کاربردهای مضاف شیعه -2
ب. شیعه آل محمد علیه السلام و برخی نمونه های دیگر
شیعه در کاربرد لغوی به شکل مضاف، همراه با نام یک خاندان نیز استعمال شده است. در مهم ترین نمونه از این کاربرد، اضافه این واژه به خاندان رسول خدا علیه السلام با تعابیری مانند شیعه آل محمد علیه السلام و شیعه اهل بیت رسول الله علیه السلام و شیعه اهل البیت علیه السلام، و نیز در تعابیر مشابه همچون شیعه علی و وُلده علیه السلام و شیعه آل ابی طالب ثبت شده است.
ترکیب شیعه آل محمد علیه السلام در روایات ائمّه اطهار علیه السلام (کلینی، 1367، ج2، ص75 و 637) و آثار بزرگان شیعه (صدوق، 1363، ص 45 و46) و نیز در متن حوادث تاریخی کاربرد یافته است؛ چنان که سلیمان بن صرد، امیر توابّین، نیروهای خود را شیعه آل محمد علیه السلام خطاب کرده (ابن اعثم کوفی، 1411ق، ج 6، ص222) و در نامه ای از مختار این تعبیر به کار رفته است (طبری، 1387ق، ج 6، ص60).
در اخطار نامه ای از خلیفه راضی عباسی به حنابله در سال 323ق، اقدام آنان در تکفیرِ شیعه اهل بیت رسول الله علیه السلام نکوهش و به آنان به سبب بدعت هایشان هشدار داده شد (مسکویه، 1379، ج 5، ص414 و415). در گزارشی دیگر از همین اخطارنامه، عبارت شیعه آل محمد علیه السلام آمده است (ابن اثیر، 1385ق، ج 8، ص308).
ترکیب شیعه اهل البیت علیه السلام فراوان در متون شیعی (مفید، 1414ق- الف، ص3؛ سیدبن طاووس، 1399ق، ص193) و نیز آثار اهل سنت (ابن خلدون، 1408ق، ج 1، ص269) کاربرد داشته است. در یک نمونه تاریخی، عبدالله بن علی، عموی منصور عباسی، در پاسخ به نمایندگان منصور، که از او در دفع قیام محمدبن عبدالله بن حسن راهنمایی خواسته بودند، اهل کوفه را شیعه اهل البیت علیه السلام خواند و سفارش کرد که به کوفه حمله کنند (ابوالفرج اصفهانی، بی تا، ص235). پیش تر محمدبن علی، رهبر عباسیان، نیز با تمرکز بخشیدن به دعوت خود در منطقه خراسان، به تبیین گرایش اهالی دیگر مناطق پرداخته و کوفیان را شیعه علی و وُلده خوانده بود. (مؤلف ناشناخته، 1391ق، ص206؛ ابن فقیه، 1416ق، ص604). در کاربردی دیگر، از گرایش شیعیِ یک شاعر با تعبیر شیعه آل ابی طالب یادشده است (مسعودی، 1409ق، ج 4، ص52).
در اینجا باید بر این نکته پای فشرد که کاربرد واژه شیعه به شکل مضاف به نام خاندان پیامبر علیه السلام و نمونه های مشابه در اصل، تداوم کاربرد شیعه علی علیه السلام و هم پایه با آن بوده و نشان می داده که پس از حضرت علی علیه السلام، شیعیان پیرو فرزندان وی، و به تعبیر دیگر، پیرو خاندان رسالت بوده اند؛ چنان که ابن خلدون در ابتدای گزارش اجمالی از انشعابات شیعه، با تعبیر شیعه اهل البیت لعلیّ بن ابی طالب و بَنیه، درواقع، شیعه خاندان پیامبر علیه السلام را شیعه علی علیه السلام و فرزندان وی به شمار آورده است (ابن خلدون، 1408ق، ج 4، ص5 ). بر این اساس، کاربرد شیعه در این گونه تعابیر، فرع بر کاربرد شیعه علی علیه السلام، در روند گذار از کاربرد لغوی به کاربرد اصطلاحی بوده است.
