سخنرانی امام موسی صدر/سیره زندگی امام رضا (ع)
… ایشان پرچمهای هدایت و چراغ تاریکی ها هستند. آنان یکی پس از دیگری آمدند تا نوبت به امام علی بن موسی الرضا (ع) رسید. در زمان امام، حادثه جدیدی اتفاق افتاد. همان طور که میدانیم این امام همام در زمان مأمون، خلیفه عباسی میزیست. در آن زمان اسلام در اوج تمدن و گسترش خود بود و جهان عرب در دنیا از نظر اندیشه و افکار در حال توسعه بود. هارون الرشید ارث خویش را میان فرزندانش تقسیم کرده بود و مأمون را حاکم و والی شرق، یعنی ایران و بخش بزرگی از روسیه امروز و افغانستان کرده بود و ولایت بغداد را به پسر بزرگتر خویش، امین داده بود. هارون به آنان سفارش کرده بود که با یکدیگر متحد باشند، اما هیهات که ملک عقیم است.
امین به ملک مأمون تجاوز و وی را عزل کرد. سپس مأمون بر ضد برادرش قیام و با کمک اهالی خراسان، بغداد را فتح کرد. او برادرش امین را کشت و خلیفه همه جهان اسلام شد. او به فکر فرو رفت که آیا در بغداد که پایتخت جهان اسلام است، اقامت کند و خراسان را که محل سربازان و سپاهیان و قلعه پهلوانان بود، ترک کند؟ آیا پایگاه نظامی خود را رها کند؟
همان طور که میدانیم وسایل نقلیه آن روز توان جابجایی سپاه را نداشت. اگر خراسان را رها میکرد، امکان شورش بر ضد وی وجود داشت و ممکن بود اهالی خراسان به همان شکل که امین را عزل کردند، مأمون را نیز عزل کنند. اگر به خراسان برود و بغداد و علوی های بسیار و عباسیانی را که در آنجا زندگی میکردند، به حال خود رها کند، در این صورت امکان داشت آنان با کسی که بر خلاف امین، ارادهای قوی داشته باشد، بیعت کنند و با تبانی خلافت را از دست مأمون بگیرند و او را با مشکل جدیدی مواجه کنند و شاید حتی او را بکشند.
مأمون اندیشید و به این نتیجه رسید که پایگاه خویش را خراسان قرار دهد و قدرتمندترین شخصیت علویان و عباسیان، یعنی امام علی بن موسی الرضا (ع) را که همه علویان و عباسیان به برتری وی معترف بودند، از مدینه به خراسان دعوت کند و از وی بخواهد که خلیفه مسلمین شود.
بسیاری از سیره نویسان و مورخین این موضوع را مورد بحث و بررسی قرار دادهاند. آنان بحث کردندهاند که آیا پیشنهاد مأمون به علی بن موسی الرضا واقعی بود یا تنها تعارف بود؟ البته من نمیخواهم وارد این بحث شوم. هنگامی که مأمون میخواست پیشنهاد این مسئولیت را به امام بدهد، به وی گفت: اگر خلافت را نمیخواهی، پس ولایتعهدی را قبول کن. امام ابتدا نپذیرفت، اما پس از گفتگوهای طولانی، این مسئولیت را با این شرط که مسئولیت خلافت را نپذیرد و در حکومت مشارکت نداشته باشد، قبول کرد و بدین ترتیب خلافت مأمون استقرار پیدا کرد و جهان اسلام آرام شد….
چرا امام رضا مسئولیت را پذیرفت؟ زیرا جامعه اسلامی به علت وجود سیاستمداران و سوء استفاده کنندگان نمیتواند حکومت اسلامی حقیقی و جدی آن را در اقامه حق تحمل کند. امام حسین (ع) میفرماید: «الناس عبید الدنیا و الدین لحق علی السنتهم یحوطونه مادرت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون: مردم بندگان دنیا هستند و دین لقلقه زبان آنان است، تا زمانی که معیشت آنان را تأمین کند، گرد آن جمعاند؛ اما زمانی که آزمایش شوند، دینداران حقیقی اندکند.»
