رفتن به محتوای اصلی

چند حكايت از اتحاد مسلمانان

تاریخ انتشار:
اتحاد و همدلی آن حلقه مفقوده ایست که بین مسلمانان و مخصوصاً فعالان فرهنگی جای خالی اش بیشتر احساس می شود.
 اتحاد مسلمانان

وحشت از اتحاد مسلمانان[1]

در زمان عبدالملك، اختلاف ‏هاي داخلي و هرج و مرج ميان مسلمانان شدت يافت. پادشاه روم با شنيدن اين خبر با وزيران خود مشورت كرد تا لشكري آماده كنند و از شكافي كه ميان مسلمانان ايجاد شده است، بهره ببرند و با آنان وارد جنگ شوند. همه اين موضوع را پذيرفتند، ولي مرد كاردان و باتجربه ‏اي كه از مشاوران پادشاه بود، با اين تصميم مخالفت كرد. هنگامي كه علت را از او پرسيدند، گفت: «فردا مي ‏گويم».
فرداي آن روز بزرگان كشور نزد او گرد آمدند. لحظه ‏اي بعد، آن مرد دستور داد دو سگ را كه با هم بيگانه بودند، در وسط ميداني رها كردند. آن دو سگ به يكديگر حمله كردند و آن ‏قدر درگيري ميان آن دو بالا گرفت كه يكديگر را به شدت زخمي كردند. در اين هنگام، آن مرد خردمند، گرگي را به سوي آن دو سگ رها كرد. هنگامي كه چشم آن دو سگ به گرگ افتاد، دست از اختلاف خود برداشتند و با آن گرگ گلاويز شدند و آن را فراري دادند.
مرد رو به آنها كرد و گفت: مَثَل شما و مسلمانان، مَثَل اين دو سگ و گرگ است. درست است كه اكنون مسلمانان اختلاف داخلي دارند، ولي به مجرد حمله شما به آنها، اختلاف‏هاي داخلي كنار مي‏رود و با شما وارد جنگ خواهند شد. سخن اين مرد، مورد پسند پادشاه و تمام وزيران قرار گرفت و از جنگ با مسلمين چشم پوشيدند.

اتحاد، رمز رهايي

آورده ‏اند كه در ناحيه كشمير، مرغزاري خوش بود. صيادي روي به اين مرغزار گذارد و دامي بر روي زمين باز كشيد و چينه بينداخت و در كمين بنشست. ساعتي نگذشت كه فوجي از كبوتران برسيدند و جلوي ايشان كبوتري بود. چون دانه بديدند، غافل ‏وار فرود آمدند و جمله در دام بماندند. كبوتران اضطراب مي ‏كردند و در خلاص خويش مي ‏كوشيدند. رهبر كبوتران گفت: جاي مجادله نيست، چنان بايد كه همگان خلاص ياران را مهم تر از خلاص خود بشناسيد. صواب آن است كه همه به طريق اتفاق و اتحاد و يگانگي قوّتي كنيد تا دام را از جاي برگيريم كه رهايي ما در آن است. كبوتران فرمان ‏برداري نمودند و همه در يك لحظه دام را به قوّت يكديگر بركندند و در هوا پريدند. رهبر كبوتران ديد صياد در پي ايشان روان است. ياران را گفت كه بايد از چشم صياد ناپديد شويم. سوي درختان رويم تا نظر او از ما منقطع گردد و در اين نزديكي، موشي است زيرك نام، از دوستان من. او را بگويم تا بندهاي ما را ببرد. كبوتران آن‏چنان كردند و در كنار مسكن موش فرود آمدند. زيرك كه او را ديد، بشتافت و به تعجيل فرود آمد. كبوتر گفت: اي دوست، قضاي آسماني ما را در اين ورطه كشيد، ما را خلاص دِه! موش در بريدن بندها مشغول شد. رهبر كبوتران گفت: نخست از آنِ ياران گشاي كه مي ‏ترسم مرا از بند رهايي دهي و در گشادن بندهاي ديگران ملول شوي و بعضي از ياران در بند مانند. مي‏ خواهم تا موقع رهايي ياران به بلاي آنان شريك باشم! موش با ميل و رغبت بندهاي ايشان را گشاد و آنان به ايمن بازگشتند.[2]

يگانگي علماي دين

آورده ‏اند شاه عباس كبير روزي به مير محمدباقر داماد گفت:
بنگر مركوب شيخ بهايي چگونه در حركت، كاهلي مي ‏كند و شيخ بهايي نمي‏ تواند آن را براند! ميرداماد گفت: عجب اين است كه با اين بار دانش و فضلي كه بر اوست، چگونه تحمل آورده و حركت مي ‏كند.
ساعتي نگذشت كه شاه عباس نزد شيخ بهايي رفت و گفت: اسب ميرداماد بازي مي ‏كند و شايسته خردمندان نيست كه بر چنين حيواني سوار شوند! شيخ بهايي گفت: چون اسب، سوار خود را مي‏ شناسد از شدت سرور و شادماني به رقص درآمده! شاه سپاس خداي را به جا آورد كه هنگام شهرياري من، دانشمندان مملكت با هم بدين ‏گونه متحد و يگانه ‏اند و در غياب يكديگر، اين‏چنين حرمت يكديگر را حفظ مي‏ كنند.[3]

 

پی نوشتها:

---------------------------------------

[1] على فصيحى، نمونه معارف اسلام، كتاب‏فروشى جعفرى، صص 13 و 14.

[2] كليله و دمنه، ص 168.

[3] معارف اسلام، ص 15.

منبع : ارمغان3

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.