واژه شیعه به شکل مضاف به نام خاندان درباره گرایش رویارو با شیعه علی علیه السلام نیز کاربرد یافت؛ چنان که شیعه بنی امیه (طبری، 1387ق، ج 6، ص139) و شیعه آل ابی سفیان در جایگاه تعابیر دیگری از شیعه عثمان و یا شیعه معاویه قابل شناسایی است. در این میان، کاربرد شیعه آل أبی سفیان از زبان امام حسین علیه السلام در روز عاشورا بسیار آشناست؛ آنجاکه حضرت در نهیب به دشمن فرمودند: ای پیروان آل ابی سفیان! اگر دین ندارید و از رستاخیز نمی هراسید، دست کم در این دنیای خود آزاده باشید... (سیدبن طاووس، 1417ق، ص71؛ ابن اعثم کوفی، 1411ق، ج 5، ص117).
جز این، شیعه آل الزبیر (مسعودی، بی تا، ص271؛ ابن اعثم کوفی، 1411ق، ج 6، ص327)، که گاهی با تسامح شیعه الزبیر خوانده شده (ابن خلدون، 1408ق، ج 3، ص26)، نمونه ای دیگر است که می تواند عنوانی برای حامیان سیاسی و محدود به دوران حاکمیت خاندان زبیری (64ـ73ق) به شمار آید. البته ایشان با پذیرش خلافت عبدالله بن زبیر، در اصل با امویان، و فقط در یک مقطع کوتاه، با مختار، که خود از شیعیان آل محمد علیه السلام بود (ابن اعثم کوفی، 1411ق، ج 6، ص218)، رویارو بودند.
همچنین واژه شیعه با اضافه به نام خاندان عباس، عموی پیامبر، با تعابیری همچون شیعه وُلْد العباس (طبری، 1387ق، ج 8، ص194؛ مؤلف ناشناخته، 1391ق، ص403) یا ترکیب نسبتاً پرکاربرد شیعه بنی العباس (طبری، همان، ج 7، ص109؛ مؤلف ناشناخته، همان، ص191) استعمال شده است.
کاربرد شیعه خاندان عباس پس از تثبیت خلافت عباسی، ناظر به حمایت سیاسی از دولت عباسی بود و در همین چارچوب، گاهی واژه شیعی به معنای عباسی به کار می رفت (سمعانی، 1382ق، ج 8، ص241؛ تستری، 1425ق، ج1، ص22). برای نمونه، مسعودی در اوایل سده چهارم هجری، نصربن ازهر را، که کارگزار متوکّل عباسی در مبادله اسرای مسلمان و رومی بود، شیعی و شیعه فرزندان عباس خواند (مسعودی، بی تا، ص162).
در این حال، در مرحله دعوت به قیام و در ابتدای خلافت عباسی، ترکیب شیعه خاندان عباس بازگوی گرایش مذهبی بود و ایشان جزئی از کیسانیه و در اصل، جزئی از شیعه علی علیه السلام بودند. بر این اساس، در آغاز، مشروعیت خلافت عباسی به اندیشه امامت بلافصل علی علیه السلام بازمی گشت و عباسیان را از همراهی عموم شیعیان بهره مند می ساخت؛ چنان که در آغاز خلافت عباسی، داودبن علی خطاب به همگان و در فراخوان به پذیرش خلافت عباسی، گفت: پس از رسول خدا علیه السلام، در جایگاه خلافت، کسی شایسته تر از علی بن ابی طالب علیه السلام و سفّاح نایستاده است (یعقوبی، بی تا، ج2، ص350). سفّاح نیز به برتر و عادل تر بودن علی علیه السلام اذعان داشت (سیوطی، 1370، ص258).
با گذشت زمانی نه چندان دراز، آن گاه که عباسیان درصدد تثبیت خلافت خود برآمدند، به روشنی دریافتند که پیوستگی مشروعیت خلافت آنان به امامت علی علیه السلام برایشان بسیار پرمخاطره است و می تواند سادات علوی را در قیام بر ضد آنان توانمند سازد.
از این رو، منصور عباسی در مکاتبه با محمد، مشهور به نفس زکیه، به انکار خلافت بلافصل علی علیه السلام پرداخت و مدعی شد که نیای او عباس، چون عموی پیامبر بوده، خلافت پیامبر به وی ارث رسیده است (طبری، 1387، ج 7، ص 568ـ571؛ مسکویه، 1379، ج 3، ص396ـ400). این ادعای منصور، آشکارا پیوند میان شیعه آل عباس و تشیع علوی را گسست.