مردم درباره دین سخن زیاد میگویند، اما زمانی که مصالح و منافعشان با دین در تعارض باشد، دینداران اندکند. اینجا دین از غیر دین تشخیص داده میشود. امام میدانست این مردمی که از او تعریف و تمجید میکنند، توان تحمل حکومت حق را ندارند؛ حتی مأمون نیز چنین تحملی ندارد. مأمون در مقام امتحان امام به او گفت: مایلم امامت نماز عید را بپذیری. امام ابتدا عذرخواست، اما به دنبال اصرار مأمون پذیرفت و فرمود: امامت را به این شرط میپذیرم که آن را به شیوه رسول خدا (ص) اقامه کنم. مأمون پذیرفت. در نتیجه اعلام شد که امام نماز عید را در خارج شهر اقامه خواهد کرد.
سپاهیان به حسب عادت خویش در زمان هایی که خلیفه میخواست نماز عید بخواند، لباسهای فاخر خویش را به تن کردند و بر اسبان قیمتی خویش سوار شدند و آماده جلوی در منزل امام ایستادند. پس از مدت زمانی در باز شد و امام پا برهنه از خانه بیرون آمد؛ در حالی که عبای خویش را وارونه پوشیده بود و خاشعانه حرکت میکرد و پشت سر وی غلامان نیز پابرهنه و خاشع به سوی جایگاه اقامه نماز حرکت میکردند.
امام الله اکبر میگفت و غلامان نیز به تبعیت از وی شعار الله اکبر سرمیدادند. وقتی سپاهیان امام را با این حالت دیدند، از اسبهای خویش پیاده شدند و کفشهای خود را کندند. اگر فردی از آنان چاقو به همراه داشت، با آن بند کفشهای خود را پاره میکرد. همه پابرهنه شدند و پشت سر امام به راه افتادند. امام الله اکبر میگفت و غلامان و سپاهیان بانگ الله اکبر سر میدادند. راوی حدیث میگوید: «گویا آسمان و زمین و کوه و دشت و همه اشیا بانگ الله اکبر میزدند. گویی رسول خدا هنگام حرکت برای نماز عید در برابر ما ظاهر شد.»
این چنین، عظمت نواده پیامبر ظاهر شد. خبر به مأمون رسید. وزیرش فضل به وی گفت: یا امیرالمؤمنین، اگر میخواهی خلافتت پایدار بماند، باید امام رضا را به خانهاش بازگردانی. در غیر این صورت، اگر با این حال نماز بخواند، مردم مجذوب او خواهند شد. مأمون به دنبال امام دوید و گفت: پسر عمو، تو خود را به زحمت انداختهای، من راضی به زحمت شما نیستم، از شما میخواهم که به خانه باز گردید.
آنها نتوانستند همین نماز خواندن امام را هم تحمل کنند، پس اگر امام احکام را اجرا میکرد و حرام و حلال الهی را بیان میکرد و امور را در مسیر صحیح قرار میداد، چه میکردند؟ امامی که میفرمود: شخص قدرتمند نزد من ضعیف است تا حق دیگران را از او بگیرم و ضعیف نزد من قوی است تا حقش را به وی بپردازم. اگر امام میخواست این سخن خویش را اجرا کند، آنان طاقت نمیآوردند. بنابراین فضا مناسب نبود و امام باید به آموزش و پرورش و فرهنگ سازی میپرداخت و این کار را هم آغاز کرد.
