شیخ مرتضی انصاری، اسوه فضیلت - 2
ویژگیهای نیکو
1. زهدورزی
الف. زهد و عبادت شیخ آنچنان شایع و معروف بوده است که عامه نیز در شأن وی سخنها گفته اند؛ مثلاً سلطان عثمانی چون از والی عراق که از اهل سنت بود احوال شیخ را پرسید: وی در پاسخ گفت: «والله هو الفاروق الاعظم» به خدا سوگند! او فاروق اعظم است.[19]
ب. بالیوز، نمایندة سیاسی انگلستان در بغداد که دو سال در پی شرف یابی به خدمت شیخ بود و موفق نشده بود، سرانجام در بیابان، وقتی که شیخ برای زیارت حضرت سلمان می رفت، او را دید. او در توصیف شیخ می نویسد: «به خدا سوگند! وی ی عیسی بن مریم یا نایب خاص او است.»[20]
ج. همچنین در زهد شیخ نقل شده است که روزی همسر شیخ انصاری از او خواست تا چادرشبی برای پوشانیدن رختخوابهای منزل خریداری کند. شیخ به دلیل تقوا و پارسایی اش، بدین کار تن در نداد. همسر شیخ که از نمایان بودن رختخوابها در گوشه اتاق ناراحت بود، پس از ناامید شدن از جلب موافقت شیخ، در خرید گوشت صرفه جویی کرد. وی به جای سه سیر گوشت، تا مدتی دو سیر و نیم می خرید و با مبلغ باقیمانده که پس انداز می شد، توانست یک چادر شب بخرد.
وقتی شیخ، آن چادر را دید، چگونگی خرید آن را دانست، با ناراحتی گفت: «افسوس که تا به حال، مقداری از وجوه بیت المال بی جهت مصرف شده است. من گمان می کردم سه سیر گوشت، حداقلی است که ما می توانیم با آن زندگی کنیم و اکنون به نادرستی این پندار پی بردم. آنگاه دستور داد تا آن چادر شب را پس دهند و از آن روز به بعد، به جای سه سیر گوشت، دو سیر و نیم بخرند.[21]
2. عبادت
عبادتهای، شیخ از سن بلوغ تا آخر عمر، گذشته از واجبات، نافله ها، دعاها و تعقیبات در هر روز به قرار زیر بوده است:
الف. قرائت یک جزء کلام الله؛
ب. نماز حضرت جعفر طیار؛
ج. زیارت جامعه و عاشورا.[22]
3. احتیاط در مصرف وجوه شرعی
با وجود آن همه وجوه شرعی که شیعیان برای شیخ می فرستادند، وی مانند یک فقیر زندگی را می گذراند. حتی اموالی را که به عنوان هدیه به وی می دادند، میان طلاب و نیازمندان تقسیم می کرد.[23]
4. عزت نفس
شیخ منصور انصاری برادر شیخ در زمان مرجعیت عامه وی، به قصد زیارت راهی مشهد مقدس شد. هنگام حرکت، شیخ انصاری به او گفت: « در این سفر، خواه ناخواه میان تو و شاه و امیران دولت ایران ملاقاتی روی خواهد داد، عزت نفست را از دست مده و از آنها پولی قبول مکن و بدین وسیله خود را بندة آنان نساز! وگرنه اگر چیزی از ایشان پذیرفتی، دیگر پیش من نیا و در بازگشت از مشهد، در دزفول بمان».[24]
5. پرهیز از ریاست
آیت الله العظمی موسی زنجانی می فرماید: «با وجود اینکه بسیاری از خواص، شیخ را بر صاحب جواهر مقدم می دانسته اند؛ ولی هر چه سراغ شیخ می روند که رساله بنویسد، او می گوید: صاحب جواهر هست و به خود اجازه نمی دهد که در مقابل وی، موجودیتی برای خود قایل شود و رساله بدهد. این مطلب هم بر عقل و هم بر تقوای فوق العاده ایشان دلالت دارد.»[25]
6. مبارزه با نفس
عالم بزرگوار آقا میرزا محمد تقی اردوبادی از مظفر الدین شاه قاجار و او نیز از عالمی نقل می کند: «وقتی در نجف اشرف، محضر شیخ انصاری حاضر می شدم، شبی در عالم رؤیا، شیطان را دیدم که چند ریسمان در دست داشت، پرسیدم: اینها را برای چه به دست گرفته ای؟ گفت: اینها را به مردم می بندم و به سمت خود می کشم. در روز گذشته یکی از اینها را به گردن شیخ مرتضی انصاری انداختم و از اتاقش تا بیرون کوچه کشیدم؛ ولی در میان کوچه از قید رها شد و برگشت. وقتی بیدار شدم، خواب خود را نزد شیخ عرض کردم، شیخ فرمود: شیطان راست گفته است. او دیروز می خواست به لطایف الحیل مرا گول زند؛ زیرا چیزی در خانه لازم شده بود و من پولی نداشتم، با خود گفتم: یک قِران از سهم امام را که نزد من بی مصرف مانده است، به عنوان قرض برمی دارم و سپس ادا می کنم، وقتی آن پول را برداشتم و به کوچه آمدم، پشیمان شدم و آن را به جای اوّلش برگرداندم.»[26]