در دوران حکومت اموی، علویان و عباسیان در دشمنی با بنی امیه متحد بودند و بر پایه گزارشی، آنان همگی شیعه آل محمد علیه السلام نامیده می شدند؛ اما پس از آنکه عباسیان به قدرت رسیدند، بر علویان سخت گرفتند و پس از آن، کسانی که به امامت بنی علی علیه السلام معتقد بودند شیعه نام یافتند (حسینی، 1382ق، ص133ـ134). استفاده عباسیان از شعار الرضا من آل محمد علیه السلام (مؤلف ناشناخته، 1391ق، ص200 و 287)، خود گواه یکی بودن پیشینه ایشان است. سیوطی می نویسد: منصور نخستین کسی بود که فتنه میان عباسیان و علویان را برانگیخت، و پیش تر، آنان یکی بودند (سیوطی، 1370، ص261). در این پژوهش، مکاتبه میان منصور و نفس زکیه اقدامی از سوی منصور برای گسست تشیع عباسی از تشیع علوی به شمار آمده است. در این حال، در برخی منابع، این گسست به خلیفه بعدی، مهدی، نسبت داده شده است (مؤلف ناشناخته، 1391ق، ص165؛ ناشی اکبر، 1389، ص191).
در این باره دو گزارش زیر شایان توجه است:
یکم. قاسم بن مجاشع، که یکی از نقیبان دوازده گانه و از رؤسای دعوت عباسی (بلاذری، 1417ق، ج 12، ص397 ؛ سمعانی، 1382ق، ج 13، ص8) و میان شیعیان عباسی امام جماعت (طبری، 1387ق، ج 7، ص363،366و367) و عهده دار منصب قضا (همان، ص381) بود ، در همان حال که مهدی عباسی را وصی خود قرار داد، در وصیت نامه خود نگاشت: قاسم بن مجاشع... شهادت می دهد که... علی بن ابی طالب وصی رسول خدا علیه السلام و وارث امامت پس از اوست. بنا به این گزارش، این وصیت نامه بر مهدی عرضه شد و هنگامی که به این قسمت رسید، آن را انداخت و دیگر به آن نگاه نکرد (همان، ج 8، ص176؛ مسکویه، 1379ق، ج 3، ص482و483).
دوم. هشام بن حکم خطاب به یونس، در تبیین فرمان امام کاظم علیه السلام به وی مبنی بر بحث و مناظره نکردن، گفت که آن فرمان، در ایام خلافت مهدی بود که بر فرقه ها و مذاهب سخت گیری می شد و کسی به نام ابن مفضّل (یا ابن مقعَد) اصناف فرقه ها را برای مهدی نگاشت و آن نگاشته بر مردم خوانده شد.
در این گفت وگو، یونس در تأیید سخن هشام، به وی گفت که در دو جا (دو بار) شنیده است که آن نگاشته بر مردم خوانده می شد، و با اشاره به متن آن نگاشته، از فرقه هایی همچون زُراریه، عماریه و یعفوریه یاد کرد که در آن متن، وجود فرقه هایی به این اسامی ادعا شده بود (طوسی، بی تا، ج2، ص542).
در جمع بندی، می توان گفت که فرایند گسستنِ تشیع عباسی از تشیع علوی از زمان منصور آغاز شد، اما چنان که در گزارش نخست در وصیت نامه قاسم پیداست، گرایش به تشیع علوی حتی میان بزرگان عباسی رواج یافت، و مهدی در رویکرد به مرزبندی گرایش های مذهبی و شکل بخشیدن به مذهب رسمی عباسی - که گزارش دوم اشاره به چنین رویکردی دارد - به احتمال زیاد، آشکارا تشیع عباسی را از تشیع علوی گسست.
همچنین باید دانست که ادعای منصور مبنی بر خلافت وراثتی عباس، زمینه را برای به وجود آمدن گرایش مذهبی جدیدی مبنی بر امامت بلافصل و بی واسطه عباسیان فراهم ساخت؛ چنان که در معرفی فرقه راوندیه به همین گرایش تصریح شده است (مسعودی، 1409ق، ج 3، ص236؛ نوبختی، 1355ق، ص36؛ ناشی اکبر، 1389، ص191). البته چنین گرایشی به سبب تعارض با عقاید عامّه اهل سنت دوام و اشاعه نیافت و در نتیجه، کاربرد شیعه خاندان عباس در مراحل بعدی، به حمایت سیاسی از عباسیان - که پیش از این بیان شد- محدود ماند.
