم! اصلش همین خطورات است. اجازه نده که این فکر گناه از ذهن به قلب برود که اگر در قلب رفت، دیگر تمام است. همین که به ذهنت رسید، استغفار کن، صدقه بده، اعوذ بالله بگو، ولو شده اگر گاهی در خانه تنها هستی و می دانی خطورات بیشتر است، از تنهایی فرار کن، بیرون برو. گاهی همین تلفن همراه را پرت کن. اصلاً این چیزی را که بنا باشد من را از قرب پروردگار عالم به زیر به مقام حضیض بکشد و به جای اینکه من را رشد بدهد و به احسن ببرد، به اسفل ببرد، برای چه می خواهم؟!
لذا دردناک ترین و مرگبار ترین آیه عند الاولیاء این است که بلافاصله بعد از «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی أَحْسَنِ تَقْویم»، می فرماید: «ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلین». از آن احسن به اسفل بیاورد، لذا ولو شده همین تلفن همراه را آن طرف پرت کن. اگر تنهایی سبب می شود، بیرون برو. هیچ کس هم مثل خود انسان نمی فهمد. بنده خودم می فهمم چگونه هستم. شما هم خودت می فهمی چطور هستی.
عزیز دلم! مراقب باش، مواظب باش. تا چه زمانی بگوییم لذایذ را اولیاء خدا می چشند. بار ها بیان کردم، خدا گواه است، بینی و بین الله به این خانه امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، به این شب های مقدّس که در آستانه ماه مبارک رمضان هستیم، تالله، والله، بالله - که همین طوری نمی شود این قسم را خورد - بدانید پروردگار عالم فقط آیت الله بهجت، آیت الله بهاءالدینی، آیت الله مولوی قندهاری، آیت الله خوشوقت، ابوالعرفا آیت الله العظمی ادیب را نمی خواست، پروردگار عالم فقط این بزرگان و اعاظم را نمی خواهد، پروردگار عالم می خواهد من و شما هم این طور باشیم. این ها را جلوه می دهد که بگوید: ببینید این ها هستند. یک کسی را از فومن می آورد، آیت الله قاضی از تبریز می آید، یکی آقا سیّد هاشم حداد می شود؛ یعنی می خواهد بگوید: نه مکان مهم است، نه زمان، نه شغل و نه ... . پروردگار عالم نمیخواهد فقط این ها باشند، می خواهد من و تو هم قاضی، امام العارفین، مولوی قندهاری و بهجت باشیم. نه اینکه فقط آن ها باشند و ما بگوییم آن ها بودند. بودند که بودند، چه بشود؟ می گوید: این ها را ببین، الگوی عملی هستند. نگو فقط مقداد و سلمان و ابوذر بودند، در زمان شما هم بودند، پس شما هم می توانید باشید. عزیز دلم! پروردگار عالم این الگو های عملی را سر راه من و تو قرار می دهد که بگوید دیدی این ها هستند، پس شما هم باید باشید. این مهم است.
*توسّل حقیقی و دوری از خطورات
یکی از راه های دور کردن خطورات، توسّل است، اما توسّل حقیقی. بازی ندهیم. نکند نعوذ بالله حضرت حجت(عجل الله تعالی فرجه الشریف) بگوید: این مرا بازی گرفته است. دائم یاد آقاجان باشید. یکی از مطالب این است که هر ساعت «اللّهمّ کن لولیّک» یعنی دعای سلامتی را بخوانید. اگر یادت رفت، مجدّد بخوان. شب هم که می خواهی بخوابی، برای آن ساعاتی که خوابی، بخوان. یک موقع هم یادت رفت، قضایش را به جا بیاور. ساعت یا تلفن همراهت را کوک کن که ساعت به ساعت بدانی که من باید این را بخوانم. مدام بخوان. آرام آرام خودت را با حضرت حجت(عجل الله تعالی فرجه الشریف) آشنا کن. کسی که ذهنش، هر ساعت یاد آقاجان بیافتد، معلوم است دیگر یاد گناه نمی افتد. این را باید عملیاتی کنیم، فقط بشنویم، به درد نمی خورد.
یکی هم صحبت آخر شب با آقا جان است که بارها بیان کردم: شب، موقع خواب، دقایقی را با حضرت حجّت(عجل الله تعالی فرجه الشریف) صحبت کن.
خصوصیت این مطلب هم این است که بیان شده: «النوم اخ الموت»، لذا اگر بخوابی و دیگر بلند نشوی، آخرین کلمات را با آقاجان حرف زدی. معلوم است دیگر جان گرفتن ملک الموت آسان می شود.