7. ترس از روز جزا
روزی مادر شیخ با اعتراض به او گفت: «با این همه وجوهی که شیعیان نزد شما می آورند، چرا برادرت منصور را کم تر رعایت می کنی و به او مخارج کافی نمی دهی؟» شیخ در این هنگام، بی درنگ کلید اتاقی که وجوه شرعی را در آن گذاشته بود، به او داد و گفت: «هر قدر صلاح می دانی به فرزندت بده؛ ولی در قیامت هم خودت جواب گو باش.»
آن زن صالحه چون خود را در مقابل کاری بزرگ دید، از این کار خودداری ورزید و گفت: «هیچ گاه برای رفاه چند روزه فرزندم، خود را در قیامت گرفتار نخواهم کرد.»[27]
8 . احترام به سادات
داستانهای فراوانی از علاقة شیخ به خاندان پیامبر(ص) و اهل بیت: نقل شده است که ما به نقل دو مورد از آنها اکتفا می کنیم:
الف. شیخ چند روزی دیرتر از وقت همیشگی برای تدریس حاضر شد. وقتی سبب را پرسیدند، فرمود: «یکی از سادات به تحصیل علوم دینی مایل گشته؛ ولی کسی حاضر نشده است که برای او مقدمات بگوید، به همین دلیل، من خودم درس او را به عهده گرفته ام.»[28]
ب. سیدعلی دزفولی از یکی از خویشاوندانش نقل کرده است: «در نجف اشرف به سبب فقری که داشتم، خدمت شیخ رسیدم و او را از حالم آگاه ساختم. شیخ فرمود: در حال حاضر از وجوه شرعی چیزی نزد من نیست؛ ولی نزد فلانی برو و بگو دو سال نمازِ استیجاری به تو بدهد، پول آنها را برای خود بردار. نمازها را من می خوانم.»[29]
9. فروتنی
با توجه به بزرگی ایشان در دانش و تقوا، بارها پیش می آمد که وقتی مسئله ای از وی می پرسیدند، اگر نمی دانست، چند بار «نمی دانم» را تکرار می کرد تا شاگردانش نیز از وی یاد بگیرند که اگر چیزی را نمی دانند، از گفتن «نمی دانم» اکراه نداشته باشند.[30]
10. احترام به پدر و مادر
الف. شیخ عادت داشت که در بازگشت از جلسة تدریس، نخست نزد مادرش می رفت و برای به دست آوردن دل او، با وی سخن می گفت. هم چنین از حکایتهای مردم پیشین و زندگی آنان می پرسید و مزاح می کرد تا مادر را بخنداند، سپس به اتاق عبادت و مطالعه می رفت.[31]
ب. مادر شیخ از زنان عابد بود، به گونه ای که نافله های شب را تا هنگام مرگ ترک نکرد و شیخ، سحرها نخست مقدمات نماز شب مادر را فراهم می نمود، حتی آب وضویش را در صورت نیاز، گرم می کرد، سپس خود به نماز می ایستاد.[32]
11. احترام به دیگران
وقتی یکی از درباریان سرشناس به خدمت شیخ رسید و زندگی زاهدانة ایشان را مشاهده نمود، با تجلیل از شیخ، از حاج ملا علی کنی انتقاد کرد که: «او ثروتمند است و با شما خیلی فرق دارد.» شیخ انصاری خیلی ناراحت شد و فرمود: «باید از این حرفها استغفار کنی. میان من و او خیلی فاصله است. من سرو کارم با طلبه هاست و اگر بخواهم در رفاه زندگی کنم، طلبه ها به درس خواندن رغبتی نشان نمی دهند، باید سطح زندگی من با وضع آنها هماهنگ باشد؛ ولی حاج ملا علی کنی سروکارش با شما سلاطین و اشراف است. او باید آنگونه باشد و من باید اینگونه زندگی کنم.»[33]
12. شوخ طبعی