در پایانِ شناسایی مهم ترین نمونه های کاربرد مضاف شیعه، یادآوری می شود که نمونه ای دیگر از این کاربرد به شکل شیعتی (شیعیانِ من) و شیعتنا (شیعیانِ ما) از زبان اهل بیت علیه السلام گزارش شده است که پس از این، در شناختِ نقش اهل بیت علیه السلام در فرایند شکل گیری اصطلاح شیعه بدان اشاره می شود.
کاربرد مفرد شیعه به مثابه یک اصطلاح
پیش از این، نمونه هایی از کاربردهای شیعه به شکل مضاف شناسایی شد. حال باید دانست که ترکیب شیعه علی علیه السلام به دنبال فراوانی و غلبه استعمال نسبت به دیگر نمونه های مضاف، به تدریج به این ویژگی رسید که هر گاه الشیعه (شیعه به شکل مفرد) گفته می شد، به همین مورد، یعنی شیعه علی علیه السلام (شیعه به شکل مضاف به نام علی علیه السلام) تبادر می یافت و بدین سان، واژه الشیعه به یک اصطلاح (Term) برای شیعه علی علیه السلام تبدیل شد. به دیگر بیان - چنان که پیش تر گذشت - در آغاز، شیعه به شکل مفرد (الشیعه) به معنای گروه بود.
بر این اساس، چنانچه نشانه و قرینه ای وجود داشت، روشن می شد که منظور از آن، کدام گروه (پیروان چه کس یا کسانی) است؛ اما هنگامی که الشیعه تبدیل به یک اصطلاح شد، بدون نیاز به قرینه روشن بود که منظور، شیعه علی علیه السلام است و کاربرد شیعه در متون عربی همراه با الف و لام به طور مشخص اصطلاحی برای پیروان علی علیه السلام شد (جعفریان، 1385، ص19).
در اصطلاح شدنِ الشیعه در شیعه علی علیه السلام، بر دو نکته باید پای فشرد:
نخست اینکه با پیدایش اصطلاحاتی همچون عثمانیه و سپس اهل سنت، که جایگزین شیعه عثمان، شیعه معاویه، شیعه بنی امیّه و شیعه بنی العباس شد، این زمینه فراهم شد که واژه شیعه درباره این گروه ها، که رویارو با علی علیه السلام و فرزندان ایشان بودند، کمتر استفاده شود و در برابر، درباره پیروان علی و فرزندان او علیه السلام (با تعبیر شیعه علی علیه السلام و نمونه های تابع آن مانند شیعه علی و وُلده علیه السلام) به فراوانی استفاده شود. در نتیجه، به تدریج، وضعیت به گونه ای شد که الشیعه به پیروان علی و فرزندان او علیه السلام متبادر شد.
دوم و مهم تر، ریشه دار بودن ترکیب شیعه علی علیه السلام بود. پیش تر گذشت که این ترکیب از احادیث نبوی برگرفته شده و رسول خدا علیه السلام واژه شیعه را فقط درباره یاران علی علیه السلام فرموده است. دراین باره نیز باید افزود که در همان عصر نبوی، صحابیانی همچون سلمان، ابوذر، عمّار و مقداد، شیعه علی علیه السلام خوانده می شدند (اشعری قمی، 1360، ص15) و پیامبر اکرم علیه السلام به صراحت، شیعه علی علیه السلام را دارای جایگاهی ممتاز معرفی کرده بود (مسعودی، 1409ق، ج 2، ص428).
بر این اساس، کاربرد واژه شیعه میان پیروان اهل بیت علیه السلام مبتنی بر یک نگرش اصیل و حتی قدسی بود، تا آنجا که در روایتی از امام باقر علیه السلام، تصریح شده که واژه شیعه را خداوند متعال نام شیعیان قرار داده، و نامی ستودنی دانسته شده است: لیهنکم الاسم الذی نحلکم الله تعالی إیّاه... (قاضی نعمان، بی تا، ج3، ص469). این در حالی است که استعمال این واژه درباره دیگران (پیروان کسانی جز علی و فرزندان او علیه السلام) استعمال لغوی محض بوده و هرگز مبتنی بر نگرش یادشده نبوده است.
