حکایت سه قرآنی که آتش گرفت
بنده خدایی در زمان طاغوت حریف زنش نشده بود، زن اصرار داشت که دخترانم باید به دانشگاه بروند، البته آن زمان بی حجاب بودند و چادر نبود ، حتی روسری هم نبود، سه تا از دخترها به اصرار مادر به دانشگاه می روند، پدر که شخصی متدین و نمازشب خوان بود نتوانست حریف زنش بشود تا اینکه نوبت دختر چهارمی شد و پدر دیگر اجازه نداد از کلاس ششم بیشتر درس بخواند، عرقچینش را به زمین زده و بر سر خود زد تا این یک دختر را در خانه نگهداشت.
شب در خواب دید که سه تا قرآن بزرگ در خانه اش آتش گرفته اند و یک قرآن کوچک هم هست که کناره اش سیاه شده و درحال سوختن است و او با عرقچینش زد و آن را خاموش کرد. فردا خدمت آقای بروجردی رفت و گفت: من چنین خوابی دیده ام، تعبیرش چیست؟
آقای بروجردی می فرمایند: به تهران برو پیش حاج آقا احمد روحانی قمی، که الان نوه ایشان از شاگردان من است و از او بپرس. حاج آقا احمد روحانی قمی را شاید بعضی از پیرمردها دیده باشند، پنجاه سال پیش ایشان استاد تعبیرخواب بودند. آن شخص پیش حاج آقا احمد روحانی می آید و خواب را تعریف می کند، ایشان هم هیچ اطلاعی نداشتند که این شخص سه دختر بی حجاب دارد که به دانشگاه می روند، در پاسخ می گوید: آن سه قرآنی که آتش گرفته، سه تا دختر بی حجاب تو هستند که حریفشان نشده ای و آن یکی که کناره اش سوخته و قهوه ای رنگ شده، آن دخترت است که در خانه نگهش داشته ای.
افزودن دیدگاه جدید