ضمن اینکه می خواهی بگویی: آقاجان! من همیشه به یادت هستم. لذا وقتی دیگر مسواک زدی و برق ها را خاموش کردید، دو سه دقیقه با آقاجان خلوت کن، حرف بزن. اول سلام بده، بعد بگو: آقاجان! گرفتارم، مبتلایم، آقاجان! وضعم خراب است. مدام می گویم دیگر گناه نمی کنم، بعد می بینم به یک گناه دیگر مبتلا شدم. دست من را بگیر، مراقب و مواظبم باش، قربانت بروم. آقاجان! چه کنم آدم بشوم، به جان خودت خسته ام. آقاجان! هر شب با شما حرف می زنم، می گویم: دیگر فردا گناه نمی کنم، اما هر شب که می آیم با شما حرف بزنم، یادم می آید چقدر گناه کردم. خجلم قربانت بروم. آقاجان! فکر می کردم دیگر امشب اجازه صحبت ندهی، بگویی تو که هر روز گناه می کنی، اما نمی دانم چقدر کریمی که اجازه می دهی. آقا! دست من را بگیر، به خودم باشد، گرفتارم. قربانت بروم.
همین طور با آقا حرف بزن، بگو: آقاجان! من بار ها گفتم، بار ها هم میگویم، چاره ای هم ندارم، تو را به جان مادرت نرجس خاتون قسم می دهم، آقاجان من خیلی برای مادرت فاتحه می خوانم، دستم را بگیر، آقا چرا این زبان من اثر ندارد، چرا وضعم خوب نمی شود؟ آقا چرا تغییر نمی کنم. قربانت بروم. تغییر که نمی کنم هیچ، چرا روز به روز بدتر می شوم.
مولای من! آقای من! عزیز من! آقاجان! نکند یک موقعی بگویی من اصلاً صدای تو را نمی شنوم، تو با که حرف می زنی، نکند یک روز آن طور بشوم، وای بر من. آقاجان! یک موقع یأس بر من نیاید که با تو حرف می زنم نمی شنوی، آن وقت دیگر گرفتار می شوم، آن موقع دیگر ترک می کنم، دیگر اصلاً حرف نمی زنم، همه چیز را فراموش می کنم. آقا! شما که دلت نمی خواهد یک محبّ شما به گناه گرفتار شود، طوری که دیگر شما را فراموش کند. آقا! شنیدم وقتی پرونده به دست شما می رسد، گریه می کنی، ناله می کنی، آن بزرگوار فرمودند: یک موقعی آقا را دیدم، زانو ها بغل کرده، گریه می کند، مثل بچه از دست داده، فرمودند: برای محبّینم گریه می کنم، برای آن ها که محبّ من هستند، اما گناه می کنند.
آقا کی می شود من هم آدم بشوم، درست بشوم، می شود حالم برگردد؟ آقاجان! شما، مادرت نرجس خاتون را خیلی دوست داری، به خاطر مادرت عنایت کن. خیلی هم نمی خواهم روضه و مصیبت بخوانم، امّا چه کنم، وقتی گرفتارم، مجبورم، مگر در دهانم بزنی و بگویی: این را بگیرید، این قدر حرف نزند، این قدر من را اذیت نکند. آقاجان می دانم اذیّتت می کنم، قلبت را به رنج می آورم، اما چاره ای ندارم. من مضطرّم. امّن یجیب المضطرّ اذا دعاه و یکشف السوء.
بار ها هم عرض کردم که آقاجان دو تا بانو را هم خیلی دوست دارند، یکی عمه جانشان حضرت زینب، همان عمه جانشان که خودشان فرمودند: وقتی اسب بی صاحب آمد، در آن تل زینبیه (آن تلی که دیگر به نام حضرت معروف شد) چه دیدند! حجّت خدا دستی روی قلبشان گذاشته بودند، لذا باید آرام باشند، اما دیدند که این زینب می نشیند، بلند می شود، به سر می زند، مدام می گوید: وا محمّدا .... .
«یا وصیّ الحسن و الخلف الحجّة أیّها القائم المنتظر المهدی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ یَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یَا سَیِّدَنَا وَ مَوْلَانَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِکَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاکَ بَیْنَ یَدَیْ حَاجَاتِنَا یَا وَجِیهاً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَاللَّهِ»
افزودن دیدگاه جدید