شیخ مردی باوقار بود و همیشه هیبت ایشان همه را تحت تأثیر قرار می داد، در عین حال لطایفی نیز از ایشان نقل شده است که دو مورد از آنها نقل می شود:
الف. حاج شیخ مهدی نجفی که از بزرگان عالمان اصفهان بود، و در مسجد امام، نماز جماعت داشت می گوید: «شخصی کتابی نوشته و آن را خدمت شیخ آورده بود و می گفت: در نوشتن این کتاب زحمتها کشیده و رنجها برده ام و آن را به ضریحهای مقدس متبرک کرده ام. حال آورده ام تا شما تقریظی بر آن بنویسید». شیخ پس از قدری سکوت، فرمود: «زیبنده بود آن را با آب فرات هم متبرک می نمودی.»[34]
ب. روزی در طراده (نوعی زورق) بودیم که جناب استاد و برادرش (شیخ منصور) و جمعی از شاگردان استاد و ملا محمد خلیفه (شخصی ساده، پرخور و تنبل) نیز حضور داشتند. اول ظهر، آقا شیخ منصور به شیخ عرض کرد: وقت ناهار رسیده است. شیخ فرمود: زود است. دیگری گفت: آقا وقت است. باز ایشان فرمود: زود است. بنده نیز گفتم: آقا وقت است. باز فرمود: زود است. در این هنگام ملا محمد خلیفه عرض کرد: آقا وقت خوردن است. آن جناب فرمود: حالا اجماع محقق شد. ملا محمد در علم خوردن نظیر سید مرتضی است؛ در عالمان فقه که هرگاه با فرقه ای هم رأی شد، اجماع با آن فرقه محقق می شود.»[35]
13. توجه به اهل علم و محصلین شهرستانی
شیخ اعظم انصاری; برای آن که به اهل علم و محصلین شهرستانها توجه بیش تری کند و آنها را به حضورشان در شهرستانها تشویق نماید، اجازة نقل سهم امام(ع) را تجویز نمی کرد و مخصوصاً سفارش می نمود تا آن را در همان شهر به مصرف محصلین علوم دینیه برسانند.[36]
14. مجلس روضه خوانی
یکی از عادتهای زیبای شیخ که نشان از محبت ایشان به اهل بیت: می باشد، مجلس روضه ای بود که هر شب جمعه در منزل خود برگزار می گرد و در آخر مجلس به چند نفر عاجز و فقیر اطعام می داد.[37]
15. آگاهی از باطن دیگران
در این باب دو مورد را ذکر می کنیم:
الف. شیخ محمد حسین کاظمی می گوید: «در نخستین روزهای ریاست عامة شیخ، پس از نماز عشا داخل حرم مطهر می شدم و پشت به در حرم و رو به ضریح مطهر، به دیوار تکیه می کردم و زیارت می خواندم. شبی شیخ مرا در حرم دید. آهسته کیسة پولی در دستم نهاد و فرمود: نصف مبلغ برای خودت باشد و بقیه را میان شاگردانت تقسیم کن. وقتی به خانه بازگشتم و پول را شمردم، دیدم همه آن با قرضی که بر ذمّه ام بود، برابر است. با خود گفتم تمام آن را به طلبکار خود می دهم و کم کم نصف آن را به شاگردان می رسانم. این فکر را به کسی اظهار نکردم. شب دیگر که به حرم مطهر مشرف شدم، شیخ از نزدیک من گذشت و آهسته در گوشم فرمود: شما سهم شاگردان را از این پول بدهید، من باز به خود شما پول می دهم. از این پیشامد، دانستم که شیخ از ضمیر من آگاه شده است. از خیال خود برگشتم و مقام شیخ را بهتر شناختم.»[38]
ب. مردی خدمت شیخ آمد و از وی چیزی خواست. شیخ فرمود: «نخست آن مقدار پولی را که در فلان جا پنهان و ذخیره کرده ای، مصرف کن، سپس هنگام نیازمندی و نداشتن نزد من بیا!» به این ترتیب، آن مرد از گفته خود پشیمان شد.[39]
مرجعیت
صاحب جواهر در روزهای پایانی زندگی اش، دستور داد تا مجلسی تشکیل شود و همة عالمان تراز اول نجف در آن شرکت کنند.[40]
مجلس در محضر صاحب جواهر تشکیل شد؛ ولی شیخ در میان حاضران نبود، صاحب جواهر گفت: «شیخ مرتضی را نیز حاضر کنید!» پس از جستجو، او را در گوشه ای از حرم یا صحن شریف دیدند که رو به قبله ایستاده و برای شفای صاحب جواهر دعا می کند. سپس شیخ را به آن مجلس راهنمایی کردند.