سیره زندگی امام طولانی است و شب ما کوتاه؛ اما درباره یکی از ابعاد فضایل اخلاقی امام صحبت خواهم کرد که برادرمان شیخ حسن درباره آن صحبت کرد. یکی از دربانان امام، به نام شیـخ معروف کوخـی، برای دوستان خویش چنـین نقل میکند: «عاشرته احدی عشر سنه فوالله ما رأیته شتم قط: یازده سال با امام معاشرت داشتم و یک ناسزا از او نشنیدم.» کجاست دوستی اهل بیت؟ دوستی ایشان یعنی عمل به این تعالیم، کسی که به این آموزهها عمل کند، دوستدار آنان است. انسان حالت های مختلفی دارد؛ گاهی خشمگین میشود و گاهی خشنود است. در حال طبیعی انسان ناسزا نمیگوید، اما آیا در حالت خشم، کسی میتواند زبان خویش را حفظ کند؟ دو برابر جواب ندهد؟ یا شخص ظالم را مهدورالدم نداند؟ حریم او را نشکند؟ آبروی او را در حضور و یا غیاب او نریزد؟ خدا میفرماید: «لا یجرمنکم شنان قوم علی الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب التقوی: دشمنی با گروهی سبب نشود عدالت نورزید، عادل باشید، عدالت به تقوی نزدیکتر است.»(مائدهر ۸)
ایمان در حال خشم ظاهر میشود. اگر خشمگین شدی و صبر کردی، مؤمن هستی. وگرنه در حال عادی که کسی دشنام نمیدهد، مهم در حالت خشم است. ایمان در سه حالت آشکار میشود: اول خشم، دوم بلا و سوم مصیبت. هنگامی که شخصی به مصیبتی مبتلا میشود، ناراحت و خشمگین میشود و ممکن است حرف ناصوابی بزند. خدا میفرماید: «و الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انالله و انا الیه راجعون: کسانی هستند که زمانی که بلا و مصیبتی به آنان رسد، میگویند ما از خداییم و به سوی او باز میگردیم.»(بقرهر۱۵۶) خداوند بر ایشان درود فرستاده و رحمت خود را بر آنها نازل میگرداند.
حالت سوم زمانی است که انسان از فقر میترسد. در هنگام تندرستی اگر در معامله فقیر نکند، ربا نـخورد و احـتکار نکند، مـؤمـن است؛ در حالی که نگران آینده خـویش و فرزنـدانـش اسـت. خداوند میفرماید: «الشیطان یعدکم الفقر و یأمرکم بالفحشاء: شیطان به شما وعده فقر میدهد و شما را به کار بد وا میدارد.» (بقرهر ۲۶۸)
معروف میگوید: ندیدم امام ناسزا بگوید، بیادبی کند یا غفلت کند یا دین را فراموش کند و… با اشخاص ضعیف مهربان بود. زمانی که فضل، که به ذوالرئاستین شهرت داشت، نزد وی میآمد تا برگهای را امضا کند، دو ساعت میایستاد، اما او سر خویش را بلند نمیکرد؛ چون در حال عبادت بود.
عزلت و گوشهگیری سبب میشود در نزد مردم بزرگ شمرده شود، اما این بزرگی تخیل است. در عهد نامه امام به مالک اشتر بر نکتهای تأکید شده است. امام به مالک میگوید: خود را از مردم جدا نکن؛ زیرا انسان وقتی از مردم کناره گیرد، در نزد آنان بزرگ میشود و گمان میکنند او چیز دیگری است و با وی ارتباط برقرار نمیکنند و در صورت برقراری ارتباط از او میترسند و از او انتقاد نمیکنند.
در نتیجه، او عادت میکند که انتقاد نپذیرد و فقط مدح و ستایش بشنود و گمان میکند فرستاده خداست و برای نجات بشریت آمده است و به نفس خویش مغرور میشود و دیگر نمیتواند نقد را تحمل کند و در این هنگام اشخاص مخلص منتقد از اطراف او پراکنده میشوند و اشخاص متملق و دروغگو گرد او جمع میشوند و شغلها و منصبها را به آنان میدهد. این گونه عمل،ملاک شایستگی و صلاحیت نیست و میزان عبادت، معیار میشود و امور از مجرای صحیح خود خارج میشود و اوضاع درهم و برهم میشود.
منبع: روزنامه اطلاعات
افزودن دیدگاه جدید