امام حسین (ع) بر بیماری های فکری عصر خود خط بطلان کشید
به گزارش بلاغ به نقل از حوزه نیوز، حضرت آیت الله صافی گلپایگانی نوشتند: اثر جهاد حسين عليه السّلام در صفحه تاريخ جاويدان ماند، و همواره نيرو بخش اصلاح طلبان، و مجاهدان راه حقّ و حاميان خير و عدالت است.
قيام آن حضرت، مبارزه با ظلم و ستم و كفر و باطل بود كه در آن زمان از گريبان يزيد سر برون كرده بود. مبارزه با افكار و نقشهها و آراء، و مفاسدي بود كه از جانب او حيات ملّت اسلام را تهديد ميكرد.
از جمله درس هاي عالي و سودمند كه هر شيعه و آزادي خواه حق پرست، و هر آرزومند تحقّق رسالت جهاني اسلام، از واقعه كربلا بايد بياموزد، اين است كه بداند حكومت اسلامی حکومتی باید باشد كه در تمام نواحي، نمايشگر عدالت اسلامي و مجري تعاليم و احكام قرآن باشد.
يكي از بيماري هاي خطرناك فكري كه پس از رحلت پيغمبر اكرم صلّيالله عليه و آله اجتماع مسلمانان به آن گرفتار شد اين بود كه بسياري از مردم در برابر عمل انجام شده- هرچند موافق با خير و مصلحت و نظامات و تعاليم شرعيه نبود- تسليم ميشدند و هر حكومتي را كه روي كار ميآمد واجب الاطاعه، و بيعت با آن را لازم الوفا ميدانستند.
اين روش باعث ميشد كه هر كس ميتوانست با يك جهش ناگهاني يا اغفال مردم وضعي را ايجاد و سياستي را اجرا كند و بر مركب مراد سوار شده و بي معارض و مزاحمي، مستبدانه بر جامعه حكومت كند، بنابراين در روي كار آمدن زمامداران جز زور و قدرت نظام و ترتيبي در كار نبود.
در عصر جاهليت و قبل از طلوع كوكب رخشنده اسلام و در بعضي از جوامع عقب مانده، بلكه در جوامع به اصطلاح مترقّي هم كم و بيش اين روش بوده و هست كه هر كس بر جامعه مسلّط شود براي اطاعت از او دليلي جز غلبه و قدرت او مطالبه نميشود.
امّا در جامعه اسلامي كه بر اساس عالي ترين نظامات آسماني به وجود آمده، پيدايش اين فكر، بسيار عجيب است، زيرا علاوه بر اين كه حكومت ها نميتوانند جامعه را به سوي هدفي كه اسلام نشان ميدهد رهبري كنند، موجب اتهام و سوء تفاهم بيگانگان نسبت به تعاليم سياسي و اجتماعي اسلام ميگردند.
فشار حكومتي كه خودسرانه و خود خواهانه روي كار آمده باشد اگر چه نرمش و اعتدال هم داشته باشد، بر وجدان يك مسلمان حقيقي و انسان فهميده و متمدن واقعي، فوق العاده سنگين است، و تحقير و توهيني كه به شخصيت ملت ها از اين راه ميشود، براي كساني كه درك انساني دارند به سختي قابل تحمّل ميباشد.
طرفداران اين روش كه بيشتر مردماني مغرض و جيرهخوار يا ضعيف امثال عبدالله بن عمر([1]) ميباشند عذرشان اين است كه مخالفت با حكومت موجب تفرقه و به هم خوردن نظم و چه بسا كه سبب فتنه و خون ريزي شود؛ گاهي هم به رواياتي كه راجع به اطاعت از امرا است تمسّك ميجويند؛ لذا در برابر جنايات و انحرافات سكوت ورزيده و خاموشي را اولي ميشمارند!
طرفداران زمامداران غاصب و دستگاه تبليغاتي آنها هم براي خاموش كردن مخالفان و اغفال جامعه و تحكيم قدرت خود، مصلحان و نصيحت كنندگان را به فتنهانگيزي، اخلال گري، به هم زدن نظم و ايجاد تفرقه، متهم مينمايند.
معلوم است كه مردمان ضعيف و راحت طلب، و كساني كه به مال و جان خود بيش از مصالح عامّه و دين و شرف علاقه دارند، با اين عذرها زود تسليم شده و از خود رفع مسئوليت مينمايند.
در اثر اين وضع، دست ستمكاران باز گذاشته ميشود و كسي از آنها مؤاخذه و بازخواستي نميكند و وجوب اطاعت از يزيد و حجاج و وليد، مثل وجوب اطاعت يك زمامدار عادل و صالح ميشود، و قيام بر او را خروج از طاعت و جماعت ميشمارند.
اين حكمي كه به دروغ و ناداني به اسلام نسبت دادند، زمامداران ستمگر را مطمئن ميساخت كه مستبدانه هر ظلمي خواستند مرتكب شوند و معترضين را به عنوان خروج از جماعت مسلمين تحت تعقيب قرار داده و به زندان يا قتل محكوم سازند.