صاحب جواهر، شیخ را بر بالین خود نشاند. دستش را گرفت و بر روی قلب خود گذاشت و گفت: «الآن طَابَ لِیَ الْمَوْتُ» اکنون مرگ بر من گوارا است.» سپس به عالمان مجلس فرمود: «هذا مَرْجِعُکُمْ مِنْ بَعدی، ایشان پس از من مرجع شما خواهد بود.» بعد به شیخ فرمود: «تو هم از احتیاط کردن در مقام فتوا کم کن؛ زیرا دین مقدس اسلام سهل و آسان است.»
ناگفته نماند این کار صاحب جواهر، برای معرفی بیش تر شیخ بود؛ وگرنه، در مرجع شدن کسی، تعیین مرجع قبلی شرط نیست.
شیخ با سعید العلمای مازندرانی در کربلا هم درس بود و او را در آن وقت از نظر علمی بر خود ترجیح می داد. بدین سبب، پس از درگذشت صاحب جواهر، از فتوا دادن خودداری کرد و در نامه ای به سعید العلما نوشت: «هنگامی که شما در کربلا بودید و با هم از محضر شریف العلما بهره می بردیم، فهم تو از درس استاد از من بیش تر بود، حال سزاوار است به نجف بیایید و این امر مهم (مرجعیت) را به عهده گیرید». سعید العلما در پاسخ نوشت: «آری، ولی شما در این مدت در آنجا مشغول تدریس و مباحثة علمی بوده اید و من در اینجا گرفتار امور مردم هستم و شما در این امر از من سزاوارترید.»[41]
پس از رسیدن نامه سعیدالعلما، شیخ به حرم مطهر حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) مشرف شد و از آن حضرت خواست که او را در این امر بزرگ یاری کند و از لغزش و خطا نگاه دارد. یکی از خادمان حرم مطهر امیرمؤمنان علی(ع) می گوید: «مثل همیشه، ساعتی پیش از طلوع فجر برای روشن کردن چراغهای حرم مطهر به انجا رفتم... ناگهان از طرف پایین پای حضرت امیر7 صدای گریه ای بلند و جان کاه و ناله ای سوزناک به گوشم رسید. بسیار شگفت زده شدم که این صدای کیست؟ آهسته پیش آمدم تا از جریان آگاه شوم، ناگهان دیدم شیخ انصاری صورتش را بر ضریح مقدس گذاشته است و می گرید و به زبان دزفولی با سوز و گداز به امام(ع) می گوید: آقای من! مولای من! یا ابالحسن! یا امیرالمؤمنین! این مسئولیتی که اکنون بر دوشم آمده است، بس مهم و خطیر است. مرا از لغزش و اشتباه و عمل نکردن به وظیفه نگاه دار و در طوفانهای حوادث روزگار همواره راهنمایم باش، وگرنه از زیر بار مسئولیت فرار خواهم کرد و آن را نخواهم پذیرفت.»[42]
وفات شیخ
شیخ اعظم انصاری; در شب 18 جمادی الثانیه سال 1281 ه .ق در نجف اشرف درگذشت.[43] این شخصیت بزرگ اسلامی که تمامی عمر شریفش را در پاسداشت علوم و آثار اهل بیت: و تعلیم و تربیت شاگردان بیشماری صرف کرد، پس از 67 سال زندگی پربار، دیده از جهان فرو بست و دنیای اسلام را داغدار نمود.[44]