درباره شکل گیری نگرش قدسی به کاربرد شیعه، که خود زمینه ساز تبدیل الشیعه به یک اصطلاح برای پیروان اهل بیت علیه السلام شد، باید بر نقش بسیار مهم اهل بیت علیه السلام پای فشرد. خطاب امیرمؤمنان علی علیه السلام به یاران خویش با عبارت شیعتی به معنای پیروان من (ابن ندیم، 1393ق، ص 223؛ منقری، 1382ق، ص5)، و یا خطاب برخی امامان علیه السلام با عبارت شیعتنا به معنای پیروان ما (کلینی، 1367، ج1، ص389؛ صدوق، بی تا الف، ص2ـ4، 8، 11، 14، 17، 18، 28، 29، 32، 50 و51)، در همان حال که بیانی بسیار عاطفی و مودت آمیز بود، تأکید بر استفاده از واژه شیعه را نشان می دهد. این تأکید تا بدان جا بود که امیرمؤمنان علی علیه السلام با به کار بردن واژه الشیعه (به شکل مفرد)، به بیان ویژگی های لازم در فرد شیعی پرداختند (اسکافی، 1402ق، ص241؛ صدوق، بی تا الف، ص11) و امام صادق علیه السلام شیعه (الشیعه) را مایه شرافت دین خواندند (صدوق، بی تا ب، ص9).
یکی از پژوهشگران به درستی، نامه ارسالی شیعیان کوفه به امام حسین علیه السلام در تسلیت شهادت امام حسن علیه السلام را قدیمی ترین سند مکتوب دانسته که در آن، اصطلاح الشیعه برای پیروان اهل بیت علیه السلام به کار رفته است.
گفتنی است که در متن آن نامه، عبارت ... هذه الشیعه... آمده، و این عبارت در برابر ... هذه الاُمّه عامه... قرار گرفته است (جعفریان، 1385، ص19). با توجه به زمان شهادت امام حسن علیه السلام، این سند ناظر به نیمه سده نخست هجری است. در این حال، باید دانست در آغاز این نامه، عبارت ... للحسین بن علی علیه السلام من شیعته و شیعه أبیه امیرالمؤمنین... (یعقوبی، بی تا، ج2، ص228) خود می تواند یک قرینه به شمار آید.
در این باره، صرف نظر از سند مکتوب، می توان به سند شفاهی کهن تری از سخن امیرمؤمنان علی علیه السلام دست یافت. این سند، که از سوی ابوجعفر اسکافی معتزلی (م 240ق) و نیز به فراوانی در متون شیعی گزارش شده است، به احتمال زیاد، ناظر به دوران خلافت علی علیه السلام، و کهن تر از سند مکتوب یادشده است. بنابه این گزارش، امیرمؤمنان علی علیه السلام ویژگی های سیمای شیعه (الشیعه) را بیان، و شیعه بودن گروهی را که چنان ویژگی هایی نداشتند، انکار کرده است: لا أری علیکم سیماء الشیعه... (اسکافی، 1402ق، ص241؛ صدوق، بی تا الف، ص11). این گزارش افزون بر اینکه سندی شفاهی برای کاربرد الشیعه در جایگاه یک اصطلاح برای شیعه علی علیه السلام است (منتظری مقدم، 1382)، نقش امیرمؤمنان در تثبیت این اصطلاح و هویت بخشی مفهومی به آن را آشکار می سازد.
در این باره، باید توجه داشت که اصطلاح شدن الشیعه برای شیعه علی علیه السلام، در هر زمانی که رخ داده باشد، ناظر به کاربرد مطلق و بدون قرینه بوده، و استعمال واژه الشیعه همراه با قرینه درباره دیگر گروه ها را نفی نمی کرده است؛ چنان که در گزارشی از فعالیت داعیان عباسی، واژه الشیعه به کار برده شده (طبری، 1387ق، ج 7، ص367) و منظور، شیعه خاندان عباسی بوده است. همچنین اصطلاح شدن الشیعه برای شیعه علی علیه السلام مانع کاربرد لغوی مضاف در دیگر موارد نبوده است.
افزودن دیدگاه جدید