بديهي است برحسب آيات و رواياتي، اطاعت زمامداران، واجب و مخالفت با آنها حرام است؛ ولي مقصود از اين آيات و روايات زمامداران و صاحب منصبان حكومت اسلامي است كه نظامي را كه اسلام به آن دعوت كرده اجرا سازند، و هدف هاي اسلام را تحقّق داده و مظهر عدالت اسلام باشند.
چگونه ميشود اطاعت از حكومت هائي مثل حكومت يزيد، و سائر ستم كيشان تاريخ واجب باشد؟
اگر تازيانه ظلم در كشوري به بدن مظلومي برسد، تمام اهل آن مملكت كه به نحوي از انحاء، آن حكومت را ياري ميكنند مسؤولند؛ «اَلظّالِمُ وَ المُعينُ لَهُ، وَ الرّاضي بِهِ شُرَكاءٌ ثَلاثٌ»([2])
در منطق اسلام و در مكتب انبياء قيام به حق و امر به معروف و اندرز به زمامداران و دعوت به خير و اصلاح، فتنهانگيزي و اخلال به نظم نيست، بلكه عين نظم است.
نظمي كه بر اساس باطل و ستم و تجاوز به حقوق ضعفاء و خفه كردن جامعه به وجود آمده، هرچه زودتر به هم بخورد بهتر است.
نظمي كه يك طبقه را حاكم و طبقه ديگر را محكوم و ذليل، يك طبقه را صاحب ثروت و تجملات فراوان و يك طبقه را گرسنه و برهنه و محروم ساخته باشد، عين بي نظمي است.
نظمي كه در اثر آن يزيد و ابن زياد و شمر وحجاج مصادر امور باشند، و نيكان و شايستگان تحت شكنجه و آزار باشند، فتنه و بي نظمي است و قيام براي به هم زدن آن قيام براي برقراري نظم واقعي است.
«وَ قاتِلُوهُمْ حَتّي لا تَكُونَ فِتْنهٌ وَ يَكُونَ الدّينُ للهِ؛ و با كافران جهاد كنيد تا فتنه و فساد از روي زمين برطرف شود و دين و اطاعت براي خدا باشد.» ([3])
به مقتضاي اين آيه، تمام نظام ها شرّ و فتنه است، مگر نظامات و مقررات خدائي. تمام حكومت ها بينظمي و فتنه و گرفتاري براي بشر است مگر حكومت اسلامي.
اگر نظمي كه بني اميه با كشتار عام مدينه و ظلم و جور و هتك مقدّسات به وجود آوردند، نظم باشد، پس نظم نمرود و فرعون و چنگيز و ديگر زورگويان تاريخ، و امنيت و انتظامي كه آنها در سايه سركوبي جامعه برقرار كردند نيز نظم بوده است.
پس با اين حساب بسيار غلط، حضرت ابراهيم و حضرت موسي و بلكه تمام انبيا و مردان اصلاح طلب، اخلالگر بودهاند!
اين فكر كه اطاعت از هر زمامدار شرعاً واجب است به قدري سخيف و باطل است كه انسان تعجب ميكند چگونه بر افرادي كه طرفدار آن شدهاند پنهان مانده است.
حسين عليه السّلام با اين فكر غلط و خطرناك نيز مبارزه كرد و مردم را از اين اشتباه كه حكومت هايي، مانند حكومت بنياميه و يزيد، واجب الاطاعهاند، بيرون آورد، و فهماند كه نه فقط اطاعت از آنها واجب نيست، بلكه كوشش براي برانداختن آنها و تأسيس حكومت تمام اسلامي، لازم و واجب است.
پس از قيام سيد الشهداء عليه السّلام معلوم شد: آن حكومتي كه واجب الاطاعه است و بايد مسلمانان آن را تقويت و پشتيباني نمايند، حكومتي است كه در تمام نواحي، نمايشگر عدالت اسلامي و مجري تعاليم و احكام قرآن باشد.
[1] ـ گويند وقتي حجاج مكه معظمه را گرفت، و ابن زبير را به دار زد، عبدالله بن عمر نزد او آمد، گفت: دستت را بده تا با تو براي عبدالملك بيعت كنم، پيغمبر ـصلّيالله عليه و آله وسلّمـ فرمود: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية» حجاج پايش را دراز كرد و گفت: «پايم را بگير! زيرا دستم مشغول است». ابن عمر گفت: آيا مرا مسخره ميكني؟ حجاج گفت: اي احمق بني عدي! تو با علي بيعت نكردي و امروز ميگوئي «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية» مگر علي امام زمان تو نبود؟ به خدا سوگند تو براي فرموده پيغمبر نيامدي، بلكه از بيم اين درخت كه ابن زبير به آن به دار كشيده شده است آمدي (الكني و الالقاب، ج 1، ص 357).
[2] ـ ستمكار و كسي كه او را ياري ميكند و شخصي كه به ظلم راضي ميشود هر سه در گناه با يكديگر شريكند.
[3] ـ سوره بقره، آيه 193.
افزودن دیدگاه جدید