فاضل عراقی می نویسد: «نزدیک زمان درگذشت شیخ، در خواب دیدم که از تپة بزرگی در سمت قبله صحن مطهر می گذرم و چون برای احترام قبه مطهر به سوی آن توجه کردم، دیگر آن را ندیدم، بسیار شگفت زده شدم. سپس دیدم سید جلیلی نزد من ایستاده است. او سبب شگفتی مرا پرسید، وقتی علت آن را گفتم، پاسخ داد که به زمین فرو شده است. گفتم: پس چه خواهد شد؟ گفت: اشکالی ندارد، آن را بدون عیب از زمین بیرون می آورند. چون برخاستم، دانستم که شیخ به زودی وفات خواهد کرد. و ریاست شرعی هم به کسی همتا و مانند خود شیخ در کمالات علمیه و عملیه منتقل خواهد شد. پس از مدتی شیخ درگذشت و جناب میرزای شیرازی مرجع شیعه گردید.»[45]
شیخ راضی علی بیک (از شاگردان صاحب جواهر و از عالمان نجف)، ملا محمد طالقانی، مولا علی محمد طالقانی و مولا علی محمد خویی، پیکر شیخ را در کنار رودخانة نجف غسل دادند و حاج سید علی شوشتری که وصی شیخ نیز بود، بر جنازه اش نماز گزارد. پیکر شیخ انصاری در صحن مطهر امام علی(ع) و در جوار آرامگاه شیخ حسین نجفی (از شاگردان علامه بحرالعلوم که در زهد و تقوا و عبادت مانند شیخ بود) به خاک سپرده شد.[46]
مردم از همه جا برای تشییع جنازة شیخ به غسال خانه روی آوردند. به گونه ای که از آنجا تا نجف جمعیت انبوهی گرد آمده بود.[47]
منبع: مبلغان - خرداد و تیر 1388 - شماره 116 - شیخ مرتضی انصاری، اسوه فضیلت
--------------------------
پی نوشت:
[19]. زندگی و شخصیت، شیخ انصاری، ص109.
[20]. همان، ص109.
[21]. سیمای فرزانگان، رضا مختاری، قم، بوستان کتاب، چ 8، 1374، ص430.
[22]. قصص العلماء، تنکابنی، میرزا محمد، قم، حضور، چ اول، 1380، ص113.
[23]. زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص110، فقهای نامدار، ص327.
[24]. سیمای فرزانگان، ص399.
[25]. ابعاد شخصیت شیخ انصاری، شبیری زنجانی، سید موسی، قم، چ اول، 1373، صص16 .
[26]. زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص114.
[27]. سیمای فرزانگان، ص427.
[28]. همان، 291.
[29]. سیمای فرزانگان، ص361؛ فقهای نامدار، ص329 (به روایت دیگر).
[30]. دریای فقاهت، ص47.
[31]. سیمای فرزانگان، ص428.
[32]. زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص80.
[33]. ابعاد شخصیت شیخ انصاری، ص16.
[34]. زندگانی و شخصیت انصاری، ص107.
[35]. همان، ص107.
[36] . زندگی و شخصیت شیخ انصاری، ص103.
[37] . همان، ص106.
[38]. زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، شیخ محمود عراقی میثمی، دار السلام، تهران، اسلامیه، 1374، ص551.
[39]. همان، ص126.
[40]. همان، ص95.
[41]. سیمای فرزانگان، ص136 و دریای فقاهت، صص59 58.
[42]. همان، ص137.
[43]. فقهای نامدار، ص337.
[44]. دریای فقاهت، ص70 (از این اثر در این مقاله بسیار بهره برده ام.)
[45]. زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص169.
[46]. همان، ص17 معارف الرجال، حرز الدین، محمد، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1405 ه .ق، ص404.
[47]. معارف الرجال، ص404.
افزودن دیدگاه جدید